"آنکه يافت می نشود"، به مناسبت تقارن با شب قدر، حسين ميرمبينی
شرح سوره گاو شيرده (بقره) شرح آيه ۲۸ تا ۳۰
دی شيخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتم: يافت می نشود, گشته ايم ما
گفت : آنکه يافت می نشود آنم آرزوست
مولوی
اين بخش از تحقيقات قرآنی خود را تقديم به آنهايی می کنم که علی رغم همه بی رحمی ها و فتنه انگيزه های زمانه، چشم انتظار حقيقت اسلام اند. اسلامی که سياسی نيست و امر مردم را به رای و باور و درک خودشان واگذار کرده است.
٢٨- چگونه است که به خدا کفر می ورزيد
درحاليکه مرده بوديد، زنده تان کرد!؟
سپس بميراند شما را،
و سپس زنده تان کند.
سپس بسويش بازگردانده می شويد!؟
اين آيه را بايد همزمان با آيه قبل يعنی آيه ۲۷ خواند.
چراکه موضوع آن در ادامه مطلب آيه قبل است و باز انتقاد و سرزنشی است به کافران قشری مذهب. آنهايی که احکام خدا را برای تداوم سروری خود دگرگون می کنند و بدين طريق حقيقت را کتمان می کنند. روی سخن خدا تعجبی و سئوالی است و خطاب به ملاها و آخوندها دارد که؛ "چگونه است که به خدا کفر می ورزيد؟". يعنی , چگونه است که شما دين فروشان با تحريف کلام خدا به خدا کافری می کنيد و حق پوشی می کنيد، در حاليکه "مرده بوديد" يعنی هيچ بوديد و خدا "زنده تان کرد" ، يعنی خدا به شما هويت بخشيد و شما را به روح پيامی که از طريق پيامبران برای شما فرستاد زنده تان کرد!؟ پس چگونه است که پا روی حقيقت می گذاريد!؟ "سپس بميراند شما را و سپس زنده کند و سپس به سويش بازگردانده می شويد"، يعنی؛ چگونه است که شمايی که به اين سخن باور داريد و می دانيد که پس از چندی زندگی در دنيا, خدا شما را می ميراند, اما باز به خدا نسبت دروغ می دهيد و به اين طريق کفر می ورزيد يعنی حقيقت را می پوشانيد!؟
"چگونه است که به خدا کفر می ورزيد!؟" يعنی چگونه است که شما مذهبيون, با وجودی که به اين سخن باور داريد, اما به موضوعاتی که پيشتر در آيه ۲۷ ياد آوری شد, کافری می کنيد!؟ اينکه "بعد از ميثاق با خدا عهد او را می شکنيد و چيزی که خدا دستور به وصل آن داده شما قطع می کنيد و در زمين فساد می کنيد" و اين چنين به خدا کافری و حق پوشی می کنيد.
در شگفتم از شمايی که در جاهليت بسر می برديد (مرده بوديد) و شناخت و معرفتی به حقيقت نداشتيد اما خدا با پيام خود به شما زندگانی دوباره بخشيد و به دانايی و به فرهنگ و تمدن رسيديد (پس زنده تان کرد) پس چگونه است که حقيقت را می پوشانيد؟ (کيف تکفرون بالله = چگونه است که کافری می کنيد!؟) . اينگونه تفسير از مرگ و حيات را عرفای ما نيز در اشعارشان
بسيار تکرار کرده اند. مولوی می گويد:
گريه بدم خنده شدم ، مرده بدم زنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاينده شدم
در انجيل لوقا باب نهم آيه ۶۰ نيز آمده آنگاه که عيسی به يکی از شاگردان "گفت: به دنبال من بيا، گفت : اول مرا اجازت ده تا بروم و پدرم را دفن کنم ، عيسی وی را گفت : بگذار مردگان مردگان را دفن کنند". يعنی مردگان را بحال خودشان گذار. امروز منم که زنده ام . پس با من باش تا به من (عيسی) به زندگانی جاويد برسی. حافظ نيز می گويد:
هميشه وقت تو ای عيسی صبا خوش باد
که جان حافظ دلخسته زنده شد به دمت
يا اين شعر جاودانه او:
هرآن کسی که درين حلقه نيست زنده به عشق
