چشماندازهای جنبش سبز: طرح "دهه چهارم انقلاب اسلامی" و "گفتمان تعالیِ" حکومت کودتا، جمعی از فعالان سياسی ايران
متنی که پيش رو داريد محصول کاری جمعی و تلاش در فهم حتیالامکان عينی وقايع اين سال پراهميت است بهمثابۀ واقعهای که خاطرههای نسلی ايرانيان را در دهههای آينده شکل خواهد داد. پرسش اصلی در اين نوشته اين است که واقعه ۲۲ خرداد در کدام بستر سياسی رخ داد و چشماندازهای آينده جنبش سبز و حکومت روياروی آن چيست. هدف از انتشار اين متن کمک به شکلگيری گفتوگوهايی در عرصۀ عمومی است که بر پرسشهای مطرح شده در آغاز آن تمرکز يابد. موقعيت کنونی ما و مسائل مربوط به ايمنی عمومی انتشار اين متن را با هويت فعلی اجتنابناپذير کردهاست
در روزهای سالگرد انتخابات بحث برانگيز خرداد ۸۸ قرار داريم. بهترين تکريم و بزرگداشت شهيدان جنبش سبز و ياران فداکار ما در زندان و خانواده ها و ساير کوشندگان جنبش سبز در شرايط سخت بيرون از زندان، تلاش برای فهم وقايع يک سال گذشته و گسترش آگاهی جمعی در مورد چشم انداز های آينده ايران و جنبش مردم برای دستيابی به حقوق شهروندی و حاکميت قانون است. متنی که پيش رو داريد محصول کاری جمعی و تلاش در فهم حتی الامکان عينی وقايع اين سال پر اهميت است به مثابۀ واقعه ای که خاطره های نسلی ايرانيان را در دهه های آينده شکل خواهد داد. پرسش اصلی در اين نوشته اين است که واقعه ۲۲ خرداد در کدام بستر سياسی رخ داد و چشم انداز های آينده جنبش سبز و حکومت روياروی آن چيست.
هدف از انتشار اين متن کمک به شکل گيری گفت و گو هايی در عرصۀ عمومی است که بر پرسش های مطرح شده در آغاز آن تمرکز يابد. موقعيت کنونی ما و مسائل مربوط به ايمنی عمومی انتشار اين متن را با هويت فعلی اجتناب ناپذير کرده است. ما در فرصت های آتی و به تدريج گفتارهای ديگری را در همين مسير منتشر خواهيم کرد. از فعالان داخل و خارج و دوستداران استقلال و آزادی ايران تقاضا داريم اطلاعات مندرج در اين نوشته را به هر طريق ممکن تکميل کنند به گسترش آگاهی مردم ياری رسانند. اميد، آگاهی و پيوند های دوستی و همبستگی بزرگترين سرمايه ماست.
مقدمه
ويژگی های منحصر بفرد اين انتخابات و حوادث پس از آن چنان اين حادثه را "پديدهُ برجسته" کرده است که چارچوبهای تحليلی را درپيرامون محدود خود (انتخاب محمود احمدی نژاد و تقلب) محصور می کند، به گونه ای که تمام اتفاقات و پيامدها در اين چارچوب تفسير می شوند. از اين روست که اين تحليلهای "پديده-محور" ("پروژه-محور") همواره با سوالات منطقی مهم و بی پاسخی روبرو می شوند. مهمترين اين سوالات عبارتند از:
• براستی اگر حاکميت قصد کرده بود (که شواهد حاکی از آن است که کرده بود) دوران احمدی نژاد ادامه يابد، آيا نمی توانست در برنامه ای کم هزينه تر به اين هدف نايل آيد؟ نگاهی به هزينه هايی که حکومت دراين مدت پرداخت نموده است، ابعاد اين پرسش را صد چندان می کند:
o تخريب مشروعيت نظام در عرصه ملی
o تخريب بيش از پيش چهره بين المللی حکومت
o شکاف عميق در سطح رهبران حکومت
o شکاف عميق درميان منابع سنتی مشروعيت نظام (روحانيت، مراجع، علماء ...) و حکومت
o شکاف عميق بين طبقه متوسط و حکومت
o عيان شدن ناکارآمدی دولت در جربان رقابتی واقعی در انتخابات
o بی اثرشدن نهادهای حل منازعه به طور کامل (شورای نگهبان، رهبری، و مجمع تشخيص مصلحت هريک در يک سو قرار گرفتند)
o کاهش جايگاه رهبری به بازيگری سياسی و فعال در يک سوی منازعه و افت جايگاه او در سطح عمومی جامعه و روياروی معترضان با او
o -....
