چهارشنبه 19 آبان 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

فردا را چگونه بايد ساخت؟ درباره نوشته علی افشاری (بخش دوم و پايانی)، ايرج مصداقی

[بخش نخست مقاله را با کليک اينجا بخوانيد]

نقد نگاه علی افشاری به «صدری»‌ها و پاسخی به دعاوی ایشان
علی افشاری: برخورد شتابزده و مغشوش آقایان اصلانی و مصداقی حکایت دیگری از رنج و ملال امروزین جامعه ما است. آنها که هر دو سالیان زیادی از بهترین دوران زندگی شان در دوران مخوف زندان های دهه شصت تباه شده است و از جنایت کشتار گسترده تابستان ۱۳۶۷ زندانیان سیاسی جان سالم به برده اند و از این منظر در خور تقدیر هستند به بهانه حمایت از آرامش دوستدار ، منتقدین وی را به وابستگی به جمهوری اسلامی متهم کرده اند و به نوعی آنان را در اعدام های فراقضایی سال ۱۳۶۷ مسئول دانسته اند.

ایرج مصداقی: در کجای نوشته‌ی مهدی اصلانی و من منتقدین آرامش دوستدار! و به ویژه آن سه نفر (دباشی و صدری‌ها) و یک نفر (اکبر گنجی) «به نوعی مسئول اعدام‌های فراقضایی سال ۱۳۶۷ » معرفی‌ شده‌اند. به جا بود آقای افشاری جمله‌ای از ما را که چنین مفهومی از آن برداشت می‌شود می‌آوردند تا صحت گفته‌شان مشخص باشد. http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=27317
آقای دوستدار به عنوان یک متفکر منتقدان زیادی هم دارد که اتفاقاً‌ مخالفت با نظرات و آرای وی جزو حقوق‌ بدیهی آن‌هاست، اما آیا مخاطب مقاله‌ی ما همه‌ی منتقدان آقای دوستدار هستند؟ آیا بر نویسنده محترم پوشیده است که اتفاقاً‌ در میان کسانی که هیچ‌ اعتقادی به خدا و اسلام و پیامبر و ... ندارند دوستدار منتقدانی دارد؟ آیا درست است که روی سخن‌ ما که متوجه‌ی گنجی و صدری‌ها و دباشی است به «منتقدان» دوستدار تعمیم داده شود؟
در مقاله‌ی دوم تنها به ذکر این نکته اشاره شده است که احمد صدری پس از قتل‌عام زندانیان سیاسی به اتهام «معاند» و «محارب» و «مرتد» به قم سفر کرده، برای سازمان «حوزه و دانشگاه» سخنرانی کرده و سپس با مصباح یزدی و «دانش پژوهان حوزه قم و بنیاد باقر‌العلوم» دیدار کرده‌ است. البته هویت گردانندگان سازمان «حوزه و دانشگاه» برای ما نامشخص است. در صورت توضیح احمد صدری در این مورد، می‌توان در ارتباط با گذشته‌ی آنان نیز روشنگری کرد و نشان داد که افراد مزبور تا چه حد در کشتار و شکنجه دست داشتند. برای مثال محمدی گیلانی نماینده آیت‌الله منتظری در دانشگاه‌ها یکی از مسئولان خط وحدت «حوزه و دانشگاه» و از بزرگترین جنایتکاران علیه بشریت و قاضی‌القضات رژیم در سیاه‌ترین روزهای آن است.

آیا چنانکه نوشته‌ایم دیدار مزبور ۱۱ سال بعد از آغاز یکی از دهشتناک‌ترین و خونین ترین دوره‌های تاریخ میهن‌‌مان و بعد از کشتار ۶۷ به وقوع نپیوسته‌است؟ آیا زعمای قم و مصباح یزدی و گردانندگان سازمان «حوزه و دانشگاه»در این جنایت‌ها سهیم نبوده‌اند؟ آیا نقش اینان آن‌هم پس از یازده سال از وقوع فاجعه‌ای در آن ابعاد گسترده، بر کسی پوشیده بوده است؟
اگرچه من همه‌ی مسئولان نظام جمهوری اسلامی و به ویژه موسوی و کروبی و همه کسانی که امروز سعی می‌کنند خود را مبرا از کشتار ۶۷ نشان دهند «به نوعی» مسئول کشتار ۶۷ می‌دانم اما آن سه نفر را «به نوعی» مسئول کشتار ۶۷ نمی‌دانم.
منطقی نیست که «مسئولیت» افراد در جریان کشتار ۶۷ لوث شود. از نظر من این کار کمکی به روشن‌شدن حقیقت و تلاش برای اجرای عدالت نمی‌کند. به لحاظ فردی بارها روی اهمیت روایت صحیح تاریخ و به ویژه مسئولیت عاملان کشتار ۶۷ تأکید کرده و از جریان‌ها و شخصیت‌های سیاسی به خاطر عدم دقت و یا سهل‌انگاری‌هایشان در این مورد خاص انتقاد کرده‌‌ام. صدری‌ها و دباشی که سهل است من اتهام مشارکت مستقیم لاجوردی یکی از بزرگترین جنایتکاران علیه بشریت در کشتار ۶۷ را هم بصورت مکتوب رد کرده‌ام.
در موضوع اخیر به همراه مهدی اصلانی، احمد صدری را فردی معرفی‌کرده‌ایم که به دفعات با جنایتکاران و کسانی که به نوعی در کشتار ۶۷ و دیگر جنایات رژیم مسئول بوده‌اند دیدار کرده است. اگر چنین ادعایی غلط است ما را روشن کنید تا آن را تصحیح کنیم.
احمد صدری پیش از حضور در بارگاه استاد مصباح هم نخبگان و سفیران اعزامی حوزه‌ی علمیه قم به کانادا را همراهی کرده و در جلسات آن‌ها با کانادایی‌ها شرکت داشته است. یعنی وی رنج سفر از شیکاگو تا کانادا را هم برخود هموار کرده‌است. در آن‌جا خبری از مشایعت مادر برای زیارت قم هم در کار نیست. در ملاقات با مصباح یزدی روی این جلسات مشترک در کانادا هم تأکید شده است.
اگر چه در مقاله‌‌ی «آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد» ذکری از گنجی نیامده است اما لازم است توضیح دهم که از نظر من اکبر گنجی در کشتار ۶۷ مسئولیت اخلاقی دارد و نه حقوقی و تا به این امر اعتراف نکرده و از قربانیان و خانواده‌های آنان پوزش‌خواهی نکند ادعاهای او در مورد کشتار ۶۷ فاقد ارزش است. گنجی جدا از مسئولیت‌هایش در سپاه پاسداران، وزارت ارشاد و سفارت رژیم در ترکیه، در سال ۶۸پس از برکناری آیت‌الله منتظری، مسئولیت بزرگداشت خمینی در آنکارا را به عهده داشت. دوستان و رفقای او از صاحب‌منصبان وزرات اطلاعات در دوران کشتار ۶۷ و پیش از آن بوده‌اند. او با جنایت‌کاران نشست و برخاست و حشر و نشر داشته است و اگر به قبح اعمال انجام شده باور داشت به لحاظ اخلاقی خود را در این جنایت سهیم می‌دانست و پوزش می‌خواست.
این که احمد صدری تا پیش از ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ وابسته به جمهوری اسلامی و یا مدافع «انقلاب اسلامی» بوده یا نه را بهتر است به عهده‌ی خود او بگذاریم و از زبان او سخن نگوئیم.
وی لااقل در دیدار با مصباح یزدی خود را همراه «انقلاب اسلامی» و مصباح یزدی و حوزه علمیه قم و نظام جمهوری اسلامی فرض کرده و این امر پس از گذشت سال‌ها از جنایات رژیم جمهوری اسلامی به وقوع پیوسته است. صدری در ملاقات مزبور گفته است:

«... الان در دنيا بعضي از افرادي كه در حيطه‌هاي فكري ديگري هستند مطالعه دقيق اسلام و ايران را شروع كرده‌اند، ولي آن‌ها با نيّت بسيار كينه‌توزانه به سراغ اسلام آمده‌اند. يعني با نيّت اين‌كه چگونه مي‌توانيم با اين مسأله انقلاب اسلامي و يا اسلام در بيفتيم و اين‌ها معاندين و مخالفين و دشمنان ما هستند. ... اين‌ها معاندين ما هستند، اين‌ها يك مشت دانشمنداني هستند كه نتايج تحقيقاتشان را نه در خدمتِ فهمِ ميان فرهنگي به كار مي‌برند، بلكه به دليل اين‌كه مي‌خواهند با ما بجنگند مطالعه مي‌كنند.»

صدری در محضر مصباح یزدی در حالی که به جرم «ارتداد» از کشته‌ها پشته ساخته‌ بودند از «سنت عقل، تعقل، جدي گرفتن سوالها» در حوزه‌ی علمیه قم و محافل وابسته به مصباح یزدی سخن گفته‌ است و همچنان بر این نظر باقی‌است و سخنی در رد آن نگفته است یا من ندیده‌ام.

احمد صدری به ملاقات کسی رفته‌است که به خشک‌مغزی و تحجر از دوران شاه و در حوزه علمیه معروف بود. او در سال ۷۱ به دیدار مصباح‌یزدی و مؤسسه‌اش می‌رود که به دشمنی با آیت‌الله منتظری و «اسلام رحمانی» و «روشنفکران مذهبی» شهره بود. صدری به این موضوع بهتر از هر کس واقف بود. او آن‌جایی که منافعش اقتضا کند لباس عافیت به تن « انجمن حجتیه» هم می‌پوشاند:

«...در واشنگتن به دیدار احمد صدری رفتم از کسانی که از نزدیک با این گروه [انجمن حجتیه] آشنا بود، گروهی که خیلی ها آنها را مسئول وحشیانه ترین حملات علیه بهایی ها می دانند، اگر چه او نظر دیگری دارد:

احمد صدری استاد علوم اسلامی دانشگاه لیک فارست درشیکا گو: هدف اصلی تشکیل این جمعیت که توسط یک فردی به نام شیخ محمود تولایی معروف به شیخ محمود حلبی ایجاد شده است مبارزه علمی و مناظره منطقی با بهائیان بود. و این پاسخی بود که در واقع به طور نهادینه جامعه تشیع به این تبلیغ بسیار وسیع و بسیار تهاجمی که از سوی بهائیان از آن زمان داشت می شد.

گوینده متن: اما در ایران این تصور هست که همه آزار و اذیت ها و حملاتی که به بهایی ها و خانه هایشان و اماکن مقدسشان می شود کار انجمن حجتیه است.

احمد صدری: در واقع اصلا این صحت ندارد این را من با یک واسطه نقل می کنم، از ابتدا شیخ محمود حلبی رسما گفت من با آجر کردن نان مردم مخالفم، و راه مبارزه با بهاییت این نیست که این ها دارند انجام می دهند، بلکه با حرف با استدلال با منطق هست، از راه مبارزه با چماق و اخراج و آدم کشتن و این ها نمی شود وارد شد.»
http://haghighat.mihanbb.com/printthread.php?tid=460

صدری برای تخطئه‌ی آرامش دوستدار در مقاله‌ی «پاسخ به منتقدان» آن‌جا که منافعش حکم می‌کند لباس «سنتی» به عقاید واپسگرایانه و ارتجاعی مصباح پوشانده و او را هم سنگ دوستدار معرفی می‌کند.

«آقای مصباح هر چند وارد سياست نمی‌شد (چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن... تا انتخاب آقای خاتمی در ۱۹۹۷) ولی عقايدی سنتی داشت و مانند آقای دوستدار با روشنفکران مذهبی از قبيل دکتر شريعتی و دکتر سروش بسيار مخالف بود.»

معلوم نیست احمد صدری که می‌دانست مصباح یزدی با «روشنفکران مذهبی از قبیل دکتر شریعتی و دکتر سروش بسیار مخالف بود» چرا به او دخیل بسته بود و خود را با او در یک جبهه می‌دید؟
امروز که صدری به صف مخالفان «استاد مصباح» پیوسته آیا می‌پذیرد که با آرامش دوستدار و «منافقین کوردل» و «معاندین» هم‌ جبهه شده است؟

صدری لزومی نمی‌بیند که توضیح دهد ارتباط او و مصباح چگونه برقرار شده بود و دو طرف چه منافعی از این ارتباط می‌بردند؟ تنها به این نکته بسنده می‌کند که چرا به موضوع ۱۸ سال پیش اشاره می‌کنید؟ وی نمی‌گوید چرا همین ارتباط با آیت‌الله منتظری که آن موقع در حصر هم نبودند برقرار نشده بود؟

