بزرگترين هدف حرکتهای دانشجوئی مبارزه برای استقلال دانشگاه است، گفتوگوی دانشجونيوز با محمد ملکی
دکتر محمد ملکی از معدود فعالان سياسی و دانشگاهی ايران است که طی نيم قرن فعاليت خستگی ناپذير در عرصه دانشگاه ها، بارها و بارها چه در کسوت دانشجو و چه در کسوت استاد، چه در زندان ساواک و چه در زندان ها و بازداشتگاه های جمهوری اسلامی، سال های طولانی طعم تلخ زندان را چشيده اند. ايشان، اولين رئيس دانشگاه تهران پس از انقلاب بودند و دوره تصدی ايشان، طی سه دهه پس از انقلاب، تنها دوره ای بوده است که در آن انتخاب رئيس و روسای دانشکده های دانشگاه به شيوه ای کاملا دموکراتيک و انتخابی، از مجرای "شورای اساتيد و دانشجويان" صورت می گرفت. امری که پس از دوره رياست ايشان و آغاز دوران انقلاب فرهنگی تا هم اکنون برای هميشه در همه دانشگاه های کشور به فراموشی سپرده شد.
دکتر ملکی در گفتگو با سايت دانشجونيوز به مناسبت آغاز سال تحصيلی جديد نظرات خود پيرامون مسائل مرتبط با جامعه دانشگاهی ارائه کرده است. دکتر ملکی در اين مصاحبه تلاش برای اسلامی کردن دانشگاهها و يا علوم انسانی را شکستخورده توصيف کردند.
در اين گفتگو ايشان ضمن تقدير از مقاومت و ايستادگی دانشجويان و اساتيد در زندان ها در يک سال اخير و پس از آغاز اعتراضات مردمی به نتايج انتخابات، پروژه اسلامی کردن دانشگاه ها و علوم انسانی را پيشاپيش شکست خورده ارزيابی نمودند و مهم ترين و اساسی ترين اولويت حرکت های امروز دانشجوئی را حول محور استقلال دانشگاه از حاکميت و ساختار قدرت معرفی نمودند.
دکتر محمد ملکی، ضمن مقايسه برخورد حاکميت اسلامی با دکتر ثبوتی، استاد برجسته فيزيک، با رفتار حکومت پهلوی در قبال دکتر حسابی با وجود صدارت در کابينه ی مصدق، تعامل حکومت پهلوی دوم با اساتيد معترض را به رغم برخوردهای سرکوبگرايانه با دانشجويان و اساتيد، محترمانه تر از رفتارهای حاکميت فعلی با اساتيد، ارزيابی کردند.
متن اين گفتگو را با هم می خوانيم:
- اندکی به گذشته باز گرديم. انتخابات رياست جمهوری در خرداد ٨٨ برگزار شد و خيلی زود اعتراضات مردمی به نتايج انتخابات آغاز شد و ما در يک بازه زمانی تقريباً شش يا هفت ماهه شاهد اعتراضات مردمی به مناسبت های مختلف بوديم. در داخل دانشگاه ها نيز اعتراضات چشمگيری بنا به مناسبت های متفاوت شکل می گرفت که اوج آن را در روز ١٦ آذرماه ٨٨ تقريبا در اکثريت دانشگاه های کشور شاهد بوديم. به عنوان اولين سوال نظر شما پيرامون پيوند اين حرکت های دانشجوئی با اعتراضات مردمی اساساً چگونه بايد می بود و آن چه که اتفاق افتاد را چگونه ارزيابی می کنيد؟
با سپاس از شما دوست عزيز که خواسته ايد به چند سوال در مورد دانشگاه و دانشگاهيان پاسخگو باشم. آغاز سال تحصيلی جديد را به دانشگاهيان و فرهنگيان عزيز به ويژه به دانشجويان تازه وارد به دانشگاه شاد باش ميگويم و اميدوارم که بتوانند در اين کانون "دانش" هرچه بيشتر "دانش" جوئی کنند. اما پاسخ به سوالات شما در حد توانم و اطلاعم.
