در همين زمينه
27 شهریور» گفت وگوي شرق با احسان نراقى پيرامون انتشار كتاب تازه اى درباره هايدگر و گفتگوي نراقي با نويسنده کتاب20 آذر» نلسون ماندلا نمونه يك انقلابي والا در نظر ژاك دريدا، احسان نراقي 13 آبان» ژاك دريدا فيلسوف فرانسوي و انديشه هاي والاي او، احسان نراقي 3 مهر» گفتوگوي داود خدابخش با احسان نراقي پيرامون كتاب آزادي (بخش دوم) 8 اردیبهشت» اقبال ناممكن احسان نراقي، کتابي تازه، روزبه ميرابراهيمي، اعتماد
بخوانید!
4 اسفند » دولت و پلیس بر سر طرح امنیت اجتماعی اختلاف ندارند، مهر
4 اسفند » شیطان به روایت امیر تاجیک، خبر آنلاین 2 اسفند » قفل شدگی در گذشته، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا 2 اسفند » ديدگاه هنرمندان براي رفع كمبود تالارها، جام جم 2 اسفند » آذر نفیسی نویسنده و استاد دانشگاه جانز هاپکینز در مورد تازه ترین اثر خود صحبت می کند (ویدئو)، صدای آمریکا
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! گفتوگوي داود خدابخش با احسان نراقي پيرامون كتاب آزادييک زمانی جمهوری اسلامی در اين مملکت آرمان داشت. ما میدانيم افراد با آرمان کار میکردند. الان حس میکنيم که آرمان جای خود را به مسايل امنيتی و سياسی داده است و آقايان چپ و راست که حرف میزنند تمام توجهشان اين است که از حرفشان چه تعبيری بکند و چه نکند. هيچ کس خودش نيست و همه در ترس و لرز هستند. برای اينکه اعتبار رأی سالم از بين رفته است. اين است مسئله
د. خ.: آقای نراقی اشاره ميكنم به اولين مقالهی کتابتان تحت عنوان »آزادی« که اخيرا در ايران توسط موسسه انتشاراتي افكار به چاپ رسيده است. در آنجا طی مقالهای به آغاز و فرجام اولين دولت مقتدر سوسياليستی جهان مبتنی بر انديشههای کارل مارکس پرداختهايد و عوامل فروپاشی نظام سوسياليستی شوروی را در نه مورد برشمردهايد. حالا اگر بخواهيم تنها به سه عامل اصلی فروپاشی نظام سوسياليستی شوراها را اشاره كنيم، اين عوامل کدامها هستند؟ احسان نراقی: يعنی اين نه مورد را تبديل به سه مورد بکنيم؟ د. خ.: بله، سه عامل عمده احسان نراقی: يکی از شوروی شناسان که خود نيز اهل شوروی بوده و سالها در يونسکو کار میکرده و به آزادی تفکر آشنايی و قدرت تحليل هم داشت، به من گفت که مهمترين مشکل روسيه تمرکز قدرت بيش از حد آن بوده است که به همين سبب ايالات و جمهوريها استقلال کامل و حتا کافی در امور خود نداشتند و همينطور عدم امکان ابتکار و داشتن نقشی در آن امور. همه دستورها بايد از مرکز صادر میشد كه نتيجهی تعليمات و دستورات کميتهی مرکزی حزب كمونيست در مسکو بود. از آنگذشته کادر بوروكرات و خشکی هم وجود داشت که جواب تحولات اقتصادی، علمی و اجتماعی را نميداد. کادرهايی نبودند که با انعطاف پذيری کامل بتوانند جوابگوي تحولات باشند. اين از اولی. دومی، نبودن آزادی است. نبودن آزادی و استقرار حکومت نسلی که اکثر آنان متولدين دوران انقلاب بودند و آنانی که۳۰ يا ۴۰ سال سابقه داشتند به نسل جوان فرصت عرض اندام نمیدادند. تنها جوانی که بطور استثناء توانست وارد کار آنها بشود، گورباچف بود که ديديم چه کرد. او از همه جوانتر و آدم تحصيلکردهاي بود. اينها اکثر شان تحصيلات متوسطه داشتند و آن هم به زحمت. افراد فرهيخته و دانشمند در کميتهی مرکزی وجود نداشت. یک زمانی تروتسکی و لنينی بودند، ولی بعد سطح اين کميته پايین آمد و تيپ هايی مانند استالين روی کار آمدند که آدمهايی اجرايی بودند و انگيزهشان جاهطلبیهای خودشان بود و ديد و بينش جهانی هم نداشتند. د. خ.: مورد سوم کدام است؟ احسان نراقی: مورد سوم این بود که اين امپراطوری دست بردار از توسعه در خارج نبود، مانند حمله به افغانستان و همين طور طرز رفتاری که اتحاد شوروي با کشورهای تحت سلطه خود مثل چکسلواکی و لهستان داشت، زيرا شوروی چنین حقی نداشت که در امور ديگر کشورها تا اين حد و به بهانهی پيمان ورشو، به عنوان پيماني نظامی، مثل ژاندارم بالای سرشان بايستد و مانع هر گونه تحولی شود. اين سيستم که قبلا گفتم، تمرکز قدرت در داخل، تمرکز قدرت در خارج را هم در برداشت و کشورهايی که با اين سيستم ارتباط داشتند در زحمت بودند و آزادی عمل نداشتند. مانند لهستان که ديديم چه شد و هم چنين چکسلواکی و مجارستان و ديگر کشورها که هر زمان میخواستند تحولی را به سامان برسانند، با مقاومت شوروي برخورد میکردند. د. خ.: آيا به نظر شما استيلای يک ايدئولوژی معين نمیتوانست يکی از عوامل اصلي باشد؟ احسان نراقی: البته، من که نه مورد را شمرده ام، از آن غافل نبودهام. بدون شک ايدئولوژی دولتی و نبودن آزاديی که از آن سخن گفتم، همين موضوع را در بر میگيرد. نبودن آزادی، ايدئولوژی و سياست را نيز در برمیگيرد. در واقع آنها ايدئولوژی را وسيلهی تکفير مخالفين کرده بودند. بطور كلي تمام رژيمهايی که متکی به يک ايدئولوژی بودند، نتيجتا در لحظهای دچار بحران و شکست شدند. د. خ.: آقای نراقی شما در کتابتان نوشتهايد، در تاريخ معاصر ايران هيچ ايدئولوژياي به اندازهی مارکسيسم روشنفکران ما را اسير، درمانده و خالی از انديشه و عمل نکرده است. از طرف ديگر وقتی شما از خشونت و تروريسم اسلامی در جهان صحبت می کنيد، می گوييد اينها دلايل سياسی جهانی داشته است که مثلا آمريکا، اسراييل و رژيم پهلوی جور و ستم میکردند و اين خشونتها يک واکنش بوده. ولی وقتی به روشنفکران ايرانی میپردازيد، می گوييد که مارکسيستها و حزب توده و غيره ما را اسير کردهاند. سوال من اين جاست که آيا توسل جستن روشنفکران ايرانی به ايدئولوژی مارکسيسم و تبديل کردن آن به يک مذهب جزمی که مارکس و لنين را پيامبر خود کردند و کاپيتال مارکس را هم کتاب مقدسشان (تقدسي كه به تخيل ماركس و لنين هم راه نمييافت)، آيا اينها بيشتر ناشی از حاکميت استبداد در طول تاريخ از يک طرف و استيلای مذهب جزمی و قشری از طرف ديگر، كه همواره بر روح و روان و انديشه مردم اين سرزمين سنگينی می کردند، نيست؟ آيا توسل جستن به مارکسيسم خود بيانگر روحيهای شورشگر عليه اين جور و ستمها نبوده است؟ وقتی میگوييد اين روشنفکران چنين و چنان کردند، آيا اين بيشتر معلول نيست تا علت؟ احسان نراقی: من الساعه، يعنی يکساعت پيش، امروز که روز شنبه است در يک مراسم ازدواج خانوادگی شرکت داشتم که دوستان فرانسوی من برگزار کنندهی آن بودند. اتفاقا در اين تجمع دو نفر آنها از کمونيستهای سابق بودند که البته حالا چنين ادعايی را ندارند. بقيه نسل جوانتر بودند. من سوال کردم که فکر نمیکنيد اين قضيه مسکو و کشتار اخير در مدرسه شهر بسلان و قضيه گروگانگيري چچنها، از اين ناشی نمیشود که آقای پوتين هنوز هم روش قديم را دنبال میکند و همان افسر اطلاعاتی سابق است که فکر میکند امنيت يعنی فقط اعمال قدرت. نه اينکه بخواهد فضا را عوض کند. پنج، شش نفر ديگر که در اين مجلس از نسل جوان بودند، همه با من هم عقيده بودند که بله علت اين است كه روسيه کمونيسمزدايی نکرده و در همان فضا باقی مانده است. ولی آن دونفر ديگر که سنين ۷۰ تا ۷۵ سال داشتند و از کمونيستهای سابق بودند، با شدت هرچه تمامتر از پوتين دفاع میکردند و اقدامات چچنیها را عامل اين کار میدانستند. يعنی حتا در محيط آزاد فرانسه هم کمونيسم به حدی قویست که قبول نمیکند، آقای پوتين میبايست رفتارش را عوض میکرد. روز اول که به سرکار آمد، بايد انتخابات آزاد برقرار می کرد و اين جور با شدت عمل روبهرو نمیشد که بخواهد با زور ثابت کند که نبايد در مقابل قدرت مرکزی حرفی زد. اين همان ادامهی روش استاليني است. و اين دو کمونيست سابق هم قبول نمیکردند. با اينکه در فرانسه زندگی میکنند و شرايط ايران را هم نداشتند و آن ديکتاتوريای که شما از آن گفتيد هم نديدهاند. ولی تربيت فکری مارکسيستها همچنان در بسياری از امور پابرجاست چه برسد به ايرانی که هيچ چيز جز اين نداشتند. و ما میدانيم که در محیط ايران فضايي براي انتقاد و تفکر وجود نداشت و دربارهی بسياری از مسايل تنگ و تاريک بحث میشد. ولی وقتی کمونيسم آمد، يکباره فراگير شد و همه به دامان کمونيسم پناه بردند و به آن رجوع کردند. ديگر فرصت تفکر و انتقاد و بررسی و خودشناسی نبود. اين بود که آنجا شديدتر شد. ولی کل آن همين است که من توضيح دادم. د. خ.: بله، ولی براساس همين گفته شما میتوانيم به اين نتيجه برسيم که علت اصلی فقدان آزادی است. آزاديی که می تواند اعتدال و عدالت را در پی بياورد. احسان نراقی: ببينيد، در فرانسه که آزادی وجود دارد، ولی باز این دو دوست فرانسوی ما همچنان از پوتين دفاع میکنند، چون اين همان مايهی فکریست. آقای پوتين در طول ۱۵ سال کمونيسمزاديی نکرد و زمانی که ايشان رييس جمهور شد، براي انتخاب پانزده نفر از فرمانداران كل، هشت نفر را از افسران کا.گ.ب برگمارد. برای اينکه جز کا. گ. ب در روسيه کسی هنوز نتوانسته است عرض اندام کند. یعنی سيستم عوض نشده است. و اين موضوع را حتا يک فرد کمونيست فرانسوی هم قبول نمیکند. چرا که اين افکار، محکم در ذهن افراد بصورت متمرکز و مسلم و نوعی قشریگری شديد همچنان باقی مانده. چون آزادی را نديدهاند و حالا هم آمريکا را وسيلهای کردهاند تا هر اتفاقی بيفتد، آمريکا را مسئول بدانند و اصلا تمام جريان روسيه را کنار گذاشتهاند. اصلا علتی که اين بحث را در اين کتاب مطرح کردم که مقدمهای بود بر کتاب مرحوم مصطفی رحيمی با عنوان ”ماركس و سايههايش”، چون معتقدم هنوز در کشور ما بسياری از روشنفکران ما از آن عالم بيرون نيامدهاند. نه فقط اوايل انقلاب که خيلی فساد کردند و باعث بسياری از خشونتها شدند، بلکه هنوز هم از آن عالم بيرون نيامدهاند. الان هم يا شريعتيست هستند یا کمونيستهای باسابقه هستند و به آزادی انديشه آن گونه که لازمهی جامعهی دمکراتيک است، معتقد نيستند. د. خ.: البته در صحبتی که ما چند روز پيش با هم داشتيم، شما گفتيد که اگر زمان شاه به قدر کافی آزادی وجود میداشت، حتا انديشهی شريعتی هم شکل نمیگرفت. شريعتی که ديگر مارکسيست نبود؟ احسان نراقی: صددرصد. من ۲۷ سال پيش با دوست عزيزم آقای اسماعيل خويی بحثی کردم که کتابش نيز چاپ شد به نام »آزادی، حق و عدالت«. گفتم که کمونيستها مانند جغد پاسداران خاموشیاند و به دنبال دنيايی خاموش میگردند تا عرض وجود کنند. و اينها بودند که نمیگذاشتند محيط باز شود و انديشههای مختلف عرضه شوند. بله دقيقا همين است که شما میگويید. در زمان شاه، بزرگترين اشتباه شاه اين بود که فرياد خطر سرخ و سياه را سر ميداد، ولی اجازه نمیداد مردم اين خطر سرخ و سياه را از نزديک لمس کنند. د. خ.: در دنبالهی همين بحث به قسمت ديگری از کتابتان اشاره می کنم. گفته ايد که حدود سال گذشته وزارت آموزش و پرورش جمهوری اسلامی ايران شما را دعوت کرده و در مورد معضلی که با جوانان دارند از شما راه و چاره خواستهاند. معضل آنها اين بوده که تشخيص دادهاند که حدود ٪۴۵ جوانان دبيرستانهای ايران دينستيز شده و از اسلام گريزانند و از شما پرسيدهاند که چگونه میتوان اين جوانان را به اسلام بازگرداند. به نظر شما اين جوانان چه میخواهند؟ احسان نراقی: صحبت من در آن جلسه اين بود که ما تعليماتی داريم از بزرگانمان، از مردان خردمند و عرفای عاليمقام که راه نزديکی به خداوند را بسيار زيبا نشان دادهاند. فرضا داستان »ديد موسی يک شبانی را به راه« که مولوی با زبان شيرينی خصوصيات خدا را برای يک چوپان تعريف کرده است. تمام اينها را آقايان کنار گذاشتهاند و رفتهاند به دنبال مباحث فقهی و تفسير آيات غيرقابل فهم برای بچههای ۱۳، ۱۴ ساله. در نتيجه مباحث دينی را مغلق و نامفهوم کردهاند. اينها مقصر هستند و اين برنامه مقصر است. برنامهی کسانی که میخواستند خودشان به بزرگان اثبات کنند و بگويند که ما مسلمانان مومنی هستيم. در صورتی که اين راه از لحاظ آموزشی برای يک جوان مناسب نيست. آموزش يک جوان همان زبان ساده را میطلبد که بزرگان ما سعدی، مولوی بهتر از همه بيان کردهاند. اين بود علت آن، که من هم گفتم. برای اينکه تظاهر به دين در اين سرزمين رسم شده و نه شناخت ارزشهاي معنوی و اخلاقی دين که برای فردی جوان بسيار شورانگيز میباشد. به همين جهت زمانی که در زندان بودم، از فرصتی برای ترجمهی تفسير فرانسوی کتاب »فتيان« که شش يا هفت رساله میشد به نام »جوانمردان« که مرحوم آقای کوربن آنها را جمعآوری كرده بود، استفاده کردم و وقتی هم از زندان بيرون آمدم، تحت عنوان »آيين جوانمردی« چاپ کردم. و بايد ديد که با چه زبان شيرينی بزرگان راجع به جوانمردی سخن گفتهاند و تمام تعاليم اخلاقی دين را بيان کردهاند. اينها را ما به جوانان نشان نمیدهيم، ولی آیات مشکل و مغلقی را که کار عدهای مفسر قویست، به زبان عربی برای آنها میخوانيم. اين است آن ايرادی که من به اين سيستم و برنامه گرفتم و گفتم علت گريز اين جوانان از دين اين است که شما آنها را دور می کنيد و دين را برای آنها مشکلی دور از ذهن نشان میدهيد. د. خ.: آیا يکی از علتها اين نيست که شما برای فروپاشی نظام سوسياليستی برشمرده ايد و آن استيلای ايدئولوژی و عدم آزادیست؟ و آیا به نظر شما میتوانيم بگوييم که جوانان ايران نه اينکه ضديت با دين اسلام داشته باشند، بلکه سر ستيز با يک حکومت دينی دارند که می خواهد برایشان تعيین کند که هويت آنها در گذشته چه بوده، حالشان چيست و در آينده نيز چه هويتي خواهند داشت؟ احسان نراقی: من برای شما مثالی می زنم در رابطه با توضيح همين مطلبی که گفتيد. زمانی که سيستم شوروی منقرض شد و از هم فروپاشيد، من مشاور مخصوص مديرکل يونسکو بودم. يعنی واقعش اين شد که آقای معين، رييس بخش فارسي بی بی سی، به من تلفن کرد و گفت که آقا من يک هفتهای است که از تاجيکستان آمدهام. روسها که اکنون ساختار کشورشان عوض شده است، تاجيکستان را يکباره رها کردهاند و اين بيچارهها هيچ وسيلهاي ندارند. شما که در يونسکو مسئوليت فرهنگی جهانی داريد، و همين طور به عنوان يک ايرانی، حقش است که اقدامی کنيد. من به او گفتم که شما به زبان انگليسی اين مطلب را بنويسيد و برای من فکس کنيد. يکساعت بعد مطلب را بردم پيش مدير کل و گفتم آقای مديرکل اين آقايی که اين مطلب را نوشته، نه موظف از طرف جمهوری اسلامی و نه از طرف دولت ايران میباشد، آدمیست که مسئول کارهای بی بی سی در بخش فارسی برای منطقهی ايران و آسیای مرکزیست و گفته که ما يک مسئوليت اخلاقی داريم. مدير کل گفت که راست گفته است و درست است. شما برويد دنبال اين کار و پيشنهادت چيست. گفتم بگويید به دولت ايران کمک کند، کنفرانسی به منظور همکاری فرهنگی و علمی بين کشورهای آسيای مرکزی و خاورميانه در تهران برگزار كنيم. او هم اين مسئله را دنبال کرد و اعتبارات كافي هم در اختيار ما گذاشت. مقامات ایرانی هم کمک بسياری کردند، هم وزرات علوم وهم وزارت خارجه. و بالاخره ما به ايران رفتيم. اين قضيه مربوط به حدود ۱۰ يا ۱۲ سال پيش است. کشورهاي آ.