در همين زمينه
3 اردیبهشت» مسئلهی چسباندن ضميرهايی چون "شين" فاعلی يا مفعولی در پايان فعلها، سعيد هنرمند27 فروردین» ای "شينِ" بيچارهی مظلوم! ف. م. سخن 12 فروردین» از ملاقات اينجانب با شاهزاده رضا پهلوی تا داستان پناهنده شدن من و سفر به فرانسه 25 اسفند» از تبريک به حضرت آيتاللهالعظمی خامنهای دامت برکاته تا تبريک به وبلاگنويسان ايرانی 16 اسفند» از تشکر از بچههای روزنامه اعتماد تا نامه به کتابی که هرگز زاده نشد
بخوانید!
3 اردیبهشت » حرفها و خاطرههای پوری بنايی، شهلا رياحی، سيمين غفاری، گيتی ساعتچی و محمود بهرامی از حميده خيرآبادی (نادره)، قديمیها
3 اردیبهشت » مسئلهی چسباندن ضميرهايی چون "شين" فاعلی يا مفعولی در پايان فعلها، سعيد هنرمند 2 اردیبهشت » مراسم يادبود حميده خير آبادی با حضور هنرمندان برگزار شد، هيچکدام از مسئولين نبودند، ايلنا 2 اردیبهشت » محمدعلی کشاورز در رابطه با خاکسپاری بی سروصدای حميده خيرآبادی: کار هنری در ايران هيچ ارزشی ندارد، آريا 2 اردیبهشت » جليل شهناز، خانه موسيقی را با حضور محمدرضا شجريان و ديگر اعضا؛ بازگشايی کرد، ايلنا
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! از ادبيات "عوضی" فارسی تا يادداشتهای روزانه محمدعلی فروغی به کوشش ايرج افشارکشکول خبری هفته (۱۱۸) در کشکول شماره ی ۱۱۸ می خوانيد:
تسليت ادبيات "عوضی" فارسی واقعا درست می گويد اين نويسنده و تئوريسين مشهورِ جنبش سبز. من از اين مقاله ی بديع بسيار چيزها آموختم و بسيار چيزها به ذهن ام رسيد که بد نديدم در ادامه و تکميل آن مقاله قلمی کنم. اصولا ادبيات فارسی، ادبياتی عوضی ست. لابد فکر کرديد می خواهم به ادبيات فارسی توهين کنم ولی قصدم به هيچ وجه توهين نيست. منظورِ من هم از کلمه ی عوضی مثل نويسنده ی فوق الذکر، چيزِ ديگری ست، ولی چون زبان فارسی کلمه برای بيان مقصود کم دارد، من از اين کلمه استفاده می کنم که شما بهتر متوجه موضوع بشويد. پس دليلی هم نمی بينم که به خاطر اين حرف، از کسی، مثلا از بزرگان علم و ادب عذرخواهی کنم چرا که به نظر خودم اصلا حرف بدی نزده ام و شما هم غلط می کنيد فکر می کنيد من حرف بدی زده ام. حالا گفتم غلط می کنيد، باز فکر نکنيد من به شما توهين کردم. اصلا قصد من از به کار بردن اين فعل توهين نيست چرا که غلط کردن هم مثل عوضی، دو تا معنی دارد. يک معنی اش –با کلمات مودبانه- اين است که بی جا می کنی و نمی فهمی و "بتمرگ بينيم با" و از اين حرف ها. يک معنیِ ديگرش اين است که اشتباه می کنی (مگر نه اين که در تمام فرهنگ ها در مقابل غلط، اشتباه نوشته اند، پس اگر در جمله ی اشتباه می کنی، اشتباه را برداريم به جای اش غلط بگذاريم، هيچ غلطی نکرده ايم و معنیِ جمله ی غلط کردی مان هم می شود اشتباه می کنی). پس يک بار ديگر و اين بار با تاکيد خدمت بزرگان علم و ادب عرض می کنم که شما غلط می کنيد فکر می کنيد من دارم به شما توهين می کنم. از اين مقدمه