حال جای اين پرسش می ماند که آيا نظام نمی توانست با راهکارهايی که پيش از اين نيز آنهارا آزموده بود، راهی کم هزينه تر برای برکشيدن احمدی نژاد در پيش گيرد؛ مثلا":
• با پيامی صريح ميرحسين موسوی را از کانديداتوری برحذر کنند (درست مانند آنچه که در زمستان ۱۳۷۵ اتفاق افتاد)
• با کمک شورای نگهبان در راهکاری مانند انتخابات رياست جمهوری ۱۳۸۴ درسبد رای طبقه متوسط چندين کانديدا را وارد عرصه می کردند تا آرای کانديدای اصلی اصلاح طلب شکسته شود و با تقلبی کمتر و باورپذير در يک مرحله احمدی نژاد را از صندوق درمی آوردند.
• با تقلبی کمتر انتخابات را دو مرحله ای می کردند و در مرحله بعد با تفاوت رايی باورپذيرتر نتيجه را به نفع احمدی نژاد اعلام می کردند، زيرا مانند دوره پيش در هفت روز فاصله ميان مرحله اول و دوم معترضان فرصتی برای اعتراض و سازماندهی نمی يافتند؛ به ويژه که برخی از اصلاح طلبان عملگرا ترجيح می دادند از اين فضا (که عملا" ۴ روز است) استفاده تبليغاتی کنند و به زغم خود فرصت را از دست ندهند (پاره ای از اصولگرايان قبل از انتخابات اين فرضيه را پيش بينی می کردند).
• حداقل فضای تبليغاتی را چنين باز نمی کردند که ميليونها سبز يکديگر را در خيابان "بيابند" و "هويت جمعی" سبزها شکل بگيرد؛ هويتی که تقلب را "جابجايی رای" نمی ديد، بلکه آن را "نفی و انکار خود ازسوی حکومت" معنا کرد و لذا به آن واکنشی تند نشان داد. به گواه تمام شاهدان در فاصله دو هفته مانده به انتخابات شهرهای بزرگ ايران بويژه تهران صحنه هايی از شور و حضور مردم بويژه جوانان سبز را در خيابانها شاهد بود که پيش از اين اصلا" به ياد نداشت. در حالی که پاره ای تحليلگران هرلحظه منتظر بودند که حکومت با راهکاری اين "هنگامه انتخاباتی" را جمع و جور کند، رهبری در سخنانی در مرقد بنيانگذار جمهوری اسلامی در ۱۴ خرداد (اوج کارناوالهای انتخاباتی) به صراحت از اين حضور خيابانی دفاع کرد و حتی با پرهيزدادن از درگيريهای لفظی و غير لفظی ميان دو گروه حاشيه امنی برای حضور سبزها در خيابانها در هفته آخر بوجود آمد. اين گونه بود که غوغای حضور در خيابان، سبزها را به "ما بسياريم" رساند و کم کم اين زمزمه فرياد شد که "اگر تقلب بشه، ايران قيامت ميشه"
• و ....