سياي مركزي هم بسيار استقبال کردند. برای اينکه اولين بار بود که اوضاع فرهنگی اين هشت کشور جنوب شوروی که به ما نزديک بودند، وارد به مجمعی شدند که واقعا همه اشتياق نزديکی به فرهنگ سنتي خود را داشتند و به خصوص فرهنگ فارسی. و قرار شد پيشرفتهايی حاصل شود. بعد از چندی آقايان مقامات ایرانی در عوض توجه به زبان فارسی که آنها میطلبيدند، رسالههای اوليهی آقايان مراجع ما را به زبان عربی ترجمه کردند و برای مردم سنیمذهب فرستادند. طبيعي بود كه آنها هم به اين مطالب اعتنا نمیکردند و طالب مطالب به زبان فارسی بودند. شعر فردوسی، مولوی و حافظ را از ما میخواستند و نه این مباحث مشکل عربی را. در نتيجه عقب رفتند و تعدادی از کتابها را برگرداندند و من که با ايشان در تماس بودم، ديدم که خيلی مأیوس شدهاند. برای اينکه مسئولان امور فکر میکردند که وظيفه ايشان بسط شيعه به قرائت خاص خودشان است و نه فرهنگ ما. در واقع دوری اين آقایان از فرهنگ فارسی را نشان ميداد. حالا البته چند سالیست که مقامات ايراني به فارسی توجه پيدا کردهاند. سالهای اول اين توجه را داشتند. قبل از اين من چندين سمينار فارسی به وسيلهی يونسکو در خارج تهيه کردم، ولي مقامات دولت ايران به ما کمک نمیکردند، برای اينکه در خط اسلام خودشان نبود. اين نتيجهی ايدئولوژيك کردن زندگی سياسی و فرهنگیست که ما فرصتهاي مغتنم را از دست میدهيم. ما که در خاورميانه و در ميان کشورهای آسيای مرکزي واقع شدهايم و شاهنامه از کشور ما به تمام این نقاط رفته است، چون میخواهيم اسلام پروری کنيم، غفلت میکنيم و فرهنگی را به آنجا میبريم که آنها اين فرهنگ را نمیشناسند و رغبت و علاقهشان به فرهنگ فارسیست، ولی ما از آن فرهنگ فارسی دوری میکنيم. نتيجهی ايدئولوژيك کردن سياست و فرهنگ اين است. حالا اين آقایان تا حدي متوجه شدهاند. ولی آنچه شما مطرحش کرديد، مثالش اين بود. د. خ.: البته بعد از انتخابات مجلس هفتم از قرار معلوم بسياری از تندرویها دوباره بازگشته است. احسان نراقی: بله، چون آقايان خيال میکنند که اسلام همين است که آنها میگويند. ما دو نوع اسلام داريم. يک اسلام عالمانه و يک اسلام عاميانه داريم. از اول چون آقايان روحانيون دلشان لشگر انقلابی، لشگر نمازخوان روزجمعه میخواسته است، طبيعتا بيشتر اعتنا و توجه ايشان به مردم کمفرهنگ و کمسواد بوده است که تنها رابطهی فرهنگیشان شنيدن همان خطبههای نماز جمعه و اين گونه مسايل میباشد و در نتيجه سطح همه چيز پايین آمده است. نمیخواهم بگويم که چرا همه ابوعلي سينا نمیشوند، ولی ما فرهنگ غنی اسلامی را کنار گذاشتهايم و به این فرهنگ کوچه و بازار روی آوردهايم و در واقع عوامل هيئتهاي مذهبي محلهها رشد کردند که اوايل انقلاب بيشتر در کميتهها بودند، مانند فداييان اسلام و غيره که از اين گونه تيپها بودند. اينها با اسلامی مختصر و بسيار جزمی و کممايه سروکار داشتهاند و اسلام ايراني به اين طرف گرويده شد. چون آقايان طلاب و آقايان علما که با اين جماعت سروکار داشتند، وقتی بالای منبر میروند، دلشان میخواهد مجلسی پرجوش و خروش و پرجمعیت ببينند و طبيعتا آدمهايی میآمدند که سواد کمی داشتند و مريد آقايان میشدند. ديگر برايشان مباحث علمی مطرح نبود و در نتيجه اسلام ما به اين سو رانده شد. خيلی خوب است که مردم به این اصول وارد بشوند، ولی مردم مقدماتی لازم دارند و بدون مقدمات که اشخاص عالم اسلام نمیشوند. اين جريان به طرف عامه رفتن و به زبان عامه سخن گفتن در نزد روحانيون ما چربید. برايشان دلکش شد و موثر و قوی شد. فکر کردند رأی هم از این طریق به دست خواهند آورد و در انتخابات هم موفق خواهند شد و غيره و غيره. ديگر از حالت آن فقيهی که کنج حوزه مينشست و آنجا دنبال مباحث عاليهي فکری بود، بيرون آمدند و تبديل شدند به آقايانی که رأی جمع ميکنند و ميخواهند مريد داشته باشند و مورد توجه باشند. حالا هر کسی که می خواهد باشد. اين بود که ما به سراشيبی رفتيم و نه به سربالايی علم و دانش. د. خ.: ارزيابی شما از انتخابات مجلس هفتم و عملکرد شورای نگهبان چيست؟ احسان نراقی: شورای نگهبان که امتحان خوبی نداد. به شما بگويم، برای من سالهای اول شورای نگهبان بسيار جالب بود، حتا وقتی به اينجا آمدم و می خواستم به چند تن از دانشجويانمان که در رشتهی علوم سياسی تحصيل میکردند، رسالهی دکتری توصيه کنم، به آنها ميگفتم برويد فتواها برخي از وتوها و رأيهای شورای نگهبان را مطالعه کنيد. بسیار جالب، بیغرضانه و سنگين بودند. امام هم به اين قضيه خيلی توجه داشت. مثلا آقای خوئينیها که اکنون از رهبران نهضت اصلاحطلبان هم هست، دو بار طرحی به مجلس داد که مصادره اموال ايرانيان مقيم خارج از کشور مجاز شود. حالا هر کسی که در خارج از کشور به سر می برد. در دو نوبت شورای نگهبان اين طرح را رد کرد و گفت به موجب فلان اصل قانون اساسی، دولت جمهوری مأمور به حفاظت و حراست از اموال هر تبعهی ايران است و در هر جای دنيا كه ميخواهد باشد. اين يعنی چی که ما بدون محاکمه اموال اشخاص را مصادره کنيم. آن موقع مجلس خيلی چپ بود، ولی چپ عوامگونه، چپ شريعتيستی و چپ نيمچه کمونيستی و نه چپ متفکر و چپ توأم با تفکر و انديشه چپی که رفتار چشمگير و عوامپسند از خود نشان ميداد. این طرح دو مرتبه تصويب شد و بار دوم نيز رد کردند. اين شورای نگهبان، شورای نگهبان محکمی بود که امام خمينی هم از آن