اقبال ناممكن احسان نراقي، کتابي تازه، روزبه ميرابراهيمي، اعتماد
اشاره:آخرين اثري كه از دكتر احسان نراقي منتشر شده ،«اقبال ناممكن»است كه چندي پيش به همراه كتاب ديگري ]در پي آن حكايتها[ به بازار كتاب آمد. «اقبال ناممكن» به نسبت «در پي آن حكايتها»فرهنگيتر و به قولي جنبه تئوريكش قويتر است. هرچند پردازش مفاهيم با اهميتي چون «مدرنيسم،قدرت،آزادي،تجدد ، حق، عدالت و ...» با توجه به نياز جامعه فرهنگي ما،جاي كار بيشتري داشت. اما «اقبال ناممكن»نراقي نيز به مانند آثار ديگر اين متفكر، خواندني و آموزنده است.
انكار اين موضوع ناممكن است كه پشت هر جمله و طرحي كه از زبان و يا قلم دكتر نراقي جاري ميگردد،سالها تجربه و تحقيق نهفته است و اين تجربه و تحقيق است كه امروز آثار وي را براي علاقهمندان عرصه فرهنگ و پژوهش خواندني ميكند. لازم به ذكر است در مطلب ذيل مطالب داخل گيومه مربوط به متن كتاب «اقبال ناممكن» است.
سنت،تجدد،آزادي و امنيت
«ما عادت كردهايم كه گذشته را لگدمال كنيم و همين بيتوجهي سبب شده است تا تفكر معقول و منطقي جايش را به شتابزدگي و اشتباهات فراوان بدهد.»
سنت و تجديد و بالطبع آن سنتستيزي و تجدد مابي و بالعكس،از جمله مباحث و دغدغههايياست كه سالهاي سال ذهن و قلم متفكران مشرق زمين و بخصوص ايران را به خود اختصاص داده است. هر متفكري در هر عصري با اين پرسشها مواجه و در فكر پاسخگويي برميآمد. در طول تاريخ ايران نيز نمونههاي فراواني در مقابل چشمهاي تيز بين آشكار گرديده است. از ميرزا حسنتقيزاده تا جلالآلاحمد.
دكتر احسان نراقي نيز از جمله اين متفكران است كه از سالها پيش در اين باب سخن گفته و تحقيق كرده است. وي درباره نسبت اين دو ميگويد:«من تجدد و سنت را در يك مربع قرار ميدهم كه يك ضلع آن تجدد و روبروي آن سنت و ضلع ميان اين دو آزادي و ضلع مقابل آن قدرت است. به گمان من تجدد و سنت نميتواند خارج از دو ضلع ديگر باشد. ما بايد دريابيم كه قدرت با تجدد يا سنت چه ميكند،يا آزادي كه يكي از هدفهاي عاليه انساني و از وسايل مهم ارتقاي فكري در هر جامعهيي است،جايش در كجاست و چه توجهي به آزادي شده يا ميشود.»
نراقي در مقايسه بين آزادي موجود در دورههاي مختلف تاريخ معاصر ميگويد:«آزادي در اواخر قاجاريه و مشروطيت،بيشتر از امروز بوده است. اين را شما بايد از نهادها و موؤسساتي كه قدرت را نقد ميكردند،دريابيد . اگر شما به مطالب روزنامهها و كاريكاتورهايي كه آنها از شخصيتها به چاپ ميرساندند نگاهي بيندازيد، متوجه ميشويد كه حتي شخصيت نخست مملكت )شاه(از نقد و انتقاد مصون نبود.»
وي علت فقدان ارادهحفظ آزاديها را انقلاب ميداند و ميگويد:«ما انقلاب را پشت سر گذاشتيم. ميدانيد كه فرض بر پذيرفتن تماميت در تمام امور از عوارض هر انقلابي است. كسي كه انقلاب ميكند،فكر ميكند تمام راهحلها را در دست خود دارد و بقيه هم حرفشان بيجاست و صحبت با ديگران معني ندارد.»
