رضا درميشيان
پنج سال پيش، زمانى كه محمدعلى فردين بزرگترين بازى كارنامه خويش يعنى چهره نقاب در خاك كشيدن پس از روزه بيست وچندساله بازى نكردن را رقم زده بود و پيكر بى جانش بر روى دست مردمى كه خود هر كدام على بى غم بودند روانه خانه ابدى مى شد، مردى كه از پشت ميكروفن براى جمعيت ذكر مصيبت مى گفت، اعلام كرد كه لحظاتى پيش منوچهر نوذرى گوينده و مجرى باسابقه و تواناى ايران دارفانى را وداع گفت. اين خبر در قطعه هنرمندان بهشت زهرا حزن عزاداران را شدت بخشيد. عزادارانى كه عاشقانه صداى گرم نوذرى را كه تنها واسطه با ستارگان مطرح سينماى دنيا بود، مى پرستيدند.شايعه آن قدر بالا گرفت كه خانه سينما تسليت فرستاد، يكى دو نشريه صفحاتى را به سوگ او اختصاص دادند، حتى راديو پيام اعلام كرد. اما در اين ميان منوچهر نوذرى در بيمارستان دى دوران نقاهت را مى گذراند. دكتر ماندگار معروف، پنج رگ قلبش را عمل كرده بود و رو به بهبودى بود. ايرج نوذرى واسطه ديدار با او شد و نوذرى بر روى تخت بيمارستان برايم از زخم هاى روحش گفت كه بيشتر از زخم هاى جسمى آزارش مى دادند. اين ديدار قرار بود مقدمه ديدارهاى بعد شود تا پس از بهبود كاملش بتوانيم مفصل تر خاطرات آقاى صبح جمعه با شما و آقاى مسابقه هفته را ثبت و ضبط كنيم. ديدارهايى كه هيچ وقت انجام نشد ذكر اين نكته هم خالى از لطف نيست كه آخرين اثر به نمايش درنيامده نوذرى فيلم «چند مى گيرى گريه كنى؟» حسن توكل نيا است كه قصه آن، قصه مرگ نوذرى است.
•شما در عرصه راديو و تلويزيون آغازگر حركت هاى سازنده اى بوده ايد، در راديو با برنامه «صبح جمعه با شما» كه از معدود برنامه هاى طنزى بود كه در آن شرايط خاص جنگ در دهه شصت به مردم روحيه و انرژى مى داد يا در تلويزيون با «مسابقه هفته»، برنامه سرگرم كننده اى كه بعدها سرمشق و الگوى برنامه سازى در تلويزيون قرار گرفت. اين انرژى و روحيه شما هميشه تحسين برانگيز و مثال زدنى بوده است. انرژى اى كه هميشه از ميان امواج تلويزيون و راديو به طرفداران پروپاقرص تان منتقل مى شود... نزديك بودن زمان پخش صبح جمعه با شما و مسابقه هفته هم موجب شده بود كه پاى ثابت تعطيلات مردم باشيد...
۲۶ قسمت مسابقه هفته براى شش ماه پخش، در يك ماه ضبط مى شد. راديو را هم هفتگى براى ضبط جمعه مى رفتم، ضبط برنامه راه شب هم سه شنبه ها براى پخش پنج شنبه شب ها بود. ضبط اين برنامه ها در زمان هاى متفاوت بود اما پخش شان در يك بيست وچهار ساعت بود. به همين جهت مردم فكر مى كردند من شبانه روز در راديو و تلويزيون هستم. هر چند مى شود شبانه روز هم كار كرد. به شرط اينكه دلخوشى باشد. ببينيد من عاشق كارم هستم من يكى از سه نفرى هستم كه تلويزيون را به مردم معرفى كرده ايم. در ايران تلويزيون كه افتتاح شد شب من، آقاى متوجه و على تابش از تلويزيون با مردم صحبت كرديم. به مردم گفتيم اين جعبه اى كه مى بينيد تلويزيون است. ما از ابتدا در تلويزيون بوديم. الان هم با اين مريضى اگر موقعيتى در تلويزيون باشد كه بفهمند من چه كار مى كنم، هر برنامه اى كه باشد قبول مى كنم. آن موقع كه شما مى ديديد من هم راه شب بودم، هم صبح جمعه با شما و هم بعدازظهرهاى پنج شنبه در مسابقه هفته. هم مسئولان مى فهميدند ما چه كار مى كنيم و هم مردم و هم خودم شاداب و گرم بودم. تمام اين ذوق ها را از ما گرفتند. دمغ مان كردند.
