جمعه 18 دي 1383

گفتگوي اختصاصي عارف محمدي با هوشنگ توزيع به بهانه اجراي تئاتر "از ماهواره با عشق"، ايران‌جوان

اسماعيل خلج، بهرام بيضايي و اكبر رادي از نمايشنامه‌نويسان خوب ايران هستند...در نيويورك براي تحصيل در مدرسه سينمايي دست به هر كاري زدم...شهره آغداشلو را از ايران مي‌شناختم و با هم تئاتر كار كرده بوديم...پخش نمايشنامه‌هاي تلويزيوني در شناخته‌شدنم خيلي تاثير داشت...كارهاي من بين تئاتر لاله‌زاري و روشنفكرانه است

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

aref35@yahoo.ca

ايران‌جوان:‌هر چه جستجو كردم منبعي از بيوگرافي و فعاليت‌هاي هنري‌ات پيدا نكردم، پس فرصت خوبيست كه خوانندگان ما از زبان خودت با تجربه‌هايت آشنا شوند.

توزيع : فعاليت‌هاي هنري‌ام را در تهران با كارگاه نمايش در سالهاي تقريبا 49 يا 1350 آغاز كردم. با هنرمندان خوبي مثل اسماعيل خلج كه يكي از بهترين نمايشنامه‌نويسان و سرپرست گروه نمايش بود و عباس نعلبنديان آشنا شدم. ما در ايران نمايشنامه‌نويسهاي خوب ديگري مثل بهرام بيضايي و اكبر رادي را هم داشتيم. من دو نمايشنامه كار كردم يكي با عباس نعلبنديان به نام "صندلي را كنار پنجره بگذاريم و بنشينيم و به شب دراز و سرد بيابان نگاه كنيم". ديگري هم بنام "صبح را كنج اين خانه مجوي"‌‌كه مرحوم رضا ژيان،‌‌اكبر رحمتي و شهناز ساعدي در آن بازي مي‌كردند. دو سال قبل از انقلاب، از كارگاه نمايش بيرون آمدم و كار آزاد انجام مي‌دادم. يك سريال تلويزيوني كار كردم به نام "افسانه‌هاي كهن ايراني" كه كارگردان آن خانم ملك جهان خزاعي از طراحان خوب صحنه بود و از انگلستان آمده بود. پخش اين سريال مصادف شد با مقطع انقلاب و فقط هفت و يا هشت قسمت آن در هياهوي انقلاب پخش شد.
بعد از انقلاب به نيويورك آمدم. البته سالها بود كه قصد داشتم براي تحصيل در رشته سينما به NYU بروم و به ايران براي ادامه كار برگردم اما معافي نداشتم. در نيويورك متوجه شدم كه براي تحصيل ابتدا بايد زبان انگليسي را تقويت كنم و براي گذراندن زندگي هم بايد كار كنم. خيلي كارها در آن زمان انجام مي‌دادم. ظرفشويي، پيشخدمتي ... اما نتوانستم هزينه تحصيل در مدرسه سينمايي را تامين كنم. به كارگاههاي نمايشي نيويورك و در مقطعي هم به آكتورز استوديو رفتم. متاسفانه چون زبان انگليسي‌ام ضعيف بود آنجا هم دوام نياوردم. براي مدت كوتاهي به لس‌آنجلس رفتم اما متوجه شدم آنجا نمي‌توانم زندگي كنم. پس به نيويورك برگشتم. قرار بود نمايشنامه‌اي بنام كتابهاي تبتي مرگ بر روي صحنه برود كه منهم براي تست بازيگري به آنها مراجعه كردم. كارگردان آن يك ايراني بود بنام آشور بني‌پال و خانم ديگري به نام سوسن ديهيم كه در حال حاضر در نيويورك هستند و صداي فوق‌العاده‌اي دارند با ايشان همكاري داشتند. خانم سوسن و همسرش چارلز آهنگسازي مي‌كردند و آهنگ فيلم آسمان سرپناه (برنارد برتولوچي) را هم آنها نوشتند. بالاخره اين نمايش را در لاماماي نيويورك در سال 1982 اجرا كرديم.
بعد از آن دو سه نمايشنامه ديگر نيز بازي كردم تا اين كه پرويز صياد پيشنهاد بازي در فيلم سينمايي فرستاده را مطرح كرد. در اين فيلم كه به عنوان اولين فيلم سينمايي ايراني فوق‌العاده مورد توجه قرار گرفت بازي كردم و كار من هم تصادفا مورد توجه قرار گرفت. براي شب افتتاحيه فيلم به لس‌آنجلس رفتم كه مصادف با يك اقامت طولاني شد. در آنجا يك گروه تئاتري راه انداختم به نام گارگاه نمايش 079 اين اسم را به احترام كارگاه نمايش تهران كه در سال 1979 تعطيل شد گذاشتم.
اولين كساني كه به اين تئاتر پيوستند داريوش ايران‌نژاد و خانم آذر فخر يكي از بهترين بازيگران ما در سانفرانسيسكو بودند. نمايشنامه‌اي كار كرديم به نام "همه پسران ايران خانم"‌‌كه يك كمدي دراما بود و خيلي مورد توجه قرار گرفت. اما تئاتر به عنوان يك هنر مهجور تحت تاثير جريانات غالب كاباره‌ها و خواننده‌ها بود و به همين خاطر ما بيش از چند اجراي محدود نداشتيم. دومين كار گروه شكل بهتري گرفت. نمايشنامه‌اي نوشتم بنام "كافه اكبر آقا نوستالژي بفروش مي‌رسد". اين نمايش مصادف شد با ورود شهره آغداشلو كه از لندن به لس‌آنجلس آمده بود.
از ايشان خواهش كردم به گروه ملحق شود. بعد نمايشنامه را با بازي شهره، مرحوم رضا ژيان، حسن خياط‌باشي، محسن مرزبان و بهروز جليلي به روي صحنه برديم. البته گروه هنوز بطور مستقل جا نيافتاده بود. خودم هم براي نمايشنامه‌هاي ديگري كار مي‌كردم و در ضمن تجربه تهيه‌كنندگي هم نداشتم. به همين علت كلاُ چند اجرا بيتشر نتوانستيم انجام دهيم. حتي به اروپا هم رفتيم و در آنجا آقاي عبدالله بوتيمار بجاي رضا ژيان بازي كردند. اما پس از چند اجرا برگشتيم و شهره هم رسما به گروه پيوست.


