فردا را چگونه بايد ساخت؟ درباره نوشته علی افشاری، ايرج مصداقی
"رنج و ملال امروزین جامعه"ی ما برخورد هرچند "شتابزده و مغشوش" امثال من و مهدی اصلانی نیست. "رنج و ملال امروزین جامعه"ی ما آنهایی هستند که یک عمر دست در جنایت داشتند یا در خدمت جنایتکاران بودند و سپس لباس "اصلاحطلبی" به تن کردند و امروز داعيهداران "اسلام رحمانی" شده و تلاش دارند که شکل دیگری از حکومت دینی و مذهبی را جایگزین جمهوری اسلامی کنند؛ سیستمی که ماهیتاً به بدترین دیکتاتوری خواهد انجامید
آقای علی افشاری در مقالهای که در سایت گویا تحت عنوان «به هوش باشیم که فردا خیلی دیر است» انتشار داده است از جمله به مقالههای مشترک مهدی اصلانی و من خطاب به حمید دباشی و برادران صدری هم پرداخته است.
بخشی از مطلب ایشان اختصاص دارد به «سبزها»، آقای نیکفر و اکبر گنجی. در نوشته زیر تلاش میکنم تنها به مواردی بپردازم که به من مربوط میشود.
برخلاف شیوهی معمول برخی از نویسندگان که موارد غیرواقعی را به افراد نسبت داده و سپس به نقد آن میپردازند من با آوردن متن دقیق گفتههای آقای افشاری به موارد مطرح شده از سوی او جز به جز پاسخ میدهم تا سوءتفاهمی پیش نیاید. پیشاپیش از طولانی بودن مطلب که در سه فصل عرضه میشود پوزش میطلبم تا شائبهی «شتابزده و مغشوش» بودن آن نرود. توضیح آن که هر کجا در این مقاله از «اسلام» پناهان، منادیان اسلام و ... یاد میشود منظور جریانهای مختلف «اسلام» گرای وابسته به نظام جمهوری اسلامی است.
مسئولیت افراد در کشتار ۶۷ و وظیفهی منادیان «اسلام»
علی افشاری: «شيوه استدلال آنان [اصلانی و مصداقی] کاملا بی اساس است و ابهامات زيادی دارد. دلايل آنها برای مرتبط کردن اين موضوع ها اعتبار ندارد. هيچ ربطی بين قتل و عام زندانيان سياسی در سال ۱۳۶۷ و مخالفت با نظريه دين خويی آرامش دوستدار وجود ندارد.!»
ايرج مصداقی: در مقدمهی مقالهی «هان ای شرم! سرخیات پيدا نيست»، شرح مختصری از آنچه را که بر سرمان رفته است آوردهايم. آيا حق نداشتيم قاتلان و شکنجهگران خود و دوستانمان را معرفی کنيم؟ آيا نبايد میگفتيم دوستان ما را به جرم نخواندن نماز و عدم اعتقاد به اسلام به دار کشيدند؟
آيا يکی از نويسندگان اين مقاله مهدی اصلانی نيست که اين درد را همچنان با خود دارد که با شلاق و کابل و شکنجه، پس از آن که رفقايشان را به دار کشيدند مجبورشان کردند روزی چند وعده پشت سر يکی از جانيان نماز بخوانند؟ اگر اين درد را در قالب کلمات ريخت بايستی او را مورد هجوم قرار دهيم که به «اسلام عزيز» توهين شده است؟
انصاف و مروت کجا رفته است؟ من اگر مطلبی به تنهايی مینوشتم چه بسا متفاوت میبود. اما وقتی همراه با رفيق و دوستم که زخم ساليان را به همراه دارد مطلبی را مشترکاً امضا میکنيم حساسيتها و دردهای او را در نظر میگيرم. مهدی اصلانی داغ عزيزانش را دارد که به جرم «ارتداد» طنابکش شدند آيا نبايد دست روی ديدگاهی بگذارد که داغ به دل او گذاشتند؟ اگر من و ما را به اتهام محاربه با «اسلام» به داغ و شکنجه بستند و بر دارمان آويختند او و دوستانش را به جرم «انديشه» و بيان آن به چنين بلاهايی دچار کردند. بياييد مروری داشته باشيم بر آنچه در مقالهی اولمان نوشتيم:
«ما دو تن از زندانيان سياسی دههی شصت میباشيم و به هنگام دستگيری با دو تفکر و جهاننگری متفاوت قريب به پانزده سال از جوانی غارتشدهمان را در زندانهای مختلف حکومت اسلامی گذراندهايم. ما جانبدربردهگان نيمهجانی هستيم که شاهد قتل تبهکارانهی نزديکترين پارههای تنمان بودهايم. استخوان هزاران جان جوان در خاکپشتههای اسلامی شيار شد و خاطرهی عظيم ملتی در گورستانها پَرپَر. و آن همه جان و جوان، البته به ياری و مدد "اسلام عزيز"! توسط اصلاحشده و ناشده از ايران دريغ شد. ما در دوران حبس خود شاهد دو کشتار جمعی شنيع در زندانهای اسلامی بودهايم. جوانکُشی سال ۶۰ و اسيرکُشی تابستان ۶۷.
از قضا در هر دو دورهی مورد بحث کسانی از چپهای مسلمان ديروز و اصلاحطلبان امروز در مصدر مناصب کليدی امنيتی- قضايی قرار داشتند. مکث بر اين مهم و برخی اسامی نه از سر تيزکردن شمشير انتقام که با نيت تاختزدن "ياد" با "فراموشی" اهميت دارد. ما را با کاربهدستان امروزين کاری نيست، که تمامی قدرتمداران دينخو در تمامی کشتارهای نظام اسلامی از فردای بهمن يخزده در پشتبام مدرسه علوی، کردکُشی و ترکمنکُشی، و تکتيرهای شمارش شده در اوين، تمامکُش کردنهای خيابانی و اعدامهای جمعی شبانه، پس از سی خرداد ۶۰ و سپس کشتار جمعی زندانيان سياسی تابستان ۱۳۶۷، فرود آوردن هجده ضربهی کارد بر تن تبدار پروانه فروهر، طنابکُشی شاعر و شرمساری جبرانناپذير کهريزک، ردپای خونينی از سازوکار "اسلام عزيز" در نگاه به فکر مخالف ديده میشود. ما در طول ساليان تبعيد خود جدا از انتشار خاطرات زندان، به قدر بضاعت دانستههایمان در شناساندن نظام جهنمی زندان اسلامی کوشيدهايم.»
http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=27156
خوب است مروری گذرا به گذشته داشته باشیم و وقایع و موضعگیریها را بررسی کنیم. وقتی محمدی گیلانی بیپروا فریاد بر میآورد که :
«اسلام اجازه میدهد اینها را که در خیابان تظاهرات مسلحانه میکنند دستگیر شوند و در کنار دیوار، همانجا گلوله بزنند. از نظر اصول فقهی لازم نیست به محاکم صالحه بیاورند. برای این که محارب بودند... اسلام اجازه نمیدهد که بدن مجروح این گونه افراد باغی به بیمارستان برده شود، بلکه باید تمام کشته شود.»