•براى چى؟
نمى خواهد بنويسى، ولش كن... دلم مى خواهد بيايى سر ضبط برنامه صبح جمعه با شما و ببينى كه ما براى مردم و دوساعت ونيم برنامه چه مى كنيم.
•يكى از حركت هاى مثبت شما تربيت يك نسل دوبلور و گوينده جوان است كه كارشان را با برنامه صبح جمعه با شما زيرنظر شما آغاز كرده اند و امروز براى خودشان حرفه اى شده اند...
مهران امامى خالق «سق سياه» را من تشويق كردم يا عليرضا جاويدنيا را. من معتقدم در كار ما هيچ كس جاى كسى را نمى گيرد. هر كه عرضه داشته باشد جا را براى خودش باز مى كند، براى خودش اسم و شخصيت هنرى پيدا مى كند. شما هر چقدر تقليد من را بكنى، خوب هم كه اين تقليد را انجام دهى مى گويند مثل نوذرى و در نهايت از خودت اسمى نيست.
آدم هايى كه مى آيند دو دسته اند. دسته اول واقعاً براى كار مى آيند و مستعدند اما يك گروه هستند كه شب ها در مهمانى ها اداى ما را در مى آورند و همه هم مى خندند. بعد كه به آنها مى گويند چرا راديو نمى روى، شنبه صبح پا مى شوند و به راديو مى آيند. از اين دسته كه سئوال مى كنى چه كارى بلدى مى گويند همه كار، مى گويم بى انصاف من يك عمره در اين كارم ولى هنوز جرات نمى كنم بگويم همه كار، آن وقت تو چطور امروز آمدى و مى گويى همه كار بلدم. شروع به اداى تيپ ها مى كنند. براى آن دسته هم كه كار بلدند بستر مناسب فراهم نيست. قديم ها ما با روزى دو تومن مى رفتيم و كار ياد مى گرفتيم. صبح با دو زار استوديو مى رفتيم، يك ناهار مى خورديم هجده زار، با دو زار هم برمى گشتيم خانه. الان كسى كه مى خواهد بيايد كار ياد بگيرد حساب كنيد چه هزينه اى بايد بكند. حداقل شش ماه هم بايد بيايد تا بتواند يك جمله در فيلم حرف بزند. چون اين كار هم هنرى است و هم فنى. هم بايد با لب بگويد و هم با حالت، دو كار را بايد در يك زمان انجام دهد. بنابراين كمتر پيش مى آيد كسى بتواند بيايد.
•پس راه چاره انتقال تجربه ها چيست؟
من هميشه گفته ام. دولت بايد به فكر باشد. جايى درست كند. ده هزار نفر اسم بنويسند. سى كلاس درست كند. من خيلى كوچكتر از آقاى عزت الله انتظامى هستم ولى از روى تجربه مى گويم. من، انتظامى، نصيريان، همه آقايان و خانم هايى كه سال ها در كار هنرى زحمت كشيده اند بيايند و درس بدهند. بالاخره در ده هزار نفر دو نفر مقبلى پيدا مى شود. سه تا انتظامى پيدا مى شود. اما دولت بايد كمك كند. جوان ها را تشويق كند تا در بيننده هزار نفر، هزار هنرمند كشف شود نه اينكه كار به شخص و روابط خلاصه شود... اگر ما اين شيوه را در پيش بگيريم مطمئن باشيد در كيفيت توليداتمان تاثير مثبتى را خواهيم گذاشت...