برو نمرده بفتوی من نماز کنيد
بنابراين مردن و زنده شدن اول فيزيکی نيست. بلکه معنوی و فرهنگی است و مقصود اين است که شما مذهبيون _ مثل آدم که از هيچ بوجود آمد_ هيچ بوديد (مرده بوديد) و خدا شما را به نعمت داشتن دين و معرفت زنده کرد و شما می دانيد که می ميريد و دوباره به خواست و اراده الهی زنده می شويد که حساب پس دهيد, پس "کيف تکفرون بالله = چگونه است که کافری می کنيد!؟". يا مگر به روز قيامت باور نداريد؟ به همان لحن که حافظ هم می گويد :
گوييا باور نمی دارند روز داوری
کين همه قلب و دغل در کار داور می کنند
"کيف" سئوال حال است و با تعجب (۱) و آن به اين معناست که خدا در زمان حال اتمام حجت می کند که چگونه است که شما اهل مذاهب به خدا کفر می ورزيد درحالی که خدا با فرستادن پيامبران حداقل زندگانی شما را متحول ساخت که شما مردم توانسته ايد به سبب آنان صاحب دين و فرهنگ و تمدن بشويد!؟ بنابراين خطاب خداوند در اين آيه با بی دينان نيست. بی دينانی که قرآن نمی خوانند و يا به سخن خدا وقعی نمی نهند, چگونه خدا با آنها سخن بگويد, بلکه روی سخن قران همچنان با کسانی است که علی الظاهر به دينی معتقدند و مدعی اند که خداشناس اند. وانگهی اينان باور دارند که بواقع می ميرند و دوباره زنده می شوند و بايد برای حساب و بازرسی عملکردهايشان به سوی خدا بازگشت کنند که ادامه آيه بدان اشاره می کند. "سپس شما را بميراند و بعد زنده تان کند. سپس بسويش بازگردانده می شويد". چه مرگ دوم مرگ اضطراری است و آن به مرگ جسمانی اشاره دارد و "سپس زنده تان کند" اشاره به زندگی بعداز مرگ و رستاخيز روح می کند که انسان پس از آن بايد برای داوری "يوم دين" به سوی داور و مالک يوم الدين بازگردانده شود.
پس مرگ و حيات نخست ، مرگی و حياتی است که از موجودات فقط انسانها آنرا تجربه می کنند. ازآنروست که خداوند آنرا پيش از مرگ و حيات اضطراری آورده که اتمام حجتش کامل باشد. در قرآن کريم در آيه ۱۱ سوره مومن نيز از زبان مشرکين يعنی از زبان قدرت طلبان مذهبی ، آمده است : "قالوا: ربنا امتنا اثنتين و احييتنا اثنتين فاعترفنا بذنوبنا فهل الی خروج من سبيل = گفتند: پروردگارا دو نوبت ما را می راندی و دو نوبت زنده کردی ، پس اينک بگناهان خود اعتراف می کنيم. پس آيا ممکن هست که از اين راه بيرون رويم ؟" ( از اين مخمصه نجات پيدا کنيم ؟) مشخص است که خطاب اين آيه نيز با کسانی است که با برخورداری از موهبت دين, خود با انتخاب خود به براه شرک و کفر رفته اند. بنابراين هرگز فکر نکنيد که کافران و مشرکين مردمان غير دينی باشند بلکه آنها معتقدينی هستند که حقيقت را می دانند اما تنها به سبب قدرت طلبی کفر ورزيده (حق پوشی می کنند) و سپس مشرک می شوند. از اينروست که خداوند با آنها اتمام حجت می کند. چراکه اين گروه از انسانها حداقل به موضوع مرگ و حيات در دو مقام آگاهی دارند. از اينرو روی سخن در اين آيه نمی تواند جنبه عام داشته باشد بلکه فقط و فقط با مذهبيون است و خطاب به آنها. چراکه از عقل و عدل خداوندی بدور است که او با کسانی اتمام حجت کند (کيف تکفرون ؟) که نه به مرگ و حيات اولی آگاهی دارند و نه به مرگ و حيات دومی _بنحوی که مذهبيون آنرا در تفسير های خود شرح داده اند_ باورمندند.
