تئاتر
در زمينه ی تئاتر بر خلاف سينما که به حالت معلق در آمده بود، از سال ۵۷ تا ۵۹ سالهای بسيار پر کار محسوب می شوند. فضای باز که در نتيجه ی تغيير حکومت بوجود آمده بود، امکانی را برای تئاترسازان ايجاد کرد که باتوليد آثار صحنه ای حضور گسترده ای بيابند. اين مسئله در مورد تئاتريهايی که به چپ گرايش داستند و در زمان شاه آثارشان با سانسور روبرو می شد، نيز صدق ميکرد و برای مثال سعيد سلطانپور در سالهای اول توانست چند نمايش خيابانی و صحنه ای اجرا کند. در اين سالها استقبال تماشاگران از تئاتر نيز بسيار گسترده بود. به جز نمايش “مرگ يزدگرد“ بيضايی (۱۳۵۸) که بنوعی پيش بينی آنچه در پس انقلاب می رفت تا ايران را برای دهه ها به سرکوب و سانسور دچار کند، بود، بيشتر آثار نمايشی اين سالها مضامين انتقادی/ سياسی داشت که موضوع نقد آنها حکومت سرنگون شده ی پيشين بود. اين دوران اما دوام نياورد و به سرعت فضای خفقان بر تئاتر کشور حکمفرما شد. کارگاه نمايش که يکی از مراکز معتبر و تجربی توليد تئاتر بود، بسته شد و هيات نظارت وازرت ارشاد جلوی اجراهای نمايشی را يکی پس از ديگری گرفت. اعدام سعيد سلطان پور و خودکشی عباس نعلبنديان از اميدهای تئاتر ايران ، دستگيری و به تبعيد رانده شدن بسياری از دست اندرکاران تئاتر ايران در دهه ی شصت ، وضعيت تئاتر ايران را با رکود کم نظيری روبرو کرد. دهه ی شصت عدم برنامه ريزی و تغيير پی در پی مديرانی که هيچ آشنايی و صلاحيتی در مورد تئاتر نداشتند و گاه حتی يک تئاتر نيز در عمرشان نديده بودند و در عين حال آغاز همان تلاشی که در عرصه ی سينما نيز برای اسلامی کردن هنر وجود داشت، تئاتر ايران را کاملا فلج کرد. در همين دوران جوانان حزب اللهی به تئاتر نيز هجوم آوردند و بسياری استادان و هنرمندان تئاتر را از مراکز هنری اخراج کردند و خود جايگزين آنها شدند. کم سوادی و عدم تسلط به اين حرفه از يکسو و روی آوردن به موضوعات ملا ل آور در قالب احيای تئاتر سنتی، رواج تعزيه و اجرای نمايشهای مذهبی رويکرد های اصلی اين دوره بودند. از آنجا که استادان تئاتر اکثرا اخراج شده بودند و اسلاميون جايگزينی برای آنها نداشتند، امکان تربيت نسل تئاتری حزب اللهی ناممکن می نمود.
از اواخر دهه ی شصت از برخی از استادان پيشين دوباره دعوت به عمل آمد . بيضايی نپذيرفت چرا که شاگردانش در جريان تصفيه ی دانشگاهها يا اخراج شده بودند و يا بخش بزرگی از آنها اعدام و يا ناچار به ترک ايران شده بودند، سمندريان و رکن الدين خسروی پذيرفتند و توانستند تاثيراتی بر فضای تئاتری کشور بگذارند. حزب الله در عرصه ی تئاتر موفق به ايجاد چهره ای چون مخملباف نشد. باز قديميها وارد شدند. کسانی چون پری صابری که به لحاظ روی آوردن به عرفان در تئانر مشکلی با سانسور پيدا نمی کردند و يا خط قرمزها را رعايت ميکردند. با بقدرت رسيدن محمد خاتمی اميد جديدی در بسياری از تئاتريها ايجاد شده بود چرا که وعده های انتخاباتی آنها را نيز دچار اين توهم کرده بود که سايه ی سانسور از تئاتر کشور رخت خواهد بست. ديداری بين بخشی از هنرمندان تئاتر و عطاء الله مهاجرانی وزير ارشاد خاتمی انجام گرفت که رجوع به متن سخنان پر درد هنرمندان و پاسخ توهين