جمعه 6 آذر 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

"جمهوری سبز"، بابک داد

بابک داد
هر يک از ما، در مقابله با جباران و حاکمان مستبد، پای قراردادی آزادانه و غير قابل فسخ با "خود" ايستاده‌ايم‌ و با انتخاب آزادانه‌ی خود، آزادی را برای همه انتخاب می‌کنيم، حتی اگر بهای آن مرگ و شهادت‌مان باشد. اين خيزش سبز بدون نهادها، بدون ارتش و بدون پليس چيزی است که هر ايرانی می‌بايست در هر لحظه به دست بياورد و بر عليه حاکمان جائر حرکت کند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ما هيچ وقت به اندازه دوران بعد از کودتا آزاد نبوده‌ايم و در عين حال هيچوقت به اين اندازه سرکوب نشده ايم! اما چندان ناراضی هم نيستيم! قبل از کودتای ۲۳ خرداد، ما همه حقوقمان و اولاً" حق بيان و حق اعتراض را از دست داده بوديم، اما هرگز به اندازه دوران بعد از کودتا نتوانستيم آزادانه و تمام عيار بر آن وضعيت تلخ برآشوبيم و انتقاداتمان را بر زبان بياوريم. کودتای ۲۳ خرداد به "مالباختگی تمام عيار ملت ما" عينيت بخشيد و باعث شد فرصتی بی نظير برای خيزش در مقابل ظلمی چند دهه ای را پيدا کنيم. اعتراض کرديم و سرکوب شديم و باز برخاستيم و افتاديم. باز زدند و کشتند و ما هنوز بر می خيزيم و هنوز هستيم.

قبل از کودتا هر روز، رو دررو، به ما توهين می‌شد و بايد سکوت می‌کرديم؛ ما را تک تک زندانی يا سرکوب می‌کردند، به نام کارگر، دانشجو، معلم و روزنامه نگار! فارس، کرد، بلوچ، ترک،... بعد از کودتا هم چنين است، تازه دسته دسته به سوی زندانها می برندمان، اما ما ديگر همان مردم نبوديم و نيستيم. هر يکی را که می گيرند، سايرين انگيزه می يابند تا سخت تر شوند، مبارزه را جدی تر بگيرند و اين بساط فرعونی را در هم بپيچند! قبل از کودتا ما هر جايی، روی ديوارها، در روزنامه‌ها و بر رو‌ی پرده سينما، آن تصوير بی‌روح و دل به هم‌زنی را می‌ديديم که حاکمان می‌خواستند از خودمان به خوردمان بدهند. ملتی ذليل و افسرده و توسری خور. اما بعد از کودتا ما خيابانها و سايتها را آنطوری نقاشی کرده ايم که "ما می خواهيم". آنچنان که شور زندگی را در ما برانگيخته است و حالا حاکمان از ديوارها رو برمی گردانند و با سطل های رنگ، شبها به جان در و ديوار شهرها می افتند و ديوارها را رنگ می کنند تا "واقعيت زنده" ما را نبينند! بعد از کودتا همه ما انرژی فروخفته خود را رها کرده ايم و تبديل به "ما" شده ايم و اين آزادی را مديون شرايط بعد از کودتا هستيم! با تمام سختی ها و سياهی هايش. و چنانچه گفته اند: عدو شود سبب خير، اگر خدا خواهد!