که بگذريم می رسيم به اصل مطلب که نمی دانم چرا من هميشه بيشتر از اصل مطلب مقدمه ام طول می کشد. خدا رحمت کند استاد جلال الدين همايی را، و پُر خواننده نگه دارد کتاب فنون بلاغت و صناعات ادبی اش را که امثالِ منِ بی سواد به کمک آن فهميديم بلاغت و صناعت ادبی يعنی چه و الان هم که اين جا در خدمت شما هستم همين کتاب برای ارائه ی مثال به داد من می رسد و مقدمه ی استاد که اين گونه آغاز می شود: يعنی چه؟ يعنی استاد، بدن اش ضعيف بوده، و مثلا عضلانی نبوده؟ يا غذا کم خورده، و ويتامين و آهن به او کم رسيده و احساس ضعف کرده؟ يا يک نويسنده ی ديگر بوده که او بر خلاف استاد، قوی و قدرتمند بوده و استاد در مقابل اش احساس ضعيف بودن کرده؟ يا خيلی چيزهای ديگر که درک آن از من و شما بر نمی آيد و خود استاد بايد در باره ی آن ها شرح می داده، که حالا محل بحث ما نيست و فقط خواستيم نشان دهيم که چقدر ادبيات ما می تواند عوضی باشد و آدم عوضی بفهمد و يک کلمه را با کلمه ی ديگر عوضی بگيرد و به قول دکتر صادق زيبا کلام قس علی هذا. گفتيم صادق زيبا کلام، يک چيزِ ديگر به ذهن مان متبادر شد که نمی دانم بنويسم يا ننويسم، چون می ترسم مطلب طولانی بشود و سر و صدای عده ای در بيايد. حالا می نويسم ببينم خدا چه می خواهد. ما به شخص نامبرده به زبان شيرين فارسی می گوييم "صادق"ِ "زيبا کلام"، و آيا ايشان راستراستی "صادق" و "زيبا کلام" است يا ما به قول استاد بهاءالدين خرمشاهی دچار کژتابی زبانی، يا به قول خودمان کژبينی ذهنی شده ايم؟ می بينيد! با دو کلمه حرف زدن، مثال است که از هر گوشه فوران می کند در تائيد عوضی بودن زبان و ادبيات فارسی. گفتيم فنون بلاغت، و اصلا قصدمان مقدمه ی استاد جلال الدين همايی نبود بل اشاره به اصطلاح های فنیِّ رَدُّ الصَّدْر عَلَی العَجُز و رَدُّ العَجُزِ عَلَی الصَّدْر بود که دليل آن را الان خدمت تان عرض می کنم. تعريفِ اولی آن است که کلمه ای که در آخر بيت آمده در ابتدای بيت بعد تکرار شود و تعريفِ دومی اين که کلمه ای که در ابتدای بيت آمده در انتهای بيت تکرار شود. خب اين ها چه ربطی دارد به عوضی بودن؟ عرض می کنم که اين اتفاقا يک نمونه ی خيلی خوب و روشن است از عوضی در عوضی بودن ادبيات فارسی چرا که استاد همايی کلی زحمت کشيده انرژی صرف کرده تا به برخی نفهم ها، حالی کند که اولی دومی نيست و دومی اولی نيست. يعنی نه تنها ادبيات ما عوضی است بل که تئوری های ادبی ما هم عوضی ست طوری که اساتيد بزرگ ما برای جلوگيری از عوضی فهميدن آدم های نفهم مجبور بوده اند کتاب بنويسند. گفتيم "نفهم"، فوری بُل نگيريد که آهان اين به ما بی احترامی کرد. نفهم هم مثل عوضی دو معنی دارد: يکی آن که خر است و گاو است و بی شعور است و چيزهايی در اين حدود، و ديگری کسی که يک چيزی را، يک موضوعی را، يک تئوری را "نمی فهمد". زبانِ عوضی فارسی زبان ايجاز است. مثل همين کلمه ی نفهم که اوج ايجازِ شکلی و محتوايی ست. با