ايران‌جوان:‌با شهره آغداشلو در ايران هم آشنايي داشتي؟

توزيع:‌بله. شهره را از ايران مي‌شناختم. در آنجا نمايشنامه‌اي كار كرديم به نام شبيخون به نويسندگي و كارگرداني سيروي ابراهيم‌زاده كه رضا ژيان، رضا رويگري و فريده سپاه‌منصور هم در آن بازي مي‌كردند. بهر حال در سال 1985 دوباره با هم برخورد كرديم و با گروه همكاري كرد كه بيشترين كارها را با هم انجام داديم و خوب با هم ازدواج هم كرديم. وقتي دخترمان "ساراجين" داشت بدنيا مي‌آمد، من نمايشنامه‌اي كار كردم به نام گمشده در باد كه كمدي سرد و تلخي بود و طبق معمول چون حمايت كننده نداشتيم بيش از دو اجرا دوام نياورد. بعد از آن "بوي خوش عشق"‌‌را نوشته و كارگرداني كردم كه شهره و داريوش ايران‌نژاد در آن بازي كردند. حدس ما اين بود كه بيش از ده شب روي صحنه نمي‌ماند. اما 500 شب اجرا شد. گروه به اين شكل مردمي شد و پا گرفت. ما چهار سال بطور متداوم و بدون فاصله اين نمايش را اجرا كرديم. بعد از آن "سهم ما از خانه پدري"‌‌را نوشته و كارگرداني كردم كه باز هم با بازي شهره و مائده طهماسبي همسر فرهاد آئيش كه هر دو در ايران فعاليت دارند همراه بود. مائده طهماسبي در فيلمهاي مارمولك و دايره در ايران بازي كرده و اميدوارم كه هر دوي آنها موفق باشند. بعد از سهم ما از خانه پدري نمايشنامه‌اي نوشتم به نام در جستجوي اميرارسلان كه كاري برشتي (شيوه برتولت برشت)‌‌و سمبوليك بود. هر چه پول درآورده بوديم روي آن گذاشتيم و خانه‌امان هم به حراج رفت و ضرر وحشتناكي كرديم. پس از آن نمايشنامه‌اي نوشتم به نام خوشبختي + Tax

ايران‌جوان: ‌نمايشنامه‌هاي تلويزيوني كه در لس‌آنجلس كار كردي چقدر در شناخته‌شدن تو تاثير داشتند.

توزيع: ‌خيلي. اگر آنها نبودند من به عنوان يك بازيگر تئاتر شناخته نمي‌شدم. مطمئن باشيد كه اگر چه روزگار را مي‌گذراندم اما به اين حد شناخته نمي‌شدم. من يك بار در مصاحبه‌اي گفتم كه من در تئاتر مثل آچار فرانسه هستم. به درد هر كاري در تئاتر مي‌خورم. به خاطر اين كه در كارگاه نمايش براي همه نوع كار در تئاتر تربيت شديم. يكبار در تئاتري نقش اول را بازي مي‌كردم. سه شب بعد در نمايش گروه ديگري بليت مي‌فروختم يا مردم را به سمت صندلي‌هايشان هدايت مي‌كردم. حتي براي اجراي يك تئاتر سه سال در يك اتاقك مسئوليت نور و صدا را به عهده داشتم. من تئاتر را اينطور تجربه كردم. اگر اين كارها را نمي‌كردم شايد جايي كه حالا دارم را بدست نمي‌آوردم.