هیچیک از مدعیان «اسلام» این گونه فرامین را توهین به «اسلام» و «فقه» معرفی نکرد و من دردمندانه شاهد پرپر زدن عزیزانم بودم.
وقتی سید حسین موسوی تبریزی یکی از بیرحمترین و جنایتپیشهترین حکام شرع و شکنجهگران نظام، در مطبوعات و رادیو تلویزیون حاضر شده و «حکم اسلام» را به شکل زیر صادر کرد:
«یکی از احکام جمهوری اسلامی این است که هر کس در برابر این نظام امام عادل بایستد کشتن او واجب است. و زخمیاش را باید زخمیتر کرد که کشته شود... این حکم اسلام است.» چیزی نیست که تازه آورده باشیم. کیهان ۲۹ شهریور ۱۳۶۰.
دل هیچ یک از مدعیان «اسلام» به درد نیامد و من شقاوت و بیرحمی را به چشم دیدم و به جان لمس کردم.
وقتی علی مشکینی رئیس مجلس خبرگان رهبری و یکی از مدرسین «اخلاق» نظام جمهوری اسلامی به صراحت اعلام میکرد:
«هرکس در خیابان و در هرجای دیگر علیه حکومت اسلامی قیام کرد در همان جا باید حکم اعدامش صادر شود... » کیهان ۷ بهمن ۶۰
کسی معترض او نشد که قیام علیه جائر و مستبد حق هر انسان است و به خاطر آن فرد با «سیدالشهدا» محشور میشود.
وقتی محمدی گیلانی به صراحت اعلام کرد اگر کسی زیر شکنجه بمیرد کسی ضامن نیست و دست شکنجهگران را برای اعمال وحشیگری حداکثر باز گذاشت کسی نگفت که این حکم خلاف «اسلام» است.
«حتا اگر زیر تعزیر آنها جان هم بدهند کسی ضامن نیست که عین فتوای امام است.»
من پرپر شدن عزیزانم در زیر کابل را به چشم دیدم. من جنازهی آنها را در سطل آشغال با چشمان خودم دیدم.
وقتی گیلانی به صراحت اعلام کرد :
«تعزیر باید پوست را بدرد و از گوشت عبور کند و استخوان را درهم بشکند»
کسی آن را خلاف «اسلام» نخواند. دوستان و رفقای من با این احکام زیر شکنجه جان دادند. من شاهد این تبهکاریها و جنایتها بودم. من که میدیدیم شکنجهگران وضو میگرفتند و کابل بر بدن زندانی بختبرگشته فرود میآوردند، آیا میتوانم سکوت کنم؟ زنده بودنم بهر چیست؟ آیا میتوانم شب سر بر بالین بگذارم؟ من که میدانم در ماه محرم و رمضان بیشتر شکنجه شدم و آزار و اذیت دیدم. من که میدانم حاجداوود رحمانی و حاجاکبری شکنجهگران قزلحصار و واحد مسکونی پس از بازگشت از سفر حج خوی وحشیگریشان تشدید شد. گیلانی پس از ارتکاب هزاران جنایت از سوی آیتالله منتظری به نمایندگی در دانشگاهها انتخاب شد.
بسیاری از آنانی که از به کار بردن کلمهی اسلام در نامهی مشترک مهدی اصلانی و من برآشفته میشوند وقتی این دستورالعملها تحت نام اسلام صادر میشد اعتراضی نکردند. این گوی و این میدان «صدریها» اعتراض آنروزشان را نشان دهند. «صدری»هایی که امروز از نامهی آرامش دوستدار به هابرماس برآشفته میشوند اعتراضشان را نسبت به سخنان گیلانی، موسوی تبریزی، مشکینی و ... بیاورند که احکام فقه و اسلام را چنین جنایتکارانه بیان میکردند و به مرحله اجرا در میآوردند.
علی افشاری: «مگر باید همه مدافعان چپ و مکاتب کمونیستی را به خاطر جنایات استالین مورد سرزنش قرار داد! و به این دلیل در ادعایی غلط کمونیست را معادل قتل و عام ملیونی انسان ها در نظر گرفت ! اساسا داوری در خصوص این نظریه خارج از حوزه مجادلات سیاسی و یا عملکرد تاریخی نظام سیاسی در برخورد با مخالفانش دارد. دفاع از اسلام سیاسی ،حکومت دینی و نظریه ولایت فقیه لزوما به معنای تایید جنایت علیه بشریت "کشتار "1367 و سرکوب خونین زندانیان سیاسی در ادوار مختلف حیات جمهوری اسلامی و یا قتل های زنجیره ای نیست.»
ایرج مصداقی: آقای افشاری به گونهای با نویسندگان مقاله مشترک که یکی از آنها من هستم صبحت میکند که گویا من مدافع «کمونیسم» و یا «مارکسیسم» رایج هستم و سیاهکاریهای استالین را به یاد من میآورد.
البته اگر بخواهم در مورد استالین صحبت کنم حتماً از جنایاتی که توسط او به نام «کمونیسم» و «سوسیالیسم علمی» صورت گرفته خواهم گفت چنانکه از «اسلام عزیز» خمینی گفتم. خمینی هر جنایتی را که مرتکب شد تحت نام «اسلام عزیز» عملی کرد. برای همین هم در مقاله مزبور آگاهانه از «اسلام عزیز» که از سوی خمینی به کار برده میشد بارها یاد شده و به عمد در «گیومه» آمده است.
آنجایی هم که در مقاله از نظام اسلامی یاد شده منظور نظام مورد ادعای خمینی و عنوانی است که این نظام دارد. وقتی این نظام خود را اسلامی میخواند آیا ما حق داریم آنرا به دلخواهمان چیز دیگری بخوانیم و یا مثلاً بگوئیم نظام «ضداسلامی»؟ آیا آنوقت خرده نخواهند گرفت که مهدی اصلانی که در عمرش به جز چندباری که به زور داغ و درفش سرش به مهر رسیده و معلوم نیست زیر لب چه خوانده چه کاره است که در بارهی اسلامی بودن یا نبودن نظام و مسئولان آن صحبت کند؟
در نگاه من مارکسیسم لنینسم رایج در کشورمان نیز چیزی جز «دین معاصر» نیست که پیغمبری چون مارکس دارد و کاشف و امامی چون لنین و پیروان آن هم دست کمی از «دین خویان» اسلامی، یهودی، مسیحی، بهایی و ... ندارند.