بعد از همه اين سالها که به نظر می‌رسيد زهر استبداد و ستم در ذهن و جان ما رخنه کرده است، حالا ما ديگر زنده ايم و هر انديشه صحيحی و هر قدم بظاهر کوچکی يک پيروزی بزرگ به شمار می‌آيد؛ از آن جايی که حکومت با تمام قوا در پی آن است که ساکت و خانه نشينمان کند، هر سخنی و هر حرکتی و هر اقدام کوچکی، اعلام دوباره اصول و اعتراض مان محسوب می‌شود. از آن جايی که ما را مزورانه به دام انداخته اند، هر حرکت ما ارزش يک گام بزرگ را می يابد. حال آن حرکت نامه نگاشتن به رهبری باشد و يا نوشتن شعاری در پس کوچه ای در تاريکی شب. همه اين کارها ارزش مبارزه با ستم را پيدا کرده و توسط ملت ستايش می شوند. قبل از کودتا، اوضاع و احوال غالباً دهشتناک زندگی ما‌، نهايتاً اين امکان را برايمان فراهم می‌آورد که، بدون نقاب و بدون حجاب، در آن وضعيت بی‌قرار کننده و تحمل ناپذيری که حاکمان می خواستند "زنده بمانيم!". بعد از کودتا ما در حال مبارزه با اين وضع، در حالی که چوب و باتوم و گلوله می خوريم و می گريزيم و زندانی می شويم و می ميريم، تازه داريم "زندگی می کنيم". تازه داريم لذت زندگی کردن را تجربه می کنيم.

مبارزه، اسارت، مهاجرت، فرار و علی‌الخصوص مرگ (که از مواجهه با آن در دوران‌های خوش‌تر شانه خالی می‌کرديم) اينک دغدغه دائمی ما شده است! و جالب است که بيشتر زندگی را احساس می کنيم، و در محاصره اينهمه "امکان مردن"، ما داريم بهتر از قبل "زندگی" می کنيم. می دانيم که گريزی از اين نداريم که بايستيم و با سياهی و تباهی مبارزه کنيم. حتی اگر نخواهيم وارد قضايای سياسی شويم، ناگهان از يک جايی باتوم يا گاز اشک آور و احضاريه و زندان به زندگی ما سرک می کشد و يا گلوله ای سرگردان قلب ما را نشانه می رود، چنانکه بسياری از شهروندان بيگناه چنين کشته شدند. آموخته ايم که اين‌ اتفاقات ديگر قابل اجتناب نيستند و با خانه نشستن نمی شود از آنها جلوگيری کرد. حتی اگر در خانه ای در حومه شهر زندگی کنيم، از گزند حکومت در امان نيستييم و به زودی مرگ را با سلاحهای برنده تری بنام "فقر مطلق" و يا "تبعيض" و "اعتياد" و "بزه" به در خانه هايمان می آورند!

اين‌ها سهم ما، سرنوشت ما و اساسا" واقعيت ما به مثابه يک "انسان" است؛ هر لحظه از زندگی‌مان تعبير کامل اين عبارت شده است که"مرگ با عزت بهتر از زندگی ذليلانه است". قبل از کودتا هر کدام از ما کلاه خود را چسبيده بوديم ولی حالا باور داريم "يکی برای همه، همه برای يکی!" و برای همديگر چتری از مهربانی می گسترانيم تا از گزند کودتاچيان در امان بمانيم! بنابراين هر تصميمی که هريک از ما برای خود می گيرد، تصميمی معتبر به حساب می‌آيد تا دست کم به باقيمانده زندگی خود معنا ببخشد. چرا که حالا ديگر همگی ما "رو در روی مرگ" قرار گرفته ايم و هر بار سئوالی روبروی ماست به اين صورت که "مرگ بهتر است تا ... ".

