گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
در همين زمينه
19 آبان» فردا را چگونه بايد ساخت؟ درباره نوشته علی افشاری، ايرج مصداقی12 آبان» "آفرين بر نظر پاک خطاپوشش باد" پاسخی به "دکتر احمد صدری"ها، مهدی اصلانی و ايرج مصداقی 9 آبان» پاسخ احمد صدری به منتقدانش 7 آبان» هان ای شرم! سرخیات پيدا نيست، درباره نامه آرامش دوستدار به يورگن هابرماس و واکنشها به آن، مهدی اصلانی - ايرج مصداقی 4 خرداد» گفتوگو با ايرج مصداقی درباره قاضی مقيسه: شريرترين چهره زندانهای جمهوری اسلامی در دهه ۶۰، کمپين بينالمللی حقوق بشر
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! فردا را چگونه بايد ساخت؟ درباره نوشته علی افشاری (بخش دوم و پايانی)، ايرج مصداقی[بخش نخست مقاله را با کليک اينجا بخوانيد] نقد نگاه علی افشاری به «صدری»ها و پاسخی به دعاوی ایشان ایرج مصداقی: در کجای نوشتهی مهدی اصلانی و من منتقدین آرامش دوستدار! و به ویژه آن سه نفر (دباشی و صدریها) و یک نفر (اکبر گنجی) «به نوعی مسئول اعدامهای فراقضایی سال ۱۳۶۷ » معرفی شدهاند. به جا بود آقای افشاری جملهای از ما را که چنین مفهومی از آن برداشت میشود میآوردند تا صحت گفتهشان مشخص باشد. http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=27317 آیا چنانکه نوشتهایم دیدار مزبور ۱۱ سال بعد از آغاز یکی از دهشتناکترین و خونین ترین دورههای تاریخ میهنمان و بعد از کشتار ۶۷ به وقوع نپیوستهاست؟ آیا زعمای قم و مصباح یزدی و گردانندگان سازمان «حوزه و دانشگاه»در این جنایتها سهیم نبودهاند؟ آیا نقش اینان آنهم پس از یازده سال از وقوع فاجعهای در آن ابعاد گسترده، بر کسی پوشیده بوده است؟ «... الان در دنيا بعضي از افرادي كه در حيطههاي فكري ديگري هستند مطالعه دقيق اسلام و ايران را شروع كردهاند، ولي آنها با نيّت بسيار كينهتوزانه به سراغ اسلام آمدهاند. يعني با نيّت اينكه چگونه ميتوانيم با اين مسأله انقلاب اسلامي و يا اسلام در بيفتيم و اينها معاندين و مخالفين و دشمنان ما هستند. ... اينها معاندين ما هستند، اينها يك مشت دانشمنداني هستند كه نتايج تحقيقاتشان را نه در خدمتِ فهمِ ميان فرهنگي به كار ميبرند، بلكه به دليل اينكه ميخواهند با ما بجنگند مطالعه ميكنند.» صدری در محضر مصباح یزدی در حالی که به جرم «ارتداد» از کشتهها پشته ساخته بودند از «سنت عقل، تعقل، جدي گرفتن سوالها» در حوزهی علمیه قم و محافل وابسته به مصباح یزدی سخن گفته است و همچنان بر این نظر باقیاست و سخنی در رد آن نگفته است یا من ندیدهام. احمد صدری به ملاقات کسی رفتهاست که به خشکمغزی و تحجر از دوران شاه و در حوزه علمیه معروف بود. او در سال ۷۱ به دیدار مصباحیزدی و مؤسسهاش میرود که به دشمنی با آیتالله منتظری و «اسلام رحمانی» و «روشنفکران مذهبی» شهره بود. صدری به این موضوع بهتر از هر کس واقف بود. او آنجایی که منافعش اقتضا کند لباس عافیت به تن « انجمن حجتیه» هم میپوشاند: «...