برای آنها سخنان لنین و مارکس و انگلس همان قداستی را داشت یا هنوز دارد که سخنان منسوب به پیامبر و ائمه و خلفا و موسی و عیسی و بهاءالله برای پیروانشان. قداست کتابهای مارکس و لنین نیز همانند کتابهای آسمانی ادیان توحیدی است.
به نظر من همانقدر که هیچ فرد منصفی همه مدافعان اسلام را مسئول کشتار ۶۷ و جنایات صورت گرفته از سوی رژیم نمیداند با توجه به تجربهای که از سر گذراندیم هیچ فرد منصف و آگاهی پیدا نمیشود که تردیدی داشته باشد «نظریه ولایت فقیه» به «جنایت علیه بشریت، کشتار 1367، سرکوب خونین زندانیان سیاسی در ادوار مختلف حیات جمهوری اسلامی و یا قتل های زنجیره ای» راه میبرد.
همچنین باور دارم نمیتوان به نظریه «دیکتاتوری پرولتاریا»، هرچند نوع خوش خیم آن، «دیوار آهنین» و رهبری بلامنازع از نوع استالین اعتقاد داشت و به شیوههای او برای ادارهی کشور متوسل نشد.
آنچه در ۳۲ سال گذشته بر ما رفته محصول حکومت مذهبی و ایدئولوژیک و«نظریه ولایت فقیه» و سپردن جان و مال مردم به دست عقبماندهترین اقشار جامعه است.
امروز با تجربهای که از سر گذراندهایم توجیه تراشیدن برای نوع خوش خیم حکومت دینی و «نظریه ولایت فقیه» منطقی نیست. حتی آیتالله منتظری و بنیصدر هم که از جمله حامیان و تئوریسینهای آن بودند از آن اعلام برائت کردند. ولایت فقیه فرقی نمیکند در چه پوششی ارائه شود بدون تردید به جنایت و حقکشی و پایمال کردن حق حاکمیت مردم راه میبرد. ولایت، آن هم مطلقه، علاوه بر عرصۀ سیاسی، بر زندگی خصوصی آدمی نیز حکومت میکند و بنابراین بسیار بدتر از سلطنت خودکامه است.
پارادوکسی را که آیتالله منتظری به آن دچار بود نمیتوان ملاکی برای تأیید داوری آقای افشاری پنداشت. نحوهی برخورد آیتالله منتظری هم بیشتر ناشی از خصوصیات اخلاقی و شخصیتی ایشان بود و نه لزوماً باورهایشان. او در میان مراجع تقلید و فقهای شیعه یک استثنا بود که نمیتوان به عنوان قاعده از او یاد کرد. آیتالله منتظری اگر جانشین استالین هم بود با توجه به خصوصیات فردی که داشت چه بسا پس از مدتی با آن جنایات همراه نمیشد. چنانکه بعد از همراهی اولیه با خمینی و جنایات او راهش را جدا کرد و به صراحت گفت با خمینی حاضر است تا لب جهنم برود اما داخل آن نمیشود.
با این حال آیتالله منتظری به خاطر رابطهی ۴۰ سالهاش با خمینی تلاش میکرد او را بیمار و یا مسلوب الاختیار نشان داده و مسئولیت او در کشتار ۶۷ و دیگر جنایات را زیر سؤال ببرد. او سعی میکرد اطرافیان خمینی را متهم به عدم صداقت و نادرستی کند و نه خود او را. چرا که در این صورت به باورهایش خدشه وارد میشد و «امام و «مقتدا»یش روی شاه و ساواک او را سفید کرده بودند.
نگاهی دوباره به «اسلام رحمانی» و ضعفهای آن
علی افشاری: «فردی می تواند مدافع قرائت هایی از اسلام باشد که مدعی تصرف قدرت سیاسی است اما نه از خشونت سیاسی دفاع کند و نه بدان دست یازد.»
ایرج مصداقی: در عالم واقع چنین چیزی امکان ناپذیر است. تاریخ و تجربهی بشری خلاف آن را ثابت کرده است. حکومت دینی بار کجی است که به سر منزل مقصود نخواهد رسید. سیستمی که بر پایهی قرائتهای مذهبی بنا شود جز به قهقرا و ارتجاع راه نخواهد برد. فرقی نمیکند این قرائت مربوط به کدام دین و آیین و مکتب و مرام باشد. تجربهی بشریت را بایستی سرلوحه خود قرار داد و از سادهانگاری دست برداشت.
فراموش نمیکنم که هم دکتر مصدق و هم مهندس بازرگان هر دو مسلمان بودند. اولی در دادگاه تاریخیاش خود را مسلمان و پیرو «امام حسین» خواند و دومی یکی از ایدئولوگهای اسلامی بود اما هیچکدام به دنبال ایجاد حکومت دینی نبودند. قائل به اجرایی کردن فرامین فقهی در حکومت نبودند. هیچکدام برای به کرسی نشاندن یکی از قرائتهای اسلام مبارزه و کوشش نمیکردند.
از این گذشته تجارب سیاسی آنها مربوط به پیش از به قدرت رسیدن «اسلام سیاسی» بود. تردیدی نیست که اگر مصدق زنده بود و اگر بازرگان در یک محیط باز و آزاد امکان صحبت داشت و یا فرصتی مییافت که عقایدش را به کرسی بنشاند به هیچوجه زیر بار حکومت دینی نمیرفت. آقای بازرگان در همان سالهای ۶۱-۶۳ در سیاهترین دوران، ولایت فقیه، با همه محدودیتها نظریات خمینی و نیز حکومت دینی را در کتاب «انقلاب ایران در دو حرکت» نقد کرده و با آن به مخالفت برخاست.
بازرگان معتقد به حکومت عرفی بود برای همین خواهان رفرم واقعی در سیستم پهلوی بود. بخش زیادی از برخوردهایش پس از انقلاب برای پایین آوردن شتری بود که به بالای پشت بام برده بودند و البته ثمری نداشت و نخواهد داشت و این شتر به راحتی پایین بیا نیست.
خمینی در قرائتش از اسلام پیش از «تصرف قدرت سیاسی» از «خشونت سیاسی» دفاع نمیکرد، حتی در مبارزه با رژیم شاه نیز با کاربرد هرگونه «قهر» مخالف بود و شعار «خون بر شمشیر» پیروز است میداد و مردم بر سر مسلسل سربازان گل میگذاشتند. اما همین خمینی پس از کسب قدرت سیاسی به وحشیانهترین شکل خشونت نه تنها در ابعاد سیاسی که فرهنگی و اجتماعی و... هم دست زد و در اولین روزهای تصدی قدرت سعی کرد به زور حجاب بر سر زنان کند.