بنابراين درچارچوب تحليلهای "پديده- محور" اين پرسش مدام تکرار می شود: "چرا اينقدر هزينه؟"
البته سوالات ديگری نيز در اين چارچوب بی پاسخ می ماند:
• چه نيازی به چنين تخريب وسيع و کم سابقه هاشمی رفسنجانی بود؟ اتفاقی که پيش از اين در اين حجم و عمق اصلا" سابقه نداشت؟
• تخريب ناطق نوری که بازرس ويژه بيت رهبری و مدير ارشد محافظه کاران سنتی است، چه فايده ای برای احمدی نژاد داشت؟
دوسوال فوق به اين دليل موجه است که در فضای انتخابات ۸۸، برخلاف دوره قبل، تخريب چهره های نظام به عنوان فاسد و ... چندان رای آور نبود. تحليل محتوای سخنان احمدی نژاد در سفرهای استانی، سفرهای تبليغاتی و سخنان انتخاباتی او (به جز مناظره با موسوی) حاکی از آن است که او تاکيدی را که درچهار سال در سخنرانی های متعدد خود در زمينه "انرژی هسته ای و چالش با قدرتهای جهانی" به کار برده بود، در دوران انتخابات ادامه داد. اما کمپين انتخاباتی او (روزنامه های وطن امروز و ايران و سايت رجا نيوز و ثانيه نيوز) برتخريب هاشمی متمرکز بود واحمدی نژاد هم در موثرترين و پرنفوذترين و پر بيننده ترين برنامه انتخاباتی (مناظره با مير حسين موسوی) به گونه ای غير قابل باور هاشمی را تخريب کرد، تخريبی که عجيب بود و آنقدر که هزينه داشت فايده (رای) نداشت. بنابراين "اين همه تخريب برای چه؟"
• سوال ديگر اين است که چه لزومی به دخالت وسيع و گسترده رهبری بود، حال آنکه می شد بدون هزينه کرد او هم موضوع "حل و فصل" شود. رهبری قبل از تاييد شورای نگهبان به احمدی نژاد تبريک گفت و در نماز جمعه يک تنه در مقابل معترضان ايستاد و آنها را تهديد کرد و حتی بين احمدی نژاد و هاشمی، يار ديرين خودرا فدای احمدی نژاد کرد و رسما" و علنا" از او حمايت کرد. حال سوال اين است که آيا دولت ناکارآمد احمدی نژاد ارزش اين ميزان از حمايت را دارد؟ اين سوال وقتی بيشتر اهميت می يابد که در نظر آوريم که درزمينه سياستهای عدالت گرايانه وحمايت از اقشار حاشيه ای، دوری از اشرافيگری و يا سياستهای هسته ای، که نقاط تاکيدی حمايت رهبری از دولت احمدی نژاد درچهار سال اول بود، مير حسين موسوی از احمدی نژاد اصيل تر و سياستهايش کارآمدتر بود؛ اين نکته مورد قبول همه فعالان سياسی ايران است. ازسوی ديگر ناکارآمدی برنامه و سياستهای دولت، موج تکذيبهای نخبگان و کارشناسان و حتی کارشناسان خود دولت نسبت به آمار و گزارش های ارائه شده توسط احمدی نژاد چهره يک دولت ناکارآمد و بی برنامه را در ايام انتخابات تثبيت کرد. با اين همه حمايت رهبری هرروز افزون تر می شد. سفر پيش از انتخابات او به کردستان و حمايتش از احمدی نژاد آخرين فراز از رويکرد انتخاباتی او بود که با سلطان حسين ناميدن خاتمی در ۶ ماه پيش آغاز شده بود. پس اين سوال مطرح می شود که "دليل اين همه حمايت رهبری از احمدی نژاد چيست؟"
• واقعيت آن است که اين سوالات و ابهامات منطقی ذيل "تحليل های پديده- محور" انتخابات اخير پاسخی ندارد. بنابراين چشمها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد. واقعيت آن است که انتخابات خرداد ۸۸ بخشی از يک "روند" است و در تحليلی "روند- محور" ("پروسه- محور") است که می توان پاره ای از اين سوالات را پاسخ گفت. اين نوشته تلاش می کند تا چراغی بر اين روند بيفکند. روندی که از دو دهه پيش اجزای ساختاری آن نضج گرفت و به مرور قدرت يافت و در هر دوره زمانی چارچوب ورويکردی خاص داشته است و هم اکنون در اوج قدرت دارای طرح عملياتی مشخصی است که خود گويی از يک طرح مادر استخراج شده است که ما در اينجا آن را "دهه چهارم انقلاب اسلامی، چشم اندازها، آسيبها، تهديدها، و راهکارها" می ناميم. اين که چنين طرحی در ستاد مشترکی يا کميته ای در جايی به شکل يکجا مدون شده باشد يا نه آن قدر ها اهميت ندارد که بازسازی اطلاعات و ارائه مدلی برای فهم واقعيت کنونیِ قدرتِ سياسی اهميت دارد. نکته با اهميت اين است که "جراحی بزرگ" ای که گفتمان "تهاجم فرهنگی" در دو دهه پيش قادر به انجام آن نشد، ذيل گفتمان "جنگ نرم" براساس اين طرح در حال انجام است؛ و عجب تشابهی است ميان اين دو گفتمان درسطح جنس و خاستگاه، عوامل اجرا، ذهنيت ها، باورها، برنامه ها، گرايش ها و .....!
