گمگشته، شعری از رسول کمال
شما رنگ آفتاب را
نمی شناسيد
رنگ گرما
مهربانی
و عشق را نمی شناسيد
شما حتی رنگ يک قطره اشک را
از سر رحم
و رنگ لبخندی کوچک را
از سر عشق نمی شناسيد
شما نمی شناسيد
نمی شناسيد
حتی
بوسه ای را از سر صدق
و يا
چگونه بگويم
رنگ خون مهربانی
و يگانگی را نمی شناسيد.
آنقدر هست
از اين قصهء تلخ
داستان
گر بگويم
ای بينوا شمايان
که خويش را شايد
ليک
من ِ عاشق را نمی شناسيد!
رسول کمال
۱۴/۰۴/۲۰۰۹