در نگاه من اشاعهی هرگونه «اسلام سیاسی» به ضرر آینده کشور، سرنوشت بشریت، و حتی اعتقادات و دلبستگیهای مردم و سر آخر خود دین و «اسلام» است. چنانچه شاهد هستیم امروز در کشور ما چیزی که پیشرفت کرده «بیدینی» از یک سو ، و «خرافهگرایی» و جهالت از سوی دیگر است.
در نگاه من چنانکه در جلد چهارم کتاب خاطراتم هم روی آن اشاره کردهام «دعوت ما از روحانیون و تحریک و تحریص آنان به دخالت در امور سیاسی و مشارکت در مخالفت با رژیم سلطنتی حاکم بر ایران» از اساس اشتباه و فاجعهبار بوده است. ما بایستی و باید تلاش میکردیم و تلاش کنیم که آنها را هرچه بیشتر از سیاست و مداخله در امور سیاسی دور کنیم. منافع زودگذر را نبایستی به منافع دراز مدت ترجیح داد. همراهی امروز آنها برای ما در آینده دوباره مشکل ساز خواهد شد. به سلسلهی روحانیت نباید اعتماد کرد. گذشته را چراغ راه آینده بدانیم.
ما پس از تجربهی مشروطیت و به ویژه کودتای ۱۳۳۲ و نقش ارتجاعی نیروهای مذهبی و به ویژه روحانیت، نبایستی دوباره دست به دامان آنها میشدیم. ما باید به نیروی خودمان باور داشته باشیم و دست نیاز به سوی آنها دراز نکنیم. ثمرهی تلاشهای شریعتی و مجاهدین برای به میدان آوردن «اسلام» مترقی و به تعبیر خودشان زدودن زنگار از اسلام ارتجاعی را خمینی و مرتجعین بردند و نتیجهاش را ۳۲ سال است با پوست و گوشتمان لمس میکنیم. نباید به خاطر استفاده از پایگاه اجتماعی روحانیت و استفاده از نفوذ آنها پایشان را به میان میکشیدیم. متأسفانه نه مجاهدین و نه نیروهای چپ و نه رژیم شاه درس درستی از « قیام پانزده خرداد» و خطرات آن نگرفتند. از آن پس بود که نقش نیروهای ارتجاعی و واپسگرا در مبارزه با رژیم شاه بارز شد و به صورت گسترده به زندانها راه یافتند. نتیجهی صداقت و خیرخواهی و میهنپرستی و ... که بنیانگذاران مجاهدین و نهضت آزادی و شریعتی به خرج دادند همراه با دست بازی که رژیم شاه برای تبلیغ و ایجاد شبکه در اقصی نقاط کشور به روحانیون داده بود موجب پا گرفتن «اسلام عزیز» خمینی شد. از نردبانی که نیروهای مترقی گذاشته بودند خمینی بالا رفت. آزموده را دوباره نباید آزمود. در هر کشوری نان دین را روحانیون آن میخورند و منافع بالا آمدن و به قدرت رسیدن دین بدون تردید قبل از هر کس به جیب روحانیون آن دین میرود. «روحانیت اسلام» عقبماندهترین بخشهای جامعه را نمایندگی میکند. تجربهی تاریخی به بشریت و انسان مدرن آموخته که دست متولیان دین و مذهب را از حکومت و سیاست جدا کنند. تردیدی ندارم که چنانچه روحانیت از قدرت برکنار بشود هم ما مشکلات خاص خودمان را داریم و دمکراسی یک شبه برقرار نخواهد شد بلکه یک روند طولانی و نفسگیر است.
برای ماندگاری مذهب هم که شده باید دست آن را از حکومت و سیاست کوتاه کرد. دلسوزان مذهب بایستی چنین کنند. مذهب را بایستی مسئله شخصی افراد قلمداد کرد و در حوزهی شخصی افراد دخالتی نکرد.
به باور من نظام جمهوری اسلامی را نمیتوان با حربهی «اسلام» تغییر داد. رژیم جمهوری اسلامی روی عقبماندهترین نیروها حساب میکند. با پولی که مثل اعلامیه پخش میکند آنها هیزم آتشی میشوند که به پا میکند، افسار آنها در دست روحانیت و مداحان و حوزه علمیه قم و مراجع تقلید و ... است. از استثناها که بگذریم لااقل در یک سال و نیم گذشته که پایههای نظام با تظاهراتهای میلیونی به لرزه در آمده بود همراهی با جنبش نکردند چرا که منافعشان در نظام ولایت فقیه تأمین میشود. البته چندتایشان غرولندی کردند.
وظیفهی ماست که قوی شویم و موجبات تضعیف اندیشمندان سکولار و لائیک را به وجود نیاوریم هرچند اگر اشتباه کنند.
با همهی احترامی که برای آیتالله منتظری قائل بودم، با وجود صداقت و درستی که در ایشان سراغ داشتم، با علاقهی قلبی که به ایشان داشتم اما تردیدی نباید کرد که «اسلام رحمانی» آیتالله منتظری به سنگسار معتقد و باورمند است و در صورتی که باعث «وهن اسلام» شود خواهان توقف آن میشود و یا شرایط ثبوت جرم را سخت و دشوار معرفی میکند ولی با خود مجازات وحشیانه سنگسار مخالفت نمیکند و مجازات جایگزین برای سنگسار را غلط و غیراسلامی میداند. چون معتقد است در سنگسار قربانی امکان فرار دارد در حالیکه در تیرباران و حلقآویز نه. «اسلام رحمانی» آیتالله منتظری هم انسان را مالک بدن خود نمیشناسد.
«اسلام رحمانی» آیتالله منتظری هم از قطع ید و شلاق زدن که دنیای معاصر آن را بربریت میخواند دفاع میکند اما حداکثر شرایط اجرای آن را متفاوت از آنچه رایج است معرفی میکند. همچنین به قوانین ارتجاعی «قصاص» و حدود و دیات معتقد است.
«اسلام رحمانی» آیتالله منتظری معتقد به ارتداد است. کسی که اسلام آورده و یا مسلمانزاده است نمیتواند دیناش را عوض کرده و آگاهی و شناخت جدید را با جدیت و همیت تبلیغ کند و یا ضعفهای دین قبلی را توضیح و تشریح کند چرا که به آن انگ توطئه زده و فرد را از هستی ساقط میکنند. «اسلام رحمانی» آیتالله منتظری فتوای خمینی علیه سلمان رشدی را تأیید میکند .
«اسلام رحمانی» آیتالله منتظری هم کافر را در ردیف ادار و مدفوع و خوک و سگ و ... دانسته و نجس معرفی میکند.
در نگاه آیتالله منتظری نه تنها زن نصف مرد ارث میبرد بلکه بدون اجازه همسر حق خروج از خانه و حتی شرکت در مراسم کفن ودفن پدرش را هم که فقط یک بار انجام میگیرد ندارد. یک کلمه در «اسلام رحمانی» آیتالله منتظری پیدا نمیکنید که آزادی پوشش را مجاز شمرده باشد.