علامه طباطبايی در تفسير الميزان مرگ و حيات اولی را مرگ طبيعی و حيات برزخی و مرگ دومی را مرگ برزخی و درنتيجه حيات دومی را حيات روحانی دانسته و بی آنکه توضيحاتی در خصوص آن بدهد معتقد است که موضوع دو مرگ و حيات به دو مرحله مرگ و حيات دنيوی و برزخی اشاره دارد. حيات اول ، حيات بعد از مرگ جسدی است که از نوع برزخی است و حيات دوم زنده شدن در قيامت است و سپس "ثم اليه ترجعون" يعنی "پس از چندی بسوی او بازگردانده می شويد". ايراد اين حقير به اين تعبير اين است که اولا خدا با مردگان اتمام حجت نمی کند. يعنی اينکه مخاطب خدا اول بايد زنده باشد که خدا با او بگويد چگونه بخدا کفر می ورزيد درحاليکه مرده بوديد؟. ثانيا از عقل و عدل خداوندی بدور است که با مردمی که نه از زندگی برزخی خبر دارند و نه به حشر در قيامت آگاهی دارند و باور دارند، اينچنين اتمام حجت کند. (رجوع کنيد به تفسير الميزان جلد اول ص ۱۷۰) . در صورتيکه لازم می آيد که حداقل مرده بودن اول و زنده شدن بعد آن را انسان بداند تا بتواند از سئوال تعجب انگيز خدا معرفتی را پيگيری کند و يا به آن پاسخگو باشد. اگر مرگ اول "کنتم امواتا" مرگ جسدی باشد و موقعيتی باشد که انسان به مرگ مرده شده باشد و ا "فاحياکم" زنده شدن بعدی يعنی زنده شدن در عالم برزخ معنی دهد و سپس انسان دوباره مرده و زنده شود که (بقول علامه پس از چندی) بسوی خدا بازگردانده شود, گويی خدا با مردگان صحبت می کند. چراکه زنده ها نه از عالم برزخ خبر دارند نه از قيامت ؟ بقول خيام:
افسوس که سرمايه ز کف بيرون شد
در پای اجل بسی جگرها خون شد
کس نامد از آن جهان که پرسم از وی
کاحوال مسافران عالم چون شد
درحاليکه بنظر من "کنتم امواتا" به مرگ جسدی اشاره ندارد بلکه حالت مردگی است که انسانها تا پيش از ظهور پيامبران داشته اند و آن به دوران جاهليت پيش از ظهور پيامبران و يا به زمان قبل از معرفت دينی اشاره دارد. دورانی که انسانها هزاران سال را در درون غارها و جنگلها بگونه ی پوشيده و مستتر (جنی) بسر برده اند و بی آنکه از تعالی روحی و علمی و فرهنگی برخوردار باشند روزگار را به مثابه حيوانات سپری کرده اند. اين موقعيت از زندگانی انسانی امروزه نيز کمآکان در برخی از جنگلهای افريقا و آمريکای جنوبی (آمازون) گينه و استراليای مرکزی و بعضی از نقاط کشور هندوستان جريان دارد و ما می توانيم از مطالعه زندگی آنها به درستی اين سخن برسيم. با آمدن مذاهب توحيدی و بشارت انبيا الهی است که انسان مرده عصر "جادو" توانسته برخوردار از ارزشهای والای روحانی و انسانی و فرهنگ و تمدن بشود و بدينطريق مرحله جديدی را در سير تکامل رشد انسانی خود آغاز کند. "فاحياکم = پس زنده شديد" از اين برهه به بعد است که گويی انسان مرده به دم روحانی زنده شده است. اينجاست که خداوند از انسانهايی که بدين طريق زندگانی دوباره بدست آورده اند انتظار حق پوشی ندارد که "کيف تکفرون = چگونه است که کفر می ورزيد؟". چگونه است که شما انسانهای مذهبی با وجودی که می دانيد که دوباره می ميريد و در مرحله بعدی (يعنی در آخرت) دوباره زنده می شويد و الزاما برای حساب پس دادن به سوی خدا بازگردانده می شويد, اما باز در معارف الهی دست می بريد و با گفته های من درآوردی خود حق آيات خدا را می پوشانيد و با فساد در روی زمين پيوندهای اتصالی خدا با مردم را قطع می کنيد, پيوند هايی که خدا امر کرده تا وصلشان کنيد. چه شما ملاها با اين خلافکاری ها و جنايتهايی که مرتکب می شويد, انسانها را از دين و ايمان گريزان می کنيد و پيوندهای مردم و خدا را قطع می کنيد و بدين طريق کاری می کنيد که فساد و تباهی زمين را فرا بگيرد. (موضوعاتی که از زبان فرشتگان در دو آيه بعد بدان اشاره می شود)