در مقاله‌ی دوم در پاسخ به احمد صدری که با شعبده‌ و فریب تلاش کرده بود دستان آلوده به خون مصباح یزدی و نظام را در سال ۷۱ کتمان کند به این موضوع اشاره کردیم که او در تاریخ یاد شده به دیدار مسئولان نظامی رفته است که به تازگی از کشتار زندانیان سیاسی فارغ شده بود.
ما در نامه‌ی اول خود به اشتباه تصور می‌کردیم که دیدار احمد صدری با مصباح یزدی در اواخر دهه ۷۰ شمسی صورت گرفته است و نه اوایل دهه ۷۰. هرچه کوشیدیم به تاریخ دقیق این دیدار دست پیدا کنیم موفق نشدیم. به ویژه که احمد صدری هم نهایت مخفی کاری را کرده و حرفی در مورد آن نزده بود. در سایت دانشگاه «لیک فارست» نیز نه تنها در مورد این دیدار و سخنرانی‌های فوق توضیحی نداده بلکه آگاهانه بخش‌ اعظم فعالیت‌های خود در ایران و از جمله تدریس را نیز مسکوت گذاشته است در حالی که در ارتباط با فعالیت‌های خارج از کشورش این قاعده را رعایت نمی‌کند و مصاحبه با یک رادیوی محلی را هم از قلم نمی‌اندازد.
دلیل اشاره به قتل‌عام شدگان ۶۷ هم از آن‌جایی ناشی می‌شد که احمد صدری در پاسخ خود به «منتقدان» ضمن تکذیب کشته شدن دو جامعه شناس معروف به هنگام دیدارش با مصباح یزدی، تلاش کرد چهره‌ی موجهی هم به مصباح سال ۷۱ بدهد و هم تغییرات او را مربوط به دوران خاتمی کند.
ما در پاسخ خود به ادعاهای فریبکارانه‌ی صدری، ضمن اعتقاد به درستی مضمون نوشته‌مان به قتل‌ ده‌ها جامعه شناس، فیلسوف، روانشناس، تاریخ‌شناس، اقتصاددان، حقوقدان، اندیشمند، استاد، هنرمند و ... که در کشتار ۶۷ به دار آویخته‌ شده بودند اشاره کردیم تا شائبه‌ی بی‌گناهی «استاد مصباح» و زعمای قم در سال ۷۱ ایجاد نشود. کجای استدلال‌مان غلط است؟

در نگاه من، احمد صدری و دباشی به عنوان اعضای هیئت مشاوران «نایاک»، لابی «بدنام» رژیم که در اسناد متعدد دادگاه واشنگتن پرده از روابط آن با نظام جمهوری اسلامی برافتاده از منافع دولت جمهوری اسلامی در آمریکا پاسداری می‌کنند. بودجه‌ی آن را محافل نفتی و مالی بین‌المللی و «امدادهای غیبی» تأمین می‌کنند.
چگونه می‌توان پذیرفت که عضوی از اپوزیسیون، برنامه گذار و «مادریتور» سفیر آن رژیم در سازمان ملل باشد!
جواد ظریف سفیر رژیم در سازمان ملل که احمد صدری مدعی است حمید دباشی «فقط» یک بار «مادریتور» برنامه‌ی او بوده، نزدیک به دو دهه از طرف جنایتکاران مسئول مقابله با تصویب قطعنامه‌های نقض حقوق بشر در ایران از سوی کمیته سوم و مجمع عمومی سازمان ملل در نیویورک بوده است.
ظریف یکی از مسئولان اصلی رژیم برای فریب گزارشگران بین‌المللی و نماینده ویژه سازمان ملل جهت بررسی وضعیت حقوق بشر در ایران بوده است. او تمام تلاش خود را نزد گالیندوپل و کاپیتورن گزارشگران ویژه سازمان ملل به کار می‌برد تا به شهادت‌ قربانیان رژیم توجهی نکنند.
وی در جریان سفرهای گالیندوپل و کاپیتورن به ایران به منظور پوشاندن حقایق مربوط به نقض حقوق بشر هر بار دو مرتبه با آن‌ها ملاقات کرده است.
طبق اسناد انتشار یافته دادگاه واشنگتن جواد ظریف یکی از طرف مشورت‌های اصلی «نایاک» در آمریکا بوده است. ظریف در نامه‌‌های خصوصی خود به تریتا پارسی مسئول این «بنگاه» از وی با نام کوچک نام می‌برد که نشان‌دهنده نوع رابطه این دو است. من مکاتبات او با دباشی را ندیده‌ام که بدانم ظریف وی را نیز با نام کوچک خطاب قرار می‌دهد یا نه؟ «نایاک» خطوط ترسیم شده از سوی ظریف و صادق خرازی سفیر رژیم در فرانسه را پیش می‌برده است. نگارش بخشی از مقالات انتشار یافته گنجی در سال‌های گذشته، به توصیه‌ی نایاک بوده است. افراد می‌توانند فریب نایاک و گردانندگان و شعارهای «ظاهر‌الصلاح» آن را خورده باشند. اما بایستی این را به صراحت و علنی مشخص کنند و از آن‌ها و سیاست‌هایشان فاصله بگیرند.
بپذیرید که اعضای اپوزیسیون به کشور مربوطه رفت و آمد نمی‌کنند. چنانکه احمد صدری هم معترف است پس از خرداد ۸۸ و پرتاب شدن به میان اپوزیسیون بلیط خود را پس داد. یعنی میانه‌‌ی ایشان با جمهوری اسلامی سال گذشته شکرآب شده است. درست زمانی که بخشی از نظام از کشتی آن پیاده شدند.
مشکل من با صدری‌ها بر سر «اسلام» و دین و مذهب و ‌آیین مردم نیست. مشکل من سیاسی است و نه ایدئولوژیک. آنها با حربه‌ی «اسلام‌شناسی» و «جامعه شناسی» هم سر مردم ایران کلاه می‌گذارند و هم سر مردم آمریکا.

«بنیاد باران» وابسته به خاتمی در ۲۵ فروردین ۱۳۸۷ به نقل از احمد صدری می‌نویسد:

«من خودم را فردی می دانم که روی دیواری نشسته و از طرفی براي طرف دیگر ترجمه می کند. این دو کشوری که به آنها تعلق دارم، یعنی ایران و آمریکا، به شدت در جامعه جهانی کارهایشان پرسش برانگیز است و هرکاری که این دو کشور انجام می دهند در جامعه جهانی به علامت سئوال بزرگ تبدیل می شود و من به عنوان کسی که شهروند هر دو کشور است احساس می کنم که بدهکار یک نوع توضیح هستم که چرا آمریکاي‌ ها این کار را کردند؟ چرا ایرانی ها این کار را کردند؟ احساس می کنم دو تا کلاه می توانم سرم بگذارم یکی کلاه جامعه شناسی و دیگری کلاه روشنفکری»
http://baran.org.ir/?sn=news&pt=full&id=1324

اروپایی‌ها نسبت به آمریکایی‌ها به خاطر سابقه‌ی استعمار و برخورد طولانی‌مدتی که با کشورهای جهان سوم‌داشته‌اند این تیپ‌ آدم‌ها را بهتر می شناسند و حنای این‌ آدم‌ها نزدشان کمتر رنگ دارد. «صدری‌ها» وقتی نزد مصباح‌یزدی‌ها و ... می‌روند از نفوذ خود و «اسلام» و «انقلاب اسلامی» در جوامع غربی می‌گویند و برای خود وجهه دست و پا می‌کنند و وقتی‌ به غرب باز می‌گردند و کرسی‌های «اسلام‌شناسی» را قبضه می‌کنند از روابط خود با چهره‌های شناخته‌شده فکری رژیم می‌گویند و تلاششان برای نزدیکی رژیم به غرب. در یک کلام به عنوان «جامعه شناس» و «روشنفکر» «دو تا کلاه» یکی سر مردم ایران و دیگری سر مردم آمریکا می‌‌گذارند.

