سه شنبه 20 شهريور 1386

پيکر فرخزاد دوباره به خاک سپرده شد، گزارش و آلبوم عکس از اختر قاسمی

فريدون فرخزاد
فريدون فرخزاد شومن خواننده شاعر و نويسنده ميهنمان ۱۵ سال پيش در خانه آپارتمانی خود در شهر بن آلمان توسط عده ای ناشناس به ضرب چاقو کشته شد. مراسم جابجايی پيکر او روز شنبه ۸ سپتامبر با حضور صدها تن از ايرانيان مقيم اروپا و گروهی از هنرمندان بااحترام برگزار شد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

akhtar@impertro.de

چندی پيش ايميلی دريافت کردم که روز شنبه ۸ سپتامبر پيکر فريدون فرخزاد در گورستان نورد فريدهوف شهر بن جا به جا می شود. ابتدا خيلی تعجب کردم و فکر کردم اين گونه کارها در همه فرهنگ ها نادر است و شايد بين ميلياردها بشر و انسان موجود در روی کره زمين تعداد اندکی باشند که اين سرنوشت را دچار شدند. ولی آيا سرنوشت ايرانی ها سرنوشتی غير از بشر امروزی ست؟ سوالی که مدت ها فکرم را به خود مشغول کرده. صبح شنبه بيدار شدم تا برای تهيه عکس و گزارش به موقع به محل برگزاری مراسم برسم. هوای بارانی و دلگير آلمان غم عجيبی را منتفل می کرد. گويی طبيعت هم به حال فرخزاد و فرخزادهای ايرانی می گريست. به سالن گورستان رسيدم تابوت فرخزاد را ديدم که با پرچم ايران تزيئن شده بود. تمام وجودم را غم گرفت و سرمايی در درونم حس کردم. از خودم می پرسيدم که گناه او چه بود که در زندگی و مرگ اين چنين آواره و سرگردان باشد. مگر او جنايت کرده بود؟ مگر او به کسی ظلم کرده بود؟ مگر هنرمند بودن جرم است؟ مگر شادی و خنده بر لب ديگران آوردن جرم است؟ چرا اين چنين در غربت و تنهايی کشته شود و بعد هم حتی در خواب ابدی آرامش نداشته باشد؟ چه کسی مسئول اين گونه جنايت هاست؟ کی پاسخ گوست؟… در اين افکار بودم و روزی را به خاطر آوردم که او را در فرودگاه کلن ـ بن ديدم. سال ۱۹۹۰ بود ساعت فکر می کنم ۵ صبح بود من دوستم را برای پرواز به امريکا به فرودگاه می بردم. کنار گيشه ی سالن ترانزيت ايستاده بودم که فرخزاد با چرخ حامل چمدان ها در دست رسيد. قبل از سلام يکدفعه گفت ببينم يه خانم ايرانی اين موقع صبح در فرودگاه چه کار می کنه؟ من و آذر دوستم خنديديم و من گفتم همان کاری که شما می کنيد. نگاهی به کيفی که دور کمرم بسته کرد و دوباره با طنز هميشگی اش گفت: "اين چيه بستی به کمرت؟ حفظ ناموسه يا چی؟" هيچوقت اين گفتگوی با مزه با او در فرودگاه را فراموش نمی کنم. به گذشته ی دورتر فکر می کردم و ياد شوی معروف ميخک نفره ای افتادم که او مجری آن بود و ياد طنزها و نگاه ظريف و انتقاديش به جامعه و مسائل اطرافش افتادم. ياد اين که چقدر استعدادهای جوان را در آن زمان فرخزاد امکان داد و باعث رشد و معروفيتشان شد. ولی آيا کسی از آنها الان در اين جمع در کنار فرخزاد هست؟

