لحظه حقيقت ما فرا رسيده است، سخنرانی داريوش همايون در کنگره هشتم حزب مشروطه ايران (کنگره سبز) برلين، سايت حزب مشروطه ايران
با اينکه "حالت بحرانی" به صورت يک کليشه در آمده است ما حقيقتا کنگره هشتم، کنگره سبز، خود را در شرايطی از هر نظر بحرانی، هم خطير و هم خطرناک، برگزار میکنيم. هر اتفاقی میتواند برای ميهن ما بيفتد و ما به عنوان يک حزب سياسی، هم مسئوليت بزرگ و هم امکانات نه چندان اندکی برای جلوگيری از بدترين سناريوها داريم. اما اين کنگره از نظر خود ما نيز در شرايطی برگزار میشود که میتواند در سرنوشت حزب تاثير قاطع داشته باشد. من در نامه سرگشادهای چندی پيش به دوستان حزبی نوشتم که ما با لحظه حقيقت روبرو شدهايم. امروز میخواهم اين سخن را هم باز کنم.
حزب در معنی درست خود نهادی است مانند جامعهای که در آن شکل گرفته است و میگيرد. گمان میکنم اگر همين عبارت شکل گرفته است و میگيرد را بشکافيم نقش يا بهتر از آن، خويشکاری حزب را بيان کردهايم. (نقش آن است که ما به خود میگيريم؛ خويشکاری آن است که از هستی ما بر میآيد). حزب، هم جامعه را چنان که هست باز میتاباند ــ مسائل و محدوديتها و امکانات آن را میشناسد ــ و هم جامعه را آن گونه که میتواند بشود تصور میکند و در آن میکوشد. بزرگی يک حزب در اين است که اين هر دو را خوب ببيند و از عهده برآيد؛ و در اين است که نخست محدوديتها و امکانات خود را خوب ببيند و از عهده برآيد.
حزب، هم نگهبان سنتهای سودمند جامعه است، هم شکننده آنچه زمانش به سر رسيده؛ هم پابرجاست، هم به ويژه آماده دگرگونی. جامعههائی که نمیتوانند خود را دگرگون کنند واپس میمانند؛ آنها بيش از آن به گذشته خو کردهاند که سودمندی پيش آمدن با زمان را دريابند. حزبهائی که نمیتوانند خود را دگرگون کنند از ميان میروند. يک خويشکاری حزب پيش افتادن از رويدادها و دگرگشتهاست. درست است که حزب مانند جامعه خويش است ولی اگر چالاکتر و هشيارتر از جامعه رفتار نکند بی ربط میشود. جامعه نياز به موتورهائی برای پيش راندن دارد. حزب مانند رسانه همگانی يکی از آنهاست.
ما اين حزب را پس از انقلاب و در بيرون ايران پايهگذاری کرديم؛ به زبان ديگر، حزب از فضای جامعهای هنوز غوتهور در بازماندههای روحيه انقلاب، و از آلودگی يک دوران به پايان رسيده، هر دو، آزاد بود. مشروطه خواهیاش بازگشت به ريشههای نخستين دوره روشنگری ايران بود که همچنان میتوان به آن بازگشت، و پادشاهیاش سراسر باز سازی شده در سنت ليبرال دمکرات مشروطه سده هفدهم انگلستان. خواست بهکرد و دگرگونی، در تقريبا هرچه به امور عمومی ما مربوط میشد، علت وجودی و نيروی برانگيزاننده ما بود و من اميدوارم همچنان بماند.
ما در اين حزب بسيار کوشيدهايم که پيشاپيش رويدادها و روندها حرکت کنيم. پيشاپيش رويدادها و روندها به معنی بی اعتنائی به واقعيات اجتماعی و افکار عمومی نيست. ولی واقعيات اجتماعی و افکار عمومی را میبايد چنانکه هست ديد ــ پديدههائی سيال و گشاده بر تعبيرهای گوناگون. احتمال اشتباه هميشه هست و تعبيرات میتواند در راستای بهبود و پيشرفت اشتباه کند يا درجا زدن. به مراتب ترجيح دارد که اشتباه در راستای بهبود و پيشرفت باشد تا درجا زدن. بهبود و پيشرفت سرانجام خواهد آمد؛ درجا زدن فرد و گروه و جامعه را از نيروی زندگی خواهد انداخت.