یک کلمه در «اسلام رحمانی» آیتالله منتظری پیدا نمیکنید که موسیقی به ویژه نوع «غنایی» آن را در جامعه قانونی دانسته و از همین منظر، حقوق آن را به رسمیت بشناسند. باله و رقص که جای خود دارد.
در «اسلام رحمانی» آیتالله منتظری جایی برای آواز زنان و یا شرکت آنان در تورنمنتهای بینالمللی با استانداردهای جهانی نیست. اگر روزی زنان خواستند در مسابقات شنا شرکت کنند حتماً بایستی با روسری و ... باشد.
«اسلام رحمانی» آیتالله منتظری اجازه اختلاط آزاد بین زن و مرد را نمیدهد. مرد را مجاز به داشتن ۴ همسر میشناسد. سن بلوغ را ۹ سال هجری برای دختر و ۱۵ سال هجری برای پسر میشناسد. خیلی که ارفاق کند چند سالی سن مربوطه را این طرف و آن طرف میکند. صیغه و یا «فحشای شرعی» را مجاز میشمرد. حق حضانت را از مادر سلب میکند. حق قضاوت و ریاست را از آن زنان نمیداند. به برابری زن و مرد معتقد نیست. (میدانم آیتالله صانعی نوآوریهایی در این زمینه کرده است) این «اسلام» هم اجازه نمیدهد ایران برای پیشرفت از امکانات گسترده و بالقوهی خود، در صنعت توریسم استفاده کند چرا که دغدغهی بروز اعمال خلاف شرع از توریستها را دارد.
در خلوت خود رسالهی عملیهی آیتالله منتظری به عنوان شاخص و راهنمای «اسلام رحمانی» را مطالعه کنید کجای آن با دنیای امروز و حقوق اولیه انسانی میخواند؟ اگر معتقدان آیتالله منتظری خواستند دستور العملها و فتوای ایشان را اجرا کنند آیا چیزی بهتر از آنچه امروز شاهدش هستیم با کمی تغییر حاصل میشود؟
آیا تصور میکنید پیروان آیتالله منتظری آنچه را که ایشان به صراحت منکر اعلام میکنند آزاد میکنند؟ به عنوان مثال مردم ما أیا در حاکمیت آنها دوباره این امکان را خواهند یافت که از صدای امثال مرضیه و گوگوش و هایده یا رقص جمیله و محمد خردادیان و... لذت ببرند؟ آیا خانوادههای ایرانی دوباره این امکان را خواهند داشت که کنار یکدیگر در گرمای تابستان به دریا بروند و یا در رستورانها و تفرجگاهها مشروبات الکلی بنوشند؟ آیا اجازه دارند در ماه مبارک رمضان تظاهر به «روزه خواری» کنند؟
در نامهی اعتراضی آیتالله منتظری نسبت به کشتار ۶۷ به تاریخ ۹ مرداد ۱۳۶۷ ایشان مخالفتی با کشتار مجاهدین اسیر در کوچه و خیابانهای شهرهای غربی کشور نداشته و آن را تأیید کرده و مینویسند: »اعدام بازداشتشدگان حادثه اخیر را ملت و جامعه پذیرا است و ظاهراً اثر سویی ندارد» یعنی ایشان «اسیر کشی» را تأیید میکنند.
قانون اساسی جمهوری اسلامی دست پخت «اسلام رحمانی» آیتالله منتظری و همراهان ایشان است. بسیاری از جنایتکاران به ویژه حکام شرع و تأکید میکنم جنایتکارترینهایشان مثل گیلانی در بین سالهای ۵۸ تا ۶۷ با احکام رسمی آیتالله منتظری به جنایت مشغول بودند.
با این همه آیتالله منتظری را یک استثنا در بین مراجع تقلید شیعه و حاکمان کشورمان میشناسم. به ایشان علاقمند بودم و از این که از حق حیات مخالفانشان دفاع کردند قدردانی کرده و میکنم. از این که هرجا به یقین رسید که اشتباه کرده با صدای بلند آن را اعلام کرد بزرگش میدارم. از این که جاه و جلال مقام او را نگرفت احترامش را واجب میدانم. از این که از کینه جویی و شقاوت پرهیز میکرد دوستش داشتم. به خاطر همهی اینها بود که در از دستدادنش غمگین شدم. اما به دلایلی که ذکر کردم مایل نیستم کشور بر اساس دیدگاههای ایشان اداره شود و برای «اسلام رحمانی» ایشان هم تبلیغ نمیکنم بلکه در هرموقعیتی و به ضرورت آن را بیرحمانه نقد کرده و زیانهای فاجعهبارش را برشمرده و نشان خواهم داد که چگونه در چنین حکومتی، حتا جزئیترین و پیشپاافتادهترین حقوق فردی نیز، رعایت نخواهد شد و نمیتواند رعایت شود. بایستی توجه داشت که مشکل جامعه ما صرفاً مخالفت با کشتار ۶۷ و زنده ماندن تعدادی اسیر نیست. مشکل اصلی جامعهی ما کاستن از بار فشار روی زندانیان نیست. مشکل جامعه ما ساده زیست بودن رهبران نیست.
آیتالله منتظری از آبان ۱۳۵۷ که از زندان آزاد شد تا فروردین ۱۳۶۸ که به فرمان خمینی عزل شد صدها نماینده برای اجرایی کردن «اسلام رحمانی» که به آن باور داشت انتخاب کرده است. «رحمانیت» به جای خود، چندتای آنها از انسانیت بویی برده بودند؟ کدام انسان فرهیختهای در دفتر ایشان مشغول به کار بود؟ غیر از این است که دری نجفآبادی قاتل که در مقام قاضی شرع احکام اعدام بسیاری را صادر کرده بود تا هنگام عزل رئیس دفتر ایشان بود؟ با کدام ابزار قرار بود «اسلام رحمانی» اجرایی شود؟ ابزار کار آیتالله منتظری با خمینی یکسان بود. ایدئولوژی راهنمای آنها یکسان بود، آدمهایی که قرار بود فرامین را اجرا کنند یکسان بودند تنها یک چیز یکسان نبود، شخصیت بیبدیل آیتالله منتظری که نمیتوانست چندان مؤثر باشد. او به تنهایی نمیتوانست کاری کند. از استثناها که بگذریم، بدنهی سیستمی که او به آن وابسته بود فاسد، بیرحم، کینهجو، متعصب و شقاوت پیشه بود.
«اسلام رحمانی» قبل از هر چیز بایستی با «اسلام شقاوت و بیرحمی» و نماد و شاخص آن یعنی خمینی مرزبندی کرده و بدون کوچکترین مسامحهای زشتیهای آن را برملا کند که نمیکند.