پيوند حرکت های دانشجوئی با مردم کوچه و بازار يک امر طبيعی است، زيرا دانشجويان از ميان مردم بی می خيزند و جزئی از مردم هستند. از رنج آنها رنج می برند و از مبارزات آزاديخواهانه مردم پشتيبانی می کنند با اين تفاوت که دانشجو و استاد با درک بالای خود مسائل جامعه را بهتر تحليل می کنند و به همين دليل هميشه و در همه جا دانشگاهيان پيش قراولان حرکت های اجتماعی هستند. از آنجا که من در آن روزها در اسارت بوده و شاهد مقاومت دانشجويان بودم، از نظر من مقاومت و ايستادگی دانشجويان و استادان در اين مبارزه برای احقاق حقوق خود و مخالفت با غاصبان حقوق مردم کم نظير بود.
- بر می گرديم به اوضاع فعلی، همانطور که بخوبی می دانيد، طی ۳۰ سال گذشته طی دو مرحله گسترده به نام انقلاب فرهنگی اول و در دوره جاری نيز که برخی از آن به عنوان انقلاب فرهنگی دوم ياد می کنند، با دانشجويان و اساتيد دانشگاهها برخوردهای حذفی مختلفی صورت گرفته است. اخراج و صدور احکام سنگين تعليق از تحصيل، بازنشتگی اجباری اساتيد برجسته ی دانشگاه ها و به تازگی هم ايجاد پرونده های قضائی و امنيتی سنگين برای دانشجويان که منجر به صدور سنگين ترين احکام حبس برای دانشجويان شده است. به واقع اين اقدامهای حکومت را ناشی از چه می دانيد؟ آيا به نظر شما اين اقدامها باعث میشود که در سال تحصيلی جديد، دانشجويان با توجه به سرکوب های گسترده منفعلانه عمل کنند و يا اينکه فعاليت آنها به سمت راديکال شدن پيش خواهد رفت؟
اقدامات خشونت اميز حاکمان را ناشی از ترس و قدرت طلبی می دانم. اگر نظری به تحولات ٣٠ ساله و موضع گيری های حکومت در برابر دانشگاه ها بيفکنيم متوجه می شويم که از اوايل انقلاب حاکمان راه خود را از دانشجويان جدا کردند. آنها خواهان تسلط بر همه ارکان های حکومت بودند و دانشجويان در جستجوی استقلال آزادی و جمهوريت و اسلاميت يعنی شعارهای انقلاب. بنابراين حکومت هرگز استقلال دانشگاه را بر نمی تافت و بهمين دليل قدرت پرستان داستان انقلاب فرهنگی و اسلامی کردن دانشگاه ها را در سال ١٣۵۹ مطرح کردند و شد آنچه که در اين سی سال شاهد آن بوديم. در اين جا چند جمله از نامه مفصل به شورای انقلاب فرهنگی را که چند ماه پس از تشکيل آن شورا نوشته شده در اينجا می آورم، تا نگويند که کسی به ما نگفت که اين راه راه خطائی است:
«آقايان برای اسلامی کردن دانشگاه ها تاکنون چه کرده ايد؟ با يک عمل انقلابی! تصميم گرفتيد طبق برنامه از پيش تعيين شده درِ دانشگاهها و مدارس عالی را ببنديد؟ آيا بهتر نبود در اين مدت حداقل ويژگی های دانشگاه اسلامی را تعيين می کرديد؟ تا چه اندازه افرادی را که در کميسيون ها شرکت می کنند می شناسيد؟ نکند آدم های زرنگ ۱۸۰ درجه گرديده باشند و همان ها که تا ديروز در جلسات بررسی مسائل انقلاب سفيد شاه شرکت می کردند امروز در نشست های انقلاب آموزشی و ساختن دانشگاه های اسلامی، برنامه ريز باشند؟ برادران! برای رسيدن به خواست های مردم که آنها را فرياد می کردند يعنی"استقلال، آزادی، و جمهوری اسلامی" سخت به عالمان و متخصصان باايمان و ايثارگر نيازمنديم. تاکنون و در اين راه چه کرديد؟»....(روزنامه های کيهان و اطلاعات تابستان ۱۳۵۹)