از چند سالی پيش يک روند اميد بخش و يک روند شوم توجه روز افزون ما را جلب کرد. روند اميد بخش را سالهای دراز منتظر بوديم و اصلا اين حزب برای خدمت به آن پا به ميدان نهاد. جابجائی فرهنگی، و فرهنگ سياسی ايران؛ در آمدنش از حال و هوای بيمار و زهراگين نسل انقلاب، و جای گرفتنش در خانواده پيشرفتهترين ملتهای جهان آرزوئی بود که به صورت يک هدف در آمد ــ در دست حزبی با برنامه روشن و انرژی لازم. دو سال پيش در هفتمين کنگرهی حزبی که ليبرال دمکرات بود، يعنی ويژگی همان خانواده پيشرفتهترين ملتها، ولی يا نمیدانست يا در بخشهائی در نمیيافت و زير بار نمیرفت، با اصلاحی در متشور آن بر اين تکه هويت حزب اشارهای شد.
ميان اصلاح منشور و آنچه در سال پس از کنگره در ايران روی داد، هيچ ارتباطی نيست. جنبش سبزی که با گفتمان سراسر ليبرال دمکرات خود درازا و پهنای جامعه ايرانی را فرا گرفت فراورده يک تجربه بيش از صد ساله جامعهای است که همه راههای خطا را رفته است و اکنون به خود میآيد. اما اين هست که کسانی در ميان ما از فردای انقلاب اسلامی در انتظار يک جابجائی تاريخی میبوديم. زيرا آن انقلاب، اگر نيک بنگريم، ملتی را با لحظه حقيقت روبرو گردانيد. امروز سه دهه بعد میبينيم که آن حقيقت، آن کرم خوردگی فرهنگی و سياسی، بر جامعه، هر گروه اجتماعی در حور خود، آشکار شده است.
روند بالا گيرنده تسلط مافيای سپاهی-امنيتی بر همه شئون کشور، آن دگرگشت شومی است که از پنج سال پيش هر روز نگرانیآورتر میشود و اگر ادامه يابد ايران را به چنگال يک رژيم صدامی و اعماق چاههای جمکرانی خواهد انداخت. ما اين خطر را در قطعنامه کنگره ششم حزب (آخن ۲۰۰۶) به اين صورت پيش بينی کرديم:
"در اين مرحله ... که از سال گذشته آغاز شده است ما با طرح گسترده و همه سويهای برای زير و رو کردن جامعه ايرانی، چنانکه میشناسيم، روبروئيم. کوشش آگاهانهای در راه است که ايران را سراسر درقالب تنگ يک جهان بينی ارتجاعی بريزند و هر کانون مقاومتی را در هر جای جامعه از ريشه بکنند. گروه تازهای با ماموريت هميشگی کردن حکومت خود و بلندپروازیهای خطرناک تسلط منطقهای و فراتر از آن روی کار آمده است که هر نشانه سرزندگی جامعه ايرانی را تهديدی برای موجوديتش میداند. انقلابی که روشنفکران و طبقه متوسط ايران به راه انداختند اکنون در يک چرخش کامل، با همه قدرتی که کشوری با توانائیهای ايران به هر حکومتی میدهد کمر به درهم شکستن طبقه متوسط و آنچه از جنبش روشنفکری بتوان گفت بسته است ...
انقلاب ديگری در جريان است که نه تنها بر واپسماندهترين عناصر و لايههای اجتماعی تکيه دارد بلکه مصمم است همه جامعه را به سطح آنها پائين بياورد. يک "طبقه جديد" تکنوکرات و نظامی با موافقت کامل خطرناکترين جناح "روحانيت" فرمانروا، میخواهد رسما مالک همه منابع دارائی اصلی کشور شود و با به خدمت گرفتن تکنيکهای ديکتاتوریهای توتاليتر مدرن، ميهن ما را به قرون وسطای خرافات و تاريک انديشی بر گرداند ... بمب اتمی، نگهدارنده نهائی“نظم نوين“ی خواهد بود که اين تازهترين شاگردان هيتلر خيال دارند بر ايران تحميل کنند. سياستهای خارجی رژيم پس از يک دوره عادی کردن روابط با خانواده بين المللی، بار ديگر پا به مرحله روياروئی با بزرگترين قدرت جهانی و قدرت منطقهای گذاشته است و امنيت ملی و حتا يکپارچگی ايران را بطور جدی به خطر میاندازد."