قتل او را شاعر ميهنمان ميرزاآقا عسگری در کتابی که در باره او به نام "خنياگر در خون" نوشته به قتل های زنجيره ای مربوط می کند.
پيکر او در آن زمان در بخش رايگان گورستان شهر بن که از طرف شهرداری شهر بن در اختيار گذاشته شده بود توسط عده محدودی از دوستانش در سکوت به خاک سپرده شد. ولی اين گونه قبرهای رايگان در آلمان فقط ۱۵ سال عمر دارند. دوستان او و به خصوص عليرضا قلی پور با خريد آرامگاهی دائمی از شهرداری بن و با اجازه خانواده اش تصميم به جابجايی پيکر او کردند. تدارک اين کار را عليرضا قلی پور به همراه ميرزاآقا عسگری (مانی) و دکتر جعفر مهرگانی به عهده داشتند.
فريدون فرخزاد از سال ۱۳۵۹ شمسی از ايران به تبعيدی ناخواسته آمد. او در مصاحبه ای با مجله سپيد و سياه می گويد:
"من در پانزدهم مهرماه ۱۳۱۷ در چهارراه گمرک تهران متولد شدم. مدتی در دبستان رازی و بعد در دبيرستان دارالفنون درس خواندم و بعد به آلمان رفتم. در مونيخ؛ وين و برلين حقوق سياسی خواندم. تزم را درباره‌ی تاثير عقايد مارکس بر کلسيا و حکومت آلمان شرقی نوشتم و با درجه (M.A) از دانشگاه مونيخ فارغ التحصيل شدم.
در سال ۱۹۶۲در مونيخ با آنيا عروسی کردم... در سال ۱۹۶۳ اشعار آلمانی‌ام از طرف ناشرين بزرگ کتاب آلمان به عنوان بهترين ‌اشعار سال برنده‌ی جايزه شد؛ و در کتا‌‌بی که همه ساله منتشر ‌می‌شود آثار من در رديف ده شاعر و نويسنده‌ی سال چاپ شد. در سال ۱۹۶۴ اولين ديوان شعرم بنام (زمانی ديگر) به زبان آلمانی انتشار ‌يافت و جايزه‌ی ادبيات را گرفت. بعد توی ۱۰ مجموعه شعر چاپ شد که يکيش عنوان بهترين ‌اشعار‌ يک قرن آلمان را دارد. آن کتاب، در رديف آثار گوته و شيللر قرار گرفت... شعری که درباره‌ی برلين گفتم جايزه‌ی ادبيات برلين را گرفت. عضو آکاد‌‌می ادبيات جوانان مونيخ شدم. در سال ۱۹۶۶به راديو تلويزيون مونيخ رفتم... در تلويزيون مونيخ‌ يک سلسله فيلم رنگی تهيه کردم. در ۱۹۶۷روی موزيک فولکور‌ايران؛ موزيک مدرن ساختم و با‌ اين موزيک به فستيوال موزيک ‌اينسبورگ اتريش راه‌ يافتم و جايزه‌ی اول را هم گرفتم. در همان سال ‌امتحان دانشگاهم را هم دادم و در رشته‌ی حقوق سياسی با درجه عالی فارغ التحصيل شدم. بجز زبان آلمانی وانگليسی؛ مختصری نيز فرانسه ميدانم." برگرفته از سايت فرخزاد:
http://www.farrokhzad.info/

مراسم جابجايی پيکر او روز شنبه با حضور صدها تن از ايرانيان مقيم اروپا و بااحترام برگزار شد. بعضی از هنرمندان ايرانی همچون اسفنديار منفردزاده و ستار خواننده در اين جمع نيز حضور داشتند.
ابتدا برگزار کننده اصلی اين مراسم علی رضا قلی پور ضمن خوش آمد به حضار به نشانه احترام به هنرمند ملی با زانو زدن در مقابل پيکر فرخزاد و پخش سرود ای ايران مراسم را آغاز کرد.
سپس ميرزاآقا عسکری (مانی) به عنوان يکی از برگزارکنندگان اين مراسم از خانم ناهيد باقری خواست تا پيام پوران فرخزاد خواهر و تنها بازمانده خانواده فرخزاد را بخواند. پوران فرخزاد ضمن تشکر از دوستان فرخزاد به خاطر اين حرکت خطاب به برادرش گفت که در اين جای جديد آرام بگير تا به خاک خودت ايران و آرامگاه ابديت برگردی.
خانم ليلی گلزار شاعر و روزنامه نگار مقيم هلند غزلی از فريدون فرخزاد خواند. هنرمند جوان ساکن بن مهدی با گيتار يکی از ترانه های فرخزاد را که سروده خود او بود خواند و مورد استقبال قرار گرفت.
صحبت های ميرزاآقا عسکری (مانی) بسيار جذاب و گيرا بودند. او در باره فرخزاد سخن گفت و اين که چقدر اين شخصيت برای ما ناشناخته بود. مانی گفت: "من کمتر می دانستم که وی شاعری برجسته در زبان آلمانی بوده؛ نمی دانستم که دکترای حقوق سياسی گرفته است، نمی دانستم که او جوايز معتبر ادبی آلمان را دريافت کرده است، نمی دانستم که آگاهانه و حساب شده با خرافات دينی مبارزه می کند و نه فقط برای گرم کردن صحنه؛ نمی دانستم که او حتی برای مقابله با رژيم به اين و آن نهاد سياسی نزديک و بعد از آنها دور شده است، نمی دانستم که او بعد از انقلاب اسلامی زندانی سياسی بوده است و اموالش را مصادره کرده اند، نمی دانستم که او مانند بسيارانی ديگر مدت ها در تهران مخفی زندگی کرده است و نمی دانستم..."
صحبت های ميرزاآقا عسگری (مانی) خيلی مورد توجه حضار قرار گرفت. بعد از مانی، فرانک رضايی با بازخوانی دو ترانه از فريدون فرخزاد خود و حضار در سالن را متاثر کرد.
شاعر افغان عظيم شعبال نوابی قطعه شعری را به فرخزاد تقديم کرد.
بعد از برنامه سه ساعته فرهنگی و هنری پيکر فريدون فرخزاد در ميان شعارهای مردم به آرامگاه جديد منتقل شد.
ترانه ايران ايران را ستار به همراه بقيه ايرانيان حاضر هم صدا برای فرخزاد خواندند.