آميز مهاجرانی قلب هر عاشق تئاتر را به درد می آورد. بخش اعظم هنرمندان از کمبود بودجه، کمبود سالنهای تئاتر، فقر و بی پولی و بی توجهی نسبت به تئاتر شکايت کردند و بخشی از جمله جمشيد مشايخی از وجود سانسور در تئاتر. مشايخی می گويد: “ يک نکته عرض کنم، هنرمندان عزيز، جناب وزير، عشق ما، واقعا عشق ما تئاتر است. بچه ها نا اميد نيستند، فقط گله کردند، اگر هنرمند نا اميد باشد، نمی تواند به مردم اميد دهد. هنرمند هميشه اميد دارد. ديگر اينکه بنده با اينکه پير شده ام و ترسو و مثل جوانهای عزيز نمی توانم درد دل خود را عرض کنم، به يک نکته اشاره می کنم. هيچ سمی، هيچ دشمنی بدتر از قيچی سانسور نيست، به عقيده من اميد را قطع می کند، سعنی ريشه درخت را می سوزاند. بنده خاک پای شما هستم، جناب وزير، دستور فرماييد اين سانسور را کنار بگذارند“۸. جناب وزير پاسخ می دهد: “ مسئول مميزی و سانسور خود بنده هستم و قطعا ما به نمايشنامه هايی که مغاير مبانی دينی يا انديشه اسلامی باشد اجازه نخواهيم داد...“ و بعد فراتر می رود و ادعا می کند: “هنرمندانی که در کشور ما باقی مانده اند و مهر زمان آنان را تثبيت کرده است ، به نحوی از انحاء با انديشه دينی نسبت پيدا کرده اند...“۹ و ايشان فراموش می کند بگويد که نه مهر زمان که مهر ايدئولوژيک نظام توتاليتر مورد پسند ايشان تعيين می کند که چه کسی ماندگار باشد و چه کسی نه.
مايه ی تاسف است که کسانی با اين انديشه به مظاهر نجات هنرمندان و اهل قلم ما بدل شوند. گزارشها و گزارش نويسهای بسياری که کارنامه ی فرهنگی دوران خاتمی را مثبت ارزيابی می کنند، فراموش می کنند به اين نکته اشاره کنند که در دوران ايشان نيز از ايدئولوژی پردازی هيچ کوتاهی صورت نگرفت، سانسور نيز لغو نشد و امکان کار نيز برای همگان ايجاد نشد، تنها خط قرمزها بطور محدود گشايش يافت و بلی، تعريف کردن و تبليغات برای آقای خاتمی و ياران ايشان در آثار هنری نيز بسيار آزادانه انجام شد. قبح اين ماجرا که تعريف و تبليغ حکومتمداران يک نظام توتاليتر کار هنرمند نيست ، اما هنوز نريخته است. سرنوشت اهل هنر آن سرزمين در دست کسانی است که در “ نقش بازجوی بد“ و “بازجوی خوب“ بود و نبود هنر و انديشه را در ايران در دست گرفته اند.
با اينهمه از آنجا که هنر را نمی توان نابود کرد و با توجه به پای گذاشتن نسل جديدی به عرصه ی تئاتر دهه ی هفتاد، استعدادهای جديد و تلاشهای جديد برای فرار از قالبهای تحميلی ، برای بيان درد دوران در زمينه ی تئاتر آغاز شد و حضور زنان تئاتری نسل جوان بعنوان نمايشنامه نويس و کارگردان تئاتر و البته در همه ی عرصه های ديگر هنری، رويای جمهوری اسلامی را در به خانه راندن زنان و فرستادن آنها به حاشيه برای هميشه به گور سپارد. هر چند که نظامهای توتاليتر و از جمله حکومت اسلامی، تلاشهای ديگران و نتايج آنها را نز به پای خود می نويسد، اما حقيقتی نيز در اين نکته نهفته است که وجود حکومتی چنين ضد زن و چنين تبعيض گر و چنين خشک مغز ، بسياری از ايرانيان را متوجه اين امر کرد که بدون مقاومت ، هيچ راهی برای ادامه حيات ندارند. اين حضور گسترده را مديون آن مقاومت گسترده ايم که در همه ی عرصه ها سالهاست که جاری است.