سه سال پس از آن کنگره، حزب نشان داد که هم خطر را درست ديده بوده است هم تنها راهی که بر ملت ايران گشوده شد ــ در انتخابات سال ۲۰۰۹ / ۱۳۸۸.
***
يک دستاورد حزب که خواهد ماند پشتيبانی بیدريغ از جنبش آزادی خواهانه مردم ايران بوده است که از پيش از انتخابات ۲۲ خرداد گذشته آغاز شد. برما آشکار بود که فضای گشاده بیسابقه پيش از رای گيری، و از آن مهمتر لحن و محتوای عمومی بحثی که در جامعه جريان میيافت نشان از همان دگرگشت بنيادی دارد که اين حزب اصلا برای پيشبرد آن شکل گرفت. ما کمتر از ديگران از گردش اوضاع شگفت زده نشديم ولی بيش از هر کس ديگری انتظارش را میداشتيم: از ايرانِ اسلام راديکال به اصطلاح شيعه علوی، اسلام بنياد گرای انقلابی، چپ مارکسيست لنينيست، چپ شيک جهان سوم گرا، "ليبراليسم" بی خبر از آزادی، روشنفکری تاريکانديش، ترقیخواهی و بلندپروازی ميان تهی، از ايرانی که ديگر هيچ چيزش درست نمیبود، جامعه تازهای بدر میآيد. ايرانی که سده بيستم خود را با قرون وسطا به پايان رساند سده بيست و يکم خود را به روشنگری سده هژدهم به اضافه دويست سال پيشرفت و تجربه میپيوندد.
ما از همان آغاز به اين نتيجه رسيديم که همه چيز در مبارزه ما بستگی به پيروزی جنبش سبز دارد ــ چه رسيدن به دمکراسی ليبرال نهفته در پيام حزب، و چه پيکار آشکار ما با ديکتاتوری صدامی که دارند از چاههای فزاينده جمکران برای ملت ما بيرون میآورند. جنبش سبز بر خلاف تجربههای پيشين جامعه ايرانی به سنت انقلاب مشروطه برگشته است و بر گرد يک گفتمان و نه شخصيتها و رهبران میگردد. آن گفتمان، دمکراسی ليبرال يا ليبرال دمکراسی است ــ بسته به اينکه به تلفظ فرانسه يا انگليسی باشد ــ و بيش از پيش به همين نام خوانده میشود. پيکار امروز و بازسازی آينده ايران در چنين چهار چوبی میبايد بررسی شود نه در قالب پادشاهی و جمهوری. میتوان به هريک از اين شکلهای نظام سياسی پابند بود و به ديکتاتوری يا دمکراسی رسيد. عامل تعيين کننده شکل نظام نيست که همه چيز از آن میتوان درآورد.
از اين جاست که بخش قابل ملاحظهای از حزب میخواهد در اين کنگره گام آخری در راه مدرن کردن حزب و رفع پارهای بدفهمیها برداشته شود. به عنوان (احتمالا) تنها حزب ليبرال دمکرات ايران هيچ چيز طبيعیتر از اين نيست که نام حزب با افزودن عبارت ليبرال دمکرات در زير آن کامل شود.
اما موضوع، ژرفتر از نام و صورت ظاهر است. پس از شانزده سال فعاليت به عنوان حزب مشروطه ايران که با پادشاهی مشروطه، در بسياری جاها و پادشاهی، در بيشتر جاها يکی شناخته میشود اين حزب به بيشترينه گسترشی که میتواند رسيده است. ديگر پادشاهی مشروطه نيز ميدان پيشرفت آن نيست. سلطنتطلبان جز دشمنی با آن ندارند و ليبرال دمکراتها که موج اصلی جامعه ايران هستند (به اجتماعات بيرونيان زياد توجه نکنيد) با آن آسوده نيستند. اکنون زمان آن است که موتور دوم اين هواپيما را نيز به آن ببنديم تا دورتر و بالاتر پرواز کند.
