اردشير لارودی- همه چيز با «کيهان ورزشی» آغاز شد، که فراگير بود و برای رسيدن به دست مردم منتشر میشد و حرفهای بودن - از همان روز اول- ويژگیاش بود. ورزشینويسی در ايران را از هر سر که بگيريم و جلو بياييم، میرسيم به دو مرحلهء کاملاً متفاوت و متضاد: قبل از کيهان ورزشی، بعد از کيهان ورزشی!
قبل از کيهان، کوششهای ناپيوسته فاقد ارادهای را میبينيم که بيشتر در دايره اخلاق (اتيک) ورزش و نيز ورزشکاری، دنبال يکسری اصول حتی برای خودش نامعلوم میگشت. چگونه بايد بود؟ چگونه بايد ظاهر شد؟ چگونه بايد افشا کرد؟ اخلاقمداری صرف که البته در جای خودش هم بسيار قابل تحسين بود، که امروز هم هنوز در همين وادی نيز از اول صف چندان جلوتر نيامدهايم.
تختی و دهداری را داريم که اولی در عرصه ورزش و قهرمانی و پهلوانی، الگوی تمامعياری است و دومی در ميدان معلمی و مربيگری هنوز کسی به گردش نرسيده است. آيا شما کسی را میشناسيد که تختی اين زمانه باشد؟ آيا شما انگشت اشاره خود را به سمت کسی میگيريد که دهداری دومی شمرده شود؟
advertisement@gooya.com |
|
تختی، الگو و اسوه قهرمانی است که پهلوان بود و پهلوان زيست، اما هيچکس نکوشيد تا چون او باشد. دهداری، معلم بود و مربی بود و فن و تکنيک و اخلاق را خوب به هم ترکيب کرد و هرچه او مرکبتر شد، از صفات معلمی و مربيگری پاک فطرتانه، دور شدن از او - دانسته و آگاهانه و از سر اراده- جدیتر شد.
و شايد شما ندانيد که در تبديل تختی، از جوانی ساده و بیغش که مايههای پهلوانی داشت، به اين اسطوره فراموشنشدنی که آوازه شهرتش، جهانگير شد؛ کيهان ورزشی، اين دانشکدهء راه دور ورزشینويسی، نقش اول و آخر را بازی کرد. همانطور که در برجسته کردن نقش دهداری و جدا کردن او از جمع همه شاهينیها و تبديلش به معلم اخلاق و مربی فوتبال و مولف سبک خاصی که داشت، باز هم کيهان ورزشی در مقابل بيشتر از خود دهداری میگردد.
کيهان ورزشی ويژگی ديگری هم داشت: خوب تشخيص میداد. دست خود را روی هر سری نمیگذاشت، ولی هر کسی (از ورزشکار و مربی و حتی داور) که از اين بخت برخوردار میشد، همای سعادت بر سرش مینشست.
***
پيش از کيهان ورزشی را هم به لطف کيهان کشف کرديم. کوششهای تندخويانه «احمد اسپهانی» را - که در ورزش ايران به لطف چندين سال زندگی در ورزش ترکيه، از همتايان خود به مراتب جلوتر بود- نشناختيم و ندانستيم کيست؛ الا به وقتی که کيهان ورزشی آمد و خيلی زود همهگير شد.
تا کيهان در ورزش به کاری نپرداخته بود، ورزش نيز معنای واقعی ورزش را نداشت. نوعی زور ورزشی، نوعی کوشش برای تخليه انرژی مازاد، دليلی برای پر کردن اوقات فراغت بود. قبل از کيهان، تعريف ورزش اين بود و چه سخت کوشيدند - و چه خون جگری خوردند- «عطا بهمنش» و «مهدی اسدالهی» و «کاظم گيلانپور» و «ناصر مجرد» و «حسين دستگاه» و «پرويز زاهدی» و «بيژن رفيعی» و البته و صدالبته و هزار البته که «مهدی دری»، تا درکی متعال از ورزش پديد آيد.