چهار حرف به شما می فهماند که شما موضوعی را درک نکرده ايد و اگر يک خورده تُنِ صدايتان بالا و پايين شود معنی اش می شود تو خری، نمی فهمی. همين کلمه ی عوضی هم که باعث شد اين همه وقت خودمان و شما را با اين نوشته تلف کنيم مثال ارجمندی ست از چپاندن ده ها معنی زشت و زيبا وسطِ چهار تا حرف الفبا. اما می رسيم به برخی معانی بديع که دارای حالت های عوضی هستند و به اختصار چند نمونه از آن ها را ارائه می دهيم: کاسه ليس: کسی که بعد از تمام شدن غذايش برای جلوگيری از به هدر رفتن زحمت خانمِ خانه، ته کاسه ی غذايش را می ليسد و با اين کار جلوی ماسيدن چربی بر روی ظرف را می گيرد، يا کسی که ته مانده ی ظرف وزارت و وکالت ديگران را می ليسد و از آقايی آن ها نصيب می بَرَد. بادمجان دور قاب چين: اين هم از آن اصطلاح هاست که ناصرالدين شاه باعث و بانی اش شد، به يک معنا که آدم وقتی غذا حاضر شد، بادمجان های پخته شده را دور ظرف می چيند و به همسرش کمک می کند، و ديگر اين که برای خودنمايی در مقابل رئيس و سلطان، بادمجان می چيند و آی می چيند. ماست مالی: اين يکی اصطلاح به نظرم از زمان پهلوی ها باقی مانده، يکی به اين معنی که آدم ماست را روی نان لواش يا سنگک يا بربری می مالد و بعد نوش جان می کند، يکی هم اين که برای سفيد کردن ديوار های کثيف و گند گرفته، چون رنگ ندارد از ماست استفاده می کند تا ديوارها سفيد و خوشگل به نظر برسند و مردم گول بخورند و رئيس خوش اش بيايد. يک سری کلمه ی ديگر هم هست که تواما به جهاز هاضمه ی انسان و برخی خرابکاری های اجتماعی و سياسی مربوط می شود که چون اين جا خانواده نشسته از ذکر آن ها عذر می خواهيم. به هر حال اگر کمی بنشينيد و فکر کنيد خودتان به چيزهای بسيار زياد عوضی در زبان و ادبيات فارسی پی می بَريد و از نويسنده ی جرس تشکر می کنيد که با مقاله اش باعث شد دنبال اين جور مسائل برويد و ذهن تان را جلا بدهيد. با تشکر مجدد از ايشان. آقا بزن خلاص کن! ... به اينجای مقاله ی غلامحسين ميرزا صالح که رسيديم چرت مان پاره شد و سيخْ روی کاناپه نشستيم. عجب! بمب اتمیِ نجات بخش! به اينجايش ديگر فکر نکرده بوديم. ديديم وقتی اوباما يک چيزی پراند، و خامنه ای گفت دنيا بايد در مقابل تهديد اتمی اوباما واکنش نشان بدهد (يا چيزی شبيه به اين که حالا در اين گرمای لذت بخش بهاری حال و حوصله ی پيدا کردن گفته ی دقيق او را نداريم و نمی خواهيم اوقات مان را با ديدن قيافه ی او تلخ کنيم) يک ذره ملول شديم که نکند يک چيزی بيايد در ارتفاع چهارصد پانصد متری ميدان آزادی بترکد و ما مثل فيلم "پيس ميکر"ِ جورج کلونی يک نور درخشان ببينيم و لحظاتی بعد "پولوِرايزْد" شويم. آخر خيلی بد است که آدم بی هوا پولورايزد شود. پس اين همه نوشته ی ما و پند و اندرز به خامنه ای و پيچيدن به پَر و پای دولت های غربی چه می شود؟ به قول مش قاسم همه اش دود می شود می رود به آسمان؟ خب حيف است به خدا. ولی مقاله ی آقای ميرزا صالح را که خوانديم و چشم های کلاپيسه شده مان به اندازه ی سکه ی يک تومانی شاهنشاهی گشاد شد، ديديم انگار بمب اتمی بد چيزی هم نيست و می تواند نجات بخش باشد. حالا بخورد تو سر ما، يا تو سرِ يک ژاپنی بدبخت چه فرقی می کند. نسل های بعدی لااقل سايه ی جنتی و مصباح بر سرشان نخواهد بود، و فرزندان ما ده بيست سال بعد صاحب صنعت و انواع و اقسام محصولات تويوتا و ميتسوبيشی و هوندا و سونی و توشيبا و اسم و رسم جهانی خواهند شد. حالا گيرم يک دويست سيصد هزار نفری هم بميرند؛ مگر الان نمی ميرند؟ تازه کشتار بمب اتم کمتر از بمب های ديگر است. باور نمی کنيد، بفرماييد: و ببينيد انفجار بمب اتمی چه خير و برکتی برای ژاپنی ها و ديگر ملل داشت: ملاحظه فرموديد؟ اگر فردا ديديد که من هم به خيل طرفداران انفجار بمب اتمی پيوستم و گفتم آقا بزنيد خلاص کنيد، تعجب نکنيد! اين جور که آقای ميرزا صالح نوشته است ما آب از لب و لوچه مان راه افتاد! نقطه آبیِ رنگ پريده و آيت الله خامنه ای به اين عکس خوب نگاه کنيد. چه می بينيد؟ يک صفحه ی سياه، يا تعداد زيادی نقطه بر روی آن و يک نقطه که از ديگر نقاط روشن تر است. می دانيد اين نقطه چيست؟ اين نقطه، کره ی زمين ماست که تصوير آن را فضاپيمای وويه جر ۱ از فاصله ی چند صد ميليون کيلومتری گرفته است. اين نقطه ی آبیِ رنگْ پريده ی کوچک، همان جايی ست که به گفته دکتر کارل ساگان –دانشمندی که به تقاضای او اين عکس گرفته شده- "خانه ی ماست؛ جايی که همه ی تمدن سياره ی ما، نامداران، ديکتاتورها، رهبران، ستمگران و تاريخ انسان در آن است" (به نقل از وبلاگ نق نقو). نخير. نگران نشويد. قصد ورود به مباحث فضايی ندارم. ولی وقتی اين تصوير را در وبلاگ نق نقو ديدم، دوربين وويه جر را به اندازه چند ميليارد کيلومتر در ذهن خودم به عقب کشيدم ديدم که نشانی از اين نقطه نيست که نيست! بعد خداوند را پيش چشم آوردم که يک جايی در فاصله دوازده ميليارد سال نوری بر تختی نشسته، همين نقطه ی آبیِ رنگ پريده ی کوچک را وسط اين همه ستاره و سياره که آن ها هم نقطه هايی هستند شبيه به سياره ی زمين انتخاب کرده، بعد دوربين را هی جلو و هی جلو کشيدم و از يک ميليارد به يک ميليون و از يک ميليون به يکصدهزار و از يکصدهزار به يک هزار و از يک هزار به يک کيلومتر رسيدم و زوم کردم روی ساختمان های خيابان پاستور و يک آقای متوهمِ خودخدابينِ ملقب به رهبر فرزانه و آيت الله العظمی را ديدم که خداوند او را وسط اين همه نقطه کم رنگ و پر رنگ روی جايی به نام کُره ی زمين پيدا کرده تا ما را به بهشت ببرد! بخارا ۷۲-۷۳ اين بار، استاد عزت الله فولادوند، مطلبی ترجمه کرده اند از آيزيا برلين در باره ی پدر مارکسيسم روسی، گئورگی پلخانُف. در تازه ها و پاره های ايرانشناسیِ استاد ايرج افشار، يادداشت مفصل و بسيار خواندنی ايشان را در باره ی زنده ياد همايون صنعتی زاده می خوانيم. نزديک به هشتاد سال با هم بودن، نکات