شناخته شدن رسمی و آشکار حزب به عنوان ليبرال دمکرات تنها از نظر افکار عمومی به سود ما نيست، خود ما را نيز همراه زمان پيش خواهد برد. ما همچنان از پادشاهی مشروطه دفاع خواهيم کرد ولی ديگر لازم نخواهد بود برنامه دمکراسی ليبرال را از پادشاهی مشروطه بدرآوريم. آسانتر و طبيعیتر آن خواهد بود که پادشاهی مشروطه در بافتار دمکراسی ليبرال تعريف شود. در همه سرزمينهای ليبرال دمکراسی که پادشاهی دوام آورده است به اين گونه بوده است.
آن لحظه حقيقت که اشاره کردم اين جاست. يا اين کنگره میتواند گام آخری را نيز در آماده شدن برای آينده ايران، آيندهای که کمتر همانند گذشتههای ماست بردارد، يا به ملاحظاتی که همه ريشه در عادتهای ذهنی دهها ساله و ناآسودگی با چنين فرايافت نا آشنائی دارد اين فرصت را نيز از دست خواهد داد و در آن صورت شايد کسانی از ما که ضرورت پيش آمدن با جامعه را در میيابند ناگزير از چارهجوئیهای ديگری شوند.
در اين ترديد نيست که جامعه ايرانی خود را مشروطه خواه نمیداند ولی دارد ليبرال دمکرات میشود. مشروطه برای ايرانيان يک تجربه بزرگ تاريخی و آغازگاه جنبش ملی به سوی آزادی و ترقی است. ولی راه آينده ملت ما را يک فلسفه سياسی و نظام حکومتی روشن میکند که بسيار از مشروطه خواهی صد سال پيش تکامل يافتهتر است و میبايد چنين باشد. مشروطه خواهی خود ما نيز چنين است. ما برنامه سياسی حزب مشروطه ايران را بر پايه ارزشهائی که از آن جنبش گرفتهايم و در پرتو تجربهها و دانستههای صد ساله گذشته نوشتيم ،که بسيار از قانون اساسی مشروطه پيشرفتهتر و تکامل يافته تر است. چند سالی بيش نيست که در میياببم آن برنامه سياسی درست در دمکراسی ليبرال میگنجد.
در بحثهای پيش از کنگره به دوستان گفتم که موضوع ميانه گرفتن نيست. برای خود من روند آينده به اندازهای روشن است و تعهدم به ليبرال دمکراسی به درجهای رسيده است که نمیتوانم در همان چهارچوب گذشته بمانم. از سوی ديگر میدانم و بسياری دوستان نيز به زودی خواهند دانست که افزودن اين صفت بر نام حزب شايد در لحظاتی مهمترين نقش را در نگهداری اين حزب خواهد داشت. يک حزب ليبرال دمکرات بیترديد نيروی زندگی بيشتری به يک حزب مشروطه خواه خواهد بخشيد.
برای من تصور اين هم که کمترين آسيبی به حزب مشروطه ايران وارد شود ناخوشايند است. ولی در آرمونهائی که در پيش است بيم هر آسيبی میتواند برود. من در اين کنگره به همراه همفکران، بيشترين کوشش خود را خواهيم کرد که حزب را همچنان استوار و پيشاپيش رويدادها و روندها نگهداريم. قدرت ما همواره در چالش کردن روال معمول و باورهای جا افتاده بوده است. از دگرگونی، هر جا سودمند بوده است استقبال کردهايم. برای فرهنگ سياسی معيوب ما نيز چنين روحيهای سودمند بوده است. پنجرههائی که بر هوای تازه گشودهايم به ديگرانی نيز ياری داده است که از آن هواهای خفه بيرون بيايند. آيا حزب هنوز توانائی پرواز به سوی افقهای تازهتر را دارد؟
ـــــــــــــــــ
*سخنرانی در کنگره هشتم حزب مشروطه ايران (کنگره سبز) برلين، ۲۸