کيهان ورزشی را نه دری و نه اسداللهی و نه بهمنش راه نينداختند؛ هنوز از «صدرالدين الهی» هم خبری نبود. «محمود ولیزاده» و تنی چند از کوشندگان که بيشتر «معلم» بودند تا نويسنده، آن هم ورزشینويس، زحمت اوليه را تقبل کردند. پاکنويسی و «مهره»نويسی، تعصب و غيرت نسلدومیها بود. هنوز اهميت دانستگیهای ورزشی آشکار نشده و هنوز کسی به ضرورت انتقال مفاهيم درست و ايجاد رابطهای معلموار با شاگردانی که هيچ ديده نمیشدند و کسی تصوير دقيقی از آن ها نداشت، باور نياورده بود. اولين کسانی که کيهان ورزشی را پديد آوردند، معلم بودند ولی معلمی نمیکردند؛ يا شايد هم میخواستند، ولی خيلی دور بود مستقيم و با پيروی از اصول مدرسهداری و کلاسداری، معلمی کنند. لاجرم معلمی نمیکردند.
کيهان ورزشی همه جا بود، اما کيهان ورزشی هنوز دلها را نگرفته بود. برای تسخير همه جا، برای تبديل ورزش به ورزش، برای آنکه هر شنبه صبح همه نفس بکشند و برای آنکه «ديدن» شکل ديگری پيدا کند، بايد سالی چند میگذشت و کيهان ورزشی چه خواسته و چه نخواسته، چه با وصله و چه بیوصله، اين چندين سال را سپری کرد. «بولتنوارگی» کيهان ورزشی، نه يکباره که ذرهذره برطرف شد. کيهان برای خودش يک الگو و يک نمونه کاری داشت، اما تبديل شدن به «فرانس فوتبال» ايران آيا کار آسانی بود؟
اول بايد فرانس فوتبال ديده و به خوبی درک میشد. مهدی اسداللهی، بازيکن- مربی تيم بود که پايش شکست و برای معالجه به فرانسه رفت و نزديک به يک سال در پاريس کنگر نخورد و لنگر نينداخت تا نکتههای فراوان بياموزد؛ او اول کيهانی بود که هر هفته، دوشنبهها فرانس فوتبال را ديد.
صدرالدين الهی، شاگرد دانشکده سوربن نيز با فرانس فوتبال و سپس با «اکيپ» - چه روزنامه، چه ماهنامه- آشنا شد. کيهان دانست که بايد از منابع خارجی استفاده کند؛ اما کدام منبع؟
کيهان ورزشی تا روزی که در اواخر دهه ۴۰ تأسيس شد، فرانس فوتبال فارسیزبان و ايرانی شدهای بود. بعدها که کيهان ورزشی جلدی پيدا کرد و تعداد صفحاتش به ۳۲ رسيد، باز هم از فرانس فوتبال الگو برداشت. اما اولين نشريه ورزشی ما، مقلد نبود که خيلی زود از همان اولين روزها به کوشش «محمود منصفی» و آقای ولیزاده میخواست ايرانيت خود را به رخ بکشد، که البته هم به رخ میکشيد.
با آمدن جوانی به نام مهدی دری - که در تحريريه کيهان و صفحهبندی، رابطی جاندار و تند و تيز بود- کيهانورزشی خون تازهای گرفت. مردانی باسواد و نوآورانی تازهانديش (نظير اسداللهی، بهمنش، الهی و...) در اين دوره بود که فعالتر شدند. صفحهداری در «اميد ايران» و «آسيای جوان» و «سپيدوسياه»، ديگر جوانهای دهه ۳۰ را راضی نمیکرد؛ پس کيهان ورزشی، پاتوق باسوادان ورزشی شد.
اسداللهی، فوتبال را در دست گرفت. بهمنش، برای دووميدانی اعتبار و منزلتی فراهم آورد. عطاخانی، آنقدر خوب و خوش مینوشت که خواندن دووميدانی و سپس دوچرخهسواری و هرچه او مینوشت، لذت داشت و نکتهآموز بود. الهی، ترجمه میکرد و نوشتههايی داشت که مربی میساخت و سطح طلب خوانندگان را بالا میبرد. اکيپ اول گزيده میشد تا سپس ترجمه شود و مطالب ممتازش به گوش ورزش ايران برسد.