برای اشاعه و تبلیغ «اسلام رحمانی» نظر من و آقای افشاری ملاک نیست. این نشانهها قبل از هر چیز بایستی در حوزههای دینی وجود داشته باشد. آیا در حال حاضر نشانههای «اسلام رحمانی» در حوزهی علمیه قم و نجف را در نظرات آیتالله موسوی اردبیلی و آیتالله صانعی و آیتالله سیستانی باید دنبال کنیم؟
اولی را که آیتالله منتظری برای ادارهی دستگاه قضایی «خیرالموجودین» معرفی میکند مسئول کشتار و شکنجهی هزاران زندانیان سیاسی در دههی ۶۰ و اداره کنندهی یکی از سرکوبگرترین سیستمهای قضایی بوده و دومی دادستان کل کشور در سیاهترین روزهای این نظام بوده است. ما هر دو را در حاکمیت امتحان کردهایم.
البته به لحاظ سیاسی من از هر تغییری هرچند اندک استقبال میکنم و مطمئناً مخالفتی با آن نخواهم کرد.
علی افشاری: «حتی اعدام های وسیع ۱۳۶۷ رویدادی محتوم و جبری در جمهوری اسلامی نبود. همانگونه که در بازگویی خاطرات آمده است ،ممکن بود معادلات به گونه دیگر رقم می خورد و به همان دلایلی که در نیمه راه متوقف گشت، اساسا شروع نمی شد. از سوی دیگر ماهیت غافلگیر کننده آن برای زندانیان نشان می دهد که بروز آن جنایت امری غیر متعارف و خاص بوده است نه قاعده رفتاری.
حال چه برسد به قرائت های رحمانی ،دموکراتیک و به قول آقایان نرم از اسلام. اتفاقا رویکرد انسانی و رستگار طلبانه به اسلام به خوبی امتحان خود را در آن اتفاق شوم پس داد. مخالفت جانانه و محکم آیت الله منتظری در آن ماجرا تیر خلاص را به پیوند او با حاکمیت زد و آن بزرگوار بدون اندک تردیدی هزینه اعتراضش را پرداخت و از قدرتی صرفنظر کرد که فقط سکوت را می طلبید و وی می توانست حتی توجیه کند که چون مسئله را با وی در جریان نگذاشته اند و او نقشی در تصمیم سازی و اجرای آن فرمان ننگین نداشته است ،لذا مسئولیتی نیز متوجه وی نخواهد بود. ولی او چنین نکرد تا افتخاری باشد برای جریان اسلام رحمانی و حقیقت گرا که پیامبرش را رحمه للعالمین می خواند.
بر خلاف نظر آقایان، اسلام نرم نه تنها نقشی در آن فاجعه نداشت بلکه در مقابل آن ایستاد و تاوانش را هم مردانه تحمل کرد. تاوانی که از عهده هر کس و جریانی ساخته نیست که پا در قدرت داشته باشد و به خاطر دفاع از حقوق مخالفانش از آن دست کشد. »
ایرج مصداقی: آقای افشاری متأسفانه به گونهای موضوع «قاعده رفتاری» و «جنایت غیرمتعارف» را مطرح کردهاند که گویا تا آن موقع جنایتی از سوی مقامات رژیم صورت نگرفته بود و این جنایت خلاف قاعدهی مرسوم آنها بوده است. اگر زندانیان پیشبینی جنایت بزرگ ۶۷ را نمیکردند از آن رو بود که در تاریخ معاصر فقط یک بار چنین عملی صورت پذیرفته بود آنهم در پایان جنگ جهانی دوم در ژاپن. آقای افشاری عدم شناخت صحیح زندانیان سیاسی از ماهیت به غایت جنایتکارانه و شقاوتبار خمینی را به حساب «غیر متعارف» بودن جنایت صورت گرفته نگذارید. این موضوع نباید پوئن مثبتی به رژیم تلقی شود بلکه بایستی پوئن منفی به حساب زندانیان سیاسی ریخت که پس از تحمل ۷ سال مرارت و رنج و سختی و شکنجه و بیرحمی نتوانسته بودند میزان ددمنشی خمینی و «اسلام عزیز» را درک کنند.
آقای افشاری چنانچه دقت بیشتری در خاطرات انتشار یافته زندانیان میکردند داوری دیگری در مورد رفتارهای «متعارف» رژیم داشتند. با این حال چنانچه در کتاب خاطرات، مقالات و دهها مصاحبه و گفتگویی که در ارتباط با کشتار ۶۷ داشتهام نه تنها در ارتباط با کشتار ۶۷ مسئولیتی را متوجه آیتالله منتظری نکردهام بلکه از نقش مثبت ایشان در این ماجرا تقدیر کردهام. باعث تعجب است که آقای افشاری غیرمستقیم من را متهم به این کردهاند که آیتالله منتظری و «اسلام نرم» را مسئول فاجعهی ۶۷ معرفی کردهام! نه تنها من، که بسیاری از اشخاص و گروههای غیرمذهبی نیز آیتالله منتظری را در این جنایت مسئول و دخیل ندانسته بلکه برعکس، مخالفت ایشان و چشمپوشیشان از قدرت را ستودهاند.
آقای افشاری در این فراز از نوشتهشان مدعیان «اسلام نرم» در ایران را مشخص نکردهاند. نمیدانم «اسلامخواهان نرم» مورد نظر ایشان در حاکمیت بودند و یا در بیرون حاکمیت. اگر منظورشان از «اسلامخواهان نرم» بخشی از حاکمیت است که امروز از کشتی نظام به بیرون پرتاب شدهاند که من آنها را مسئول بزرگترین جنایات علیه بشریت میدانم و اگر منظورشان نیروی دیگری است که باید مشخص کنند. من با نیرویی که دست در خون و جنایت نداشته مشکلی ندارم.
به جز آیتالله منتظری چه کسی در میان مدعیان «اسلام نرم» در حاکمیت بطور کامل و بدون چون و چرا جنایت بزرگ ۶۷ و دیگر جنایات شنیع رژیم در دهه ۶۰ را محکوم کرده است.
علی افشاری: «رویکرد متفاوت اسلام نرم فقط به این رویداد محدود نمی شود. دوران کم شدن فشار بر زندانیان سیاسی پس از برکناری لاجوردی از مدیریت زندان ها که در خاطرات زندانیان سیاسی به دوران زنگ تفریح معروف است و خود این آقایان در کتابهای خاطرات شان مفصل به آن پرداخته اند دیگر محصول تلاش های این جریان است. باز هم می گویم قضاوت در خصوص یک هویت به بحث نظری پیرامون استواری دعاوی و نظریات آن ارتباط دارد نه آنکه پای رفتار سیاسی برخی از مدعیان یک هویت را پیش کشید و بعد آن را به همه تعمیم داد.»