پاداش اين تذکرات دلسوزانه ی من و امثال من دستگيری و زندان و شکنجه بود ولی نتيجه همه اين قبيل اعمال خشونت آميز اين شد که امروز پس از ۳۰ سال می گويند که اگر دانشگاه ها زير سلطه ما درنيايند "آنها را با خاک يکسان می کنيم". نه تنها اين اقدامات باعث نمی شود که دانشجويان در سال جديد تحصيلی دچار انفعال شوند بلکه جنبش دانشجوئی را ممکن است بتوان برای مدت محدودی زير خاکستر برخاسته از خشونت پوشاند اما مطمئن باشيد يک نسيم ملايم خاکستر را به کناری خواهد زد و اين آتش را شعله ورتر خواهد ساخت.
- شما به عنوان اولين رئيس دانشگاه تهران پس از انقلاب اسلامی و فردی که دوران متفاوتی را به لحاظ سياسی تجربه کرده ايد، چه تفاوتی را به واقع ميان فضای سياسی امروز و فضای سياسی پيش از انقلاب و مبارزات دانشجويان عليه حکومت پهلوی که گاه همراه با سرکوب نيز بود، مشاهده می کنيد. به عبارت روشن تر، ايا نوع برخوردهای قهری و سرکوبگرايانه ای که با هدف خاموش کردن هر گونه صدای مخالف در سطوح آکادميک صورت می گيرد در آن دوره هم اتفاق می افتاد؟ آيا حجم برخوردهای قهری را با کنش های معترضانه متفاوت نمی دانيد؟ لطفا مقايسه ای از اين ادوار تاريخی برای ما ارائه دهيد.
نخست بايد به اين نکته اشاره کنم که در حکومت های استبدادی و مطلقه حرف اول را زور و خشونت عليه مخالفين و منتقدين می زند و بنده در اين بيش از ۵۰ سال که در کسوت استادی و دانشجوئی شاهد و ناظر حوادث خشونت آميز قدرت حاکم بوده ام، هميشه ديده ام که لبه تيز حمله ها و آزار و اذيت ها در مرحله اول متوجه دانشجويان و دانشگاهيان بوده است. فراموش نکنيم که حوادثی نظير ۱۶ اذر ۱۳۳۲ و اول بهمن ۱۳۴۰ و ۱۳ آبان ۱۳۵۷ و حوادث متعدد ديگر از جمله دستگيری ها، اخراج و زندانی و شکنجه دادن در دوره پهلوی دوم صورت گرفت، و در نظام ولائی حمله به دانشگاه ها به بهانه انقلاب فرهنگی و ۱۸ تير ۱۳۸۷ و يورش به کوی دانشگاه تهران و دستگيری های فله ای در حوادث بعد از انتخابات و اخراج و بازنشستگی اجباری استادان و ... صورت گرفته است. هرگز حجم برخوردهای قهری با کنش های معترضانه مناسب نبوده است. مگر دانشجويان در دو نظام شاهنشاهی و ولائی چه می گفتند؟ و چه می خواستند جز حق آزاد زيستن و آزاد انديشيدن و نقد کارهای مستبدانه؟ چه گناهی دانشجويان و دانشگاهيان و مردم ايران زمين مرتکب شده بودند و می شوند؟ آيا خواست اجرای قوانين حتی قانون اساسی کنونی و انجام يک انتخابات آزاد و دموکراتيک حرف نامربوطی بوده است که سزاوار اين همه خشونت و حذف باشد؟
- مايلم در راستای سوال قبلی با طرح يک مثال، سوال ديگر را مطرح کنم. همان طور که می دانيد دکتر يوسف ثبوتی، يکی از مفاخر علمی کشور و از اساتيد برجسته فيزيک دانشگاه زنجان بوده اند که طی ماه اخير، تنها به دليل حمايت از مهدی کروبی در انتخابات رياست جمهوری سال گذشته، از رياست دانشگاه علوم پايه زنجان که خود موسس آن بوده اند برکنار شدند. مسئله ای که حتی اعتراض بازاريان را هم که بطور سنتی همواره يکی از پايگاه های قدرت در ايران بوده است، برانگيخت. پرسش من اين است که ايا نمونه مشابه تاريخی از چنين مسئله را شما در دوره پهلوی دوم در برخورد با اساتيد معترض می توانيد ارائه کنيد.