علی افشاری: برخورد گزینشی با مواضع افراد و مد نظر قرار دادن آنها بدون توالی زمانی کار کسانی است که یا از انصاف دورند و با حقیقت امور برای آنان مهم نیست. افراد در زندگی شان دچار تحولات بسیار می شوند. برای قضاوت درست باید سیر تحولات را در نظر گرفت و جغرافیای زمانی و مکانی موضع گیری ها را لحاظ کرد. سخنان کسی در 18 سال پیش را نمی توان بگونه ای به خورد خواننده داد که گویی همین امروز از زبان او جاری شده است! مصباح یزدی 18 سال پیش فرد کنونی نیست. همانگونه که نمی توان متعرض تراب حق شناس شد که چرا 4 دهه پیش برای گرفتن تاییدیه پیش آیت الله خمینی رفته است!

ایرج مصداقی: اگر بخواهیم منصفانه پی جوی حقیقت باشیم آیا به مثالی که آقای افشاری زده‌اند راه می‌بریم؟ آیا خمینی سال ۵۲-۵۱ که دستی در جنایت نداشت و به عنوان یک رهبر مذهبی در عراق به کار تدریس و مباحثه مشغول بود با خمینی دوران حاکمیت و کشت و کشتار یکی است؟ آیا نسبت کسی در سال ‌های پس از ۶۰ به دیدار و دستبوس خمینی و امثال او می‌رود با کسی که در سال ۵۱ با او دیدار کرده و یا وجوهات شرعی‌اش را پرداخته یکی است؟ آیا دیدار اعضای کانون نویسندگان و یا رهبران مجاهدین با خمینی در اوایل سال ۵۸ که هنوز دستش به خون بی‌گناهان آغشته نشده بود و تلاش برای تشویق او به مدارا و پرهیز از خشونت با کسانی که بعد‌ها به دیدار و دست‌بوس او رفتند یکی است؟ اتفاقاً ابراهیم نبوی، اکبر گنجی، سروش و همه کسانی که در سیاه‌ترین دوران رژیم به همکاری با جنایت‌کاران پرداختند از همین حربه برای فرار از پاسخ‌گویی استفاده می‌کنند. حربه‌ی متهم‌کردن «همه» به حمایت از خمینی و «انقلاب».
آیا در دادگاه نورنبرگ برای دوستان دوران نوجوانی و جوانی هیتلر هم پرونده درست کردند؟ آیا به کسانی که در انتخابات عمومی به حزب «ناسیونال سوسیال» هیتلر رأی داده بودند خرده گرفتند؟
احمد صدری اگر نسبت به گذشته‌ی خود واقعاً دچار تحول شده و نسبت به آن شرمسار بود به خاطر دیدار با مصباح یزدی و دیگر جنایتکاران از خود انتقاد می‌کرد نه آن که تلاش کند لباس عافیت به تن مصباح یزدی ۱۸ سال پیش بپوشاند.
به نظر من مصباح‌یزدی ۱۸ سال پیش که هیچ مصباح‌یزدی ۳۰ سال پیش هم فرق کیفی‌ای با مصباح یزدی امروز نکرده است. فریب‌ ادعاها و توجیهات «صدری‌ها» را نخورید.
در کتاب خاطرات مصباح یزدی آمده است که او در سال ۶۰ با تعطیل کلاس‌های درس‌اش شاگردان نخبه‌‌اش را برای مبارزه با گروه‌های سیاسی و تشکیل دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی و قضایی به شهرستان‌ها گسیل کرد. جنایتکارانی چون غلامحسین نیری، علی مبشری، غلامحسین رهبرپور، ابراهیم رئیسی، علی رازینی، محسنی اژه‌ای، روح‌الله حسینیان، و... که از دست پروردگان مراکز حوزوی وابسته به مصباح یزدی هستند.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


مصباح یزدی به اعتراف خود در دستگیری و کشتن بیرحمانه‌ی «آیت‌الله حبیب‌الله آشوری» رفیق نزدیک سید‌علی خامنه‌ای در شهریور ۶۰ دست داشته است. آشوری در سال ۵۹ برای ملاقات با یکی از دوستانش به مجلس شورای اسلامی رفته بود که به تحریک مصباح یزدی و همراهانش دستگیر شد و تا حکم مرگش را نگرفتند از پای ننشستند. جرم آشوری نگاشتن کتاب «توحید» بود که با دیدگاه‌های مصباح یزدی خوانایی نداشت. مصباح خود در این باره می‌گوید:

«در آن زمان یک عده از طلبه‌های بسیار متدین و انقلابی، کتاب "توحید" آشوری را که قاچاق بود می‌آوردند و پخش می‌کردند و مطالبش به ظاهر تفسیر قرآن و نویسنده آن هم یک فرد روحانی بود و می‌گفتند وی پیش فلان شخصیت هم درس خوانده. طبعا کسی هم که می‌خواست درباره انقلاب اطلاعاتی داشته باشد تشویق می‌شد تا این کتاب را بخواند. یک نسخه از این کتاب دست ما افتاد. دو سه صفحه‌ای که خواندم، بهت‌زده شدم که چه جور کسی جرات دارد به نام دین، چنین حرف‌هایی بزند. کتاب را دقیقا مطالعه کردم و دیدم که سرا پا زهر است. عصر جمعه یک جلسه هفتگی در مدرسه داشتیم، من بودم در آن جلسه فریاد زدم و عمامه‌ام را بر زمین زدم که ما در حوزه باشیم و عمامه سرمان باشد و به نام روحانیت و با نام اسلام، چنین مطالبی پخش شود؟»
http://khabaronline.ir/news-105187.aspx

مصباح یزدی پیش از انقلاب هم بر همین سیاق عمل می‌کرد. بهشتی به خاطر حضور او و نوع برخورد مصباح یزدی با مخالفان، مدرسه حقانی را ترک کرد. به این داوری توجه کنید:

«وقتی شهید بهشتی، مدرسه حقانی را بواسطه مخالفت غیرمنطقی جمعی از طلاب با نظریات دکتر شریعتی ترک کرد ، در یکی از آخرین سخنرانیهای خود در جمع طلاب این مدرسه گفت : “مدرسه ای که بخواهد یک مشت انسان لجوج ، پرخاشگر بی جا و متعصب تربیت کند که نتوانند با ھمه دو کلمه حرف بزنند چه ارزشی دارد؟ (دکتر شریعتی جستجوگری در مسیر شدن نوشته دکتر بهشتی، تھران ، انتشارات بقعه،1378)

مصباح یزدی کسی است که در دهه‌ی ۵۰ حکم ارتداد و تکفیر شریعتی را صادر کرده بود.