ايران‌جوان: ‌بين ايرانيها واژه‌اي معمول شده به نام كارهاي لس‌آنجلسي مثل موسيقي لس‌آنجلسي يا تئاترهاي لس‌آنجلسي با توجه به اينكه اين واژه تقريبا مترادف شده با كارهاي سطحي و بدون ارزش هنري والا و با نظر به پس‌زمينه تئاتري خوبي كه داري و ممكن است اهل هنر توقع كارهاي غير متعارف از تو داشته باشند به كارهايي از قبيل ازماهواره با عشق چطور نگاه مي‌كني و خودت چه نظري داري؟

توزيع:‌ قبل از هر چيز خيال شما را راحت كنم تئاتر من لس‌آنجلسي است و بعد اين كه كارهايم همه غيرمتعارف هستند. كار متعارف نمي‌توانم بكنم به دليل اين كه اگر كار متعارف مي‌كردم مطمئنا جايي كه الان هستم نبودم. ديگر اين كه تئاتر متعارف به اين شكل گسترده مورد استقبال قرار نمي‌گيرد. پس كارهاي من غيرمتعارف است و شما نمونه اين كارها را نمي‌توانيد پيدا كنيد. من قصد ندارم بگويم كه كار ما خوب است. هر چه هست خوب يا بد شما نمي‌توانيد با كارهاي افرادي مثل عباس جوانمرد، جعفر والي، عباس نعلبنديان، اسماعيل خلج، بهرام بيضايي و پرويز صياد مقايسه كنيد. چون شبيه هيچكدام از اينها نيست. اما اگر منظور شما اينست كه بعضي‌ها از من انتظار دارند كه كارهاي تراژدي و كلاسه شده حزبي انجام دهم و يا متوقع هستند كه يك كاري شبيه كار بهرام بيضايي انجام بدهم بايد به گونه‌اي ديگر جواب دهم.

ايران‌جوان:‌دقيقا منظورم اينست كه به نوعي توقع يك اثر آوانگارد را دارند و يا به شكلي نمايشنامه‌هاي سنگين‌تر و مطرح‌تر...