تا آنجا که می دانم و اطلاع دارم در زمان پهلوی دوم هم نسبت به بزرگان علم و ادب رفتار مناسب و درخوری وجود نداشت مثلا با بزرگانی چون استاد دهخدا، دکتر حسابی و پروفسور هشترودی که در آن زمان جزء دانشمندان بزرگ بودند. رفتار حکومت به خصوص پس از کودتا با دهخدا برخوردی خصمانه بود ولی نه مانند برخورديکه با استاد دکتر يوسف ثبوتی صورت گرفت. بعنوان مثال اگرچه دکتر حسابی با دکتر مصدق همکاری داشت (دکتر حسابی اولين رئيس هيات مدير و مدير عامل شرکت نفت و به پيشنهاد دکتر مصدق وزير آموزش و پرورش "فرهنگ" بود) و به قول خودش که در کتاب خاطرات استاد به نام استاد عشق منتشر گرديد، می گويد: "مدتی که در کابينه دکتر مصدق بودم ارتباط نزديکی با ايشان پيدا کردم بطوری که او بر اساس اين اعتماد مسئوليت رسيدگی به احوال "از کجا آورده ای" را به من داد..." اما من نشنيده ام که با پروفسور حسابی که او را پدر علم فيزيک و مهندسی نوين ايران می نامند رفتاری مانند آنچه که بر دکتر يوسف ثبوتی رفته، صورت گرفته باشد. هم چنين با پروفسور هشترودی که شايع بود که افکار متمايل به چپ داشت، چنين برخوردهای صورت نمی گرفت گرچه در جريان اعتراض ۱۲ استاد دانشگاه تهران به قرار داد کنسرسيون، شاه اصرار به اخراج آنها داشت ولی رئيس انتخابی دانشگاه از اين کار امتناع کرد.
- فکر می کنم شما هم با من هم عقيده باشيد که انتخابات سال گذشته يک نقطه عطف در روند تحولات معاصر ايران بود و سرآغازی برای تحولاتی تازه تر. صرف نظر از تمامی تغييراتی که اين تحول در دل جامعه ايران به وجود آورد و تمامی آثار ديگر آن که مجال طرح خود را می طلبد، می خواهم به مقوله ای مرتبط با دانشگاه اشاره کنم و نظر شما را نيز پيرامون آن جويا شوم. موضوع اسلامی کردن علوم انسانی که از نظر تئوری های رايج در ميان طبقه حاکم، مقدمه ای برای ايجاد يک تمدن اسلامی است. امری که با شدت از سوی آنان از مجرای وزارت علوم دنبال می شود و در اين راستا بسياری از اساتيد با مبانی فکری متفاوت از دانشگاه اخراج شده اند. سرانجام اين روند را چگونه ارزيابی می کنيد و از نظر شما آيا اساساً تحول يک علم از بيرون امکان پذير است؟ آيا به واقع ايجاد علوم انسانی اسلامی راز ماندگاری و بقای حاکميت خواهد بود؟ آيا اين مسير برای برخی که نوستالژی بازگشت به تمدن شکوهمند اسلامی را دارند، راهگشا خواهد بود؟
اگر بعد از ۳۰ سال موفق به اسلامی کردن دانشگاه ها شده بودند، می شد فکر کرد که بتوانند با اسلامی کردن علوم انسانی برای ايجاد يک تمدن اسلامی هم موفق باشند. بايد به قدرت پرستان گفت چرا شعارهای توخالی و دور از واقعيت می دهيد. شما چقدر در اسلامی کردن دانشگاه ها موفق بوده ايد که حالا می خواهيد تمدن شکوهمند اسلامی در جهان برپا کنيد. از قول يکی از مسئولين وزارت علوم که از صدا و سيما پخش شد شنيدم که فعلاً واحد درس هائی مانند حقوق، علوم سياسی، علوم اجتماعی و روانشناسی را حذف کرده اند، تا برای آن ها برنامه ريزی کنند و اين واحدها را طبق ضوابط اسلامی عرضه نمايند. حال چه بر سر اين علوم دارد می آيد خدا می داند و بس!