«در ميان فضلای حوزه علميه قم، اختلافات زيادی راجع به شريعتی وجود داشت. برخی از افراد قائل به ارتداد او بودند و حتی جواز قتل او را صادر كرده بودند. کتاب خاطرات ﺁیت الله یزدی - مرکز اسناد انقلاب اسلامی ص 227

خاطرات شیخ محمد یزدی را بخوانید تا متوجه شوید چه کسانی حکم به ارتداد و تکفیر شریعتی داده بودند.

علی افشاری: در مواضع هر فرد می توان نکاتی را یافت که با ارزش ها ی کنونی در تضاد است. اولا باید مختصات زمانه مورد نظر را در نظر گرفت. واکاوی چگونگی اعدام سران و صاحب منصبان رژیم پهلوی در این خصوص بسیار راهگشا است. سازمان های سیاسی متبوع آقایان مصداقی و اصلانی بسان تمام نیروهای انقلابی آن روزگار از طرفداران دو آتیشه اعدام وابستگان رژیم گذشته بودند و کوچکترین تزلزل در این راه را گناهی نابخشودنی و خیانت به انقلاب می دانستند. اگرچه آیت الله خمینی در تحلیل آخر مسئول آن اقدامات غیر قابل دفاع است اما وی در این مسیر تنها نبود و چه بسا اگر آن کار را نمی کرد مورد هجمه و طرد نیروهای انقلابی قرار می گرفت. اگر به جای او دیگر نیروهای انقلابی چون سازمان مجاهدین خلق و یا سازمان فدائیان خلق حکومت را در دست می گرفتند آیا صاحب منصبان طاغوت و ایادی امپریالیسم جهانی را اعدام نمی کردند؟ ممکن بود به جای پشت بام مدرسه علوی، یکی از میدان های شلوغ شهر را انتخاب می کردند. کمی منصف باشیم و صادق. تاریخ را نمی توان دستکاری کرد و به گونه ای سخن گفت که انگار کنشگران سیاسی همیشه رفتار و موضع شان مغایر با سخنان مورد پسند زمانه حال نبوده است. آیا آقای اصلانی قبول می کند کسی بر اساس مواضع سازمان متبوعش در دفاع از ماشین سرکوب دولتی در سال های آغازین دهه شصت ( قبل از سال 1364) وی را به دست داشتن در بازداشت ها و اعدام فعالان وابسته به مجاهدین خلق ،پیکار ،طوفان ،اتحاد کمونیستی، کومله و غیره متهم سازد؟

ایرج مصداقی:‌ با آن که معتقدم مسئولان امنیتی، نظامی، سیاسی و قضایی نظام شاهنشاهی که در سرکوب، شکنجه، قتل، تجاوز و غارت سرمایه‌ها و اموال ملی شرکت داشتند می‌بایستی بدون اغماض مورد محاکمه عادلانه قرار می‌گرفتند و جوابگوی اعمالشان می‌شدند اما یک بخش از کتاب خود را تحت عنوان «تجربه‌ اندوزی از تاریخ» به موضوع دادگاه‌های شرعی غیرعادلانه اول انقلاب اختصاص داده‌‌ام و از آن دوران به عنوان «جنون جمعی» نام برده‌ام. به خاطر اعتقادی که به اهمیت موضوع داشتم به انتشار مطلب در کتابم هم بسنده نکردم بلکه آن را بصورت گسترده در اینترنت همه انتشار دادم. لینک آن را در زیر مشاهده کنید.
http://www.iranian.com/main/2008-65