در واشنگتن به دیدار احمد صدری رفتم از کسانی که از نزدیک با این گروه [انجمن حجتیه] آشنا بود، گروهی که خیلی ها آنها را مسئول وحشیانه ترین حملات علیه بهایی ها می دانند، اگر چه او نظر دیگری دارد: احمد صدری استاد علوم اسلامی دانشگاه لیک فارست درشیکا گو: هدف اصلی تشکیل این جمعیت که توسط یک فردی به نام شیخ محمود تولایی معروف به شیخ محمود حلبی ایجاد شده است مبارزه علمی و مناظره منطقی با بهائیان بود. و این پاسخی بود که در واقع به طور نهادینه جامعه تشیع به این تبلیغ بسیار وسیع و بسیار تهاجمی که از سوی بهائیان از آن زمان داشت می شد. گوینده متن: اما در ایران این تصور هست که همه آزار و اذیت ها و حملاتی که به بهایی ها و خانه هایشان و اماکن مقدسشان می شود کار انجمن حجتیه است. احمد صدری: در واقع اصلا این صحت ندارد این را من با یک واسطه نقل می کنم، از ابتدا شیخ محمود حلبی رسما گفت من با آجر کردن نان مردم مخالفم، و راه مبارزه با بهاییت این نیست که این ها دارند انجام می دهند، بلکه با حرف با استدلال با منطق هست، از راه مبارزه با چماق و اخراج و آدم کشتن و این ها نمی شود وارد شد.» صدری برای تخطئهی آرامش دوستدار در مقالهی «پاسخ به منتقدان» آنجا که منافعش حکم میکند لباس «سنتی» به عقاید واپسگرایانه و ارتجاعی مصباح پوشانده و او را هم سنگ دوستدار معرفی میکند. «آقای مصباح هر چند وارد سياست نمیشد (چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن... تا انتخاب آقای خاتمی در ۱۹۹۷) ولی عقايدی سنتی داشت و مانند آقای دوستدار با روشنفکران مذهبی از قبيل دکتر شريعتی و دکتر سروش بسيار مخالف بود.» معلوم نیست احمد صدری که میدانست مصباح یزدی با «روشنفکران مذهبی از قبیل دکتر شریعتی و دکتر سروش بسیار مخالف بود» چرا به او دخیل بسته بود و خود را با او در یک جبهه میدید؟ صدری لزومی نمیبیند که توضیح دهد ارتباط او و مصباح چگونه برقرار شده بود و دو طرف چه منافعی از این ارتباط میبردند؟ تنها به این نکته بسنده میکند که چرا به موضوع ۱۸ سال پیش اشاره میکنید؟ وی نمیگوید چرا همین ارتباط با آیتالله منتظری که آن موقع در حصر هم نبودند برقرار نشده بود؟ در مقالهی دوم در پاسخ به احمد صدری که با شعبده و فریب تلاش کرده بود دستان آلوده به خون مصباح یزدی و نظام را در سال ۷۱ کتمان کند به این موضوع اشاره کردیم که او در تاریخ یاد شده به دیدار مسئولان نظامی رفته است که به تازگی از کشتار زندانیان سیاسی فارغ شده بود. در نگاه من، احمد صدری و دباشی به عنوان اعضای هیئت مشاوران «نایاک»، لابی «بدنام» رژیم که در اسناد متعدد دادگاه واشنگتن پرده از روابط آن با نظام جمهوری اسلامی برافتاده از منافع دولت جمهوری اسلامی در آمریکا پاسداری میکنند. بودجهی آن را محافل نفتی و مالی بینالمللی و «امدادهای غیبی» تأمین میکنند. «بنیاد باران» وابسته به خاتمی در ۲۵ فروردین ۱۳۸۷ به نقل از احمد صدری مینویسد: «من خودم را فردی می دانم که روی دیواری نشسته و از طرفی براي طرف دیگر ترجمه می کند. این دو کشوری که به آنها تعلق دارم، یعنی ایران و آمریکا، به شدت در جامعه جهانی کارهایشان پرسش برانگیز است و هرکاری که این دو کشور انجام می دهند در جامعه جهانی به علامت سئوال بزرگ تبدیل می شود و من به عنوان کسی که شهروند هر دو کشور است احساس می کنم که بدهکار یک نوع توضیح هستم که چرا آمریکاي ها این کار را کردند؟ چرا ایرانی ها این کار را کردند؟ احساس می کنم دو تا کلاه می توانم سرم بگذارم یکی کلاه جامعه شناسی و دیگری کلاه روشنفکری» اروپاییها نسبت به آمریکاییها به خاطر سابقهی استعمار و برخورد طولانیمدتی که با کشورهای جهان سومداشتهاند این تیپ آدمها را بهتر می شناسند و حنای این آدمها نزدشان کمتر رنگ دارد. «صدریها» وقتی نزد مصباحیزدیها و ... میروند از نفوذ خود و «اسلام» و «انقلاب اسلامی» در جوامع غربی میگویند و برای خود وجهه دست و پا میکنند و وقتی به غرب باز میگردند و کرسیهای «اسلامشناسی» را قبضه میکنند از روابط خود با چهرههای شناختهشده فکری رژیم میگویند و تلاششان برای نزدیکی رژیم به غرب. در یک کلام به عنوان «جامعه شناس» و «روشنفکر» «دو تا کلاه» یکی سر مردم ایران و دیگری سر مردم آمریکا میگذارند. علی افشاری: برخورد گزینشی با مواضع افراد و مد نظر قرار دادن آنها بدون توالی زمانی کار کسانی است که یا از انصاف دورند و با حقیقت امور برای آنان مهم نیست. افراد در زندگی شان دچار تحولات بسیار می شوند. برای قضاوت درست باید سیر تحولات را در نظر گرفت و جغرافیای زمانی و مکانی موضع گیری ها را لحاظ کرد. سخنان کسی در 18 سال پیش را نمی توان بگونه ای به خورد خواننده داد که گویی همین امروز از زبان او جاری شده است! مصباح یزدی 18 سال پیش فرد کنونی نیست. همانگونه که نمی توان متعرض تراب حق شناس شد که چرا 4 دهه پیش برای گرفتن تاییدیه پیش آیت الله خمینی رفته است! ایرج مصداقی: اگر بخواهیم منصفانه پی جوی حقیقت باشیم آیا به مثالی که آقای افشاری زدهاند راه میبریم؟ آیا خمینی سال ۵۲-۵۱ که دستی در جنایت نداشت و به عنوان یک رهبر مذهبی در عراق به کار تدریس و مباحثه مشغول بود با خمینی دوران حاکمیت و کشت و کشتار یکی است؟ آیا نسبت کسی در سال های پس از ۶۰ به دیدار و دستبوس خمینی و امثال او میرود با کسی که در سال ۵۱ با او دیدار کرده و یا وجوهات شرعیاش را پرداخته یکی است؟ آیا دیدار اعضای کانون نویسندگان و یا رهبران مجاهدین با خمینی در اوایل سال ۵۸ که هنوز دستش به خون بیگناهان آغشته نشده بود و تلاش برای تشویق او به مدارا و پرهیز از خشونت با کسانی که بعدها به دیدار و دستبوس او رفتند یکی است؟ اتفاقاً ابراهیم نبوی، اکبر گنجی، سروش و همه کسانی که در سیاهترین دوران رژیم به همکاری با جنایتکاران پرداختند از همین حربه برای فرار از پاسخگویی استفاده میکنند. حربهی متهمکردن «همه» به حمایت از خمینی و «انقلاب».