پيش از ورود به بحث بايد متذکر شد که مجموعه اطلاعاتی که به آن اشاره می شود اگرچه جامع و مانع نيست، اما مستند است؛ و از آنجا که مباحثی از اين دست در مواردی بر اطلاعات غيرعلنی و ابعاد روانشناسی قدرت متکی است، بسيار مستعد افسانه سازی و داستان سرايی است. متاسفانه افسانه سرايان سياسی در اين سالها بردکمه ای از اطلاعات مستند، لباسی از داستان های عامه پسند دوخته و می دوزند، حال آنکه فارغ از انگيزه آنها (وطن دوستی، انتقام و کينه شخصی، کسب هويت و منافع مادی به عنوان منبعی معتبر و ...)، حاصل خلط حقيقت و افسانه، مخدوش شدن واقعيت و شکل گيری توهمات و تصاوير غير واقعی از فضای سياسی در اذهان مخاطبان است. افسانه ها می توانند در کوتاه مدت در ميان توده ها نفوذ کنند اما نه تنها به توسعه آگاهانه جنبش سبز کمک نمی کنند بلکه با ارائه تصويری کاذب مبنای راهکارها و برنامه های غير دقيق وموجب اتلاف منابع جنبش می شوند و و ازا آن مهم تر بعضا" با تکذيب و تشکيک در بخشهای غير منطقی و افسانه ای اين حواشی، اصل آن حقايق نيز تحت الشعاع قرار خواهند گرفت و همواره بايد ديد از بلا اثر شدن اين حقايق چه کسانی سود می برند. بر همين مبنا، جز آنجا که ضرورت است ازذکرنام ها پرهيز می کنيم تا حاشيه بر متن غالب نشود. آنچه مهم است شناسايی افراد و رموز و نقاط ضعف آنان نيست؛ بديهی است که در ساختار يکه سالارانه ای که قدرت در راس متراکم است (وهرلحظه تراکم و ميل به تمرکزش بيشتر می شود)، خلوتگاه ها و محافل پرنفوذ و پرقدرت می شوند و در تصميم سازی و تصمصم گيری خودرا مبسوط اليد و ذی نفوذ می يابند. روی ديگر اين حاشيه امنيت مطلق، نظارت ناپذيری و عدم پاسخگويی، افزايش امکان خطاها و لغزش های فردی است. بنا براين يافتن انواع فسادها و خطاها در آنها چندان دشوار نيست. مديران مختلف حکومت هريک به سهم خود اطلاعات مبسوطی از اين دست درباره اين افراد دارند، که تمرکز بر آنها اتلاف وقت و کژراهه است. چه فسادی بالاتر از فساد قدرت که موجب انحطاط ايران و ايرانی شده است؟ کدام فساد فردی بالاتر از اتلاف ميلياردها دلار درآمد نفتی؟ کدام گناه افزون تر از ريختن خون جوانان وطن برسنگفرش خيابانها؟ کدام جنايت مهمتر از کهريزک و ۴- وزارت کشور و ...؟ گيريم که فلان چهره امنيتی با چند زن رابطه داشته يا قاچاق مواد مخدر می کرده، فلان شخص سياسی فساد مالی گسترده داشته است، آيا افشای اين موارد که قطعا" لازم است، کافی است؟ درلزوم نورافشانی براين تاريکخانه ها شکی نيست اما تمرکز بر آن و داستان سرايی های جنايی-جنسی انحراف از موضوع است. (پانويس ۱).
در هرسيستم يکه سالارانه مدير سيستم توسط "حلقه ای" از خواص خود که به سبب رابطه خاص (به ويژه رابطه فاميلی و خونی) بسيار به آنها اعتماد دارد، احاطه و اداره می شود. ميزان قدرت و نفوذ اين حلقه ها به عوامل متعددی بستگی دارد، بويژه به چارچوبهای شخصيتی مدير.
اين "حلقه خاص" با آگاهی و علم کامل نسبت به شخصيت، نيازها، نقطه ضعف ها و چارچوبهای روانشناختی مدير و ايجاد زيست جهانی ارضا کننده برای او، در رابطه ای پيچيده از لحاظ روانشناسی جايگاه خود را تثبيت واورا اداره می کنند. اين حلقه در وهله اول تمام محافل و حلقه های رقيب را حذف يا منتقل و بی اثر می کنند (جنگ دائم و خشن محافل) تا اينکه خود به "دالان اختصاصی" مدير تبديل شوند. از يکسو، هرکس از برون بخواهد به سمت او رود بايد از اين دالان بگذرد و از سوی ديگر، مدير نيز تنها از درون اين دالان به بيرون و اطراف می نگرد، و اين چنين است که اداره امور در خلوتگه خاص صورت می گيرد.