بی شماری را از شخصيت اجتماعی و فرهنگی و خانوادگی زنده ياد صنعتی زاده در ذهن استاد افشار ثبت کرده است که بر روی کاغذ آوردن شان کارِ يک روز و دو روز و ده صفحه و بيست صفحه نيست، با اين حال ايشان در صفحات محدود مجله، تصوير بسيار خوب و روشنی از دوستِ درگذشته شان ترسيم کرده اند. اما در اين شماره از بخارا ستون جديدی تاسيس شده است به نام "قلم رنجه" که استاد بهاءالدين خرمشاهی از اين پس در اين ستون قلم رنجه خواهند فرمود و علاقمندان به نوشته های شان را از دانش و معلومات فراوانِ خود بهره مند خواهند کرد. در باره تاسيس اين ستون، استاد طنزپرداز چنين توضيحی مرقوم کرده اند: اما در ستون آويزه های آقای ميلاد عظيمی گفت و گو با نجف دريابندری و نظر ايشان در باره ی خسرو گلسرخی را می خوانيم. من اين شيوه ی اظهار نظر يا نقد را نمی پسندم هر چند اگر محتوای همين نقد در قالب ديگری ريخته و بيان شود آن را می پذيرم. در اظهار نظر و نقد آقای دريابندری، نه طنز، که تمسخر هست واين تمسخر، نه شايسته ی نجف دريابندری و نه سزاوارِ خسرو گلسرخی ست. اما در همين ستون، مطلبی می خوانيم با عنوان "هميشه درد به سر وقت مرد می آيد" و حکايت دردناک و هميشگیِ تسويه حساب و پرداخت آبونمان نشريات فرهنگی. من حدود دو سال پيش در کشکول شماره ی ۳۳، مطلبی زير عنوان پرداخت حق اشتراک نشريات نوشتم و به اين معضل عجيب و باورنکردنی اشاره کردم. آقای عظيمی هم با درج نامه ی متاثر کننده ی حبيب يغمائی و نتيجه ای که از آن گرفت اين زخم مزمن را که خيال خوب شدن ندارد دوباره باز کرده بل که راه درمانی برای آن پيدا شود. مرحوم حبيب يغمايی که عمری به فرهنگ اين مملکت خدمت کرد و دوره ی مجله ی يغمای او که سی و يک سال بدون وقفه منتشر شد، سند اين خدمت بزرگ فرهنگی ست، در سال ۱۳۵۸ چنين نامه ای می نويسد: با خواندن اين نامه ی سراسر درد و التماس، اشکْ چشمان تان را خيس نمی کند و بغض راه گلويتان را نمی بندد؟ به من که چنين حالی دست می دهد. اما نتيجه ی اين نامه چه بود؟ آقای عظيمی می نويسد: "يکی دو سال بعد استاد افشار در همين مجله آينده نوشت که تنها يک نفر به ندای «هل من ناصر» يغمايی لبيک گفت!" مطالب مندرج در ۷۱۷ صفحه ی مجله ی بخارا مفصل تر از آن است که بتوانم تمام آن ها را در اين مختصر معرفی کنم. فقط به گفتن همين نکته بسنده می کنم که از ورق زدن مجله و خواندن مطالب متنوع آن خسته نخواهيد شد. اميدوارم در کشور هفتاد ميليونی ما، که اين همه دانشجو و ليسانس و فوق ليسانس و دکتر دارد، تعداد مشترکان چنين مجله ی پرباری از عدد ۴۰۰، لااقل به عدد ۴۰۰۰ برسد که ميزانِ تناسب به يک ده هزارم نزديک شود و آبروی فرهنگ کشور بدين طريق حفظ گردد! مجله ی بخارا به قيمت هفت هزار تومان در برخی روزنامه فروشی ها و کتابفروشی ها در دسترس علاقمندان می باشد. يادداشت های روزانه محمد علی فروغی به کوشش ايرج افشار يادداشت های روزانه ی محمدعلی فروغی اثری ست