نراقي در بخش ديگري از گفتههاي خود با اشاره به آگاهي رضاشاه از عواقب توسعه دانش و ايجاد دانشگاه ميگويد:«من اعتقاد دارم كه اين كار به دليل تزلزل و ضعف حكومت مركزي كه ناشي از شورش خزعل در خوزستان و ونايبجين در كاشان و... صورت گرفت،مردم از اين وضع به تنگ آمده بودند. نخستين تقاضاي آنان ايجاد امنيت بود و امنيت براي آنها بيش از آزادي اهميت داشت.
دومين تقاضاي مردم عدالت و دادگستري بود ،چون حكام شرع در سراسر كشور پخش بودند و مرتب احكام ناسخ و منسوخ ميدادند و تكليف مردم معلوم نبود. شما ميتوانستيد از يك حاكم شرع حكمي بگيريد و فردا پيش حاكم شرع ديگري برويد و آن را نقص كنيد.»
وي در مورد اين سوؤال كه چرا مردم در مقابل تغييرات شكلي رضا شاه )مانند كلاه پهلوي يا كشف حجاب(تحمل ميكردند،ميگويد:«مردم اگر كشف حجاب و كلاه و ... را تحمل ميكردند به اين دليل بود كه رضا شاه به آنها ميگفت،من به شما اگر آزادي نميدهم،اما امنيت ميدهم. نوعي عدالت ميدهم. بانك ايجاد ميكنم،راهآهن درست ميكنم،برق را توسعه ميدهم،مدارس و دانشگاه ايجاد ميكنم. شما به اين نكته توجه كنيد كه هيچ ديكتاتوري بدون ريشه نميتواند بماند. رضاشاه راه آزادي را ميبست و آزاديخواهان را قلع و قمع ميكرد اما اين امتيازات را نيز به مردم ميداد و مردم عوام نيز چون دوران هرجومرج قاجاريه را به خاطر داشتند،وجود امنيت و چنين حكومتي براي آنها بسيار مناسبتر از وضعيت قاجار بود.»
گفتوگوي تمدنها
دكتر احسان نراقي از جمله حاميان و پيشروان طرح گفتوگوي فرهنگها و تمدنها است. وي از خاتمي بخاطر جهاني كردن اين موضوع تجليل ميكند و ميگويد:«آقاي خاتمي به عنوان يك چهره فرهنگي كه برآمده از يك حركت دموكراتيك و كاملاص مقبول نزد افكار عمومي جهان بود،توانست پرچم اين جريان را برافرازد و با طرح معقول و صحيح خود،به گفتوگوي تمدنها خصلتي جهاني ببخشد.»
وي معتقد است كه «گفتوگوي تمدنها نظريهيي است كه درنهايت باعث ميشود عمق زندگي ملتها كه همواره امري بومي و خصوصي بوده در صحنههاي جهاني آشكارا مطرح شود.»
نراقي تاكيد ميكند:«گفتوگوي تمدنها ميتواند بستر نظام صلح جهاني باشد و زمينههاي آشنايي و برادري ميان ملتها را فراهم آورد.»
وي ميافزايد:«خاتمي جريان ديالوگ بين فرهنگها و ملتها را كه همواره به صورت نظري و انتزاعي يا به صورت آرزو و آرمان روشنفكرانه،مطرح ميشد،به يك موضوع فعال و قابل تحقق در سطح جهان متحول ساخت.»
اما وي نيز به مانند بسياري ديگر معتقد است بايد ابتدا زمينههاي داخلي اين طرح جهاني را مهيا كرد. نراقي در اين مورد ميگويد: «تكامل و بهبود ديالوگ در داخل ايران، مقدمه لازم براي طرح آن در عرصههاي كنوني جهان است. شايد نخستين مرحله اين امر، وارد كردن مردم ايران، تا اعماق روستاها، در جريان فهم و درك مسائل فرهنگ بوميشان باشد... از سوي ديگر، روشنفكران و متفكران ايران نيز بايد نقش مهمي را برعهده بگيرند. جوانان ايراني كه اكثريت جامعه را تشكيل ميدهند، در پرتو همين فرهنگ و ارزشهاي شناخته شده با هشياري و آگاهي بايد در صحنه حاضر و فعاليت اصلي نيز برعهده آنان باشد. به اين ترتيب، ايران عملاص ميتواند وارد صحنه اين جريان در ابعاد جهانياش شود و گرنه ما فقط پيشنهاددهنده باقي خواهيم ماند...»