عارف محمدي و هوشنگ توزيع
عارف محمدي و هوشنگ توزيع

توزيع: ‌‌ببينيد، كار هنري كه اين جماعت انتظار دارند، هنريست كه بيشتر به كارهايي كه در اوايل سالهاي 1357 يا 58 اجرا مي‌شد مربوط مي‌شود. همه اطلاعات، معلومات، خوانده‌ها و داده‌هاي اطلاعاتي، همه متعلق به همان سال 57 مي‌باشد. آنها كه رشد كردند از من اين توقع را ندارند و هر وقت هم مرا مي‌بينند مي‌گويند "آقا دمت گرم، تو توي آن چاله نموندي". من مطمئن هستم كه اگر قادر بودم روزي كارهايي مثل كارهاي مرحوم ساعدي عزيز، بهرام بيضايي كه واقعا كارهايشان را دوست دارم انجام دهم اولين كساني كه از من دلخور مي‌شوند همين جماعت بودند كه الان هم از من توقع كار غيرمتعارف دارند. پس اگر قرار است من شبيه بيضايي فكر كنم كه خود ايشان به بهترين شكل حضور دارند و اصلاُ چرا در جامعه ايراني همه بايد كپي‌كار باشيم. مثلاُ يك نفر در نمايشنامه‌اي بازي مي‌كند و كپي همان نقش را در نمايشنامه‌اي ديگر اجرا مي‌كند. همه از روي دست هم نگاه مي‌كنند يك بيضايي داريم كه وقتي نمايشنامه مي‌نويسد 17 نفر از روي آن مي‌نويسند كه اين براي بيضايي هم خوب نيست. هر كس بايد به طور انفرادي و جداگانه نگاه خود را داشته باشد. اين جماعت انتظار كاري را از من دارند كه توده مردم با آن ارتباط برقرار نمي‌كنند. اما همانطور كه گفتم من اصلاُ ابايي ندارم كه بگويم تئاتر من لس‌آنجلسي است. تئاتر من بين تئاتر لاله‌زاري و تئاتر روشنفكرانه ايراني و خارجي است. من هميشه فكر مي‌كنم بين نشريه وزيني مثل ره‌آورد يا بررسي كتاب و مجله جوانان كه در لس‌آنجلس چاپ مي‌شود نشريه ديگري هم بايد باشد كه توده مردم با آن ارتباط برقرار كنند و ياد بگيرند. من ترجيح مي‌دهم تئاتر من را در درجه اول عمه، دخترعمه، برادرم، رفيقم و يا آن راننده تاكسي و زحمتكشي كه پيتزا دليوري مي‌كند ببينند تا اين كه يك منتقدي، تئاتر مرا ببيند و بگويد كه بله تئاتر شما را ديدم! نمونه ديگر اين كه خود شما كه يك روشنفكر هستيد يا هنرمنداني مثل جعفر والي، نصرت پرتوي و عباس جوانمرد كه پيشكسوت‌هاي تئاتر هستند تئاتر مرا مي‌بينيد و عامه مردم هم به تماشاي آن مي‌نشينند. براي مثال آقاي ابراهيم گلستان و هادي خرسندي وقتي تئاتر بوي خوش عشق را ديدند گفتند شاهكار است. البته اينها را در بي‌بي‌سي گفتند و اگر بطور خصوصي گفته بودند بيان نمي‌كردم.
ما نقدهاي خوبي بر بوي عشق داشتيم. افرادي مثل فرهاد مجد‌آبادي، مجيد روشنگر نقدهاي مثبتي روي آن نوشتند و حتي هنرمندي مثل جمشيد چارلنگي نوشته بود كه: بوي خوش عشق سنگ پايه تئاتر ايراني در غربت... البته اينها باعث نمي‌شود كه من با بيان اين گونه تعاريف غرورم را نشان دهم. نه من هميشه با اين خودپرستي در جدال هستم.
مادرم 85 سال دارد و بي‌سواد است. من نويسندگي و ديدموشكافانه را از او ياد گرفتم! و نظم در كار را از پدرم و اگر نمايشنامه‌اي بنويسم و مادر پير و بي‌سواد من آن را درك نكند براي من "هوشنگ توزيع" هيچ ارزشي ندارد...
نكته ديگري كه باز هم در ارتباط با تئاتر لس‌آنجلسي قابل ذكر است اين كه ما ايرانيهايي هستيم كه در لس‌آنجلس زندگي مي‌كنيم بالبطع هر كاري كه از آنجا بيرون مي‌آيد لس‌آنجلسي است حال خوب يا بد.
بنابراين واژه‌اي مثل لس‌آنجلسي و استفاده آن خيلي سطحي است و قضاوتي نمي‌تواند بكند. مثل اينست كه بگوييم كه اين جنس كره‌اي است. خوب در كره بمب اتم هم ساخته مي‌شود و تي‌شرتهاي ده تا 1 دلار هم توليد مي‌شود ولي هر دو كره‌اي هستند!!‌
بله، لس‌آنجلس بدليل اين كه حالا درست يا غلط پايتخت ايرانيهاي خارج از كشور است بيشترين تعداد هنرمندان تئاتر، سينما و موسيقي را دارد. موسيقي مبتذل هم همه جا هست. در تهران، لس‌آنجلس و جامعه آمريكايي. موسيقي شهرام شب‌پره هم لس‌آنجلسي است، موسيقي داريوش هم لس‌آنجلسي است چون هر دو كارشان در آنجا توليد مي‌شود پس اين اصطلاحي است كه بعضي‌ها از خودشان درآورده‌اند!!

ايران‌جوان:‌روي نمايشنامه از ماهواره با عشق چه مدت كار كرديد؟

توزيع:‌دو سال. به طور كامل نوشته و تمرينات توامان دو سال طول كشيد. در مثل مناقشه نيست. اما ما اين نمايشنامه را مثل گروههاي شكسپير كار كرديم. يك عده بازيگر جمع شديم و رفته رفته اين نمايش نوشته شد.

ايران‌جوان:‌انگيزه تو بيشتر نقد رسانه‌هاي فارسي‌زبان بود با هدف ديگري داشتي؟

توزيع‌:‌بله. نقد يك معضل در جامعه ايراني كه بايد حل و فصل شود.

ايران‌جوان:‌ عكس‌العمل رسانه‌هاي فارسي‌زبان چطور بود؟

توزيع:‌البته، يكي دو مورد واكنشهاي اعتراض‌آميزي نشان دادند ولي برايم مهم نيست. چون معتقدم اين عين دموكراسي است. من نمي‌توانم بگويم كه من حرفي عليه شما نمي‌زنم شما هم هيچ‌عكس‌العملي نشان ندهيد. آنها هم حق دارند عليه من حرف بزنند.

دنبالک:
http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/16620

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'گفتگوي اختصاصي عارف محمدي با هوشنگ توزيع به بهانه اجراي تئاتر "از ماهواره با عشق"، ايران‌جوان' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016