- همان طور که می دانيد دفتر تحکيم وحدت، از معدود تشکل های دانشجوئی است که طی ساليان گذشته و با وجود فضای سرکوب آميز هم چنان عليرغم هزينه های سنگين به فعاليت های خود ادامه داده است. و مطلع نيز هستيد که دادگاه انقلاب دو عضو شورای مرکزی دفتر تحکيم وحدت را در مجموع به ۱۶ سال و نيم حبس تعزيری محکوم کرده است. همچنين مجيد توکلی، شبنم مدد زاده و برخی ديگر از اعضای اين تشکل، مجيد دری و ضياء نبوی از شورای دفاع از حق تحصيل و يا دانشجويان فعال در شهرستان ها مانند نعيم احمدی و بسياری ديگر نيز با احکام سنگين حبس روبرو هستند. دانشجويان بازداشتی هر بار نيز به بهانه های مختلف تحت فشارهای متفاوتی قرار می گيرند. به عنوان يک استاد دانشگاه و يک پيش کسوت در عرصه اکادميک، که تجربه ی فعاليت در دوره های مختلف سياسی را نيز داشته ايد، چه نوع فعاليت ها و کنش هائی را با توجه به فضای خفقان کنونی، برای اين تشکل موثرترين راه می دانيد و برای برون رفت از هرگونه فضای انفعال احتمالی، تمرکز بر چه موضوعاتی را مناسب تلقی می کنيد.
با احترام و عرض ادب به دانشجويان و اساتيد زندانی که اميدهای آينده اين کشور هستند و رهبران نمادين مبارزه و مقاومت برای آزادی و برابری و آينده ای روشن و دور از هرگونه ستم و نابرابری، بايد سخنی را که بارها گفته ام تکرار کنم که با توجه به تکثر انديشه ها، بين دانشجويان، جنبش دانشجوئی بايد هدف اصلی را برای خود انتخاب نمايد و تمام گروه های دانشجوئی را دور اين محور متمرکز نمايد. و آن محور اساسی استقلال دانشگاه هاست تا زير سلطه حکومت ها نباشد که هر يک به ميل خود، آنها را به اين سو و آن سو بکشانند و اصل مهم استقلال دانشگاه، اصلی است پذيرفته شده در جهان و ايران.
می دانيم چندی پس از افتتاح دانشگاه تهران، قانون استقلال دانشگاه ها به تصويب رسيد. استقلال نه به آن معنی که جزيره ای باشد در ميان دريا، بلکه استقلال به اين معنی که امور مربوط به دانشگاه ها از حمله پذيرش استاد و دانشجو، تقسيم بندی بودجه، امور تحقيقاتی و آموزشی، ارتقاء استادان، تشکيل تشکل های دانشجوئی و خلاصه آن چه که به دانشگاه مربوط می شود به وسيله خود دانشگاهيان برنامه ريزی گردد و قدرت مداران نتوانند به ميل خود دانشگاه ها را به سوئی بگردانند و سطله خود را بر دانشگاه ها روز به روز افزايش دهند. در حقيقت کار دانشگاه را به دانشگاهيان واگذارند.
