جمعه 16 مهر 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

بلوغ و جسارت در درون، سياستبازی در بيرون، گفتگوی تلاش با داريوش همايون

آنچه از ديده بسياری پنهان می‌ماند درآمدن جنبش سبز از يک واکنش اعتراضی با شعار‌های محدود به يک جنبش سياسی و اجتماعی تمام عيار است که همه پهنه زندگی ملی و نه تنها سياست روز و حکومت را در بر می‌گيرد

تلاش ــ به قلم يکی از مدافعان فدراليسم جمله‌ای خوانديم شگفت‌انگيز و يادآور تجربه‌ای ناشاد. ايشان در هشدار به شما و ايراد به ايستادگی‌ بر سر حفظ ايران از مبارزانی گفته‌اند که « حرفه‌ای هستند... زندگی‌شان مبارزه شده است، به عبارتی مبارزه برايشان عين زندگی است...» اين شعارها يادآور اين تلخکامی هستند که زير تسلط «مبارزه عين زندگی» يکبار به لجنزاری چون حکومت اسلامی درغلطيديم. امروز پيامد سخنانی چنين «پرحرارت» چيست؟



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


داريوش همايون ــ جنبش‌های آخرالزمانی، آرمان‌هائی که بر همه نيرو‌های ذهنی چيره می‌شوند، با خود چنين روحيه‌هائی می‌آورند. بهترين نمونه‌اش را شما به اشاره آورده‌ايد ــ چريک گريزانی که با قرص سيانور در بغل و گاه در دهان از اين خانه تيمی به آن نهانگاه در رفت و آمد است. مبارزه شدن زندگی يعنی جائی برای هيچ عاطفه، بستگی، شادی‌های کوچک و بزرگ روزانه و ملاحظات معمولی انسانی نماند. آن دوست ما که چنين گفته‌اند تا اينجا‌ها نرفته‌اند ولی کسان ديگری هستند که با غير انسانی کردن زندگی ــ به همان معنی که وصف شد ــ خود و ديگران را قربانی امری می‌کنند که چه بسا ارزش چنان فداکاری را ندارد و اصلا نادرست و باطل است. زندگی از همه چيز، از مبارزه و آرمان نيز بالا‌تر است که بر خلاف زندگی با انسان به جهان نمی‌آيند و ما آن‌ها را بر خود می‌بنديم. از اين سويه است که انديشه‌مندان سودگرا و سياستگران عملگرا بسيار بيشتر به بشريت خدمت کرده‌اند تا برپا کنندگان آرمانشهر‌هائی که حتا بر کوه‌های استخوان قربانيان‌شان ساخته نشدند. آنها که مبارزه‌شان عين زندگی است مبارزه را نخواهند برد و می‌بايد بکوشيم زندگی را نبازند.

تلاش ــ ما در نوشته‌ها و پيامهای بسياری از جوانان مدافع جنبش سبز بارها شنيده‌ايم و خوانده‌ايم که اگر مبارزه می‌کنند و با دست خالی و به مسالمت به خيابانهائی می‌روند که اميد بازگشت با تن و جان سالم به خانه را ندارند، برای زندگی است. گاه تصورات آنان از زندگيی که در آرزويش به مبارزه با حکومت اسلامی برخاسته‌اند، بسيار رنگين، زيبا و منطق و فهم آن برای هر انسانی دستيافتنی و شادی‌آورست. تفاوت اين دو نوع نگرش به زندگی و مبارزه در کجاست؟
همايون ــ
خود گزينش رنگ سبز گويای کاراکتر اين جنبش است. سبز رنگ جوانی و شادابی و شکفتن است، رنگ زندگی است. آن مردمی که به صورت‌های گوناگون به جمهوری اسلامی نه می‌گويتد آگاهانه يک فرهنگ مرگ‌انديش را کنار می‌گذارند و به شادی‌ها و ريبائی‌های زندگی که آن فرهنگ سرکوب می‌کند روی می‌آورند. ايرانی جوان امروزی آرمان خواهی هيستريک و اراده‌گرائی تکبر‌آميز جوان نسل پيشين را کنار گذاشته است زيرا پيامد‌های‌ش را می‌بيند. او خود را به منطق زندگی و طبع جوانی سپرده است. بازماندگان نسل انقلاب نيز هر روز ناگزير از روبرو شدن با محدوديت‌های انديشه و عمل خود، انديشه و عمل انسانی، هستند و بهتر می يابند که از فرزندان‌شان بياموزند. راز مانائی جنبش سبز در همين سازگاری‌اش با طبيعت انسانی است که خوشی و آسايش زندگی و تجربه حسی خود را از جهان امروز بالا‌تر از تن در دادن به بايد‌ها و نبايد‌های آن فرهنگ مرگ انديش می‌گذارد و با دگرگون شدن و آموختن و قالب‌های کهنه را به آتش افکندن آسوده است. کدام ايرانی است که اروپا و امريکائی را که خوب آشنائی دارد در ايران نخواهد و حتا به استانبول و دبی و باکو با چشمان آرزومند ننگرد؟ او مبارزه خود را نيز نه بجای زندگی، بلکه برای زندگی می‌گذارد. دست پاسدار بر زمين افتاده را می‌گيرد و تن خود را سپر او می‌کند.