از هر نظر استثنايی. استثنايی از آن جهت که به تازگی، و شصت و دو سال پس از درگذشت فروغی کشف شده و به قول استاد ايرج افشار چهره نمايانده (ص ۴۲۶)؛ استثنايی از آن جهت که اصلِ دست نويسِ آن از بساط فروشی خريداری شده (ص۱)؛ استثنايی از آن جهت که شش ماه از دوران بيست و شش هفت سالگی فروغی را در بر می گيرد (ص۳)؛ استثنايی از آن جهت که شش ماه وضع فرهنگی و سياسی ايران را، سالی پيش از صدور فرمان مشروطيت به تصوير می کشد (ص۱)؛ و موارد ديگری از اين قبيل که از اين کتاب، اثری يگانه و ماندگار می سازد. اين کتاب از آن دست کتاب هايی ست که اگر اهل فرهنگ و تاريخ برای مطالعه به دست بگيرند محال است بتوانند پيش از تمام کردنش، آن را بر زمين بگذارند. استاد افشار پيش از انتشار کتاب و با مطالعه ی چهل صفحه ی اول يادداشت ها (ص۴۳۱) مقاله ای در معرفی آن ها نوشتند که در شماره ی ۱/۲ پيام بهارستان در همان سال اهدای يادداشت ها به کتابخانه ی مجلس توسط دکتر حسن ره آورد، يعنی سال ۱۳۸۷ منتشر شد و جزئياتی از آن ها در اين مقاله درج گشت. اکنون که اين يادداشت ها به کوشش استاد به شکلی آبرومند و برازنده منتشر شده می توان کلِ ۱۵۱ يادداشت را که از ۱۹ ژانويه تا ۱۳ ژوئن ۱۹۰۴ در بر می گيرد از نظر گذراند و بر کلیّت آن ها نظر داد، ولی ما نيز برای رعايت اختصار، ربعِ اولِ اين کتاب ۴۹۸ صفحه ای را زير ذره بين می گذاريم و به نکات جالبی که مناسب فضای کشکول باشد اشاره می کنيم. نخستين نکته ی جالبی که خواننده با آن رو به رو می شود صراحت فروغی در برخی اظهار نظرها در باره ی اشخاص و رجال سياسی ست. شايد همين صراحتِ بيش از حد باعث شده تا بازماندگان فروغی، برخی از کلمات و جملات را بعدها سياه و ناخوانا کنند (صفحات ۳ و ۴۲۸). جالب اينجاست که برخی از اين قلم خوردگی ها در جايی صورت گرفته که سخن از محمد قزوينی ست يا تعريف از کارهايی که از مقدمه اش معلوم است تفريحی و شخصی ست و نه فرهنگی وعلمی. نمونه ای از اظهار نظر صريح فروغی را در باره ی مظفرالدين شاه و دربار او می خوانيم: در باره ی ناصرالدين شاه هم با همين صراحت و تلخی می نويسد: شايانِ ذکر است که در مجموعه ی اين يادداشت ها، ما بيشتر با فروغی فرهنگی سر و کار داريم تا فروغی سياسی، و اظهار نظر زيادی در مورد مسائل سياسی نشده است. فروغی در طول اين يادداشت ها نشان می دهد که با ديد منفی به برخی از رفتارها و خلقيات محمد قزوينی نگاه می کند و آن ها را نمی پسندد: هر سطر از اين يادداشت ها، اطلاعات ذی قيمتی در اختيار محققان تاريخی و اجتماعی و فرهنگی قرار می دهد. مثلا بحثِ اصلاح خط و يا بهبودِ شيوه ی نگارش که سابقه ی صد و پنجاه شصت ساله دارد و محققان امروز بر مبنای نظرهای ارائه شده توسط علمای ديروز در صدد جا انداختنِ برخی شيوه های آسان ساز هستند. مثلا بحث حرکت گذاری بر روی کلمات که آقای ايرج کابلی در مجله ی آدينه و شورای بازنگری در شيوۀ نگارش و خط فارسی مطرح