حمايت میکرد. شخصی که از نزديکان امام بود به من گفت که در چندين جلسه که من حضور داشتم، ديدم مثل اينکه امام تعمد دارد بين افراد منتخب و افراد منصوب بيشتر طرف منتخبها را بگيرد. در صورتی که منصوبها را خود برگزيده بود. او رعايت اين افکار را میکرد. ولی بتدريج اين روحيه تغيير کرد. به طوری که مجلس ششم اکثر مصوباتش، مصوبات معقول و پسنديدهای بود که با وتوی شورای نگهبان روبهرو شد. نمونهاش آنچه که با زنان کردند. بيچاره آن ۱۳ ، ۱۴ خانم نمايندهی مجلس که بسیار علاقمند و واقف به مسايل بودند و مرتبا به قم نزد مراجع میرفتند و با بحث و گفتگوی فراوان با آنها به نتيجه میرسيدند، تا اصلاحاتی در مورد حقوق زنان كنند، که همه میدانند حقوق زنان نياز به اصلاحات دارد وگرنه ما همين طور از قافلهی جهان عقب خواهيم بود، مرتب با وتوي شوراي نگهبان توأم شد. مثلا مسئله منع شکنجه در ايران با وتو توأم شد، رفع تبعيض عليه زنان با وتو توأم شد. گويي كه شورای نگهبان برای خود وظيفهای قائل بود كه خطوط فکری آقای خاتمی و اصلاح طلبان را بايد مطلقا رد کند. شوراي نگهبان همان کار را با نمايندگان مجلس ششم در بررسي صلاحيت داوطلبان مجلس هفتم کرد. کسانی را به عنوان نداشتن وفاداری به اصول و شعائر اسلامی که ساليان دراز وکيل و وزير بودهاند، مانند آقای بهزاد نبوی را سلب صلاحيت كردند. البته من و آقاي با هم ميانهی خوبی نداريم، چون من ايشان را جزو آن چپهای ابتدايی غيردمكراتيك میدانم، چپهايی که احتياج به يك خودشناسي دارند. ولی بالاخره مردی بود مبارز و فعال و وفاداريش هم به جمهوری اسلامی قابل انکار نبود. شوراي نگهبان اشخاصي مثل ايشان را رد کرد. يعنی ديگر بی رحمانه اره گذاشت و هرکسی که بوی مختصری از روحيهی اصلاحطلبی می داد را جدا كرد. يعنی چيزی که در واقع نشانه اخلاص و صميميت نبود. متأسفانه سياست آنچنان در امور ما غلبه کرده که انگار ديگر براي قوهی مميزه جايي نيست. اين است که شورای نگهبان اعمالش، رفتارش، فتاوياش متأسفانه دور از انصاف، عدالت و عقل و خرد است. کارهايش را طبق انگيزههاي سياسي انجام میدهد. و اين مطلبي است كه جملگي برآنند. كارهايی که در شأن يك عده چماق بدست است و اين آقايان هم در نوع خودشان چماق بدستهاي دور از منطق و انصاف بدل شدهاند. د. خ.: آقای نراقی اکنون به بخش ديگری از کتابتان می پردازيم. شما به محفلی اشاره می کنيد که احمد فرديد مشهور به فيلسوف پريشانگو يا فيلسوف شفاهیگو، تشکيل داده بود که در آنجا سعيد اسلامی معروف به سعيد امامی و همفکرانش هم شرکت می کردند. می توانيد به ما بگوييد چگونه چنين محفلی تشکيل شد و چه رابطهی فکري ميان فردید و سعيد امامی میتوانست وجود داشته باشد؟ احسان نراقی: فرديد را من بسيار خوب می شناختم و به همين جهت دربارهی او در اين کتاب تا حدی به تفصيل گفتهام. فرديد، فردی بود که در همه جا ناکام شده بود. رفت فرانسه دکترا بگيرد، نتوانسته بود. نه دکترا گرفته بود و نه رسالهای تهيه کرده بود. هم چنین به آلمان رفته بود و آنجا دور و بر برخی از استادان گشته بود، ولی هيچ کاری نکرده بود. در واقع هيچ اثری به هیچ زبانی از اين مرد محترم باقی نبود، ولی در عين حال در علوم فلسفهی قديم و جديد سري زده بود و مقداری به اصطلاحات واقف بود. من خودم او را به موسسهی تحقيقات اجتماعي آوردم، زيرا که دانشكده و استادان رشتههاي ادبيات و معقول و منقول از او فراری بودند. میخواستم کمی مغز بچهها كمي تکان بخورد. ولو اين که میدانستم راه به جايی ندارد. ولی یک تکانی و يك اگر و مگری را از لحاظ فلسفی در ذهن بچهها ايجاد کند. ولی بچههای ما، دانشجويان هيچکدام بهرهی زيادی نبردند. ولی ايشان از موقعی که انقلاب شد و ديد که وضعی تازه پيدا شده و جماعتی سر کار آمده اند و ادعاهايی دارند، همانطور که چپیها راه افتادند و از آقايان طلاب و روحانيون استفاده کردند، او هم به اين فکر افتاد و از تندروهای اسلامی که مایهی فکری نداشتند، استفاده کرد. خواست بر روی عقايد تند و زننده و خشن اين افراد پوششی فرضا ”هايدگری” هم بگذارد. همانگونه كه مرحوم شريعتی بر روی افکار مارکسيستی پوششي شيعي گذاشت و آن را تبديل به يک دکترین انقلابی کرد. فرديد هم افکار خود را تبديل به دکترين انقلابی اسلامی کرد و با شدت هرچه تمامتر به طرف يک نوع اسلامیزدگي جامعه متكي بر سادهلوحان رفت، زيرا او آدمی بود كه قصدش تخريب انديشه بود. قصدش اين بود که مسلط به عدهای شود و نوعی سلطنت دنيايي برای خود ايجاد کند. سلطنتی که با عوامالناس كممايه میتوان بنا كرد. مثل بسياری که میخواستند سلطنت فکری کنند. او آمد و مردم را فريب داد. بدون اعتقاد شروع کرد به ياوه گويی و مسايل بسيار شديد را عنوان کرد. به طوری که در بعضی از جلسات راجع به محو دشمن بحث می کرد. در مورد محو کردن دشمن هم تئوری ساخته بود و سعيد امامي از دستپرودههاي او بود. یک عدهای جوان را دور خود جمع كرده بود. اكثر کسانی که دور و بر او بودند زير ۳۰ سال داشتند. آدمهای ۴۰، ۵۰ ساله که او را می شناختند