ا"سپس بسويش باز گردانده شويد" . از نوع واژگان آيه بنظر می رسد که پس از مرگ، نيروهايی ارواح انسانها را تحويل می گيرند و سپس آنها را بسوی خدا به جهت "روز داوری" بازمی گردانند. روزی که هيچ نکته ای از اعمال و کردار ما از نظرگاه حق دور نيست و مطمئنا در باره ما رسيدگی و قضاوت خواهد شد.
قصد و نظر قرآن در آيه ۲۸ آن نيست که فقط به مراحل زندگانی پس از مرگ اشاره کند, بلکه تاکيد بر "کيف تکفرون بالله" است تا با اهميت دادن به آن، بفهميم که روی سخن پروردگار با کيست ؟ چه در آنصورت است که موضوع هدايت -که قصد و هدف قرآن است- عملی می شود و ما می فهميم که کفر چيست و کافر کيست تا ناخودآگاه پا جای پای آن موجود ناسپاس نگذاريم. اينکه در آيات بعد خداوند به مقام والای انسانی "هوالذی خلق لکم ما فی الارض جميعا ثم استوی الی السمآء فسويهن سبع سموات و هو لکل شيی عليم" و سپس در آيه ۲۹ به "داستان آدم و حوا" اشاره می کند , از اينروست که بخواهد ما را به اين نکته توجه دهد که شما انسانها موجودی می باشيد استثنايی که مرگ در مسير زندگانی شما مفهوم ندارد, چه آنگاه که خدا شما انسان ها را به هيئت آدم خلق کرد, زمين و زمان و آسمانهای معنوی را تا هفت مرتبت برای شما استوار نهاد تا به نهايت رشد و تعالی خود دست يابيد. همچنانکه خدا آدم و حوا را خلق کرد و عالی ترين ارزشهای وجودی را نيز به ايشان بخشيد. اما همانطوريکه آنها فقط بخاطر يک عمل کفرآميز از ملکوت اعلا رانده شدند شما نيز درصورتی که مثل آنان کنيد به درکارت بدبختی و ذلالت گرفتار خواهيد شد. (موضوعات مورد اشاره در دو آيه بعد)
٢٩- او کسی است که همه آنچه در "زمين" است را برای شما آفريد،
سپس بسوی "آسمان" قصد کرد
و آنرا تا هفت آسمان راست نهاد،
و او به هر چيزی داناست
اين آيه در ادامه آيه قبل و به جهت تذکر آمده (مثل آيه ۲۳ که شرحش داده شد) که: چگونه شما با اينکه می دانيد بسوی خدا بازگردانده می شويد، و خداوند در خصوص شما قضاوت خواهد کرد، باز بر خدا کفر می ورزيد؟ خدايی که نعمت های دو عالم را برای شما آفريد؟ "او کسی است که همه آنچه در "زمين" است را برای شما آفريد". "همه آنچه در "زمين" است" يعنی همه آنچه را که در عالم ماديات است, برای شما آفريد تا در آن مطالعه کنيد و از آنها بهره ببريد ، "سپس بسوی ا "آسمان" قصد کرد و آنرا تا هفت آسمان راست نهاد"، يعنی عالم روحانيات را که هفت مرتبت است برای شما بلند نهاد تا که در آن پرواز کنيد. به اين سخن که خدا انسان را بر همه مخلوقات اشراف داده و همه چيز را برای انسان و برای استفاده او به جهت پرکشيدن به سوی آسمانهای معنوی قرار داده است . اين بلندی مقام البته نه برای آنست که انسان به ديگر موجودات و از جمله به همنوع خودش ظلم کند (موضوع نگرانی فرشتگان از جعل