وي معتقد است «نبايد گفتوگوي تمدنها را به يك بازي سياسي تنزل دهيم. اگر سياسيكاري حاكم نشود و نظرات جامعهشناسان و متفكران و روشنفكران فعال شود، ما به آرمان حقيقي در اين زمينه نزديك خواهيم شد.»
روشنفكري در ايران
روشنفكر و پديده روشنفكري نيز از جمله مفاهيمي بوده كه ذهن متفكران ايراني را به خود مشغول كرده است. تعاريف و رسالتهاي متفاوتي براي اين مفاهيم وضع گرديده است كه هر كدام از آنها در جاي خود قابل بحث و تامل است.
نراقي نيز در اين باب قلمفرساييهاي فراواني كرده است. او همواره هشدار ميدهد: «در برخورد با مقولهيي چون روشنفكري لازم است هميشه بر دو عنصر تاكيد كرد. اول آنكه روشنفكر ميتواند و بايد،هدفها و ديدگاههايش را از مواضعي بالاتر از جريانات صرف سياسي ارايه كند. مساله دوم عبارت از اين است كه چون موضعگيري انتقادي او مساوي با افشاي برخي مواضع ناعادلانه است، نياز به ميزان قابل توجهي جسارت دارد. روشنفكر به اين معنا هرچه مدعي علم و فضيلت باشد، اگر ناتوان از ويژگي فاشگويي و انتقاد جسورانه قلمداد گردد،از مدار روشنفكري حذف ميشود.»
وي براي برخي از روشنفكران تاريخ معاصر نقش تخريبي قايل است. وي در اين باره ميگويد: «تاكيد من بر نقش «تخريبي» روشنفكران از زماني سنديت مييابد، كه روشنفكران ايراني بينش و سياست خود را عيناص با بينش و سياست ابرقدرتي چون روسيه شوروي كمونيست مسلك، يك كاسه كردند... از زمان شكلگيري ابرقدرتي چون شوروي، به بهانههاي مختلف شاهد دستاندازي اين امپراتوري بر بسياري از مناطق جهان بودهايم... در اين سالها سمبل روشنفكري ايراني افرادي از حزب توده بودند كه با چهرههايي چون احسان طبري،در پي اجراي منويات شوروي كمونيست برآمدند. احسان طبري كه براي بسياري نماد رشنفكري ناب محسوب ميشد، در روزنامه مردم براي روشنفكران مقالهيي مينويسد و در آن درخواست امتياز نفت روسيه از ايران را امري طبيعي قلمداد ميكند. به زعم طبري، از آنجا كه كشوري چون ايران حريم امنيتي شوروي به حساب ميآمد، اعطاي چنين امتيازي امري پذيرفتني مينمود.»
نراقي معتقد استأ «در تاريخ معاصر ايران هيچ ايدئولوژي به اندازه ماركسيسم روشنفكران ما را اسير، درمانده و خالي از انديشه و عمل بخصوص بيگانهپرست نكرد.»
وي در مورد شرايط امروز روشنفكري نيز ميگويد: «اگر شما در شرايط كنوني وارد فضاي روشنفكري ايران شويد، با كمال تعجب و تاسف به افراد مسن برخورد خواهيد كرد كه از هيچ يك از حوادث مربوط به شكست كمونيسم درس نگرفتهاند.»
اما جمعبندي احسان نراقي از روشنفكران ايراني نيز جالب توجه است. وي در اين جمعبندي ميگويد: «جلالآلاحمد محيط فرهنگي و بومي را به ايران شناساند، صادق هدايت شخصيت ايراني را با زواياي روحي نيمه پنهانش به ما و جهانيان شناساند، داريوش شايگان جهان شرق و غرب را در ابعاد فرهنگياش مجسم كرد، جواد طباطبايي گذشته تاريخي را با نگاهي نو بررسي كرد و شريعتي در شكستن تحجر و روحانيت نقش داشت و دين را امروزي كرد و از جمود بيرون آورد و مطبوع جوانان كرد ولي جنبه منفي آن، استفاده انقلابي و سياسي و زودگذر او از دين بود، دين منزلتش بالاتر از اين است و حسين نصر خدمت اسلام را به جهان علم شناساند.»