تلاش ــ با اوج‌گيری تظاهرات خيابانی و حضور ميليونی مردم در ايران، روحی تازه به کالبد تبعيديان دميده شد. پس از سالها شاهد صفوف متحد و يکپارچه ايرانيان بوديم، و حضور مردمانی که از فعاليت‌های سياسی بريده بودند. گروهها و سازمانهای سياسی قديمی نيز سعی می‌کردند خود را هر چه بيشتر به جنبش سبز نزديکتر بنمايانند. اما امروز به هر سو می نگريم، باز هم شعارهای پراکنده می‌بينيم و تفرقه. علت چيست؟
همايون ــ
ايرانيان بيرون هر چه هم درگير کار مردم و کشور، به هر حال در بيرون‌اند و از فشار هر روزه زندگی در درون بی خبر. آنها را بيش از اندازه نمی‌بايد جدی گرفت. باز هم اگر مردم در ايران راه نفسی بيابند خواهيم ديد که بيرونيان به حنبش در خواهند آمد. مشکل در اين است که کوشندگان در ايران فرصت کمتر از آن دارند (فرصت در همه دلالت‌های آن) که لازم است و در بيرون بيش از آن دارند که سودمند است. گروه‌ها و سازمان‌های قديمی مانند هميشه در پی يا فتن نقشی برای خود هستند. جنبش سبز به زندگی‌هاشان معنی تازه‌ای داد. اکنون که خاموشی گورستان و زندان بر جامعه افتاده است بيرونيان وظيفه خود می‌دانند که خلاء (همان وايوی پهلوی) را پر کنند. و "هر کس حکايتی به تصور ..."

تلاش ــ در داخل کشور چطور؟ اخبار و گزارشات از ايران حکايت از درگيريهای شديد ميان باندهای حاضر در حکومت می‌کنند، احمدی نژاد، فرماندهان سپاه، خامنه‌ای، باند خانواده لاريجانی همه به جان هم افتاده‌اند. اما در صفوف مبارزان جنبش سبز در داخل چطور آيا نشانی از جدائی و پراکندگی مشاهده می‌‌کنيد؟ آيا "افت" مبارزه، شعار‌ها و مطالباتی را که نمی‌توانند فراگير باشند پيش آورده است؟
همايون ــ
پراکندگی روز افزون نيرو‌های مخالف در چند ماهه گذشته از ارزيابی نادرست موقعيت جنبش سبز و دامنه آن خاموشی گورستان و زندان برخاست. مبارزه افت کرده بود ولی تنها در تظاهرات بيرونی‌اش. آنچه از ديده بسياری پنهان می‌ماند درآمدن جنبش سبز از يک واکنش اعتراضی با شعار‌های محدود به يک جنبش سياسی و اجتماعی تمام عيار است که همه پهنه زندگی ملی و نه تنها سياست روز و حکومت را دربر می‌گيرد. توده‌های بزرگ مردم و تقريبا همه لايه‌های انبوه درس خواندگان نگاه‌های خود را به افق‌های گسترده بهترين جهانی که بشريت امروز از ساختن‌ش برآمده است دوخته‌اند؛ مردمان ديگری شده‌اند. اين يک دو ساله کار ده‌ها سال را کرده است. شعار‌ها را نمی‌توان به بانگ بلند گفت ولی مطالبات، زمينه‌ای برای دگرگونی‌های ژرف در جهان بينی و ارزش‌ها و اولويت‌ها می‌شود. آن شکاف فزاينده در حکومت، هم نيروبخش و هم تا اندازه‌ای نتيجه جنش مردمی است. مردم آينده روشن خود را در بحران چاره ناپذير رژيم نيز می‌بينند و خواست‌های خود را به تناسب ساختن جامعه نوين ايرانی بالا‌تر می‌برند. در اين جاست، از جمله، که تفاوت اصلی درون و بيرون را می‌بينيم. در بيرون معامله سياسی اهميت هر چه بيشتری می‌يابد؛ مطالبات و شعار‌ها گرايشی به کوچک‌تر شدن دارند ــ به جلب گروه‌های معين، تمرکز بر حوزه‌های محدود‌تر.