نکته ی غم انگيز ديگر اين است که در هيئتهای سانسور که هيات بازبينی نام دارند بخشی از هنرمندان تئاتر حضور دارند و در بسياری موارد از خود هنرمندان بعنوان عوامل سانسور استفاده می شود. يکی از اين موارد که با اعتراض دی هنگام حميد سمندريان آشکار شده است را از زبان خود او نقل می کنيم:
آقای حميد سمندريان يکی از اعضاء هيئت بازبينی در نامه ای چنين اشاره می کند و می نويسد: «زمانی که مسئولان برگزار کننده بيست و سومين جشنواره تئاتر فجر از من خواستند که در ترکيب هيئت بازبينی جشنواره قرار بگيرم، با بيان اين نکته که برای انجام چنين مسئوليتی زمان لازم و کافی را در اختيار ندارم، از پذيرش اين درخواست سرباز زدم، اما با اصرار و پافشاری بيش از حد آنها ناگزير پذيرفتم، اما متاسفانه آنچه که پيش بينی می کردم، اتفاق افتاد: استفاده از عنوان و اعتبار اشخاص برای بزک فرهنگی گروه بازبينی. اين واقعيت تلخ هنگامی مسجل شد که در اندک زمان حضورم در نشستهای کارشناسی جهت ارزيابی و جمع بندی ارزش کيفی آثار شرکت کننده، شاهد اعمال نظرهای تبعيض آميز و بعضاً گزينش های ناروايی بودم که توسط برخی از دوستان در هيئت بازبينی به بهانه های مختلف انجام شد و اين رويه ناصواب تا آنجا پيش رفت که حتی نمايش های به ظاهر «آوانگارد» با توسل به انواع و اقسام ترفندهايی که جز اهانت به شعور مخاطب خاصيتی نداشتند، نه تنها امکان حضور در جشنواره را يافتند، بلکه اجرای عمومی آنها نيز از پيش تضمين شد و اين در حالی بود که برخی از نمايش هايی که گروه های اجرائی آنها، همه نوجوئی و نوآوری خود را جهت بسط و احيای خصايص روشنفکرانه تئاتر به کار بسته بودند، به دلايل واهی مشروط و در نهايت مردود شدند.»۱۰
در هيئتهای بازبينی از مسئولين تشخيص معيارهای ايدئولوژيک گرفته تا تئاترسازان حضور دارند و همواره اين امکان وجود دارد که آثاری بدليل رقابت حرفه ای و يا نداشتن رابطه ی خوب با عوامل کار نيز بر بهانه ها و معيارهای ايدئولوژيک افزوده شود. متاسفانه فضايی اين چنين فاسد که با تلفيقی از احکام ايدئولوژيک و روابط شخصی و خود و غير خودی بودن تبيين شده است، بسياری از استعدادها پيش از آنکه شکوفا شوند، از بين می برد.
جشنواره های تئاتر ابزاری در دست جمهوری اسلامی هستند تا بتواند با ايجاد يک فضای تصنعی اينگونه وانمود کند که در ايران تئاتر توليد بالايی دارد. آنچه از نظر پنهان می ماند اين است که بسياری از شرکت کنندگان اين جشنواره ها جوانانی هستند که اين تنها امکان آنها برای عرضه ی آثارشان وجود دارد و در نهايت تنها می توانند يک يا دو شب آن هم در چنين فستيوالهايی کارشان را بنمايش بگذارند ، اما اکثر اينها از امکان مداوم برای توليد آثار نمايشی برخوردار نيستند و تنها بعنوان ويترين از حضور آنها استفاده می شود.
ايرج زهری ، منتقد تئاتر که چند سالی است رفت و آمد خود را به ايران آغاز کرده و در ابتدا به فضای تئاتری بسيار دلخوش شده بود، درپاسخ دادن به سوالات خبرنگاری در مورد وضعيت تئاتر می گويد: “ از لحاظ کمی بايد بگويم که تعداد نمايشنامه نويسان ما خيلی زياد شده است. بخصوص خانمهای نمايشنامهنويس و نقد نويس، البته تعداد جوانان نمايشنامهنويس هم زياد شده است. بعضی از نمايشنامهنويسان فعلی سالی چند نمايشنامه مینويسند. موضوعی که در اينجا مطرح میشود اين است که در گذشته نمايشنامههايی به فراخور خواستهی نويسنده نوشته میشد. اما امروز بيشتر با تعيين موضوع نمايشنامه نوشته میشود. جشنواره فجر، جشنواره رضوی با موضوع رضوی، جشنواره دفاع مقدس و جشنواره ميعاد که سال آينده خواهد آمد در اين جشنواره ها افراد بر اساس يک موضوع خاص نمايشنامههای خود را مینويسند. هر موضوعی نياز به تحقيق، مطالعه و کار جديد دارد که اگر اين موارد رعايت نشود میبينيم که مانند اکنون نمايشنامه سطحی و سست میشود. مثلا موضوع ضامن آهو که منتسب به امام رضا (ع) است. آهويی بچه دارد. آهو از صياد میخواهد که برود و به بچهاش شير بدهد اما صياد قبول نمیکند. بعد شخصی روحانی وارد میشود که احتمالا امام رضا (ع) است. ايشان ضامن آهو میشود و آهو میرود. اما وقتی بر میگردد صياد آدم درستی شده است و از کشتن آهو میگذرد. ملاحظه کنيد اين موارد تصاوير ذهنی و اعتقادی است. موارد اعتقادی را هم نمیتوان به نمايش آورد...“