من برای بهتر روشن شد اين امر بايد اضافه کنم که در يک دانشگاه مستقل تمام مسئوليت ها از جمله رئيس دانشگاه، روسای دانشکده های و موسسان وابسته از سوی خود دانشگاهيان انتخاب می گردند و اجازه دخالت قدرت های خارج از دانشگاهيان را به هيچ مقام و قدرتی نمی دهند. در اينجا بطور مثال از مقاومت دو رئيس انتخابی دانشگاه تهران در برابر دخالت های حکومت نمونه هائی می آورم.
اين دو نمونه مربوط است به دوران رياست دکتر علی اکبر سياسی و دکتر فرهاد. بد نيست در اينجا ابتدا سابقه استقلال دانشگاه را از زبان دکتر علی اکبر سياسی بشنويم. او در کتاب خاطراتش بنام"گزارش يک زندگی" می گويد:
«اندکی بعد در روز ۱۵ بهمن ماه ۱۳۲۱ شمسی به مناسبت سالروز تاسيس دانشگاه تهران، در حضور شاه و ملکه فوزيه، جشن باشکوهی در سالن بزرگ دانشکده حقوق برپا گرديد. آقای قوام السلطنه با کسب اجازه شاه اعلاميه استقلال دانشگاه ها را خواند. که در آن آمده بود با تصويب اعلای حضرت شاهنشاه و با توجه به روح قانون اساسی، اين موسسه بزرگ علمی از امروز از وزارت فرهنگ تفکيک می شود و از اين پس مستقيماً و مستقلاً به اداره "امور علمی و اداری خود می پردازد.»
به اين ترتيب دانشگاه به استقلال رسيد و دکتر سياسی بعنوان اولين رئيس انتخابی دانشگاه تهران از سوی شورای عالی استادان انتخاب شد و از ميان روسای انتخابی دانشکده ها بنام شورای قانونی دانشگاه، اين شورا از روسای انتخابی و يک استاد انتخابی از سوی دانشکده ها تشکيل شد. وقتی پس از کودتای ۲۸ مرداد و بازگشت شاه حادثه ی ۱۶ آذر اتفاق افتاد، دکتر سياسی به شدت به شاه و مقامات مملکتی اعتراض کرد که قسمتی از آن را نقل می کنم:
«فردای آن روز در جلسه روسای دانشکده ها دو ساعت درباره اين جريان و خط مشی خود بحث کرديم. نخست فکر کرديم که جمعاً استعفا دهيم و بعد ديديم که اين کناره گيری نتيجه قطعيش اين خواهد بود که آروزی هميشگی دولت ها برآورده خواهد شدو استقلال دانشگاه را که قريب به ۱۲ سال در استقرار و استحکامش زحمت کشيده بوديم از بين خواهد برد و يک نظامی يا يک غيرنظامی قلدر را به رياست دانشگاه خواهند گماشت. در نتيجه اين مذاکرات و ملاحظه تصميم گرفته شد که سنگر را خالی نکنيم و به مقاومت بپردازيم. وقتی خبر به من رسيد بی درنگ با سپهبد زاهدی نخست وزير کودتا تلفنی تماس گرفتم و شديداً اعتراض کردم و گفتم با اين حرکات وحشيانه ی مامورين انتظامی من ديگر نمی توانم امور دانشگاه را عهده دار باشم.»