آدم که در آيه بعد به آن اشاره می شود) بلکه به سبب بلندی آسمانهای معنويت در او و اينکه انسانها از روح الهی و مقام ملکوتی برخوردار اند ، می باشد. از اينرو انسانهای با شرف از نظرگاه قرآن انسان هايی هستند که به جهان مادی نه بعنوان هدف بلکه بعنوان سکوی پرواز و جايگاه و مرحله ای که بايد از آن گذر کنند و بسوی آسمانهای روحی و معنوی پرواز کنند، نگاه می کند. چراکه همه چيز در جهان مادی متغير و در جهت فنا شدن است. "کل من عليها فان" و چيزی در جهان مادی برای هميشه ثابت و باقی نمی ماند، غير آن وجه الهی و روح ازلی که در فطرت هر انسان نيکو خصال نهاده شده و شرف او نيز به سبب همان وجه روحانی است. بنابراين مذهبيونی که دنيا را هدفمند می بينند و قصد رياست و حکومت در آن را دارند، قطعا انسانهای متعالی نيستند و از نظر قرآن "بی شرفند" . زيرا آنها در قبال بدست آوردن متاع پست دنيوی ، پا روی شرف ا (آسمانهای روحی و معنوی) خود گذاشته اند. چه گوهر وجه معنوی انسان برخوردار از جلالت و فطرت الهی است که به تعبير قرآن خداوند آن را منحصرا به انسان بخشيده است. (روم/۳۰)
"سپس بسوی آسمان قصد کرد و آنرا تا هفت آسمان استوار نهاد"، يعنی بعداز آنکه خداوند انسان را در جهان مادی برتر از همه مخلوقات آفريد، جهان معنوی و آسمانهای روحی را نيز زير پر بال او قرار داد و آنرا تا به هفت مرتبه و مرحله بلندگردانيد.
قبلا در آيه ۲۳ همين سوره آنجا که فرمود:"الذی جعل لکم الارض فراشا و السماء بناء "به اين معنا اشارت کردم. يعنی آنکه خداوند مقام انسان و ارزشهای روحی او را بسيار والا نهاده و آنرا تا به هفت فوق و مرتبه گسترش داده است. علی بن ابی طالب می فرمايد:
و تزعم انک جرم صغير
و فيک انطوی العالم الاکبر =
تو مپندار که جرم ناچيزی هستی
حال آنکه عالم اکبر در تو نسخه شده است
بعبارت ديگر خداوند در اين آيه به همه انسانها بويژه انسانهای مذهبی اتمام حجت می کند که : با وجود اينکه من شما را چنين بزرگ و عالی مقام آفريده ام اما چگونه است که شما به مختصر کالای اين دنيا (متاع قليل) بسنده می کنيد و ارزشهای عالی انسانی خود (عطاء کثير) را به جهت بدست آوردن قدرت و ثروت به پائين ترين مرتبه تقليل و تنزل می دهيد؟ به همين خاطر, معتقدم که روی سخن قران بيشتر به ملاها و آخوندهای قدرت طلبی است که برای رياست دنيا ارزش های معنوی و آسمانی را پنهان می کنندو بدين طريق کافری می کنند.
امام صادق فرمايد(۲) : "چون عالمی (مذهبی) را دنيا دوست ديديد او را نسبت به دين تان متهم دانيد. زيرا دوست هرچيزی گرد محبوبش می گردد". عالمی که برای حکومت و ثروت دنيا اينچنين در نحوه معانی آيات خدا دست می برد که مردمان را اسير و زندانی کند و آنها را بکشد, مشخص است که گرد محبوبش يعنی دنيا می گردد. بنابراين مذهبيونی که از خير عطای کثير آسمانهای روحی به اميد متاع قليل زمين صرف نظر می کنند, همان کافرانی اند که قصد و غرضشان از مذهب جز رياست طلبی نيست. "سپس بسوی آسمان قصد کرد" يعنی خداوند هويت روحانی انسان را به مراتب معنوی و آسمانی تا هفت آسمان و هفت مرتبه روحانی استوار کرده است. اين بدان معناست که خداوند حيطه ارزشهای والای انسانی را تا مرز حريم قدس الهی ارتقا داده است.(موضوع آيات بعد).