مصباح یزدی به اعتراف خود در دستگیری و کشتن بیرحمانهی «آیتالله حبیبالله آشوری» رفیق نزدیک سیدعلی خامنهای در شهریور ۶۰ دست داشته است. آشوری در سال ۵۹ برای ملاقات با یکی از دوستانش به مجلس شورای اسلامی رفته بود که به تحریک مصباح یزدی و همراهانش دستگیر شد و تا حکم مرگش را نگرفتند از پای ننشستند. جرم آشوری نگاشتن کتاب «توحید» بود که با دیدگاههای مصباح یزدی خوانایی نداشت. مصباح خود در این باره میگوید: «در آن زمان یک عده از طلبههای بسیار متدین و انقلابی، کتاب "توحید" آشوری را که قاچاق بود میآوردند و پخش میکردند و مطالبش به ظاهر تفسیر قرآن و نویسنده آن هم یک فرد روحانی بود و میگفتند وی پیش فلان شخصیت هم درس خوانده. طبعا کسی هم که میخواست درباره انقلاب اطلاعاتی داشته باشد تشویق میشد تا این کتاب را بخواند. یک نسخه از این کتاب دست ما افتاد. دو سه صفحهای که خواندم، بهتزده شدم که چه جور کسی جرات دارد به نام دین، چنین حرفهایی بزند. کتاب را دقیقا مطالعه کردم و دیدم که سرا پا زهر است. عصر جمعه یک جلسه هفتگی در مدرسه داشتیم، من بودم در آن جلسه فریاد زدم و عمامهام را بر زمین زدم که ما در حوزه باشیم و عمامه سرمان باشد و به نام روحانیت و با نام اسلام، چنین مطالبی پخش شود؟» مصباح یزدی پیش از انقلاب هم بر همین سیاق عمل میکرد. بهشتی به خاطر حضور او و نوع برخورد مصباح یزدی با مخالفان، مدرسه حقانی را ترک کرد. به این داوری توجه کنید: «وقتی شهید بهشتی، مدرسه حقانی را بواسطه مخالفت غیرمنطقی جمعی از طلاب با نظریات دکتر شریعتی ترک کرد ، در یکی از آخرین سخنرانیهای خود در جمع طلاب این مدرسه گفت : “مدرسه ای که بخواهد یک مشت انسان لجوج ، پرخاشگر بی جا و متعصب تربیت کند که نتوانند با ھمه دو کلمه حرف بزنند چه ارزشی دارد؟ (دکتر شریعتی جستجوگری در مسیر شدن نوشته دکتر بهشتی، تھران ، انتشارات بقعه،1378) مصباح یزدی کسی است که در دههی ۵۰ حکم ارتداد و تکفیر شریعتی را صادر کرده بود. «در ميان فضلای حوزه علميه قم، اختلافات زيادی راجع به شريعتی وجود داشت. برخی از افراد قائل به ارتداد او بودند و حتی جواز قتل او را صادر كرده بودند. کتاب خاطرات ﺁیت الله یزدی - مرکز اسناد انقلاب اسلامی ص 227 خاطرات شیخ محمد یزدی را بخوانید تا متوجه شوید چه کسانی حکم به ارتداد و تکفیر شریعتی داده بودند. علی افشاری: در مواضع هر فرد می توان نکاتی را یافت که با ارزش ها ی کنونی در تضاد است. اولا باید مختصات زمانه مورد نظر را در نظر گرفت. واکاوی چگونگی اعدام سران و صاحب منصبان رژیم پهلوی در این خصوص بسیار راهگشا است. سازمان های سیاسی متبوع آقایان مصداقی و اصلانی بسان تمام نیروهای انقلابی آن روزگار از طرفداران دو آتیشه اعدام وابستگان رژیم گذشته بودند و کوچکترین تزلزل در این راه را گناهی نابخشودنی و خیانت به انقلاب می دانستند. اگرچه آیت الله خمینی در تحلیل آخر مسئول آن اقدامات غیر قابل دفاع است اما وی در این مسیر تنها نبود و چه بسا اگر آن کار را نمی کرد مورد هجمه و طرد نیروهای انقلابی قرار می گرفت. اگر به جای او دیگر نیروهای انقلابی چون سازمان مجاهدین خلق و یا سازمان فدائیان خلق حکومت را در دست می گرفتند آیا صاحب منصبان طاغوت و ایادی امپریالیسم جهانی را اعدام نمی کردند؟ ممکن بود به جای پشت بام مدرسه علوی، یکی از میدان های شلوغ شهر را انتخاب می کردند. کمی منصف باشیم و صادق. تاریخ را نمی توان دستکاری کرد و به گونه ای سخن گفت که انگار کنشگران سیاسی همیشه رفتار و موضع شان مغایر با سخنان مورد پسند زمانه حال نبوده است. آیا آقای اصلانی قبول می کند کسی بر اساس مواضع سازمان متبوعش در دفاع از ماشین سرکوب دولتی در سال های آغازین دهه شصت ( قبل از سال 1364) وی را به دست داشتن در بازداشت ها و اعدام فعالان وابسته به مجاهدین خلق ،پیکار ،طوفان ،اتحاد کمونیستی، کومله و غیره متهم سازد؟ ایرج مصداقی: با آن که معتقدم مسئولان امنیتی، نظامی، سیاسی و قضایی نظام شاهنشاهی که در سرکوب، شکنجه، قتل، تجاوز و غارت سرمایهها و اموال ملی شرکت داشتند میبایستی بدون اغماض مورد محاکمه عادلانه قرار میگرفتند و جوابگوی اعمالشان میشدند اما یک بخش از کتاب خود را تحت عنوان «تجربه اندوزی از تاریخ» به موضوع دادگاههای شرعی غیرعادلانه اول انقلاب اختصاص دادهام و از آن دوران به عنوان «جنون جمعی» نام بردهام. به خاطر اعتقادی که به اهمیت موضوع داشتم به انتشار مطلب در کتابم هم بسنده نکردم بلکه آن را بصورت گسترده در اینترنت همه انتشار دادم. لینک آن را در زیر مشاهده کنید. «نگاهی گذرا به تاریخ ربع قرن اخیر کشورمان، نشانمیدهد که نطفهی قتلعام زندانیان سیاسی، در فردای انقلاب بهمن و در اولین ساعتهای بامداد بیست و ششم بهمنماه در پشتبام مدرسهی علوی، با اعدام نعمتالله نصیری، منوچهر خسروداد ، رضا ناجی و مهدی رحیمی چهارتن از امرای ارتش شاهنشاهی که نقش مهمی در سرکوب و کشتار مردم ایران و نقض گستردهی حقوق بشر به عهده داشتند، بسته شد و پیوسته رو به رشد گذاشت! آنچه در بالا آمده است بخشی از مطلب طولانی من در ارتباط با موضوع یاد شده است. در این نوشته با ارائه فاکتهای مختلف به چگونگی برخورد گروههای سیاسی در مورد دادگاههای اول انقلاب اشاره کردهام. بیش از این چه باید میکردم تا مقبول نظر افتد. علی افشاری: در اینجا سئوال دیگری نیز مطرح می شود که با توجه به سمت گیری آشکار آقای دوستدار در حمایت از اقدامات سلسله پهلوی و برخورد تند با نیروهای مدافع انقلاب و بخصوص نیروهای چپ آیا نویسندگان با شانه خالی کردن از مسئولیت حمایت از اعدام نیروهای وابسته به رژیم گذشته در پی تایید تلویحی موضع گیری حمایتی وی از نظام پهلوی نبودند؟ ایرج مصداقی: با توجه به آنچه که در بالا آوردم آیا سؤال و داوریای که آقای افشاری در مورد من کردهاند منصفانه است؟ «هدف بولینجر از تکرار این حرفها در اینجا که احمدی نژاد یک دیکتاتور حقیر و بیرحم است چیست؟ این نشانهی بی سوادی محض در اصول سیاست است که رئیس جمهور منتخبی را ( فرقی نمیکند که سیاستهایش چقدر ظالمانه است یا اینکه چه حکومت عقب افتاده ای را نمایندگی میکند) با یک شاه غیر منتخب یا کسی که بلهوسانه حکومت میکند یکی فرض کنیم.» داوری در مورد این که آیا احمدی نژاد بلهوسانه حکومت میکند یا نه را به خوانندگان فهیم و منصف وا میگذارم. اما دهباشی به افاضه فضل خود ادامه داده و مدعی میشود: «من مخالف احمدی نژاد و سیستمی هستم که وی رئیس جمهور آن است اما در مفهوم فنی کلمه، او یک مقام انتخاب شده است نه یک دیکتاتور. جمهوریای که وی نمایندگی می کند یک حکومت آخوندی است اما این حکومت مذهبی از طریق مکانیزمهای پیچیده تقسیم قدرت بین مراکز رسمی و غیر رسمی، منتخب و غیر منتخب و دموکراتیک و غیر دموکراتیک کار میکند که به نظر میرسد بولینجر چیزی از آن نمیداند. ...» دباشی در ادامه ادعاهای دیگری را نیز مطرح میکند: «درست یکسال بعد از کودتای جنایتکارانه مورد حمایت سیا در سال 1953 و سرنگون کردن محمد مصدق از نخست وزیری، دانشگاه کلمبیا در اقدامی که برای همیشه باعث شرمساری این دانشگاه خواهد بود به دیکتاتور واقعی ایران، محمدرضا شاه پهلوی، مدرک افتخاری اعطا میکند. احمدی نژاد که امروز رئیس جمهور منتخب مردم است، یک عوام فریب ضعیف است که فردا به دست تاریخ سرزمیناش فراموش خواهد شد. ولی به عنوان یک نشانه در حماسهی ممتد ملیونها ایرانی که دهه ها و قرن ها در حال مبارزه برای ایجاد دموکراسی در سرزمین خود هستند، احمدی نژاد بی نهایت بالاتر از شاه فاسدی است (محمدرضا شاه) که سلطنت بی رحماش حتی فاسد تر از این ملاهایی است که امید و اشتیاق تمام ملت را به تارج برده اند…» در نگاه دباشی دعوت دانشگاه کلمبیا از احمدی نژاد در ازای دریافت ۴۰۰ هزار دلار ناقابل از بنیاد علوی آنهم بعد از ۳۲ سال جنایت و شقاوت که یک قلم کوچک آن کودتای علیه رئیس جمهور قانونی کشور در خرداد ۶۰ بود «باعث شرمساری» دانشگاه کلمبیا نیست بلکه اعطای مدرک افتخاری به شاه این «شرمساری» ابدی را برای این دانشگاه به ارمغان میآورد! من مدافع حکومت پهلوی نیستم فقط چشمم را روی حقیقت نبستهام و خرده انصاف و مروتی هم دارم. کسانی که سه دههی گذشته را شاهد بودهاند بخوبی میتوانند در مورد این داوریها قضاوت کنند. نتیجهگیری من و علی افشاری ایرج مصداقی: توصیههای آقای افشاری را آگاهانه، منطقی و لازم میدانم. این بهترین معیاری است که میتوان با آن صحت و سقم ادعاهای افراد را سنجید. با آن که هیچ قرابتی با نظام جمهوری اسلامی نداشته و از ابتدا با آن مخالف بودم اما به خاطر سکوت نسبت به عدم برگزاری دادگاههای عادلانه برای وابستگان نظام پهلوی از خود انتقاد کردهام، به خاطر آن که سازمانی که از آن هواداری میکردم در موضعگیری غیرمنطقی و شرمآور، عباس امیرانتظام را «مار در آستین انقلاب» و جاسوس آمریکا معرفی کرد از خود انتقاد کرده و پوزش خواستهام. در زندان برای جبران آن که در دلم با این اتهام نادرست همراهی کرده بودم تلاش میکردم نهایت محبت را در حق امیرانتظام که شایستهاش بود بکنم و او را گرامی بدارم. اما کجا عبدالکریم سروش به خاطر عضویت در ستاد انقلاب فرهنگی که آن فاجعه بزرگ را رقم زد از مردم و قربانیانش عذرخواهی کرد؟ یادتان هست برکناری بنیصدر و آن فاجعهای که ببار آمد را چگونه میستائید؟ آیا احساس شرم و گناه کرد که در کنار لاجوردی و جلالالدین فارسی و ربانی املشی مینشسته و به رتق و فتق امور میپرداخته؟ او که در دادگاه اکبر گودرزی رهبر فرقان حاضر شده و تیغ ناطق نوری را برای فرود آمدن بر گردن اعضای فرقان تیز میکرد آیا پوزشی خواسته است؟ آیا توضیحی داده است؟ کجا اکبر گنجی که سالها عضو سپاه پاسداران و وزارت ارشاد و مسئول فرهنگی سفارت رژیم در آنکارا در سیاهترین روزهای نظام بوده، به خاطر همراهی و همکاری با جنایتکاران پوزش خواسته و طلب عفو و بخشش کرده است؟ کجا به نقد خود نشسته است؟ آیا از این که پس از کشتار ۶۷ مجلس بزرگداشت برای خمینی گذاشته احساس شرم و حیا کرده است؟ اکبر گنجی کجا به نقد خود پرداخته و راجع به سالهای ۵۷ تا ۶۳ که اوج درگیریهای نظام و گروههای سیاسی بود و خونینترین روزهای میهنمان رقم زده شده توضیحی داده است؟ در ارتباط با جنایات انجام گرفته در این سالها از نزدیک شاهدش بود کجا از خود انتقاد کرده است. به خاطر همراهی با منوچهر متکی در دوران سفارتش در آنکارا که سیاهترین دوره هم بود چه انتقادی از خود کرده و دست به کدام روشنگری زده است؟ ایرج مصداقی: حق با علی افشاری است. اما چه کسانی نظر مخالف را تحمل نمیکنند؟ چه کسانی به خاطر نامهنگاری آرامش دوستدار به هابرماس برآشفتند و حق آزادی بیان او را محترم نشمردند؟ چه کسانی سایتهای اینترنتی و رادیو و تلویزیونهای فارسی زبان را در اختیار دارند و نظر مخالف را تحمل نمیکنند؟ صابون بسیاری از حضراتی که امروز مدافع «اسلام رحمانی» هستند وقتی که در قدرت بودند به تن ما مالیده شد. نیاز نیست دوباره آنها را در قدرت آزمایش کنیم. بر آقای افشاری پوشیده نیست که چه کسانی گزارش سخنرانی من در واشنگتن را سراسر قلب کرده و با تزویر و ریا آن را به حمایت از موسوی و تاجزاده تبدیل کردند. علی افشاری: «باید دور اندیشی کرد و خطرات آینده را کشف کرد. دیده بانی مواضع کنونی کنشگران سیاسی و تطبیق ادعا های آنان با اعمال شان تضمین گر سعادت آینده است تا از چاله ای در نیامد و به چاهی دیگر گرفتار شد. امروز باید دقت کرد و گرنه فردا دیر است.» ایرج مصداقی: دغدغهی علی افشاری را میستایم. به همین دلیل است که تلاش میکنم در حد خودم «مواضع کنونی کنشگران سیاسی» را «دیده بانی» کنم تا مبادا مردممان از «چالهای در آمده و به چاهی دیگر گرفتار» شوند. ایرج مصداقی Copyright: gooya.com 2016
|