تلاش ــ صحبت از مطالبات فراگير شد، شايد مقايسه‌ای ميان دونوع ادبيات «مبارزاتی» و مقايسه دو دسته از مطالبات بد نباشد. خانم زهرا رهنورد در يکی از مصاحبه‌های اخير خود می‌گويند: «هر ايرانی که به دنبال حق، آزادی، دمکراسی و توسعه کشور است عضو اين جنبش (جنبش سبز) است.»
اما در بيرون شنيده می‌شود که هرکس فدراليسم قومی ـ زبانی را نپذيرد، يا بر سر «مليت‌های ايران» و «مناطق ملی» در کنار«چپها»ی «دمکرات طرفدارمردم تحت ستم ملی در مناطق ملی» قرار نگيرد و با سازمانهای قومگرا و ملت‌ساز به توافق نرسد، يا مخالف به رأی گذاشتن امور اضولی باشد، در کنار جمهوری اسلامی و رودروی «مبارزان حرفه‌ای» ايستاده است! (از آنجا که سيل تاختن و پرسيدن از هرسو به سمت شما جاريست حق قضاوت را هم بايد ابتدا به شما داد.)
همايون ــ
گفتاورد خانم رهنورد درست همان است که در نظر داشتم. بسيار به من کمک کرديد. ايشان در يک جمله هم بلوغ و بالندگی جنبش سبز و هم پويائی بارنايستادنی آن را گفته‌اند. همان راه يافتن توسعه به شعار‌های ميارزه نشانه پيشرفت مهمی در انديشه سياسی جامعه ماست که می‌بايد رهبران بيرون را اندکی شرمسار کند. در اين گفتاورد بر خلاف پراکنده گوئی‌های فراوان بيرون هيچ سياستبازی نمی‌توان يافت. هر چه هست بازتاب دگرگونی گفتمانی جامعه ايرانی است که مردمان را نيز عوض کرده است. اين زنان و مردان در صف‌های ميليونی‌شان هيچ مانند پيشينيان خود نيستند، مانند خود پيشين‌شان نيز نيستند. من از شهر‌های کوچک ايران، از حياط خلوت‌های جامعه‌ای که می‌شناختم، همين روحيه و روشن بينی و جسارتی را می‌شنوم و می‌خوانم که در اين گفتاورد خانم رهنورد موج می‌زند ــ جسارت به معنی بيرون زدن از معمول، از عادت شده.
پس کشيدن سازمان‌های قومی از جنبش سبز و گرو کشی‌های‌شان به زيان خود آنهاست زيرا تنها در يک نظام دمکراتيک می‌توانند به خواست‌های بهينه خود ــ برداشتن تبعيض و عدم تمرکز ــ برسند. جنبش سبز اگر به اين معاملات بيفتد چه تفاوتی با پاره‌ای سياستگران بيرون خواهد داشت؟
اما تاختن‌ها نمک زندگی سياسی است و پرسش‌ها کليد گشاينده معانی. در اين سيل کوچکی که دوستان از چپ و راست بسوی من روانه کرده‌اند هم فرصتی برای انديشيدن دوباره و بيشتر در باره باور‌ها، حتا اصول و اولويت‌های‌ خود يافتم و هم در اين پابرجا‌تر شدم که يک، ناسوناليسم روشنرای ايرانی را، ناسيوناليسم ليبرالی که در اروپای نيمه سده نوزدهم موقتا شکست خورد، از دست ننهم؛ و دو، دور از فراز و نشيب‌های جريانات سطحی بيرون هر چه بيشتر اميد خود را به دگرگونی اقيانوسی که در ايران پديد آمده و آن گفتاورد نمونه‌ای از آن است ببندم. اگر نمک زندگی هم گاه به شوری رسيد چه باک.

بنا به توضيح سردبير تلاش نام خانم فائزه هاشمی در مصاحبه اشتباها خانم رهنورد آمده است.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016