من در اين جا روی سخنم آن دسته نخبگان و روشنفکران و مبارزان نيست که در نهضت روشنگری مردم سهيم بوده و هستند، بلکه همه ايرانيانی است که در هر ساعت شبانه روز ، در اين سالهای سال در دلشان به ستمکاران تاريخ و يزيد و ابن ملجم و شمر لعنت فرستاده اند و از مظلومان تاريخ جانبداری کرده اند اما به اين ستم سياه که سالهاست بر کشورمان حکومت می کند، با قدرت "نه" نگفته اند! می بينيد که سبعيت و وحشيگری حاکمان هريک از ما را به نوعی به سوی نيستی و فلاکت سوق داده است و ديگر هرگونه سکوت ما خيانتی غيرقابل بخشش نسبت به خود و مردم است. می بينيد که بعد از کودتا هر يک از ما به نوعی، از خودمان سؤالاتی را می پرسيم که کسی از خود در زمان آرامش نمی‌پرسد؛ هريک از ما که از جزئيات جنايات اين حکومت در زندانها اطلاع دارد - و کدام ايرانی آزاده ای است که دست کم يک بار صابون ظلم زندان و تبعيض و انواع ستم اين حکومت بر تنش نخورده باشد؟ - با اضطراب از خود می‌پرسيم، واقعا" اگر سکوت کنم از شر آنها در امان می مانم؟ و آيا اگر دستگير و شکنجه شوم، تاب می‌آورم؟ آيا بيرون زندان زنده می مانم يا درون زندان؟ و آيا اين بيرون، آزادم؟ می بينيم که ما ناگزير از خيزشی بر عليه اين همه ستم و ظلميم. ما ناگزير از يک قيام، يک قيام سبزيم. نسل ما يک قيام حق طلبانه اما سبز به تاريخ بدهکار است. وگرنه تاريخ يک ذلت و حقارت هميشگی به ما بدهکار خواهد بود.

به اين ترتيب پايه‌ای‌ترين پرسش آزادی مطرح می شود و ما مشرف به ژ‍رفترين معرفت و شناختی ايستاده ايم که انسان می‌تواند از خودش داشته باشد. چرا که راز انسان در "حد آزادی خويش" است، توانايی وی در مقاومت در مقابل ذلت و مصيبت و مرگ است.

شرايط تازه برای همه کسانی که درگير فعاليت‌های روشنگری مردم بودند تجربه جديدی فراهم آورده است؛ قبل از کودتا همگی مانند سربازان روشنگری در روز روشن با مظاهر ظلم و تبعيض و فقر و فساد مبارزه می کرديم. اما بعد از کودتا بسياری از ما را در شب تاريک به دام انداختند و در تنهايی در بندمان کردند. با اين حال همه کسانی که برای نجات کشور از ظلم و غارت و فريب جان خود را قمار می کنند و به روشنگری مردم می پردازند، بی‌يار و ياور در سلولهای انفرادی مقاومت می‌کنند، تنها و برهنه پيش روی جلادانی قرار می گيرند که صورتشان معلوم نيست، خوب خورده و خوب پوشيده اند و بر جسم بی‌نوای آن‌ها غلبه می کنند اما روحشان را نمی توانند به بند بکشند. شکنجه‌گرانی که وجدانهای خواب و قدرت نظامی ايشان را محق جلوه می‌دهد اما برحق نيستند. ياران مردم، تنها و بدون دستی محبت‌آميز يا کلامی تشويق کننده، در بن تنهايی‌شان، هنوز دارند از من و شما و مردمان و از حقوقمان حمايت می‌کنند. از حقوق همه ما، همه همراهان آنها در نهضت مبارزه با تباهی و مردمی که شايد اصلا" خبر نداشته باشند چنين تلاشهايی می شود. و يادمان نرود آنها مبارزانی آموزش ديده نيستند. کسانی هستند مانند ما و گاهی رنجورتر و نحيف تر از ما، که فقط برای آينده ای بهتر برای همه تلاش می کنند تا نصيب يک ملت شود. يک کلمه اعتراف يک دانشجوی بيست ساله کافی است که ده‌ها و صدها دستگيری ديگر رخ دهد. اما می بينيم که اينان با پشتوانه حق خواهی شان، چگونه محکم و استوار می ايستند و ناله بازجويان را در آورده اند. مسئوليت تمام عيار در تنهايی تمام عيار! آيا اين همان تعريف آزادی ما نيست؟ همه آنها مسئوليت خويش را دريافته اند و مقاومت می کنند. بر ماست که يک بار بنشينيم و در تنهايی وجدان خود بينديشيم که ما چه بايد بکنيم؟