از ميرزاآقا عسکری می پرسم چه عاملی سبب شد تا کتابی در مورد فرخزاد تاليف کنند؟
او پاسخ داد: "قتل فريدون فرخزاد و نه تنها او بلکه قتل هر انسان آزاده ی ايرانی ديگر با هر بينش و روش و منشی به معنی قتل همه روشنفکران و هنرمندان است به معنای قتل همه ايرانيان است. چرا چون کسی چون فريدون فرخزاد يا دکتر شاپور بختيار و يا محمد مختاری و دکتر آريامنش اينها همه سمبول های فرهنگی مردم ايران است. وقتی رژيمی سمبول های فرهنگی ملتش را نابود می کند يعنی آن ملت را نابود می کند. از آنجائی که ابزار کار من قلم است به وسيله قلم بايستی از موجوديت خودمون در مقابل رژِيمی که ضد ايرانيست دفاع کنم و در واقع دفاع از فريدون فرخزاد دفاع از من و شماست، دفاع از ماست. دفاع از ارزش های انسانی ست، دفاع از انديشه آزادی ست. چون فريدون فرخزاد در يک وضعيتی قرار داشت که ارزش های واقعی اش و ارزش های پنهانش برای ما ناشناخته ماند. ما او را فقط يک آوازه خوان و شومن می شناختيم من هم در واقع در حين کار و تحقيق بيشتر به اين ارزش ها پی بردم و چون اين کار را می بايست کسی که قلم به دست دارد انجام می داد و کسی اين کار را نکرد و فريدون فرخزاد می رفت که به فراموشی سپرده شود، من تصميم گرفتم که اين کار را انجام بدهم. و ديگران هم به من کمک کردند. نويسندگان ديگر که در کتاب نوشتند زحمت کشيدند البته درسته که ايده را من داشتم و زحمتش با من بود ولی بقيه دوستان هم زحمت کشيدند. و در واقع نشان دادند که بايد از ارزش های خودشان نگه داری کنند. نکته ای که می خواستم اشاره کنم اين است که اين کار ما نبايد به نوعی مرده پرستی تلقی بشه چون من خودم شديدا با مرده پرستی مخالفم و می گم کسی که مرد ديگه مرده. ولی فردوسی با مرگش تمام نشد حافظ با مرگش تمام نشد هنرمندانی که با کارشون تاثيری وسيع می گذارند نمی ميرند و حتی خيلی از آن ها بعد از مرگشون تاثيری بيشتری برمردم دارند "

سراغ اسفندیار منفردزاده می روم که در گوشه ای ایستاده از او در باره فرخزاد می پرسم، منفردزاده می گوید: "در یک کلام بگویم فریدون فرخزاد آدم بسیار شریفی بود. هر کس که کمی او را می شناخت می دانست که او آدم دینی و مذهبی نبود و اگر فرصتی پیدا می کرد حتما و حتما سفارش می کرد که بدنش بعد از مردن سوزانده شود. چون باوری به جهان دیگر نداشت. او عضو حزب مشخص نبود و در جریانات اجتماعی همیشه پیشرو بود و چون اهل مطالعه بود با تحلیل و روش و شناخت خود به روشی که دوست داشت مبارزه می کرد؛ برای رسیدن به آرمان هایش."
منفردزاده در ادامه از اولین آشنایی اش با فرخزاد می گوید: "اولین نوبتی که ایشان به ایران آمد و می خواست کارهایی را انجام بدهد شانس من بود که با او آشنا بشوم. جمعی بودیم در استودیو طنین. آقای واروژان بود بود؛ آقای بابک افشار، شهریار قنبری، تورج نگهبان، پرویز اتابکی و فکر می کنم آندرانیک بود. اولین برنامه ای که می خواست اجرا کند در انجمن ایران و آمریکا بود. کار منحصر به فردی بود که برای اولین بار بود در ایران انچام می شد. آن جا من ایشان را شناختم و ویژگی های شخصی او را هم شناختم و همان جا من به او گفتم که طرح این مسائل با فرهنگ ایران در تضاد است و بار منفی روی تلاش ها و فعالیت هایت می گذارد. خوب گوش نداد؛ چون آزاده ای بود که اهمیت نمی داد چگونه بعد از رفتن، و یا در زمان حیاتش در مورد او فکر می کنند. به همین دلیل بود که می گويم این جهان را دوست داشت و جانش را برای اهدافش گذاشت."

بعد از وداع ایرانيان با پرتاب گل بر پیکر فرخزاد مراسم خاتمه یافت وآقای قلی پور ضمن تشکر از حضار گفت که از این بعد هر سال تولد فریدون فرخزاد در همین جا جشن گرفته می شود.

اختر قاسمی ـ کلن

کليک کنيد:
[وداعی دوباره با فریدون فرخزاد، گزارش اختر قاسمی در راديو زمانه]

تصاويری از اين مراسم را ببينيد:

دنبالک:
http://news.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/34217

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'پيکر فرخزاد دوباره به خاک سپرده شد، گزارش و آلبوم عکس از اختر قاسمی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016