ایرج مصداقی: میگویند اهل جهنم از ترس مار غاشیه به افعی پناه میبرند. یکی از کسانی که دوران «نیمه ۶۳ تا نیمه ۶۵» زندان قزلحصار را «زنگ تفریح» زندان معرفی کرده است من هستم. البته من رنج بردن از مرگ فاجعهبار ناشی از سنگسار را هم در مقایسه با تحمل شکنجههای سبعانهای که در شکنجهگاههای نظام در دههی ۶۰ قربانیان متحمل میشدند مانند شرکت در مجلس جشن و سرور میخوانم. این مقایسه نه به مفهوم رنجآور نبودن مرگ در اثر سنگسار بلکه فاجعهبار نشان دادن بی حد و حصر شکنجههای مرسوم در زندانهای نظام است. آقای افشاری «دوران زنگ تفریح» زندان را به گونهای مطرح کردهاند که گویا خاطرهنویسان از زنگ تفریح مرسوم در مدارس صحبت کردهاند. حال آن که این شرایط در مقایسه با قبر و قیامت و واحد مسکونی و زندگی در سلولهای مجرد قزلحصار و ... «زنگ تفریح» نامیده شده است.
ما در زندان قزلحصار پیشتر در سلول ۴ متر مربعی ۱۸ تا ۲۲ نفر زندگی میکردیم و در دوران «زنگ تفریح» ۷-۸ نفر. البته من به عنوان یکی از معتقدان به دوران «زنگ تفریح» به صراحت اعلام کرده و میکنم که قتلعام زندانیان سیاسی از دل همین «زنگ تفریح» در آمد.
از فحوای کلام آقای افشاری این گونه بر میآید که منظورشان از «جریان» مربوطه «اصلاحطلب» های نظام باشند.
برای رفع سوء تفاهم به اطلاع ایشان میرسانم که پیشبرندگان خط «زنگ تفریح» در زندان، حسین شریعتمداری، حسن شایانفر، مجید انصاری جملگی از تأییدکنندگان کشتار ۶۷ هستند. میثم مسئول زندان قزلحصار در آن دوره، یکی از متصدیان بیرحم زندان شیراز در سالهای اولیه دههی ۶۰ بود و دادیار ناظر زندان دوران «زنگ تفریح» ، ناصریان (محمد مقیسه) یکی از مسئولان اصلی کشتار ۶۷ در تهران و قاضی شعبهی ۲۸ دادگاه انقلاب اسلامی امروز است. در کتاب خاطراتم به اندازهی کافی در مورد چهرههای مورد نظر آقای افشاری توضیح دادهام. من از نزدیک و با چشمهای خودم نقش هر دو جناح و «جریان» نظام را در جنایت علیه بشریت دیدهام. اگر روی این موضوع حساس هستید و علاقهای به یافتن حقیقت دارید شما را به خواندن کتاب خاطراتم در روی سایتم ارجاع میدهم http://www.irajmesdaghi.com/page1.php?id=185
علی افشاری: «از سوی دیگر اگر آمران وعاملان آن جنایت به نام دفاع از دین خدا طناب دار بر گردن انسان های بی گناه انداختند که معلوم نیست چه قدر در ادعای شان صادق بودند و چه بسا قدرت طلبی و خودپسندی شان محرک اصلی بود و خدا و دین اسلام را ملعبه قرار داده بودند ، اما در آن سوی میدان، اکثریت قربانیان نیز مسلمان بوده و دل در گرو قرائت دیگری از اسلام داشتند و تا آخرین نفس پایبند به باور های مذهبی بودند. آقای مصداقی به عنوان کسی که مجازات هایی را در زندان به خاطر مشارکت در برپایی اعیاد مذهبی متحمل شده است، باید بهتر از هر کس دیگر بداند ،حداقل 80 درصد قربانیان سال ۱۳۶۷ که به قول شاملو از "زنده ترین زندگان "بودند عضو سازمان مجاهدین خلق بوده به اسلام و مذهب شیعه اعتقاد داشتند . در آن واقعه سیاه دو قرائت از اسلام رو در روی همدیگر قرار گرفت نه تمامیت اسلام در برابر نیروهای غیر مذهبی. همین اتفاق در مورد زنان زندانی نیز افتاده است. بیشترین پرداخت هزینه و اعدام را زنان مذهبی در طول تاریخ جمهوری اسلامی تجربه کرده اند. اکثر آنانی که اعدام شدند با حجاب بودند امری که عمدتا به آن توجه نمی گردد. »
ایرج مصداقی: من نه نکیر و منکر هستم و نه خداوند متعال یا شورای نگهبان که در ارتباط با میزان پایبندی افراد نسبت به ادعایی که میکنند داوری کنم اما میدانم جانیان به قصد «قربت الیالله» لگد آخر را در شکم دوستانم میزدند تا حلقآویز شوند. در دوران شکنجه و تعزیر هم شاهد بودم که به نام «علی» و «حسین» و «خدا» و پیغمبر ضربات را کوبندهتر فرود میآوردند و با اشاره به زیارت عاشورا احکام اعدام را برای کسانی که روزنامه خوانده بودند و یا در هفت تیر خندیده بودند اجرا میکردند. تردیدی ندارم که میزان پایبندی لاجوردی و امثال او به «اسلام» مورد ادعایشان اگر بیشتر از معتقدان به انواع دیگر اسلام نبود لااقل کمتر از آن هم نبود.
نکتهی حیرتانگیز این که آقای افشاری در مورد قربانیان اصلی کشتار ۶۷ و اعتقادات مذهبیشان به کسانی اشاره میکند که من بیش از هر کس در مورد آنها نوشتهام و روی اعتقادات و باورهایشان تأکید کرده و بهای آن را پرداختهام. چه کسی بیش از من در ارتباط با حق زنان مجاهد مطلب نوشته است؟ تأسفآور این که در مورد آمار کشتهشدگان سال ۶۷ و هویت ایدئولوژیک آنها به آمار انتشار یافته از سوی من تکیه و از حرف خودم علیه خودم استفاده میشود. شوربختانه آن که آقای افشاری به من یادآوری میکنند که «تمامیت اسلام در برابر نیروهای غیر مذهبی!» قد علم نکرده بود. گویا من چنین ادعایی کردهام. البته تردیدی ندارم که قرائتهای متفاوت «اسلام سیاسی» در قدرت از «اسلام مرفهین بیدرد» گرفته تا «اسلام پابرهنهها و سیلی خوردهها» از اسلام «اصلاحطلبها» گرفته تا «اسلام رحمانی» از معتقدان «فقه پویا و جواهری گرفته« تا «فقه سنتی و اسلام فقاهتی» مسئول یک دهه کشتار در زندانهای جمهوری اسلامی هستند و در این راه مسلمان و غیرمسلمان، مذهبی و غیرمذهبی نمیشناختند. هرکس که قدرت آنها را به چالش گرفته بود از دم تیغ گذراندند. و اتفاقاً تا مدتها با تودهایها و اکثریتیها و تروتسکیستها همراهی و همیاری میکردند و در سی سال گذشته نیز انواع اسلامهای موجود در حاکمیت با نیروهای غیرمذهبی و به ویژه «کفار» در سطح بینالمللی ساختهاند. در فلسطین هم با «کفاری» چون احمد جبرئیل و ابوموسی میساختند تا دمار از روزگار «مسلمانهایی» چون عرفات و ... در آورند.
