سه شنبه 5 آبان 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از سانسور به شيوه روز آنلاين تا احسان طبری و نقد ادبی

کشکول خبری هفته (۱۰۱)
ف. م. سخن

توضيح: بسياری از خوانندگان ارجمند به طول نوشته های من ايراد گرفته اند و توصيه کرده اند که کوتاه تر بنويسم. بعد از ۱۰۰ شماره، گمان می کنم می توان چنين تغييری ايجاد کرد. به هر حال تنوع لازم است. صفحه ی سفيدِ وب که محدوديت صفحات کاغذی را ندارد موجب می شود اسب قلم عنان‌گسيخته شود و تا حد خستگی به پيش تازد. ولی گناه خواننده چيست؟ عصر عصرِ مينی‌ماليسم است و به قول دوستی فيس بوک و توئيتر. پس من هم سعی می کنم همگام با زمانه از طول مطالب بکاهم و دريافت آن چه نمی نويسم را به درک خواننده تيزهوش بسپارم.

***

در شماره ی ۱۰۱ کشکول می خوانيد:
- سانسور به شيوه روز آنلاين
- حسين درخشان را آزاد نکنيد!
- من و يک پوستر ۱۳ آبانی
- آه زيدآبادی، زيدآبادی، زيدآبادی...
- بخارا ۷۱
- مهدی خزعلی نابود بايد گردد
- احسان طبری و نقد ادبی



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




سانسور به شيوه روز آنلاين
آقا بيکاری يک مطلب را دو بار می خوانی؟ آن هم در دو سايت مختلف؟ مردم حوصله ی يک بار خواندن اش را ندارند آن وقت تو از اين سايت به آن سايت می روی و مطلبی را که عنوان و عکس نويسنده اش يکی است، دوباره می خوانی؟ دوباره می خوانی که چه شود؟ که مچ بگيری؟ که سانسور کشف کنی؟ [صدايی از دوردست: آقا مگر من خبر داشتم که...] ای صدا خاموش شو! خبر داشتی يا نداشتی مسئله ی ما نيست. نشستی، خواندی، ديدی يک جمله که در ته مقاله ی اول هست، در ته مقاله ی دوم نيست. نيست که نيست. به تو چه؟ فضول محله ای؟ شايد دومی موقع کپی پيست، يک پاراگراف جا انداخته. تو بايد بگويی سانسور؟ اصلا مگر خود نويسنده زبان ندارد که بگويد چرا اين جمله اين جا هست آن جا نيست:
سايت گويا مقاله ی "چرا جمهوری اسلامی شعار ما نيست" نوشته ی سعيد قاسمی نژاد:
"بهتر است هيچ يک ازما تجربه انتخابات ۸۴ را از ياد نبريم، بخش عظيمی از تحريم کنندگان انتخابات ۸۴ از آن انتخابات درسهای مهمی آموختند اصلاح طلبان اما گويا هنوز درس خود را نياموخته اند و با همان غرور و تبختری با ديگران سخن می گويند که موجب روی کار آمدن احمدی نژاد شد.
پايان سخن اينکه فارغ از تمامی اين بحثها اين شعار حتی به لحاظ تاکتيک تظاهراتی هم اشتباه است. در تظاهراتی که بلندگوهای حکومت فرياد نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی را سر می دهند دعوت مردم به سر دادن چنين شعاری همراه با حکومت آيا جز ياری کردن حکومت برای مصادره اين روزاست؟"

سايت روز آنلاين، همان مقاله، همان نويسنده:
"بهتر است هيچ يک ازما تجربه انتخابات ۸۴ را از ياد نبريم، بخش عظيمی ازتحريم کنندگان انتخابات ۸۴ از آن انتخابات درسهای مهمی آموختند اصلاح طلبان اما گويا هنوز درس خود را نياموخته اند و با همان غرور و تبختری با ديگران سخن می گويند که موجب روی کار آمدن احمدی نژاد شد.
بازگشت به صفحه اول"

حسين درخشان را آزاد نکنيد!
خوب شد پدر حسين درخشان رنج نامه اش را منتشر کرد و به يادِ ما آورد که کسی به نام حسين درخشان در اين وب‌لاگ‌شهر فارسی خانه ای داشت به نام "سردبير:خودم" که ابتدا متروک شد بعد به کلی ويران شد و تنها يادی و اثری از آن باقی ماند. ولی خيلی ها همين قدر هم به خاطر نمی آورند و از مقابل زمين بايری که قبلا خانه ی فردی مشهور به ابوالبلاگر بود با بی اعتنايی می گذرند. اين ها را گفتيم که بگوييم آزادی درخشان به ما چه؟ مگر رفيق ما بوده است؟ مگر فاميل ما بوده است؟ مگر اصلا از او خوشمان می آمده است؟ يک بابايی بوده، يک چيزهايی می نوشته، يک جهش معکوس سياسی کرده، يک حرف هايی زده، يک عده را از خود بيزار کرده، ما هم او را از ياد بُرده ايم. تعهد محضری نداده ايم که از حقوق شهروندی و انسانی هر کسی –گيرم شخص موسوم به پدر وب لاگ نويسی فارسی، گيرم همسايه ديوار به ديوار سابق- دفاع کنيم. داده ايم؟ نه والله نداده ايم!