دراقتصاد رانتی ايران اين حلقه در ساختار حکومت و نهادهای آن، مباشران مطيع خويش را می يابد. اين مجموعه مباشران به طور طولی در حوزه های مختلف به اين حلقه متصل می شوند و به جهت وصل به محفل تصميم ساز، در مجموعه های خود از روسای صوری اداری خود قدرتمندترند و اغلب مجريان آن حلقه اند که به مرور در مجموعه خود نيز ارتقا می يابند. به بيان ديگر ارادت سالاری اخلاق رايج حکومت يکه سالارانه است.
در عاليترين سطح حکومت، در بيت رهبر جمهوری اسلامی ايران، حلقه ای خاص شکل گرفته است که دقيقا" خصوصيات فوق را دارد. اين حلقه اگر چه در دوره های مختلف تغيير کرده است، اما حلقه وصل آن به رهبر يکی دو نفر ازمنسوبين و افراد بسيار نزديک او هستند که اعتمادی مطلق بين آنها برقرار است. البته ساختار رهبری دوم در ايران همواره از "سياست موازی سازی" برای کنترل تهديدهای احتمالی در ساختار حکومت بهره برده است. لذا ذيل حلقه اصلی تمامی افراد و نهادهای موثر در قدرت توسط نهادهای موازيشان مهار می شوند.
اين نوشتار برشناخت چارچوبهای ذهنی و افشای گرايش ها و از همه مهمتر برنامه اين محفل تصميم سازی برای "آينده ايران" متمرکز است. طبيعی است که اين تصميم سازان و حتی مباشران و مهره های زيردستشان چنان خود را فعا ل مايشاء و مصون می يابند که اگر استعدادی برای خطا و فساد داشته باشند، بی هيچ دغدغه و نگرانی ای مجال شکوفا شدن آن را می يابند. اما همانطور که گفته شد، پرداختن به اين حواشی بعضا" جذاب مانع از تمرکز بر آنچه روايت امروز و فردای ما را شکل می دهد خواهد شد. اين حلقه در ۳ سال اخير طرح جامعی برای تمرکز هرچه بيشتر قدرت در راس و مهار موانع و تهديدهای احتمالی داشته است، اما ريشه های ذهنی اين طرز تفکر به سالها قبل برمی گردد. بگذاريد نگاهی به اين دوره های تاريخی بياندازيم.
• دوران پس از جنگ (۱۳۷۶-۱۳۶۸)درزمان شکل گيری بيت رهبری دوم جمهوری اسلامی، روحانيون امنيتی جايگاه ويژه ای در اين سيستم يافتند. در اين ميان حجازی از معاونت وزارت اطلاعات به معاونت اصلی بيت رهبری منتقل شد و درکنار او چند روحانی امنيتی- قضايی نيز به پستهای ديگری در بيت دست يافتند. اين بافت امنيتی پذيرای نيروهای اطلاعاتی – امنيتی وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه شد و چند تن از مديران ارشد وزارت اطلاعات ابتکار عمل و جايگاه ويژه ای درحلقه هايی از مشاوران رهبری يافتند. در اين ميان، سعيد امامی معاون امنيت وزارت اطلاعات رابطه ويژه ای با بيت رهبری يافت. اين رابطه ويژه به رابطه خصوصی ميان او و رهبری و مجتبی فرزند ميانی رهبری بدل شد. همسر سعيد امامی در اظهار نظری به اين ارتباط صميمی اشاره می کند و می گويد اين رابطه به حدی بود ک مجتبی خامنه ای همسرش را به نام کوچک "آقا سعيد" می خوانده است. سعيد امامی تئوريسين گفتمان "تهاجم فرهنگی" در سالهای پس از جنگ بود. گفتمانی که ترجيع بند سخنان رهبر ايران در آن سالهاست. شباهت سخنان او با سخنان سعيد امامی در دانشگاه بوعلی همدان (در اين سخنرانی اولين بار