«نگاهی گذرا به تاریخ ربع قرن اخیر کشورمان، نشان‌می‌دهد که نطفه‌ی‌ قتل‌عام زندانیان سیاسی، در فردای انقلاب بهمن و در اولین ساعت‌های بامداد بیست و ششم بهمن‌ماه در پشت‌بام مدرسه‌ی علوی، با اعدام نعمت‌الله نصیری، منوچهر خسروداد ، رضا ناجی و مهدی رحیمی چهارتن از امرای ارتش شاهنشاهی که نقش مهمی در سرکوب و کشتار مردم ایران و نقض گسترده‌ی حقوق بشر به عهده داشتند، بسته شد و پیوسته رو به رشد گذاشت!
...در بیست‌ و پنجم بهمن‌ماه ۵۷ بنا به حکم "نایب امام زمان"، "خمینی بت شکن"، دادگاهی بنیان نهاده شده که حاکم شرع‌اش صادق خلخالی بود. این سنگ بنایی بود برای حاکم شدن "حکام شرع " بر جان و مال مردم میهن‌مان و انتخاب شیوه‌ای از حکومت که در ‌سال‌های آتی، نقش مخرب و ویرانگر خود را به عیان نشان داد. با صدور این فرمان، دیوی پا به عرصه‌ی وجود نهاد که در سال‌های بعد تنوره‌اش ده‌ها هزار تن از شریف‌ترین فرزندان این میهن را به خاک و خون کشید. در آن شب با حکم خمینی مشروعه‌خواهان، شریعت‌مداران و نیروهای واپسگرا که صحنه‌ی نبرد را در جریان مشروطیت به مشروطه‌خواهان و نیروهای مدافع سکولاریسم و ترقی‌خواهی سپرده بودند، با یورشی همه‌جانبه تمامی سنگر‌های از دست داده را در چشم به هم زدنی فتح کرده و دستاوردهای هفتاد ساله‌ی نیروهای مترقی را به باد فنا دادند. طرفه آن‌که نه تنها نیروهای "مترقی"، "سکولار"، "انقلابی" نیز از آن به عنوان "پیروزی عدالت" نام برده و به جشن و پایکوبی پرداختند بلکه آیین‌نامه چنین دادگاهی نیز توسط حقوقدانان با سابقه‌‌ی کشور نوشته شد. ما در این دوران از داشتن اندیشه‌ورزان شجاع و دوراندیشی چون احمد کسروی محروم بودیم و یا صدایشان به جایی نمی‌رسید.
در روزهای بعد با حکم "امام خمینی " یک آخوند مرتجع به نام احمد آذری‌قمی به دادستانی انقلاب اسلامی مرکز منصوب شد و محمد محمدی‌ گیلانی نیز به یاری صادق خلخالی پرداخت. همه‌ی ما ناظر بر امور بودیم و هیچ یک از ما و جریان‌های سیاسی لب به اعتراض نگشودیم. گویی که قضاوت و داوری شایسته‌ی اینان بود و تا آن‌زمان نیز که بر کنار بودند در حق‌شان اجحافی صورت گرفته که می‌باید جبران می‌شد. اتفاقاً نیروهای‌ انقلابی در آن مقطع، نقش کارگزار آنان را نیز پیدا کرده بودند. ... دادگاه‌های چند دقیقه‌ای، بدون طی کردن آیین دادرسی ، تشکیل شده و بدون فوت وقت، به اعدام محکومان می‌پرداختند. وقتی صادق خلخالی در مصاحبه‌ای مطبوعاتی با خبرنگاران داخلی و خارجی شرکت کرده و رسماً بر طبق آن‌چه که پیش‌تر شیخ "حرعاملی" در "وسایل‌الشیعه" گفته بود، اعلام کرد که محکومان دادگاه انقلاب پس از صدور حکم اعدام می‌باید بلافاصله اعدام شوند و آشامیدن آب و خوردن غذا از سوی آنان حرام است، کسی اعتراضی به این گفته‌های وحشیانه نکرد. .. هنگامی که خلخالی حق اعتراض زندانی نسبت به حکم صادره، برخورداری از وکیل مدافع ، وجود هیئت منصفه در دادگاه و محاکمه طبق آیین دادرسی را شیوه‌ای اروپایی خوانده و مخالفت خود را با آن‌ها اعلام کرد، نه تنها هیچ کس به اعتراض و شکوه لب نگشود بلکه گروه‌های سیاسی حمایت هم کردند! ... وقتی هادی غفاری تیر در گردن هویدا شلیک کرد و او جان داد، کسی نسبت به این شیوه‌ی وحشیانه اعتراضی نکرد. بعدها تیر در رحم دختران نوباوه و بیضه جوانان میهن شلیک کردند.
سنگ بنای خاوران و دیگر گورستان‌های بی‌نام و نشان کشور روزی گذاشته شد که در بهار انقلاب، بهشت زهرا از دفن جنازه‌ی اعدام‌شدگان وابسته به رژیم پهلوی امتناع کرد و خانواده‌ی‌ آن‌ها مجبور به دفن عزیزانشان در دره‌های اطراف تهران شدند. بعدها این فاجعه‌ به شکل بسیار اسفناک‌تری بر سر خود ما آمد.
هنگامی که سرلشکر ایرج مطبوعی با نزدیک به یک قرن سن در مقابل جوخه‌ی اعدام ایستاد، چه کسی اعتراض کرد؟ در کجای دنیا جسم پیرمردی این‌گونه فرتوت را با حکم قضایی به رگبار ژ - ث می‌بندند و بانگ اعتراض کسی بر نمی‌خیزد و سلامت سیاسی و روانی آن اجتماع، مورد شک قرار نمی‌گیرد؟ سکوت آن روز ما باعث شد که بعدها صدها نفر را روی برانکارد، روی پتو و به فجیع‌ترین شکل به قتل برسانند. سکوت در برابر اعدام ظالمانه‌ی خانم فرخ‌رو پارس ا وزیر آموزش و پرورش نظام شاهنشاهی به جرم "اشاعه‌ی فساد"، راه را برای اعدام و کشتار هزاران دختر نوجوان و دانش آموز و زن دانشجو، کارگر، کارمند، خانه‌دار، پیر و جوان، متأهل و مجرد، باردار و بچه‌دار به جرم "مفسد فی‌الارض و محارب با خدا" باز کرد. آیا اعدام عاملی تهرانی که اگر کارنامه‌اش با هر معیاری مورد بررسی قرار می‌گرفت جز بی‌گناهی چیزی نصیب‌اش نمی‌شد، از فرداهای شوم خبر نمی‌داد؟
حتا وقتی باندهای سیاه رژیم، خارج از چارچوب دادگاه‌های انقلاب، به شکار قربانیان خود همچون مداح مشهور سیدجواد ذبیحی و گوینده توانای رادیو و تلویزیون، تقی روحانی پرداختند، موضوع با سکوتی تأیید‌آمیز مواجه شد ...

آن‌چه در بالا آمده است بخشی از مطلب طولانی من در ارتباط با موضوع یاد شده است. در این نوشته با ارائه فاکت‌های مختلف به چگونگی برخورد گروه‌های سیاسی در مورد دادگاه‌های اول انقلاب اشاره‌ کرده‌ام. بیش از این چه باید می‌کردم تا مقبول نظر افتد.

علی افشاری: در اینجا سئوال دیگری نیز مطرح می شود که با توجه به سمت گیری آشکار آقای دوستدار در حمایت از اقدامات سلسله پهلوی و برخورد تند با نیروهای مدافع انقلاب و بخصوص نیروهای چپ آیا نویسندگان با شانه خالی کردن از مسئولیت حمایت از اعدام نیروهای وابسته به رژیم گذشته در پی تایید تلویحی موضع گیری حمایتی وی از نظام پهلوی نبودند؟

ایرج مصداقی: با توجه به آن‌چه که در بالا آوردم آیا سؤال و داوری‌ای که ‌آقای افشاری در مورد من کرده‌اند منصفانه است؟
من سخنگوی آقای دوستدار نیستم و لاجرم دلیلی نمی‌بینم که به پرسش آقای افشاری در مورد نظرات ایشان پاسخ دهم. اما شخصاً هم پهلوی اول و هم پهلوی دوم را در همه‌ی زمینه‌ها پیش‌رو تر و مترقی‌تر از نظام ولایت فقیه می‌دانم و جایگزینی آن‌ها با نظام ولایت فقیه را حرکت به سوی قهقرا و ارتجاع می‌دانم. چنانچه در خاطراتم نیز اشاره‌ کرده‌ام معتقدم نیروهای سیاسی متأسفانه بین بختیار و خمینی، خمینی را انتخاب کردند و کشور ما و منطقه در سی و دو سال گذشته همچنان از نتایج فاجعه‌بار این انتخاب غلط رنج می‌برند. ما در مناقشه بین نمایندگان ارتجاع و مدرنیته متأسفانه ارتجاع را انتخاب کردیم و خام‌خیالانه تصور کردیم که رهبر سنت‌گرایان مرتجع مدرنیته را برای کشور به ارمغان خواهد ‌آورد. از نظر من جنایاتی که شاه مرتکب شد قابل قیاس با جنایات نظام ولایت فقیه و جمهوری اسلامی نیست. این نظر در راستای دفاع از اعمال پهلوی‌ها نیست بلکه به منظور توصیف و تشریح منحلابی است که در آن اسیریم. در نگاه من ولایت مطلقه‌ی فقیه و جمهوری اسلامی ادامه‌ی متحجرانه رژیم شاهنشاهی است. در نگاه من هیچ‌گزینه‌ای برای کشور، مردم و حتی «اسلام»، بدتر از ادامه‌ی جمهوری اسلامی نیست. من نکبت جمهوری اسلامی را با هیچ‌‌چیز دیگری قابل مقایسه نمی‌دانم.
طبیعی است بین من و حمید دباشی یکی از اعضای هیئت مشاور «نایاک» و امضا‌کنندگان «نامه سه نفره» که من از آن‌ها به عنوان لابی رژیم نام می‌برم یک دنیا فاصله باشد. دباشی کسی است که وقتی در سال ۲۰۰۷ رئیس دانشگاه کلمبیا احمدی‌نژاد را «دیکتاتور حقیر» و «بی‌رحم» خواند مانند عطا‌الله مهاجرانی و بسیاری دیگر از «دین‌خویان» یا «خمینی خویان» که امروز ادعای «اسلام رحمانی» دارند خونش به جوش آمد و در مقاله‌ای که در نشریه «الاهرام» مصر نوشت احمدی نژاد و رژیم جمهوری اسلامی را بی‌نهایت بالاتر و بهتر از شاه معرفی کرد:

«هدف بولینجر از تکرار این حرفها در اینجا که احمدی نژاد یک دیکتاتور حقیر و بیرحم است چیست؟ این نشانه‌‌ی بی سوادی محض در اصول سیاست است که رئیس جمهور منتخبی را ( فرقی نمی‌کند که سیاستهایش چقدر ظالمانه است یا اینکه چه حکومت عقب افتاده ای را نمایندگی می‌کند) با یک شاه غیر منتخب یا کسی که بلهوسانه حکومت می‌کند یکی فرض کنیم.»

داوری در مورد این که آیا احمدی نژاد بلهوسانه حکومت می‌کند یا نه را به خوانندگان فهیم و منصف وا می‌گذارم. اما ده‌باشی به افاضه فضل خود ادامه داده و مدعی می‌شود:

«من مخالف احمدی نژاد و سیستمی هستم که وی رئیس جمهور آن است اما در مفهوم فنی کلمه، او یک مقام انتخاب شده است نه یک دیکتاتور. جمهوری‌ای که وی نمایندگی می کند یک حکومت آخوندی است اما این حکومت مذهبی از طریق مکانیزم‌های پیچیده تقسیم قدرت بین مراکز رسمی و غیر رسمی، منتخب و غیر منتخب و دموکراتیک و غیر دموکراتیک کار می‌کند که به نظر می‌رسد بولینجر چیزی از آن نمی‌داند. ...»

دباشی در ادامه ادعاهای دیگری را نیز مطرح می‌کند:

«درست یکسال بعد از کودتای جنایتکارانه مورد حمایت سیا در سال 1953 و سرنگون کردن محمد مصدق از نخست وزیری، دانشگاه کلمبیا در اقدامی که برای همیشه باعث شرمساری این دانشگاه خواهد بود به دیکتاتور واقعی ایران، محمدرضا شاه پهلوی، مدرک افتخاری اعطا می‌کند. احمدی نژاد که امروز رئیس جمهور منتخب مردم است، یک عوام فریب ضعیف است که فردا به دست تاریخ سرزمین‌اش فراموش خواهد شد. ولی به عنوان یک نشانه در حماسه‌ی ممتد ملیونها ایرانی که دهه ها و قرن ها در حال مبارزه برای ایجاد دموکراسی در سرزمین خود هستند، احمدی نژاد بی نهایت بالاتر از شاه فاسدی است (محمدرضا شاه) که سلطنت بی رحم‌اش حتی فاسد تر از این ملاهایی است که امید و اشتیاق تمام ملت را به تارج برده اند…»
http://weekly.ahram.org.eg/2007/866/focus.htm

در نگاه دباشی دعوت دانشگاه کلمبیا از احمدی نژاد در ازای دریافت ۴۰۰ هزار دلار ناقابل از بنیاد علوی آن‌هم بعد از ۳۲ سال جنایت و شقاوت که یک قلم کوچک آن کودتای علیه رئیس جمهور قانونی کشور در خرداد ۶۰ بود «باعث شرمساری» دانشگاه کلمبیا نیست بلکه اعطای مدرک افتخاری به شاه این «شرمساری» ابدی را برای این دانشگاه به ارمغان می‌آورد! من مدافع حکومت پهلوی نیستم فقط چشمم را روی حقیقت نبسته‌ام و خرده انصاف و مروتی هم دارم. کسانی که سه دهه‌ی گذشته را شاهد بوده‌اند بخوبی می‌توانند در مورد این داوری‌ها قضاوت کنند.

نتیجه‌گیری من و علی افشاری
علی افشاری: «کشور ما و ملت ایران در زمانه حساسی بسر می برد. امروز باید موشکافانه مسائل را دنبال کرد تا ریسک تصمیمات کاهش پیدا کند. میهن تاب خطای دیگری را ندارد. مهمترین آزمون و بزرگترین منبع شناخت نیروهای سیاسی توجه به کردار و اعمال آنها است. نباید فقط فریفته سخن های دلنشین شد بلکه باید اعمال را مد نظر قرار داد. دو صد گفته چون نیم کردار نیست. عمل هر کس اگر با ادعا هایش سنخیت داشته باشد و منصفانه سخن گوید و با منطق، صداقت و مروت به ارزیابی خود و دیگران بنشیند ، چنین فردی شایسته اعتماد است.»

ایرج مصداقی: توصیه‌های آقای افشاری را آگاهانه، منطقی و لازم می‌دانم. این بهترین معیاری است که می‌توان با آن صحت و سقم ادعاهای افراد را سنجید. با آن که هیچ‌ قرابتی با نظام جمهوری اسلامی نداشته‌ و از ابتدا با آن مخالف بودم اما به خاطر سکوت نسبت به عدم برگزاری دادگاه‌های عادلانه برای وابستگان نظام پهلوی از خود انتقاد کرده‌ام، به خاطر آن که سازمانی که از آن هواداری می‌کردم در موضع‌گیری غیرمنطقی و شرم‌آور، عباس امیرانتظام را «مار در آستین انقلاب» و جاسوس آمریکا معرفی کرد از خود انتقاد کرده و پوزش خواسته‌ام. در زندان برای جبران آن که در دلم با این اتهام نادرست همراهی کرده‌ بودم تلاش می‌کردم نهایت محبت را در حق امیرانتظام که شایسته‌اش بود بکنم و او را گرامی بدارم.
۴ جلد خاطراتم نیز موجود است تا آن جا که در توانم بوده و عقل و منطقم اجازه می‌داده سعی کرده‌ام با «صداقت و مروت به ارزیابی خود و دیگران بنشنیم» و اشتباهات و ندانم‌کاری‌هایم را بیان کنم.
هر کجا که در کتاب خاطراتم اشتباه کرده و یا داوری نادرستی کرده بودم به آن اعتراف کرده و بر روی اینترنت انتشار داده‌ام. آن‌گونه که با کتاب خودم برخورد کرده‌ام با هیچ‌کتاب خاطراتی نکرده‌ام. در‌ این‌ ‌آدرس می‌توانید آن را ملاحظه کنید.
http://www.irajmesdaghi.com/pfiles/peyvast_nazistan_namarg.pdf