وقتی تماس با سپهبد زاهدی نتيجه نمی دهد دکتر سياسی تصميم می گيرد موضوع را مستقيما با شاه در ميان بگذارد. او می گويد: «از شاه وقت خواستم و در نظر داشتم به عمل جناينکارانه ی قوای نظامی اعتراض کنم. شاه مجال نداد و به محض رسيدن دست پيش گرفت و گفت: اين چه دسته گلی است که همکاران دانشکده فنی شما به آب داده اند. گفتم معلوم می شود که جريان را آن طور که خواسته اند و ساخته و پرداخته اند به عرض رسانده اند. شاه گفت: نه دروغ نگفته اند عقل هم حکم می کند که جريان همين بوده است. گفتم هر چه بوده نتيجه اش اين است که سه خانواده عزادار شده اند و دانشگاهيان ناراحت و سوگوارند.»
دکتر سياسی می نويسد: «در جلسه هيات دولت هم بحث مفصلی بين وزراء در گرفت. فردای آن روز ماموران انتظامی که پس از سقوط مصدق به دانشگاه راه يافته بودند آنجا را ترک کردند.»
و اما موضع گيری دکتر فرهاد و يکی ديگر از روسای انتخابی دانشگاه تهران: وقتی روز اول بهمن ماه ۱۳۴۰ دانشجويان دانشگاه تهران در اعتراض به تعطيلی مجلس و پشتيبانی از خواست های جبهه ملی کلاس های درس را تعطيل کردند و با تظاهرات خواستار کناره گيری دولت امينی شدند، شاه که در انتظار فرصت بود دستور حمله به دانشگاه و سرکوبی دانشجويان را صادر کرد. دکتر فرهاد رئيس انتخابی دانشگاه تهران طی اعلاميه ای اين حمله وحشيانه را محکوم کرد و از رياست دانشگاه تهران استعفا داد و در متن استعفا نامه خود نوشت:
«دانشگاه نسبت به اين عمل رسماً اعتراض و تقاضای رسيدگی و تعقيب مرتکبين و مجازات آنان را از دولت نموده است و مادامی که نتيجه رسيدگی به دانشگاه اعلام نشود، اين جانب و روسای دانشکده ها از خدمت در دانشگاه ها معذور خواهيم بود.»
همين دکتر فرهاد بود که وقتی در زمان رياست او صدها دانشجو از جمله اينجانب را دستگير کرده اند، آنقدر ايستادگی و مقاومت در برابر شاه نمود، تا همه آنها را از قزل قلعه با احترام آزاد کردند. ولی در ارديبهشت سال ۱۳۵۹ (بعد از انقلاب) ديديم که بر سر دانشگاه ها به دليل اعلام استقلال و تشکيل شورای هماهنگی چه بلائی بر سرش آوردند که اين وضع تا امروز ادامه دارد.
در پايان می خواهم بگويم برای جنبش دانشجوئی بزرگترين هدف را تقاضا و فشار برای استقلال دانشگاه ها می دانم و مطمئن هستم که اين کار مقدمه ای است برای رفع بسياری از گرفتارهای فعلی اساتيد و دانشجويان. شورای مديريت دانشگاه تهران پس از انقلاب اسلامی قانون استقلال دانشگاه ها را بوسيله جمعی از اساتيد حقوق دانشگاه تهيه کرد و در تيرماه ۱۳۵۸ آن را برای شورای انقلاب و دولت فرستاد که سرسری گرفته شد و توجه کافی به آن نشد. و همين قانون را من در دروه اصلاحات بوسيله مرحوم احمد بورقانيکه آن موقع رئيس کميسيون فرهنگی مجلس بود به مجلس فرستادم که باز هم به آن بی توجهی شد. چرائی اين موضوع را خودتان بهتر می دانيد که حکومت ها دوست دارند بر دانشگاه ها مسلط باشند تا هرگونه می خواهند با استاد و دانشجو رفتار کنند. فرق نمی کند چه محافظه کاران باشند چه اصلاح طلبان. بطور کلی قدرت ها ميانه خوبی با دانشگاه ها ندارند چرا که دانشگاه ها منتقد آنها هستند!