انکار هولوکاست را سعيد امامی مطرح کرد)، سمينار سراسری همايش ائمه جمعه در ۱۳۷۵ و يا در مقدمه طرح نظام مطبوعاتی که انتشار آن در نشريه سلام موجب تعطيلی آن شد، به خوبی حکايت از اين تاثير پذيری دارد. سعيد امامی طرح جامعی به نام " تهاجم فرهنگی: ابعاد و راهکارها" داشت که در آن ابعاد مختلف تهاجم فرهنگی در حوزه های فرهنگی – سياسی – اجتماعی- امنيتی و اطلاعاتی و حتی اقتصادی تبيين شده بود. راهکارهای مقابله با اين تهاجم نيز به صورت مجزا در هر حوزه آمده بود. ذيل اين چارچوب بود که در کنار گفتمان دولت هاشمی که "گفتمان سازندگی" با محور "توسعه" بود، "حلقه ذی نفوذ" گفتمانی اختصاصی برای رهبری تمهيد کرد که "گفتمان تهاجم فرهنگی" با محوريت "ارزشها" بود. مروری بر سخنان رهبری در آن سالها به خوبی نمايانگر جايگاه کانونی اين گفتمان است. طرفه آن که در سخنان وی نوعی تمايز گذاری با گفتمان توسعه به طور مکرر ديده می شود، همان گونه که سعيد امامی نيز در سخنرانی دانشگاه همدان به صراحت می گويد: "برای من ميزان سازندگی نيست؛ برای من رشد ارزشها معيار است."
اين محفل امنيتی – روحانی البته پذيرای چند چهره نظامی و يکی- دو چهره سياسی هم بود، اما محوريت راهبردی آن بی شک با سعيد امامی و مديريت نقطه اتصال آن با رهبری، اصغرحجازی بود. در اين زمان برای هريک از ابعاد تهاجم فرهنگی يک طرح راهبردی تهيه شد و ذيل آن پروژه هايی متنوع تعريف شد. اکبر گنجی در آن زمان اين محفل را "تاريکخانه اشباح" ناميد و روزنامه صبح امروز متعلق به سعيد حجاريان قلب اين محفل را نشانه رفته بود که هريک به سهم خود هزينه اين کار را پرداختند. اين محفل در آن زمان ساختاری منعطف شامل بخشهای رسانه ای، اطلاعاتی، امنيتی، بخش نظامی و انتظامی داشت که به طور عمودی با زير مجموعه های خود ارتباط داشتند؛ زير مجموعه هايی که پاسخگوی مديران اداری و رسمی خويش نبودند. نگاهی به مجموعه فعاليتهای آنها به خوبی نمايانگر ذهنيت واحد "مبارزه با تهاجم فرهنگی" در ورای تمام اين اقدامات است. درگفتمان تهاجم فرهنگی، "روشنفکران همگی وابستگان به غرب هستند و در استراتژی نهايی غرب برای مقابله با نظام، تهاجم فرهنگی، نقش محوری دارند"؛ لذا بخش عمده ای از فعاليتهای اين محفل آنان را نشانه رفته بود. اجزای اين حلقه عبارتند از:
- بخش رسانه ای: کيهان، صدا و سيما و چند هفته نامه. انتشار دائمی انواع "مدارک" و پرونده سازی عليه روشنفکران بويژه کانون نويسندگان ايران تحت عنوان "نيمه پنهان" و ... و يا برنامه معروف "هويت" و يا نشريات گروههای انصار حزب الله...
- گروههای فشار: حمله به سينما قدس، به آتش کشيدن انتشارات مرغ آمين، حمه به محافل و جلسات دانشجويی، حمله به دفاتر نشريات روشنفکران دينی چون کيان و ايران فردا.
- بخش انتظامی: پرونده معروف شهرداران تهران که در اواخر دولت هاشمی توسط حفاظت اطلاعات نيروهای انتظامی و با مديريت مستقيم سردار نقدی آغاز شد که شکنجه های شهرداران مناطق در زندان وصال به قصد اخذ اعترافات، سروصدای فراوانی ايجاد کرد.