ظاهراً آقای افشاری هم تردیدی ندارد که بالاخره این «اسلام عزیز» خمینی بود که تاب دیگر اسلامها را نیاورده و معتقدان به آن را از دم تیغ گذراند.
خوشحال میشوم بدانم کدام یک از معتقدان به «اسلام رحمانی» در میان «جریانی» که میشناسیم زندانیان مجاهد را مسلمانانی میشناسد که برای پیگیری حق و دفاع از «اسلام» در مقابل خمینی ایستادند؟ مگر نه این که معتقدان «اسلام رحمانی» همچنان بر طبل «دوران طلایی امام» میکوبند و حسرت آن دوره را میخورند.
از آقای کدیور که خود را جانشین آیتالله منتظری میشناسد و در واشنگتن اقامت دارد و از شلاق و شکنجهی دستگاه امنیتی نظام به دور است و خطر جانی هم ایشان را تهدید نمیکند بخواهید نظرشان را راجع به زندانیان مجاهد اعلام کنند. آیا آنها را سد سدید «اسلام» در مقابل «اسلام» ریایی خمینی میداند؟ آیا دعوای مجاهدین و رژیم را دعوای دو قرائت از اسلام میداند؟ اگر آری از ایشان سؤال کنید در دعوای بین این دو «اسلام» در کنار کدامیک قرار دارند؟ آیا او همچنان از «حضرت امام خمینی» به بزرگی یاد نمیکند؟
یک جا به من نشان دهید که «آیتالله منتظری» پیشتاز «اسلام رحمانی» همانها را که در مقالهی خود «زنده ترین زندگان» نامیدهاید بزرگ داشته باشد که هیچ مسلمان شناخته باشد. خیلی که به آنها پوئن داده باشد «فریبخورده» نامیده است. آیا شکی دارید که ایشان و همهی «اسلام پناهان» مدعی، بین کسانی که شما «زنده ترین زندگان» مینامیدشان و گیلانی جنایتکار، دومی را انتخاب میکنند؟
آیا فراموش شده است که خاتمی یکی از مدعیان اسلام رحمانی چگونه «لاجوردی» جنایتکار را که به دست دو تن از همان «زندهترین زندگان» به مجازات رسید «سرباز اسلام» خواند و کروبی ۹ ماه قبل از انتخابات ۲۲ خرداد ۸۸ به سوگ دهمین سالگرد از دست رفتن لاجوردی نشست؟ آیا ندیدهاید موسوی و ... با چه لفظی از آن «زنده ترین زندگان» یاد میکنند؟
شکی ندارم که قاتلان به نام اسلام و خدا و پیغمبر و ائمه، دلدادگان آنها را و « زنده ترین زندگان» را به مسلخ بردند. تردیدی ندارم که رفقایم را به نام اسلام در گورهای دسته جمعی و انفرادی مدفون کردند.
از غیراسلامی بودن اعمال خمینی و حامیانش صحبت میشود در حالی که هیچ مرجع تقلید شیعهای را پیدا نمیکنید که حکم بر نامسلمانی و یا انحراف خمینی از اسلام داده باشد و یا دستکم با فتوای قتلعام ۶۷ مخالفت کرده باشد.
اما اکثریت قریب به اتفاق معتقدان به مارکسیسم و سوسیالیسم قبل از هر چیز نه تنها جنایتهای صورت گرفته از سوی استالین و پلپت را محکوم میکنند بلکه آنها را اساساً مارکسیست و سوسیالیست نمیخوانند.
هیچ یک از جریانهای حاکمیت که خود را معتقد به «اسلام رحمانی» معرفی میکنند رسماً حکم بر غیراسلامی بودن اعمال خمینی نداده است. حساب مردمی از جنس مادر و مادر بزرگ من و باورهای شخصیشان را جدا کنید اما یک جمله از سروش و کدیور و ... حتی در خارج از کشور بیاورید که حکم بر نامسلمان بودن خمینی داده باشند تا چنانچه جنایت صورت گرفته از سوی او را به «اسلام عزیزش» منتسب کردیم منصف نبوده باشیم.
یک نفر از مدافعان «اسلام رحمانی» را که روز و شب راجع به جنایات صورت گرفته از سوی رژیم پهلوی صحبت میکنند نشان دهید که از خمینی و اعمال او فاصله گرفته باشد و با صراحت و بدون چون و چرا جنایات او را محکوم کرده باشد و بابت همراهی با خمینی پوزش خواسته باشد.
به جز آیتالله منتظری یک نفر از مراجع تقلید شیعه در قم و نجف و کربلا و مشهد و شیراز و گلپایگان و کاشان و... را نشان دهید که دستکم بعضی از کارهای او را غیراسلامی و یا ضداسلامی معرفی نموده و محکوم کرده باشد. تازه آیتالله منتظری هم جنایات را به او نسبت نمیدهد. هیچ فتوایی از «آیات عظامی» که در حصر بودند مبنی بر غیراسلامی بودن اعمال خمینی در دست نیست.
این را اضافه کنم که به «مارکسیسم رحمانی» هم که حاضر نباشد علناً و بدون چون و چرا علیه استالین، پل پوت و دیگر جنایتکارانی که به اسم «مارکسیسم»، طبقه کارگر و ... مردم را تنها به جرم بیان اندیشه و مخالفت با ایشان، کشتار کرده و در سیاهچالها و اردوگاههای کار اجباری زندهبگور کردند، موضع بگیرد باور ندارم.
تاریخ نشان داده است که هرحکومت ایدئولوژیکی چه از نوع اسلامی و چه مسیحی و چه مارکسیستی سرکوب و کشتار را وسیلهی اصلی رسیدن به مقاصد خود قرار داده است.
تاریخ و تجربه ثابت کرده است که حکومتهای دینی به دنبال ایجاد جهنم خدا روی زمین هستند و نه بهشت خدا روی زمین. رفتن به دنبال ایجاد بهشت روی زمین در تضاد با در دست داشتن قدرت و بهرهمند شدن از نعمات آن است. کتاب دوزخ روی زمین را که به تشریح «ایدئولوژی شکنجه» میپردازد سالها پیش از آنکه موضوع «الهیات شکنجه» مطرح شود بنا به تجربهام از زندانهای جمهوری اسلامی نوشتم.
[ادامه مقاله را با کليک اينجا بخوانيد]