اين محروميت، اين تنهايی، اين مخاطره عظيم برای همه يکسان است. اما شکل و شيوه اش فرق می کند. ممکن است برای رهبران و افراد عادی جنبش يک شکل نباشد؛ اما هيچکس از نيرنگ و جنايت در امان نخواهد بود. مجازات برای کسانی که پيغام‌ها را با پوستر و ايميل و sms به سايرين می‌رساندند و برای کسانی که کل جنبش را مديريت می‌کنند يکسان است؛ اسارت، تبعيد و مرگ. برای همين است که اين جبش، هزاران رهبر و هزاران سرباز خودساخته دارد که گاهی بزرگترين هزينه ها را می دهند. هيچ ارتشی در جهان وجود ندارد که خطر برای فرمانده کل آن با يک سربازش چنين يکسان باشد و برای همين قيام سبز ملت ما، حقيقتا" يک جمهوری راستين است! سرباز و فرمانده در معرض همان خطر، همان طردشدگی، همان مسئوليت تمام عيار و همان آزادی مطلق درون نظام فردا هستند.

به اين ترتيب، در اوج نيرنگ و جنايت حاکمان، قوی‌ترين جنبش مردمی در ايران بنا شده و راه خود را به سوی آزادی کامل از ذلت يافته است. هر يک از شهروندان اين جنبش می‌داند که مديون همه ديگران است و فقط می‌تواند بر خودش تکيه کند؛ هيچکس متوقع و طلبکار نيست و هر کدام از آن‌ها در تنهايی‌، به نقش تاريخی خود واقف است. هر يک از ما، در مقابله با جباران و حاکمان مستبد، پای قراردادی آزادانه و غيرقابل فسخ با "خود" ايستاده ايم‌ و با انتخاب آزادانه خود، آزادی را برای همه انتخاب می کنيم، حتی اگر بهای آن مرگ و شهادتمان باشد. اين خيزش سبز بدون نهادها، بدون ارتش و بدون پليس چيزی است که هر ايرانی می‌بايست در هر لحظه به دست بياورد و بر عليه حاکمان جائر حرکت کند. و مژده بزرگ اينکه تاکنون، کسی در وظيفه‌اش درنمانده است. از فعالان سياسی و رهبران اصلی جنبش بگيريد تا همفکران مهاجر در خارج از وطن و از روشنگرانی که اکنون دربند هستند تا دانشجويان و کارگران و معلمان و مردم عادی، هيچکدام اين فرصت بزرگ را برای داشتن يک "زندگی" با عزت و يک احترام نفس دائمی از دست نداده اند.خواه اين عزت در زندگی بهتر در فردا تجسم پيدا کند، و يا در شهادتی عزتمندانه و شجاعانه در امروز.

ما امروز در آستانه يک خيزش سبز و تشکيل يک "جمهوری سبز" هستيم. باشد که اين جمهوری که در روشنی روز برپا می‌شود، تلخی های اين شب سياه را برای آموختن و عبرت گرفتن به خاطر بسپارد، حفظ کند و فضيلتهای تازه ای بنا کند.و باشد که دنيايی بسازيم "شايسته زيستن". وگرنه چنانچه بر اين وضعيت رضايت دهيم، روزی هزار بار در مقابل همان سئوال قرار می گيريم که:"مرگ بهتر است تا..." دريغ که آن زمان شايد ديگر نتوانيم کاری بکنيم! و ای بسا بميريم در حاليکه هنوز به فهرست قبرستان افزوده نشده ايم! بعيد می دانم اين مردم ديگر به چيزی جز زندگی، بودن، عزت و انتخاب آزادانه رضايت بدهند و اين خبر بدی برای حاکمان تيره بخت نظام است.جمهوری سبز عملا" آغاز شده است و ما در آستانه صبح پيروزی ايستاده ايم.

* با الهام از نوشته ای از ژان پل سارتر.

فرصت نوشتن / روزنوشته های بابک داد
www.babakdad.blogspot.com

تماس:
babakdad@hotmail.com


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016