- بخش امنيتی- نظامی: فعال ترين بخش در مبارزه با تهاجم فرهنگی بود که دو دسته پروژه در دستورکار داشت؛ يک دسته در راستای وظايف مستقيم خود اين زيرگروه بود، مانند:
o طرح قتل دسته جمعی نويسندگان ايرانی عازم ارمنستان (معروف به پروژه اتوبوس نويسندگان که ناکام ماند)
o تشکليل گروههای فشار تحت عنوان انصار حزب الله (پانويس ۲)
o بازداشت، زندانی کردن و شکنجه "سوژه" های هدف مانند پروژه سعيدی سيرجانی يا فرج سرکوهی يا ...
o حذف فيزيکی دگرانديشان که ۵ قتل آخر آن در زمان خاتمی رخ داد و به "قتلهای زنجيره ای" معروف شد. اما شواهد از تعداد بيشتری قتل حکايت داشت (برازنده، ميرعلايی، زال زاده، دوانی، غفارحسينی، ....، فيروزه کلانتری، و ...)
o حذف فيزيکی دگر انديشان مذهبی، شامل عده ای از دانشگاهيان و روحانيون اهل تسنن و برخی کشيش های مسيحی (ميکائيليان و ديباج)
و دسته ای ديگر با مديريت همين بخش اما در حوزه های ديگر دنبال می شد، مانند:
o برنامه هويت و يا پاره ای از مطالب روزنامه کيهان که مستقيما" با نظارت و مديريت بخش اطلاعاتی- امنيتی آن حلقه منتشر می شد و حتی پاره ای از بازجويی های مهندس سحابی، ميرزا صالح و سعيدی سيرجانی و ... درزندان های وزارت اطلاعات –و حتی متن شنود مکالمه تلفنی معاون رئيس جمهوری وقت- دربرنامه تلويزيونی هويت، کيهان و کيهان هوايی عينا" استفاده می شد.
o انواع فشار بر هنرمندان که نمونه معروف آن فشار بر مسعود کيميايی در هنگام ساختن فيلم سلطان از سوی سعيد امامی و جلسات متعدد نيروهای امنيتی با طيف گسترده ای از هنرمندان و روشنفکران به بهانه های مختلف بود.
o خط دهی به نشريات گروههای فشار به ويژه "ويژه نامه های" انتخاباتی آنها و برگزاری جلسات هفتگی با آنها
o و ....
دراين ايام حسين طائب (با اسم مستعارش) که به دستور هاشمی رفسنجانی از وزارت اطلاعات اخراج شده بود، بلافاصله به معاونت هماهنگی بيت رهبری منصوب شد وعضو ثابت اين محفل گرديد. با نزديک شدن به زمان برگزاری انتخابات دوم خرداد پروژه تهاجم فرهنگی دامنه "دشمن" را فراتر از روشنفکران سکولار (به ويژه کانون نويسندگان ايران) توسعه داد تا روشنفکران مذهبی را نيز شامل گردد:
"رفرميسم مذهبی ادامه همان هاست و علنا" در خدمت سناريست های تهاجم فرهنگی و کانون های قدرت جهان مشغول به فعاليت هستند". بدين ترتيب "لژهای فراماسونری" در صفحات کيهان پذيرای روشنفکری دينی شدند، گروههای فشار جلسات دکتر سروش را در دانشگاه برهم زدند و طناب دار آوردند تا فی المجلس کار را يکسره کنند. انصار حزب الله به نشريه کيان ارگان روشنفکران دينی، حمله کردند و آخرين قسمت های سريال هويت به افشای آنان پرداخت.
درآستانه انتخابات آن محفل به شدت عليه سيد محمد خاتمی فعال شد؛ او نماينده تمام قد "تهاجم فرهنگی" بود. سعيد امامی سخنرانيهای متعددی عليه او در سراسر کشور انجام داد، روزنامه کيهان عليه او سنگ تمام گذاشت، گروههای فشار عليه اش ويژه نامه های بسيار توهين آميز در تيراژهای مليونی منتشر کردند. بخش رسانه ای محفل برای تخريب خاتمی فيلم "کارناوال عاشورا" را تهيه کرد، فيلمی که سازندگان آن کاملا" مشخص بودند و البته تحت هيچ پيگردی قرار نگرفتند. بخشهايی از محفل ويژه نامه هايی خاص برای مراجع، علما و نهادهای نظامی و مديران ارزشی منتشر کردند؛ ويژه نامه هايی که پس از انتخابات به صورت پروژه های مستمر ادامه يافت، پروژه ای که اصلاح طلبان آن را "بولتن سازی" ناميدند و نقش مهمی در تخريب آنها در اقشار خاص ايفا کرد.
[مقاله را با کليک اينجا دنبال کنيد]