بقول حافظ:
ترا ز کنگره عرش می زنند صفير
ندانمت که درين دامگه چه افتادست!
ا
ا "استوی" در لغت عرب بر چند وجه معنی شده است(۳) . به معنی انتصاب ، قائم شدن ، راست بنا کردن ، اعتدال و تساوی ، جوانی و بلوغ و کمال ، و قصد و اقبال (يعنی نظر کردن) و همچنين بمعنی استيلا و غلبه نيز آمده است. بنظر ميرسد که استوی صاحب تمامی اين خصوصيات است ، چنانچه فرمود (آيه ۵ سوره طه): ا "ثم استوی علی العرش = سپس در عرش استقرار و استيلا يافت". يعنی خداوند در عالی ترين مرکز دايره وجود استقرار ، اعتدال ، استيلا و کمال دارد. معنای آيه آن است انسان به اراده الهی مراتب روحی اش در فضای عالم قدس تا مرز کنگره عرش گسترش يافته و از اين رو او بر هر موجودی اشراف دارد. "و او به هر چيز داناست" يعنی او به تمامی کائنات احاطه دارد و بی جهت اين شرافت عظيم را به انسان نبخشيده ، چه او می داند کسانی از بندگانش اين مسير را می پيمايند و تا به حريم قدسش سير می کنند. موضوع سير الی الله به همين امر اشاره دارد.
من اگر بخواهم به شرح واژگانی همين مختصر آيه بپردازم که مثلا زمين در قرآن چه معنی می دهد و آسمان و موضوع هفت آسمان چيست, آنقدر مطلب به درازا می کشد که رشته سخن از دست می رود و نکته اصلی مورد اشاره قرآن (يعنی موضوع کفر ورزی ملاها) در آن گم می شود. (برای آگاهی بيشتر نگاه کنيد به بخش اول شرح سوره فاتحه ). به همين خاطر در داستان آدم
(موضوع آيات بعد) در واقع خداوند پرده از سرّ نهفته پرسش خود برمی دارد و دقيقا مشخص می کند که اين کفر ورزی مذهبيون از روی چه انگيزه ای صورت می پذيرد. زيرا داستان آنها مثل داستان آدم است که خدا نيز او را از خاک مرده آفريد يعنی از هيچ آفريد و بعد از آنکه او را به دم روحانی خود زنده کرد و عالی ترين ارزشهای معنوی را باو بخشيد، اما با اين همه او نيز به همان انگيزه قدرت طلبی و وسوسه برتری طلبی از بهشت (آسمان) رانده شد. پس بياد آوريد آنگاه که:
٣٠- وآنگاه که پروردگارت برای "ملائکه" گفت:
همانا من در "زمين""خليفه" "قرار دادم".
گفتند: آيا کسی را قرار دادی که در آنجا فساد بکند؟
و "خونها" بريزد؟
درحاليکه ما به سپاست ترا منّزه می کنيم
و برايت مقدس می داريم.
فرمود: بدرستيکه من چيزی را دانم که شما نمی دانيد.
"و آنگاه که" ، يعنی بيادآريد آنگاه که..... . همين مشخص می کند که خطاب قران به مذهبيون است. آنهايی که به خدا اعتقاد دارند و داستان آدم را می دانند. مراد آنست که شما اهل مذاهب که به اين اصطلاحات آشنايی داريد و شما داستان آدم و هبوط او را به زمين می دانيد، پس می توانيد آن را بياد آريد و بازنگری کنيد ... که چرا آدم از بهشت موعود به زمين مطرود رانده شد! " آنگاه را که پروردگارت برای "فرشتگان" گفت: همانا من در "زمين" "خليفه" قرار...