فستيوالهای گوناگون تئاتر که تمامی آنها نيز عناوين دينی دارند و در راس آنها فستيوال فجر که يادنگاره ی رهبر انقلاب خمينی است ظاهرا با هدف تبادل فرهنگی اما طبق اساسنامه های حکومتی برای صدور اسلام به جهان برگزار می شود. دعوت از گروههای خارجی وتلاش برای دادن وجهه ی جهانی به اين فستيوال نيز برای تبليغات و پروپاگاندای داخلی و بين المللی رژيم ايران بکار می آيد. کسانی چون روبرتو چولی که سرمست از ظهور خاتمی دمکرات نما راهی ايران شد تا در چارچوب قوانين اسلامی نمايشنامه بر صحنه ببرد و در کارنامه ی هنری اش کار تئاتر با “جهان سومی“ ها مايه ی اعتبار است و همچنين واسطه های حکومت و سانسور چيان همگی در راستای اراده ی چهره ای مقبول از حکومت دينی تلاشها کردند و می کنند. با اينهمه هنوز در ميان چهره های جهانی تئاتر انسانهای فرهيخته ای يافت ميشود که چون فرناندو آرابال، پيتر بروک و آريان منوشکين که در احترام به حرمت آزادی بيان و در اعتراض به سانسور حاکم بر ايران از پذيرفتن دعوت حکومت اسلامی سر باز زنند. هر چند که اين حرکتهای اعتراضی در ميان هياهوئ تبليغاتی حکومت دينی و همراهان بين المللی اش گم شود، اما در تاريخ تئاتر ما اين نيز باقی خواهد ماند که انسانهای شريف نيز در هر حرفه ای و در هر جای جهان هستند، هر چند اندک در مقابل انبوه فرصت طلبان . در پايان قسمتی از بيانيه ی انجمن منتقدان و نويسندگان تئاتر در مورد وضعيت امروز تئاتر ايران را با هم می خوانيم:
advertisement@gooya.com |
|
“ انجمن منتقدان و نويسندگان تئاتر ايران وظيفه خود می داند تا ناملايمات کنونی تئاتر کشور را به اطلاع عموم برساند. واقعيت اين است که سياست های حاکم بر جامعه تئاتر پيوسته سختگيرانه تر و امکان فعاليت در اين زمينه دشوارتر می شود. کمتر نمايشی توان جذب مخاطب در حد يک سالن پيدا می کند، چراکه سانسور در حين تصويب متن و سپس پيش از اجرا و گاه درحين اجراچنان ضربه ای به آفرينش هنری وارد آورده که ديگر انتظار مشاهده اثری درخشان به رويايی دست نيافتنی تبديل شده است.برخی فعالان حرفه ای اين رشته به دلايلی واهی از صحنه دورمانده اند، متن های بی محتوا واجراهايی ضعيف، علاقمندان تئاتر را خانه نشين کرده است. تشويق، بسترسازی و راه گشايی هم که تاکنون در دستورکار مديران نبوده، می رود که تاروپود اين مادر همه هنرها را از هم بگسلد... ياد آور می شويم که تئاترکشور آينه تمام نمای فعاليت های هنری است. هرچه فضای تنفسی تئاتر محدود تر شود، آسيب های اجتماعی هم فزاينده تر می شود و محدوديت هنری بر مسموميت جامعه می افزايد...“۱۱
اکتبر ۲۰۰۷
www.nbeyzaie.com
۱) اوتمار پلوکينگر، تاريخ يک کتاب. “نبرد من“ از آدولف هيتلر، مونيخ ۲۰۰۶
۲) هنرمندان هيتلر. فرهنگ در خدمت ناسيونال سوسياليسم، فرانکفورت، ۲۰۰۴
۳) فرانتس تئودور چکور، بازتاب زندگی در آثار، ۱۹۸۳، وين
۴) برگرفته از سايت رسمی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
۵) سراب سينمای جمهوری اسلامی ايران، رضا علامه زاده، ۱۳۷۰، انتشارات نويد، زاربروکن، ص ۳۹
۶) همانجا
۷) همانجا
۸) نشريه نمايش متعلق به مرکز هنرهای نمايشی، شماره ۱، بهمن ۱۳۷۶
۹) همانجا
۱۰) خبرنامه گويا، ۲۶ دی ۱۳۸۳
۱۱) سايت روز، ۱۷ ارديبهشت ۱۳۸۶