تسامح
و اما داستان تسامح از جمله مباحث با اهميتي است كه در مقابل تعصب و نابردباري قرار ميگيرد و بالطبع جايگاه رفيعي در انديشه و تفكر دارد.
نراقي درباره تعصب و متعصب ميگويد: «انگيزه فرد متعصب در رويارويي با ديدگاههاي متفاوت، اگر از سر منفعت شخصي نباشد، حتماص به علت پاسداري از حقيقت يگانه و لاجرم دشمني آشتيناپذير با دگرانديشي است. متعصب براي از ميان بردن نظرات «به دور از حقيقت» و «پوشاننده راستي» به اندازه توان خود دست به خشونت ميزند و به دگرانديش حمله ميبرد تا بلكه بطور كلي ريشه نظرات نادرست را از جا بركند.»
و در رويارويي با اين تعصب است كه تسامح پرورده ميشود. دورترين ريشه تاريخي واژه تسامح را در دعواهاي مذهبي مسيحيت يافتهاند. در آغاز اين واژه بيش از آنكه نشان دهنده احترام به حق آزادي ديگري باشد، به معني نوعي تحمل اجباري و سهلانگاري در مقابله با نظرات «نادرست» بود. اما در طول دورههاي طولاني شكل اساسيتري به خود گرفت. كشمكش ميان تسامح و تعصب سالها تداوم يافت و تسامح از ديدگاههاي گوناگون مورد اقبال قرار گرفت. «در اين ميان هواداران شكاكيت فلسفي اظهار داشتند كه حق مطلق را كسي نتواند شناخت و در نتيجه هركس در معرض اشتباه و خطاست و از اين رو مدارا و گفتوگو با ديگران به درك نسبي حقيقت كمك ميكند.»
وي درباره هواداري دينباوران از تسامح ميگويد:«به دو دليل اين هواداري شايان كمال اهميت است. اول اينكه بسياري از ايشان ، دينباوري را تنها با اعتقاد قلبي و باطني قبول داشتند و هرگونه زور و فشاري رابراي قبول ايمان نقص غرض ميدانستند.دوم اينكه روشن شدن لاادريگري و بياعتقادي شرط لازم آزاديخواهي و تسامح نيست و اي بسا كه با ايمان راسخ ديني هم ميتوان مبارز آزادي انديشه بود.»
اما آنچه در طول تاريخ همواره مورد چالش بوده،حد اين تسامح بود. حدي كه ميشد با نگرههاي مختلف تبيينش كرد. براستي تا كجا ميتوان در مورد برخي از عقايد افراطي و بعضي رفتارها چون آزادي حمل اسلحه،مصرف مواد مخدر،بردهداري،نژادپرستي يا چند همسري بردبار بود؟آيا به علت باور به تسامح همه چيز را بايد پذيرفت؟ آيا درست است كه به اسم تسامح،انديشههايي را غيرقابل قبول و نپذيرفتني قلمداد كنيم؟نراقي ضمن پاسخ مثبت به اين سوؤال ميگويد:«گفتيم كه تسامح معلول بيتفاوتي و بياعتنايي نيست،بلكه ناشي از باوري راسخ به ارزشهاي آزادي و شرف انساني است و درست با معيار همين ارزشهاست كه در عين اعتقاد به تسامح و دقيقاص براي نگهداشت آن، تفكر و كرداري را كه مبتني بر دشمني با تسامح است،نبايد پذيرفت و لاجرم ابراز آن را در جامعه نبايد مجاز دانست. دشمنان آزادي به همان نسبتي كه براي كشتن و براندازي آن ميكوشند،بايد از حق ابراز آزادانه برخوردار نشوند.»
وي شرط پاسداري از اصل تسامح،به مثابه حق ابراز عقيده براي تكتك آحاد جامعه را ممنوعيت دشمنان آزادي و تسامح ميداند و ميگويد:«پايداري تسامح و مداراگرايي با رشد و بويژه قدرتيابي تعصب و ايدئولوژيهاي خودمحور نسبت معكوس دارد.»