کردند و در چند شماره ی نخستِ فصلنامه ی فرهنگستان هم به کار گرفته شد پيش از مشروطيت توسط محمد علی فروغی مطرح شده بود: يا استفاده از برخی کلمات و اصطلاحات که می تواند برای محققان ادبی جالب توجه باشد. مثلا فروغی در جايی، از کلمه ی مربّا (به معنای تربيت شده) استفاده می کند که من پيش تر يک بار اين کلمه را در يکی از نوشته های شادروان احسان طبری ديده ام (که اکنون يادم نمی آيد در کدام کتاب و نوشته ی او بوده): يا کلمه ی چيزنويسی که زنده ياد فريدون آدمیّت زياد آن را به کار می بُرد: يا اصطلاحات جالبی از اين قبيل: اما آن چه از اين يادداشت ها با دوره و زمانه ی ما تطابق کامل دارد، وضع روزنامه نگاری و روزنامه نگاران است. در اين يادداشت ها می خوانيم چطور حکم سانسور و پيش خوانی روزنامه ها –حتی توسط شاه!- قبل از انتشار صادر می شود؛ چطور انتظارِ استثنا قائل شدن برای خودی ها می رود؛ فرق يک روزنامه نگار صاحب نام تهرانی با يک روزنامه نگار بی نام و نشان شهرستانی چيست؛ چطور يک روزنامه نگار به خاطر نوشتن مطلبی شکنجه و حبس می شود و حتی در زندان خودکشی می کند: به نظرم معرفی اين کتاب بسيار طولانی شد ولی ارزش طولانی شدن داشت. بسياری وجوه ديگر هست که بايد به طور مجزا مورد بررسی قرار گيرد. بحث را با اشاره به چند غلط چاپی در کلمات لاتين خاتمه می دهيم. ابتدا موضوع اشتباه در تاريخ خارجی و انطباق آن با تاريخ قمری ست که متاسفانه درکتاب های فارسی بسيار آزار دهنده است. مثلا در دو جلدِ اولِ کتابِ گران قدرِ از صبا تا نيما ی شادروان يحيی آرين پور در پايان هر بخش خلاصه ای از رويدادهای تاريخی با ذکر تاريخ خارجی درج شده است که پُر از اشتباه است و خواننده را گمراه می کند. از آن زمان تا کنون اين دقت افزايش نيافته و هم چنان به شکل آزار دهنده ای در برخی کتب ديده می شود. در اولين يادداشت فروغی که به تاريخ جمعه بيست و ششم شوال ۱۳۲۱ نوشته شده، تاريخ ۱۹ ژانويه ۱۹۰۴ به چشم می خورد حال آن که در دومين يادداشت که به تاريخ شنبه بيست و هفتم نوشته شده، تاريخ خارجی، شانزدهم ژانويه ۱۹۰۴ قيد شده است. آيا محمدعلی فروغی تاريخ را اشتباه نوشته، يا تايپيست کتاب در تايپ تاريخ اشتباه کرده؟ اگر فروغی اين خطا را مرتکب شده، حتماً استاد افشار به مانند موارد ديگری که با ذکر "اصل" و "اصل:کذا،..." مشخص کرده اند (صفحات ۵۹ و ۶۷ و...) مورد را مشخص می کردند. به همين ترتيب مشخص نيست کلمات لاتينی که اشتباه ثبت شده توسط خود فروغی اشتباه ثبت شده يا توسط حروفچين اشتباه حروفچينی شده است از جمله: خلاصه کنيم. يادداشت های روزانه محمد علی فروغی اثری ست گرانسنگ که با مساعی استاد بزرگ ايرج افشار منتشر شده و ارزش تاريخی و فرهنگی بسيار زيادی دارد. از استاد به خاطر ارائه ی اين اثر مهم تشکر و قدردانی می کنيم. قيمت اين کتاب که با شمارگان ۱۰۰۰ نسخه منتشر شده ۶۰۰۰ تومان می باشد. * قزوينی Copyright: gooya.com 2016
|