يكشنبه 28 بهمن 1386

عسس بيا منو بگير! داستان کوتاهی از نادره افشاری

www.nadereh-afshari.com


سه نفر بودند. دو تا شان هيچکاره بودند. سه تا شان هيچکاره بودند. دست يکيشان دوربينی بود، که با آن، برنامه ی لوسشان را ضبط ميکردند. از چند روز پيش تقی خوابنما شده بود. خوابنما شده بود و از همان آپارتمان پناهندگی کشور «استکباری» سوئد قرار گذاشته بودند که پيرمرد – همان تقی - تئاتر را اجرا کند، نقی هياهو راه بياندازد، رقيه هم مراسم را ثبت کند، نه، ضبط کنند و بفرستند برای بيکارانی که منتظر چنين عمليات محيرالعقولی هستند. برنامه ريزی کرده بودند که جنگ جهانی سوم را راه بياندازند. بدون اين کار که کسی بهشان نميگفت: «خرت به چنده»!!
نه، دوربين نبود، از اين تلفنهای همراه بود که ميشد با آن عکس گرفت، «مسيج» زد و از اين ادا/اصولها درآورد و تظاهر کرد که «آدم مهمی» - مثلا اين تقی و نقی و رقيه - اين اسباب بازی را دستشان گرفته اند و دارند از تو مشتشان برای خبرگزاريهای گنده ی جهان گزارش مرتکب ميشوند.
تقی، پيرمردی است که فقط دو روز از خدا کوچکتر است؛ با سری تاس، که چهارتا لاخ سفيد موی پس کله اش را رنگ قرمز بدرنگی کرده است. چشمهای لوچش از بيحيايی و بيشرمی اش حکايتها دارد. شلوار تنگ کهنه ی عهد «دارسی» و کاپشن زيتونی رنگ زهوار در رفته ی مدل خلبانی آن دوره های خوش خاطره را به کونش کشيده است و... خودش هم بفهمی/نفهمی هم سن و سال خر دارسی است.
چند نفری – نميدانم چند نفر – چند نفری جمع شده اند که عقده ها و عربده هاشان را تو خيابانهای يخ زده ی اين ولايت سرما زده، سر پليسهای نگهبان خالی کنند. چندتاشان از اين نئونازيستها هستند، چندتا هم از اين فسيلهای از مد افتاده ی وطنی، با مارک نچسب «لينک پارتی». همه شان اما حقوق بگير ادارات اجتماعی کشورهای امپرياليستی جهانخوار استکباری صهيونيستی فاشيستی... اصلا ماه به ماه، سر برج، دولت امپرياليست سوئد، پول نفت بی وطنی شان را واريز ميکند به حسابشان که شبها تا صبح پای منقل ترياک، عرق کوفت کنند و برای «همبستگی» با کارگران و زحمتکشان جهان، آروغ مرتکب شوند...
کار ديگرشان اين است که جيب پناهجوهای بدبخت را - که خبری از حق و حقوقشان ندارند - خالی کنند و بکشانندشان تو تظاهرات به عنوان سياهی لشکر حزبها و گروه هايی که مواجبشان را درست و به موقع در خانه هاشان تحويلشان ميدهند.
يک کار جانبی هم دارند. برای عمو زهرمار اطلاعيه مرتکب ميشوند و کارمزدهای کلان ميگيرند. اگر هم چندی کلاهشان با نهاد مالی سيستمهای پرداخت مواجب کناری، توهم ميرود، برای چيز جدی ای نيست، مواجب که به حد نصاب برسد، اختلافشان خودبخود حل ميشوند.
هوا سرد است. بدجوری سرد است. پليسها رديف به رديف ايستاده اند و مواظبند که آنارشيستها و وازده های جوامع استکباری، آرامش امپرياليستها را خط خطی نکنند. وای... که اين تخم جنها چه قد و قواره ای دارند! تقی نگاهی به امت هميشه در صحنه اش مياندازد و راه ميافتد به سمت يکی از پليسها و زل ميزند تو چشمش که ... لابد حق و حقوق نداشته اش را از اين کارمند وزارت کشور بگيرد.
کارمندان وزارت کشور لباس نظامی تر و تميزی پوشيده اند. کلاه کاسکت سرشان است. چوبدستی نازکی دستشان گرفته اند که به موقع گربه را دم در حجله بکشند و تظاهراتچيهای قانون شکن را ادب کنند... بيسيم ارتباطی شان را به شانه هاشان وصل کرده اند و چهار چشمی زل زده اند به مراسم، که اين غريب/غربای بيکاره ی تمدن و مدرنيته - که از بيکاری سوزن به تخمشان ميزنند و آخ... واخ... ميگويند – دست از پا خطا نکنند...
تقی ديوار دفاعی پليس را ميشکافد و ميرود جلو، باز هم جلوتر. پليسها چيزی نميگويند. دستور ندارند تا امثال اين تقی آرامش شهر را به هم نزده اند، کاری با ايشان داشته باشند. اين، اولين درس دوره های تحصيلی آکادمی پليسی شان در اين کشورهای يخ زده است. طفلکها دارند فاشيستها و چپها را ميپايند. شهر شلوغ است و هر لحظه ممکن است اعوان و انصار تقی – مثلا نقی و رقيه - اتومبيلهای مردم را به آتش بکشند و عينهو ايران سال ۵۷... انقلاب راه بياندازند. يادشان داده اند که جلو آنارشيستها و فرصت طلبها و نان به نرخ روزخورها را بگيرند و اگر پررويی کردند، ماست خورشان را بگيرند.
تقی بر اساس برنامه ی ديشبی راه ميافتد به سمت پليس و زل ميزند تو چشم اين بدبخت و برخلاف قوانين مدنی اينجا کاری ميکند که بگيرندش. برای همين خوابنما شده است. برنامه همين است: پليس را تحريک کند که زر و زوری راه بيافتد و اين وسط/مسطها هرچه پيش آيد، خوش آيد. اگر کتک خورد که ميتواند پيراهن عثمانش بکند و اگر هم کاری به کارش نداشتند، که چيزی از دست نداده است. داده است؟!

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

از راه دور نميشد شنيد به پليس چه گفته است که يکباره..خر...خر ميکشندش رو زمين و بعد مينشانندش تو اتومبيل پليس که همانجا پارک است. همين را ميخواست که انگشت نما شود... همين را ميخواست... جنجال...
هياهو همچنان برپاست. تقی کتک خورده است. نقی و رقيه هوار ميکشند. مردم نگاهشان ميکنند، ولی تکان نميخورند. کل تيم عملياتی سه نفره در حال عربده کشيدن و مويه کردن برای شهيد کربلاست. شهيد را پليس نشانده است تو اتومبيل دکتر کشيک. دکتر معاينه اش ميکند و لبخند زنان ميگويد: «برو اين دام بر مرغ ديگر نه! هيچی ات نيست مردک!»
آدمهای لخت «يک دست عقب... يک دست جلو...» هرچه گيرشان بيايد، غنيمت است! غنيمت است ديگر و شعارشان برای معروف شدن، همين:
«عسس بيا منو بگير!»

۲۷ ژانويه ۲۰۰۸ ميلادی

دنبالک:
http://news.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/35933

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'عسس بيا منو بگير! داستان کوتاهی از نادره افشاری' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016