از او گريزان بودند، و او هم از آنان گريزان بود. چون آنها میدانستند که در گذشته چه میگفته است و حالا چه میگويد. این جوانها رفتند پای مکتبش. آن موقع هم خلاءيی بود. آدمی نبود. استادان دانشگاه پاکسازی شده بودند. استاد فلسفهای نبود که حرف بزند و همه به دليل حجبشان يا رعبشان در کنج عزلت رفته بودند. ايشان هم استفاده کرد و میدان را در دست گرفت. بعضی از جرايد هم که اهل اين مباحث هستند به اين آتشافروزی دامن زدند. حالا هم تک تک آنها وقتی به ياد حرفهای فرديد میافتند و کمی دربارهی آن فکر میکنند و میگويند ما اشتباه میکرديم و چه آفتی برای ما بود و ما خوشبختانه از او دور شدهايم و حالا فهميدهايم که همهی اينها ياوه بوده و او میخواسته برای خودش يک دم و دستگاهی ايجاد کند. اين بود داستان آقای فرديد. احسان نراقی: بله درست است. من مايل نيستم نامي از ايشان ببرم. چون بهرحال هنوز در دانشگاه در رشتههاي فلسفه و غيره تدريس ميكنند. من براي آنها بسيار متاسفم. آدمهاي معقولي به نظر ميآمدند. ولی بعد گويا آنها را هم تندروي مجذوب کرد و ترسيدند از قافله عقب بمانند. من تا حدی میفهمم، برای اينکه تصويهها و پاکسازيها بیرحمانه بودند. همه اين افراد در ترس و بيم بودند که وضعی برای خود بسازند. مقامات که ماشااله به عمق مسايل توجهی نداشتند. آنها هم فکر کردند يک جوری برای خود بساطی درست کنند و بنا را بر اساس اوضاع و احوال حاكم گذاردند. تا به نان و آبي برسند و سمت و مقامي در اينجا و آنجا بدست آورند. البته اين افراد باطنا فكرشان با فرديد و سعيد امامي همخواني نداشت، ولی در هرحال فکر کرده بودند که مصلحت روز است و ممکن است تفتيش کنند و زندگی و کارشان را از دست بدهند. حالا برخيشان رياست و کياستی دارند و قدرت و بيا و برويی دارند كه خوب، فكر ميكنند، چرا اين را حفظ نكنند. من برخيشان را شخصا از قديم ميشناسم و بنابراين برايشان واقعا متاسفم براي اينكه واقعا آدمهاي بدذاتي نيستند. مثل آن فرديد نيستد که ذاتا آدم خبيث و شيطان صفتی بود. به هيچ چيز عقیده نداشت، چه رسد به خدا. در نتيجه دوستانش او را می شناسند و ميدانند آن کار روی شيطنت و خباثتش بود. اين افراد هم خواسته بودند برای خود در دوران انقلاب وضعی پيدا كنند. يک پناهی برای خود ساخته بودند، ولي اينها اثر چندانی ندارند. د. خ.: پس بنابر صحبتهای شما میتوانيم اين نتيجه را بگيريم که اينها در اين محفل تئورياش را میدادند و آن ديگران عمل میکردند. درست است؟ احسان نراقی: درست است. مثل جريان هویت و برنامهی هويت. يعنی گستاخ کردند. ببينيد، همان طوری که چپیها خلخالی را در آدمکشی گستاخش کردند. من در زندان، يک زمانی در بهداری زندان با سعيد متحدين هم اتاق بودم. او برادر همان خانمی بود که به اسم او دانشگاه ساختند ... د. خ.: محبوبه متحدين. احسان نراقی: بله، اين جوانی بود و او هم همانند ديگر اعضاي خانوادهاش از ۱۶ سالگي مجاهد بود. از طرف سازمان رفته بود به يک جواهرفروشی تا دستبرد بزند. دستبرد زده بود و در درگيری اسلحه به کار برده بود که دستگير شد و هم زخمی شده بود. اين موضوع را سازمان مجاهدين انكار ميكرد و اين بيچاره اين جرم را شخصا برعهده گرفته بود. او را آورده بودند به بهداری زندان. ما با هم ۲۰ روز در يک اتاق بوديم. او راجع به اعدامهای اوليهی خلخالی میگفت که آقا، خيال میکنيد خلخالی آدمی بود که بتواند اين همه آدم را اعدام کند. رفقای ما، مهندس و فارغ التحصيلان دانشگاه آريامهر آن زمان، اينها بودند که در دادرسی و دادستانی کيفرخواستها را تهيه میکردند. وقتی عدهای مهندس تحصيلکرده صحبت از حکم اعدام میکنند، خلخالی هم تشويق میشد. وگرنه آن آخوند كمسواد كسي نبود كه جرئت اين کارها را به خود بدهد و اين همه حکم اعدام صادر كند. بله، اينها بودند که او را تشويق میکردند. کمااينکه طرفهای آخر اسفند ۵۷ براي صرف شام در منزل مرحوم شادروان دكتر يحيي مهدوي بوديم. از استادان دانشگاه مرحوم آقای مطهری هم بود که من برای اولين بار اسم صادق خلخالی را از ايشان شنيدم. مطهری گفت، ما با آقای بازرگان و چند نفر ديگر از آقايان فردا نزد امام میرويم که اين شيخ صادق خلخالی را از حاکم شرعی عزل کنند. رفتند و اين کار را هم کردند. روز بعد آقای موسی خيابانی که همان موقع کيفرخواستها را تهيه میکرد، با عده ای از مجاهدين نزد امام رفتند و گفتند که آقا اگر ايشان عزل بشود پس به حساب هويدا چه کسی برسد. بالاخره از امام رأی گرفتند به اينکه ايشان برگردد. بعدها که من از فرانسه بازگشته بودم به ديدن مرحوم بازرگان رفتم. وقتي اين داستان را برايشان گفتم. او هم گفت که بله، وقتي من دو ماه پس از اين واقعه خدمت امام رفته و عزل ايشان را گرفتم، چند روز بعد حزب توده خلخالی را به عنوان يکی از پنج کانديدای اولين انتخابات ايران کرد. بله، فضا چنين بود، والا روحانيون جرئت نمیکردند و چه بسا مايل هم نبودند تا اين حد به اسم اسلام شدتعمل به خرج دهند. چون در مملکت ما اصلا چنين اسلامی را کسی نمیشناخت. اسلام مرادف با