من و يک پوستر ۱۳ آبانی

يک پوستر ديدم به چه ماهی! من بودم و دستی که يک مچ بند سبز به آن بسته بودم، و من به ماه نگاه می کردم، ماه به چه بزرگی بود، و فرياد می زدم الله اکبر! ماه را که می ديدم، ياد سال ۵۷ می افتادم و ماهی که در آن سال ديدم، و عکسی که در آن ماه ديدم، و چهره ای که در آن ماه کشف کردم.

و امسال، در سال ۸۸، ماه را می بينم، و دست ام را با دو انگشت V شکل به هوا می برم، و مچ بند سبز می بندم، و منتظر می مانم تا در بالاترين، يک لينک بالا بيايد و من چهره ی ديگری در اين ماهِ سال ۸۸ ببينم. ان شاءالله.

آه زيدآبادی، زيدآبادی، زيدآبادی...
شنيدم، احمد آقا، بازجو به شما گفته دستور داريم له ات کنيم. می توانند. ترديد نکنيد. از چهره ات هم پيدا بود که له ات کرده اند. اما له ات هم که بکنند، باز زيد آبادی هستی. تو هستی و آن مقالاتِ جان‌دارت. آن مقالات معتدل و خيرخواهانه ات. در روزنامه ها، در مجلات، در سايت های اينترنتی. جوهرت زيد آبادی ست. شکلت را هم که با مشت و لگد عوض کنند، جوهرت همان خواهد ماند. اين جوهر را نمی توانند عوض کنند. نتوانسته اند، بعد از اين هم نخواهند توانست. آه زيد آبادی، زيد آبادی، زيدآبادی...

بخارا ۷۱
می دانم که اگر روزگاری قسمت شود و در کوچه پس کوچه های بخارا قدم بزنم همان حالتی به من دست خواهد داد که از ورق زدن مجله ی بخارا به من دست می دهد. يک حس خوب و قديمی. حسی که وقتی وارد خانه ی پدری می شوی به تو دست می دهد. حس آشنايی. حس يگانگی. حس شناخت کامل و صميميت.

از گوشه ی امن دکتر دولت آبادی آغاز می کنم. نويسندگان و ايده ئولوژی جرج ارول با ترجمه ی دکتر فولادوند، ياد دکتر کدکنی از سيره استاد اديب، تازه ها و پاره های ايرانشناسی استاد ايرج افشار، و از اينجا و آنجای علی دهباشی را با شوق بسيار می خوانم. می خوانم و بهره می گيرم.

در مقالات بخارا، در لا به لای صفحات بخارا، با چشم "قدم می زنم". به اين درخت و آن درخت، به اين شاخه و آن شاخه، به اين کوچه و آن کوچه، و آب زلالی که از کوهی دوردست سرچشمه گرفته و در نهری پر پيچ و خم جاری ست نگاه می کنم. نگاه می کنم و می خوانم ای بخارا شادباش و دير زی...

مهدی خزعلی نابود بايد گردد
هيجان انقلابی گاهی خوب است گاهی بد. گاهی آدم را به اوج می برد گاهی با سر به زمين می کوبد. اين وسط بيچاره افراد معتدل. آن ها نه بالا می روند نه پايين می آيند و می خواهند سرعت بالا و پايين روندگان تنظيم شود. ولی مگر می شود؟ جَوّ که آدم را بگيرد، ديگر سرعت مُرعت حالی اش نيست. مثل بولدوزر جلو می رود و می کوبد و می روبد.

حالا اين بنده ی خدا دکتر خزعلی. از خانه ی پدر رانده، از عالم وب مانده. يک حرفی زد، يک چيزی نوشت، و بيچاره شد. انقلابيون سبز اينترنتی، وی را که چند وقتی می شد به اوج برده بودند، با سر به زمين کوبيدند.

آقا جان کی می خواهيد ياد بگيريد که روی دست مردم "بالا" نرويد، که بعدها با سر به زمين نکوبندتان؟

احسان طبری و نقد ادبی
يک کتاب جالب خواندم به نام "احسان طبری و نقد ادبی" نوشته ی ايرج پارسی نژاد که در ادامه کتاب های "علی دشتی و نقد ادبی" و "خانلری و نقد ادبی" نوشته شده است. اگر نگاه نويسنده در خانلری و نقد ادبی به استاد بزرگ خانلری کاملا مثبت بود و نقدی در کار نبود و تقريبا تمام کتاب معرفی بود، در مورد احسان طبری چنين نيست و به خاطر "شرايط سياسی موجود" مقدار نقد، بيش از حد لازم و گاه به اندازه ی غير ضروری می باشد. با اين حال اين کتاب بخشی از زندگی و آثار احسان طبری را به ما می شناساند هر چند بسيار محدود، چرا که منابعی که نويسنده به آن ها دسترسی داشته و مراجعه کرده چندان زياد نيست. تعداد منابعی که از احسان طبری در اختيار من است به مراتب بيش از آن کتاب هايی ست که محقق ارجمند ما از آن ها برای نوشتن اين کتاب بهره برده است. در اينترنت هم منابع بيشتری وجود دارد که البته به لحاظ محتوا نمی تواند به طور صد در صد مورد اطمينان باشد. در باره ی اين کتاب که می تواند جوانان را تا اندازه ای با افکار و آثار زنده ياد احسان طبری آشنا کند بعدها مفصل تر خواهم نوشت.

[وبلاگ ف. م. سخن]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016