اما کجا عبدالکریم سروش به خاطر عضویت در ستاد انقلاب فرهنگی که آن فاجعه بزرگ را رقم زد از مردم و قربانیانش عذرخواهی کرد؟ یادتان هست برکناری بنی‌صدر و آن فاجعه‌ای که ببار آمد را چگونه می‌ستائید؟ آیا احساس شرم و گناه کرد که در کنار لاجوردی و جلال‌‌الدین فارسی و ربانی املشی می‌نشسته و به رتق و فتق امور می‌پرداخته؟ او که در دادگاه اکبر گودرزی رهبر فرقان حاضر شده و تیغ ناطق نوری را برای فرود آمدن بر گردن اعضای فرقان تیز می‌کرد آیا پوزشی خواسته است؟‌ آیا توضیحی داده است؟

کجا اکبر گنجی که سال‌ها عضو سپاه پاسداران و وزارت ارشاد و مسئول فرهنگی سفارت رژیم در آنکارا در سیاه‌ترین روزهای نظام بوده، به خاطر همراهی و همکاری با جنایتکاران پوزش خواسته و طلب عفو و بخشش کرده است؟ کجا به نقد خود نشسته است؟ آیا از این که پس از کشتار ۶۷ مجلس بزرگداشت برای خمینی گذاشته احساس شرم و حیا کرده است؟ اکبر گنجی کجا به نقد خود پرداخته و راجع به سال‌های ۵۷ تا ۶۳ که اوج درگیری‌های نظام و گروه‌های سیاسی بود و خونین‌ترین روزهای میهن‌مان رقم زده شده توضیحی داده است؟ در ارتباط با جنایات انجام گرفته در این سال‌ها از نزدیک شاهدش بود کجا از خود انتقاد کرده است. به خاطر همراهی با منوچهر متکی در دوران سفارتش در آنکارا که سیاه‌ترین دوره هم بود چه انتقادی از خود کرده و دست به کدام روشنگری زده است؟
کجا محسن کدیور که «امام»‌اش همچنان خمینی است به نقد او و جنایات او پرداخته و صف خود را از او جدا کرده‌است؟
آقایانی که نام بردم کدام روشنگری را در ارتباط با اعمال خود کرده‌‌‌اند؟ هرچه بود که توجیه و دفاع از خود و اقداماتشان بوده. این سه نفر مدعیان «اسلام رحمانی» در خارج از کشور هستند و خطری هم تهدیدشان نمی‌کند.

علی افشاری: «کسانی که هنوز در بیرون قدرت قرار دارند و نظر مخالف را تحمل نمی کنند، قطعا در هنگام حضور در قدرت در صدد ایجاد تک صدایی بر خواهند آمد. تجربه آیت الله خمینی بسیار آموزنده است باید مراقب بود که دوباره با ساده اندیشی، اسباب قدرت گرفتن امثال وی در زمانه کنونی را فراهم نساخت.»

ایرج مصداقی: حق با علی افشاری است. اما چه کسانی نظر مخالف را تحمل نمی‌کنند؟ چه کسانی به خاطر نامه‌نگاری آرامش دوستدار به هابرماس برآشفتند و حق آزادی بیان او را محترم نشمردند؟ چه کسانی سایت‌های اینترنتی و رادیو و تلویزیون‌های فارسی زبان را در اختیار دارند و نظر مخالف را تحمل نمی‌کنند؟ صابون بسیاری از حضراتی که امروز مدافع «اسلام رحمانی» هستند وقتی که در قدرت بودند به تن ما مالیده شد. نیاز نیست دوباره آن‌ها را در قدرت آزمایش کنیم. بر آقای افشاری پوشیده نیست که چه کسانی گزارش سخنرانی من در واشنگتن را سراسر قلب کرده و با تزویر و ریا آن را به حمایت از موسوی و تاج‌زاده تبدیل کردند.
چه کسانی هستند که حاضر نیستند با مخالفان‌ نظری‌شان در جلسات عمومی و در شبکه‌های عمومی به گفتگو بنشینند؟ همین‌‌جا اعلام می‌کنم حاضرم با آقایان سروش، کدیور و گنجی و هر‌آنکس که مورد انتقادم قرار گرفته در ارتباط با گذشته و آن‌چه بر سر مردم ما رفته و مسئولیت افراد به مناظره و گفتگو بنشینم. متکلم وحده بودن راحت است. یک تنه به قاضی رفتن و راضی برگشتن کاری ندارد. این گوی و این میدان. من هم معتقدم که صداقت افراد را بایستی در عمل محک زد.

علی افشاری: «باید دور اندیشی کرد و خطرات آینده را کشف کرد. دیده بانی مواضع کنونی کنشگران سیاسی و تطبیق ادعا های آنان با اعمال شان تضمین گر سعادت آینده است تا از چاله ای در نیامد و به چاهی دیگر گرفتار شد. امروز باید دقت کرد و گرنه فردا دیر است.»

ایرج مصداقی: دغدغه‌ی علی افشاری را می‌ستایم. به همین دلیل است که تلاش می‌کنم در حد خودم «مواضع کنونی کنشگران سیاسی» را «دیده بانی» کنم تا مبادا مردممان از «چاله‌ای در آمده و به چاهی دیگر گرفتار» شوند.
این همه را گفتم تا به آقای افشاری و خوانندگان منصفی که مطلب آقای افشاری و من را خوانده‌اند توضیح دهم که «رنج و ملال امروزین جامعه»‌ی ما برخورد هرچند «شتابزده و مغشوش» امثال من و مهدی اصلانی نیست. «رنج و ملال امروزین جامعه»ی ما آن‌هایی هستند که یک عمر دست در جنایت داشتند یا در خدمت جنایتکاران بودند و سپس لباس «اصلاح‌طلبی» به تن کردند و امروز داعیه داران «اسلام رحمانی» شده و تلاش دارند که شکل دیگری از حکومت دینی و مذهبی را جایگزین جمهوری اسلامی کنند؛ سیستمی که ماهیتاً به بدترین دیکتاتوری خواهد انجامید. و این هدر دادن همه‌ی جانفشانی‌هایی است که مردم ایران در راه مبارزه برای‌ آزادی و دموکراسی کرده‌اند.

ایرج مصداقی
۱۸ آبان ۱۳۸۹

www.irajmesdaghi.com
irajmesdaghi@yahoo.com


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016