***
در کشتینويسی، کيهان سبک خودش را داشت. مهدی دری اول يکه و تنها بود. بعدها، «نوررئيسی» هم در کنار او نشست. کشتینويسان کيهان - که «منوچهر لطيف» هم يکی از آن ها شد- حرفها داشتند و نغمهها میسرودند. برويد و دستنوشتههای لطيف را بخوانيد و سپس عقبتر برگرديد و ببينيد. مهدی دری به بهانه گزارش يک مسابقه ۱۲ دقيقهای (که بعداً ۱۰ دقيقه و ۹ دقيقه شد) چقدر شاعرانه، چقدر عاشقانه، از تختی و فردين و حبيبی و سروری و... و از «آقابلور» میگفت. از کشتی میسرود.
قبل از آنکه اسداللهی فعال مايشاء فوتبالنويسی در ايران باشد، گزارشنويسی بيشتر تصوير اتفاقات بود. از مستقيمترين و راحتترين زاويه. اسداللهی، به ديدن زوايای پنهان پرداخت. البته او به پشتپردههای بيرون از دايره مسابقه کاری نداشت؛ اسداللهی حتی يک نوشتهء زشتنگارانه - به بهانه واقعنويسی- ندارد. او عاشق کارش بود و اين عشق را در همه حرفهای مکتوبش بروز میداد و ناديدهها را از دل مسابقهای که همه آن را میديدند، استخراج میکرد؛ چرايی پديد آمدن يک صحنه زيبا، شرح مکانيزم حرکاتی که قشنگترين لحظهها را پديد میآورد، پرداختن به اشکالات داوری، اشاره به کاستیهای اين و آن مربی و...
اسداللهی، اولين مردی بود که در فوتبال نه با حرف، که در عمل گفت:
... بايد بدانيد، تا بنويسيد.
... بايد بدانيد، تا بتوانيد.
اسداللهی، محسنی، الهی، بيژن رفيعی، گيلانپور، مجرد و البته که مهدی دری معتقد بودند: ورزشینويسی، الکینويسی نيست. علم میخواهد، اطلاعات میخواهد، دقت میخواهد، پختگی میخواهد و کاربلدی لازمهاش است.
و دری، اولين سردبيری بود که در هر بخش کاری، هم به خبرهای بلند، گزارش، تفسير و تحليل اهميت میداد و هم در هر گوشه و کنار فوتبال، کشتی، واليبال و بسکتبال، «خبر بيار»انی داشت که خبرهای کوتاه، اتفاقات پيشپا افتاده و هرچه را که میديدند، برايش میآوردند.
***
با کيهان ورزشی، ورزشینويسی جدی شد. تحقيق درباره ورزش، به لطف کيهان وارد مقوله ورزشی شد و به اين ترتيب بود که دانستيم قبل از کيهان ورزشی، مجله «تربيت بدنی» را داشتيم که «قاسم فارسی» و «احمد اسپهانی» در آن قلم زدهاند و «مهدی ميرعمادی» در «اطلاعات» اين بذر را کاشته بود و «منوچهر مهران» «نيرو و راستی» را برای دست گرفتن ورزشینويسی منتشر کرده است.
اما کيهان رقيب خود را از دل خودش درآورد: «دنيای ورزشی» که بيژن رفيعی آن را در تکميل چرخه ورزشینويسی، پديد آورد. کيهان اهميت خود را از دست نداد، ولی دنيای ورزشی به گوشههای ديگری پرداخت. اگر کيهان ورزشی مسابقههای دوچرخهسواری دور شمال را راه انداخت و مرد سال ورزش و فوتبال را معرفی کرد، دنيای ورزشی با مدل معروفش، بهترين بازيکنان را معرفی کرد و قبل از دنيای ورزش، صفحه ورزش روزنامه اطلاعات مسابقههای کشتی هفتگی - هر هفته يک وزن- را ترتيب داد.
اما پختگی، دانستگی، همهجانبگی، روسای ورزش را زير ذرهبين بردن، مديريت را به تفکر واداشتن و مردم را متوجه مطالباتشان - در ورزش- کردن، از خصوصيات کيهانورزشی بود که در دهه ۴۰ (نيمه دوم) به بلوغی کمديده شده، رسيد.