وي تاكيد ميكند :«تسامح حامل و پاسدار هيچ باور خاصي نيست. تسامح پيامآور آزادي و گوناگوني نظرهاست نه هواداري از فلان نظر . تنها ممنوعيتي كه تسامح قايل ميشود،ممنوعيت رشد و نشر نظرات مخالف آزادي است.»
اورول و دنياي ما
از جمله مباحث جالبي كه نراقي بدان پرداخته و در كتاب اخيرش )اقبال ناممكن(نيز منتشر كرده است،تفسيري است كه از جهانبيني جورجاورول نويسنده شهير انگليسي ارايه داده.
وي مينويسد: «شاخصيت او در اين است كه نظير اكثر نويسندگان اين عصر در گرداب تعصب نيفتاده و از يك راه و روش و مسلك خاصي پيروي يا حمايت نكرده كه در نتيجه دستهيي از معايب و مفاسد جامعه را زير ذرهبين گذاشته،بزرگ كند و دسته ديگر را ناديده بگيرد. او در حالي كه قبل از بسياري از نويسندگان و نظريهپردازان زمانه توتاليتاريسم استاليني را به موازات خشونت فاشيستي شناسانده است،يك لحظه از مكر و رياي جامعه سرمايهداري و بخصوص از خشونت استعمار هموطنان انگليسي خود غافل نمانده.»
وي ميافزايد:«اگر امروز انسان ،به نوشتههاي اورول روي ميآورد به اين علت است كه برآمدن جوانههاي گوناگون خشونت را كه وي پنجاهسال پيش با تيزبيني خاصي شناخته بود،امروز با رشد سرطاني زايدالوصف،ثمره زهرآگين آنها به بار آمده و خوشبينترين افراد را دچار بيم و اضطراب كرده است.»
به عبارت ديگر «تجليل و تحسين امروزي از اورول يعني فروريختن بسياري از اعتقادات اجتماعي و فلسفي و سياسي جهان غرب،يعني جهاني كه در گذشته بيش از امروز با تبختر طاووسياش هم خود را مهد دموكراسي و سوسياليسم ميدانست،هم آفريننده علم و تكنولوژي و جامعه مرفه كه :اين منم طاووس عليين شده!»
نراقي از نظر شناخت سياسي،سه اثر اورول را توفيقي فراموشنشدني و نقطه عطفي در تاريخ ادبيات سياسي ميداند . وي مينويسد:«در كتاب درود به كاتالونيا او خواسته است با بازگو كردن صادقانه وقايع و حوادث،ميزان و نوع مسوؤوليت هر گروه را مشخص سازد.يا در كتاب مزرعه حيوانات مفهوم پيام اين است كه استقرار دروغ و ريا در سير انقلاب به صورت طنزآميزي نشان داده شود و بالاخره كتاب 1984 منعكسكننده اين انديشه است كه چگونه در يك جامعه و يك سيستم حكومتي دروغ صورت سازمانيافتهيي به خود ميگيرد.»
وي در مورد اورول مينويسد:«نكته اساسي و مهم اين است كه اورول در عوض سياسي كردن هنر موفق شده است از نوشته و نقد سياسي،يك هنر ،بلكه يك شاهكار هنري،بهوجودآورد.»
نراقي معتقد است:«آخرين و مهمترين پيام اورول اين است كه ما نبايد در بازي با ايدئولوژيهاي سياسي و انقلابي به خود دروغ بگوييم و دنبال فريب خود باشيم،زيرا كه اصل مهم،بيدار كردن وجدان خفته خود ماست.»
و ديگر...
مباحث جالب ديگري نيز در اين كتاب طرح گرديده است كه در اين فرصت پرداختن به آنها مجالي نيافت. مباحثي چون «مفهوم اعتدال و عدالت در انديشه سعدي»، «تاريخنگاري در جهان امروز»كه مطالعه آن ميتواند راهگشا باشد. به عنوان مثال نراقي در فصل «تاريخنگاري در جهان امروز»با يك مقايسه تطبيقي نشان داده است كه در دنياي امروز چگونه تاريخ را تحريف ميكنند. وي معتقد است در تغيير كتب درسي نيز بايد به اين نكات توجه داشت.