رحمان و رحمت بود. در مراجع هم تنها عدالت و عدالت طلبی و حمايت از ضعفا بود و نه حکم اعدام و حکم اعدام. اين آقايان را تشويق کردند که انقلاب يعنی آدم کشتن و گرنه اين انقلاب، انقلاب نيست. اين افراد جو را تغيیر دادند. خلاصه اين آدمها بودند. آقای فرديد هم يک عده تندروهايی که میخواستند به هر نحوی شده روشنفکران را از صحنه خارج کنند، باد میکرد و تقويت میکرد، به آنها جرئت میداد که چپ و راست بزرگترين متفکرين، فلاسفه و مورخين ما را به همراه قلمهاشان نيست و نابود کنند و ناسزا بگويند و همين طور از صحنه خارج کنند. وقتی که من از گذشته حرف میزنم، عدهای به من میگويند چقدر به سابق استناد میکنی. سابقه بسیار مهم است. باید فهميد این جريان خشونت، بیتوجهی به حقايق و تا اين حد سطحی قضاوتکردنها از کجا میآيند. اينها انگيزههای آن بود و آقای فرديد هم چنين نقشي داشت. او عدهای آدم تهی مغز و کم سواد را به جان متفکرين ما انداخت و برنامهی هويت را درست کردند. د. خ.: آقای دکتر نراقی، با توجه به تمام اين انتقاداتی که شما میکنيد، از نظر شما بهترين نظام حکومتی در ايران که برازندهی اين کشور باشد را چه نظامی میدانيد؟ احسان نراقی: نظام آنقدر مهم نيست كه اجرای قوانين مهم است. کما اينکه مشروطهی ما نظام بدی نبود و ما از آن بهرهمند شديم. همان دوران اول مشروطيت مشيرالدولهها، معتمدالملکها، مدرسها و ميرزا طاهر تنکابنیها بودند و از حقيقت و انصاف و عدالت سخن میگفتند و عمل میکردند. ولی بعد ديديم که در دوران پهلوی به کجا رسيد. مجلسی ظاهری وجود داشت که هيچ اساسی هم نداشت. نظامي كه ظاهرش مشروطه بود. من يادم هست که در اولين گفتگوها با شاه صحبت از قانون اساسی شد، به اين صورت بود که اولين ملاقاتی که با شاه داشتم و او پرسيد علت این بحران چيست و من پاسخ دادم خود اعليحضرت که اين حرفها را زدهايد و تمام روحانيون را عصبانی کردهايد و خلاصه. بعد گفتم چنانچه مايل هستيد من عدهای ديگر از روشنفکران را به حضور اعليحضرت بياورم و آنها بگويند که در زمان خودشان مشکلات کار چه بوده است. آن زمان اوايل صدارت شريف امامی بود. شاه پاسخ داد، نه، نه! ما گفتهايم که طبق قانون اساسی عمل خواهيم کرد. يعنی شاه در امور مداخله نمیکند. یعنی شريف امامی فکر نکند که ما میخواهيم برای ايشان دولتی در سايه درست کنيم. همان لحظه که کلمهی قانون اساسی به زحمت از دهانش بيرون آمد، من همانجا ديدم اين بيچاره چقدر وضع وخيمی دارد. از بس که به قانون اساسی عمل نکرده، صحبتش را هم که میکند نمیتواند درست ادا کند. ناقص و ناتمام جمله را میگويد. قانون اساسی چنین شده بود و هيچ معنايی نداشت. اين جمهوری هم همين طور است. جمهوری در اوايل اساس داشت. به شما جريان شورای نگهبان را توضيح دادم. و جريان عدالت در امور که آقای خمينی رعايت میکردند. همه چیز بستگی به اين دارد که با نظام چه بکنند. بهترين نظامها ممکن است در دست اشخاص نادان، بیاطلاع و یا مغرض تبديل به بدترين نظامها شوند. بنابراين آنچه مهم است ارادهی اصلاح و تفکر و انديشهی افراد است. مگر همين حالا در ايران همين قانون اساسی فعلیمان اجرا میشود؟ مگر اين همه آدمهايی که در زندان هستند، چقدر گفتند شما با زندانی رفتار خلاف میکنيد. چندبار گفتند دادگاهی که در آن وکيل حضور نداشته باشد و یا متهمی که پرونده را نخوانده است، شما حق نداريد او را در دادگاه محاکمه کنيد و غيره و غيره. مرتبا دادگاه انقلاب خلاف قانون عمل میکند. قانون هست، اجرا نمیکنند. آنچه مهم است اجراي قانون و صميميت در اجرای آن است. و بيطرفی در قضاوت مهم است. علمای ما بالای منبر بسيار از عدالت اجتماعی می گويند، ولی متاسفانه در عمل پايبند به آن نيستند. عدالت واقعی را اگر رعايت کنند، همين قانون اساسی با همين کيفيت فعلی و با همين وضع هم کافیست. يعنی اگر در شورای نگهبان شش نفر از علمای واجد شرایط انتخاب شوند، سياستگری نکنند، شما فکر میکنيد در حوزهی علميهی قم نيستند کسانی که بتوانند عادلانه رأی بدهند. اين افراد را انتخاب نمیکنند. فضا طوری شده که همان روحيهی فداييان اسلامی، حزبالهی، يکطرفه نگريستن، سطحی نگاه کردن و امور را منحصرا امنيتی ديدن حاكم شده است. يک زمانی جمهوری اسلامی در اين مملکت آرمان داشت. ما میدانيم افراد با آرمان کار میکردند. الان حس میکنيم که آرمان جای خود را به مسايل امنيتی و سياسی داده است و آقايان چپ و راست که حرف میزنند تمام توجهشان اين است که از حرفشان چه تعبيری بکند و چه نکند. هيچ کس خودش نيست و همه در ترس و لرز هستند. برای اينکه اعتبار رأی سالم از بين رفته است. اين است مسئله. مهم اين است که قالبها موثر نيستند، مهم حکام و مسئولان هستند که رعايت کنند. متأسفانه در انتخابات گذشته، يعنی انتخابات شورای نگهبان ثابت کرد که قضاوتش عادلانه نيست و میخواهد به عدهای امتياز بدهد. آدمهايی که نه سابقه دارند و نه صلاحيت نمايندگی و اشخاصی را که ساليان دراز ثابت کردهاند لياقت و استحقاق دارند، آنها را محروم از وکالت کند. اين ديگر مربوط به نظام نيست. مربوط به ارادهی اشخاص است. روحيهی افراد است. د. خ.: آقای نراقی ۱۶ سال پيش اعدامهای جمعی در ايران صورت گرفت. اعدامهای سال ۶۷. و هرساله سازمانهای حقوق بشر ايرانی ياد اين اعداميان، اين قربانيان را گرامی می دارند. به نقل از آقای منتظری گفته می شود، که در آن زمان حکم اعدام اين افراد از بالاترين مرجع صادر میشده است که بيش از ۴۰۰۰ نفر بودند. فکر میکنيد تصميم در مورد اين اعدامها بر چه اساس و پايهای اتخاذ شد؟ چرا که بسياری از اين زندانيان محکوميت عادی خود را میگذراندند. يکبار دادگاه برای آنها تشکيل شده بود و هرکدام به چندسال زندان محکوم شده بودند و در هرحال گذراندن محکوميت خود بودند که به ناگهان آنها را به جوخههای اعدام سپردند. مگر در شرع اسلام يک مجرم چندبار بايد دادگاهی شود. فکر میکنيد به چه دليل و در چه شرايطی اين تصميم به اعدامها اتخاذ شد؟ احسان نراقی: زمانی که من در زندان اوين بودم، بارها به مسئولان میگفتم، که آقا شما اين بچههايی که زير ۲۰ سال دارند و مجاهد يا فدايی هستند، هرچه هستند، اگر شما از آنها دلخور هستيد آنها را نزد ما بياوريد. اين جوانها يک هفته، دو هفته يا يکماه که با افراد مطلع همنشينی و همصحبتی کنند، عقايدشان تغيير میکند. اين بيچارهها گناهی ندارند. آنها در خانوادههايی به دور از اين مباحث بودند، در مدرسه هم چنين بحثهايی نمیشده، با چند نطق و رفتار و رفتن به حسينهی ارشاد و شنيدن صحبتهای مرحوم شريعتی، يکباره انقلابی شدند. بگذاريد ما با آنها حرف بزنيم. اين روش شما درست نيست. اين روش، روش جزايی بود و نه روش تربيتی. يعنی جمهوری اسلامی نفهميد که در چه وضعیست. هيچ يک از مقامات اين حقيقت را درک نکردند که ما در يک بحران بسر ميبريم و دچار بحرانی معنوی شدهايم. دين اسلام دينی فربه و قویست و در تاريخ هم از خود آثار بزرگی برجاي گذاشته و يکی از تمدنهای درخشان دنيا را بوجود آورده است. ولی در مملکت ما دچار خرافات شده و حوزههای علميه با زندگی مردم فاصله گرفتهاند و مردم نيز از اين دين دور شدهاند. به همين جهت هم حرفهای دلپسند شريعتی يکباره غوغا کرد و مورد توجه واقع شد و در کنار اين هم تندگوييهای فراوان کرد و جوانها را در مسير ديگری انداخت. جامعه نياز به اصلاح خود دارد. میبايد يک دوران خودشناسی گذاشت تا مردم روشنضمير در مساجد و دانشگاهها حرف بزنند و بحث کنند. کمااينکه در همان سالهای اول کمی به همين صورت بود. بعد تندرویهای عدهای که میخواستند حکومت قدرتمند برقرار کنند شروع شد. بعضي از روحانيون دلخوری داشتند. من خودم هفت پشتم آخوند است و خوب آخوندها را میشناسم و به خوب و بد آنها واردم. آخوندها برپايی مشروطه را به حساب خودشان گذاشتند، در صورتی که اين طور نيست. نقشی داشتند و نقششان هم مهم بود، ولی تنها آنها نبودند. مشروطه را بقيه آورند. منتها آخوندهای خوشفهم و روشنانديش از آن استقبال کردند. آخوندها میگويند ما مشروطه را آورديم و فکلیها از دست ما گرفتند و در رابطه با مصدق هم آقای کاشانی را مطرح میکنند. ولی به اين صورت نبوده که فقط روحانيت فعال بوده باشد. عدهای متخصص و حقوقدان مباحث را مطرح کردند و تبديل به جنبش نفت شد. حالا آقايان به يک انتقامجويی بچهگانهای مبتلا شدهاند که بياييم و حکومت را از دست فکلیها دربياوريم. در اين ميان هر کسی که آخوند بود يا نزديک به آخوند بود يا در هيئتها پای منبرشان بود، تبديل به افراد مورد اعتماد گشتند. يعنی خودی میشدند. و اين قضيه را برگرداند و يک مطلب بزرگی که مرحوم مطهري همیشه به من میگفت، اين بود که اين روحانيون ما اقلا ده سال بايد برای وارد شدن به سيستم اداری، حقوقی، اجتماعی آموزش ببينند و الا علم و اطلاع آنها ناکافیست. اين موضوع را در نظر نگرفتند و فقط میخواستند با سرعت به قدرت مطلقه برسند. با اينکه در طرح پيشنويس قانون اساسی، که در نوفللوشاتو به دستور آقای خمينی توسط آقای حسن حبيبی از روی قانون اساسی فرانسه تنظيم كرده بود، صحبتی از ولايت فقیه نبود و آقايخمينی نيز آن را تصويب کرده بودند. يک عدهای که به خيال خودشان ولايت فقیه قدرتی به روحانيت میدهد، آمدند و آن را عنوان کردند. چون نيت آنها دودستگی بود. ولی يکی از شاهکارهای آقای خمينی انتصاب مرحوم مهندس بازرگان بود به رياست حکومت موقت. انسانی بود منزه، مومن، مسلمان، روشن، امروزی و وارد به همه امور. و از همه چيز مهمتر انساني بود سليمالنفس. خب، به سر اين آدم چه آوردند؟ حتا رفقای دولتی هم با او صميمی نبودند و اين اشتباه بود. يکی از شاهکارهای جمهوری اسلامی اين میبود که دولت بازرگان ادامه پيدا میکرد و روحانيت هم کمک خود را میکرد، خود را از لحاظ فکری و ذهنی قویتر میساخت، لجبازی هم نمیکرد که همه چيز در شورای خبرگان خلاصه شود، شورايی که به وضعيت امروزی نمیخورد، چون جامعه به چيز ديگری احتياج دارد و غيره. آقايان افراط کردند. افراط که کردند و يکطرفه که رفتند همه چيز از عقل و خرد دور شد و نتيجهی آن اين شد كه ميبينيم. Copyright: gooya.com 2016
|