ورزشینويسی در پيشرفت ورزش تاثيری بيش از خود دستاندرکاران ورزش گذاشته است و البته که خود نيز از جريانات ورزشی متاثر شده است. از دهه ۵۰ که پول نفت يکباره زياد شد و سهم ورزش هم از اين پول بالا رفت، مسابقههای «جام تخت جمشيد» در فوتبال، جام «پاسارگاد» در واليبال و ليگ بسکتبال راه افتاد. ورزشینويسی ايران در آن دهه اوج گرفت. روزنامههای سياسی- اجتماعی صبح، به ورزش پرداختند. بخشی از کيهانیها، در يک روزنامه و جمعی از جوانان - به گرد «بهمن حضرت»- در جای ديگری دور هم نشستند. ورزشیخوانی، در دهه ۵۰ از هفتگیخوانی به روزخوانی بدل شد؛ روزنامههای ورزشی.
دری و گروه دانايش، حالا حضرت و يک گروه دانای ديگر را به عنوان رقيب روبروی خود داشتند. حالا ديگر کيهان ورزشی و دنيای ورزشی به نياز جامعه ورزشی - که در حال توسعه است- جواب نمیدهد. هر روز بايد از همه چيز خبرها داد. ورزشینويسی ايران، وارد چرخهای که مرتب اوج بيشتری میگيرد، شده است. حالا اجتماعینويسی و اشاراتی به واقعيات سياسی را هم میتوان در لابلای ستونهای صفحات ورزشی روزانه ديد. اقتصاد، تکنيک، تاکتيک و خب دغدغههای ديگری که مردم را درگير میکند: درآمد، مخارج، هزينهها و...
«طنز» خودش را به ورزش نزديک میکند. با زبان طنز حرفها میشود زد. کاريکاتور دانست که عرصه ورزش، عرصه زبانآوری است.
بر تعداد ورزشیشناسان مرتب افزوده میشد. قشنگنويسی - که بيشتر به مشنگنويسی میزد- جای خود را به فنینويسی میدهد. مربيان حالا از نوشتههای بسياری استفاده میکنند، که کارشان را در همين عرصه مربيگری آسان میکنند.
***
ورزشینويسی يک فراز ديگر هم دارد؛ دهه ۷۰. روزنامههای ورزشی پديد میآيند. در دهه ۶۰، هفتهنامهها خود را به عنوان يک ضرورت تحميل کردند؛ اما خيلی زود قدرت تاثيرگذاریشان رنگ میبازد، چرا که «ابرار ورزشی» هر روز صبح روی پيشخوان روزنامهفروشیها است. و بعد ايران و نود و کيهان ورزشی... تا امروز. آيا امروز میتوان گفت: روزنامهها، از روزنامهخوانها، به روزتر و از نظر خبردانی و خبررسانی جلوترند؟ بايد منتظر دورهای بود که تحليل خبر و تفسير وقايع - نه خبردادن از اتفاقات صرف- اهميت بيشتری پيدا کند. دنيا کوچک شده است، اما دنيای ورزش از اين فرصت برای کيفیتر شدن، استفاده نکرده است.
دنيای رسانهای ورزش به مثبتانديشی باور آورده است. ستارهسازی و مقابله با ستارهستيزان، دوباره يک اصل میشود.
کاپلو، با رئال قهرمان میشود. رئال با کاپلو، پس از چهار سال به اوج میرسد، اما کاپلو به درد رئال نمیخورد. میدانيد چرا؟
کاپلو، با ستارههای رئال کنار نمیآيد. او بکهام، رونالدو، رائول و... را به دفعات کنار گذاشت.
ورزش بدون ستارههايش میداند که به جايی نمیرسد. آيا ورزشینويسان ما اين جريان اصلی را باور دارند؟
و يک آيای ديگر: آيا الکینويسی و روی هوا، همه چيز را به هم بافتن، دورهاش تمام نشده است؟
باسواد ديدن، با سواد ارزيابی کردن و باسواد نوشتن.
***
حرفها تمامی ندارند. مثلاً اصلاً نشد اشارهای داشته باشيم به تفکری که هرچه خود دارد، ز بيگانه تمنا دارد. نگاه به بيرون، نگاه به از ما بهتران، تنبلی ذهنی، کودنی ذهنی، اين دعوا، از زمان حافظ و لابد هشتصد سال جلوتر از او هم وجود داشته. والا لسانالغيب که آسمان و ريسمان را به هم نبافيده است!
به نقل از [سايت خبرنگاران صلح]