یکشنبه 3 مرداد 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

ققنوس در آتش، به قامت ِ بلند ِحماسه و عشق: احمد شاملو، رضا مقصدی

مقصدی و شاملو
اين کيست؟ از کدام تبار است؟ / وقتی که برف را / بر حرف و بر هِجای جهان / می‌بيند / ما را به ميهمانی‌ی خورشيد می‌بَرَد. / گندم / صدای ماست شادی / جوانه‌اش. / آن جا که آسمانِ زمان، خالی / از بوسه‌ی برهنه‌ی باران است / بر ريشه‌های تشنه‌ی ما / می‌بارد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




در آستانه‌ی دهمين سالگرد از دست‌دادن عزيزِ شعرِ پارسی ايستاده‌ايم.
اين شعر سال‌ها پيش در اسپانيا با يادِ اين "يار، اين يگانه‌ترينِ يار" نوشته شده‌است.
در آن‌جا دو چيز بيش از هر چيز مرا به جانبِ خود می‌خواند: "ماه" و "گارسيا لورکا".
در ساحل، در ديدارهای مهربان با ماه ـ پياپی ـ صدای هوش‌ربای شاملو با کلام ِ شورانگيزِ لورکا در جان‌ام می‌ريخت و مرا تا دور، تا لحظه‌های پُرشور می‌بُرد.
نخستين سطرهای اين شعر در زير منشورِ نورِ ماه و در آن ساحل بر کاغذ نشست و سپس در سال ۷۶ در "دفتر هنر" ويژه‌ی احمد شاملو به سردبيری مهربان‌ام بيژن اسدی‌پور در امريکا انتشار يافت.
در اين لحظه، با بهره از کلامِ فاخرِ "سايه"ی عزيزم، به آن "بامدادِ" هميشه می‌گويم:
يادِ دل‌نشين‌ات ای اميدِ جان
هر کجا روم، روانه با من است


ققنوس در آتش
به قامت ِ بلند ِحماسه و عشق: احمد شاملو

..... پس
واژه را دوباره فراخواند
تا از فرازِعاطفه‌ی ابر، بگذرد
وز نور
وز غرور
جامی به سربلندی ی آوازِعاشقان
بردارد
تا بامداد، بر سر ما خيمه گُسَترد.

همواره يک پرنده
بر شانه‌ی ستبر بلندش
رو سوی روشنايی‌ی يکدست
آوازهای تازه، به لب دارد.

اين کيست؟ از کدام تبار است؟
وقتی که برف را
بر حرف و بر هِجای جهان
می‌بيند
ما را به ميهمانی‌ی خورشيد می‌بَرَد.

گندم
صدای ماست
شادی
جوانه‌اش.
آن جا که آسمانِ زمان، خالی
از بوسه‌ی برهنه‌ی باران است
بر ريشه‌های تشنه‌ی ما
می‌بارد.


در کارگاهِ هستی
− اين آفريدگار −
بومی ز خاک دارد
رنگی ز شاعرانگی‌ی افلاک
مضمونی از مناظرِ انسان.

هر جا که عشق
از آبی‌ی يگانه‌اش خالی‌ست
آوازی از سپيده‌دمان است.

ديری‌ست "آن کلام مقدس "
با پيکرِ نشسته به خاکستر
در شعله‌های آتش
می‌سوزد.
شادا
ققنوس را بشارتِ او زنده می‌کند.


گيتارهای تاريک!
گيتارهای درد!
" اسپانيا" ترانه‌ی "لورکا " را
چون باغی از انار به جانش ريخت.

فريادِ "بامداد "
اما
ميانِ زخمِ دلِ ما
ايستاده‌است.


اسپانيا ۱۹۹۷


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016