•در ميان برنامه هاى تلويزيون از كدام كار به عنوان «ماندگار» ياد مى كنيد كه مثلاً هر وقت بگويند تلويزيون ياد آن بيفتيد؟
كار جالب زياد داشتيم ولى كم است مثلاً «هزاردستان»...
•خدا رحمت كند على حاتمى را، به صداى شما خيلى علاقه داشت...
با هم رفيق بوديم و زياد كار كرديم. تيتراژ «آنچه گذشت» همين هزاردستان را من گفتم.
•اگر اشتباه نكنم در دوبله اولين ساخته اش «حسن كچل» هم حرف زديد.
بله، اصلاً اول آمد و مى خواست رلش را به من بدهد.
•نقش پرويز صياد را...
بله، بايد براى آن نقش سرم را مى تراشيدم ولى من كارى داشتم كه نمى توانستم سرم را بتراشم. حاتمى نابغه بود، عاشق هنرپيشه ها بود، عاشق دوبلاژ بود، اكثراً ديالوگ هايش را سر دوبله عوض مى كرد. اين كار را دوست داشت. نمى دانم، حالا كفر است بگويم ولى نمى دانم چرا بايد على حاتمى برود و من نالايق بمانم... (زير گريه مى زند)... هميشه غصه اش را مى خورم. حاتمى نابغه بود. كاش من جاى او مى رفتم...
•ماندگارترين نقشى كه دوبله كرده ايد و حسابى با آن حال كرديد كدام بوده؟
خيلى از نقش ها. من در دوبله هزار نقش گفته ام، هنرپيشه اى نيست كه من جاى آن حرف نزده باشم. از جك لمون تا تونى كرتيس، جيمز استوارت، گلن فورت، اكثر نقش هاى راج كاپور جز سنگام و يكى دو فيلم ديگر كه ايران نبودم و... ولى سخت ترين رلى را كه حرف زده ام مى توانم بگويم. در فيلم نقشه ۴۰۲ جاى «دنى كى» كه دو نقش در مقابل هم بازى مى كرد. آن موقع تكنيك ضبط ما به اين صورت نبود كه جدا بتوانيم ميكس كنيم. همه را بايد با هم مى گفتم. يكى دوبله اين فيلم سخت بود و ديگر فيلمى به نام «په په» كه جاى كانتين فلانس حرف زدم. دو پرده فيلم، دو تا ده دقيقه، جاى برش نداشت و ما بيست دقيقه پشت سر هم، بدون نفس حرف زديم. مى بايست لايش نفس دزده مى گرفتيم. من بعد از اين فيلم دو شب دل درد گرفتم و بيمارستان خوابيدم. اين دو رل مشكل بوده و الان كه فكر مى كنم قشنگ ترين رلى كه خودم پسنديدم و گفته ام، فيلم روح آلفرد هيچكاك است كه جاى جيمز استوارت حرف زده ام. جيمز استوارت هنگام بازى در اين فيلم پنجاه وشش سالش بود اما من هنگام دوبله بيست ويك سالم بود.
•با بازيگران نقش هايى كه جايشان صحبت كرده ايد، ملاقات داشته ايد؟
وقتى به ايران مى آمدند با آنها برخورد داشتم ولى معمولاً موقعيتى پيش نمى آمد كه بتوانيم خيلى صحبت كنيم. تنها راج كاپور بود كه با من رفيق شد. من هم هند رفتم پيشش و هم انگلستان. او در اينجا دولا شد و دست من را بوسيد. مى گفت كه تو معرف من به ملت ايران هستى و من به تو مديونم. يادم مى آيد فيلم عبور از رودخانه گنگ را كه دوبله كرده بوديم، در لژ كنار هم نشسته بوديم و تماشا مى كرديم. در فيلم يك صحنه است كه او آواز مى خواند و بلافاصله حرف مى زند. من صدايم را تو دماغى كرده بودم و شبيه به صداى او، طورى كه به نقش و بازى اش هيچ لطمه نمى زند. او يك دفعه در هنگام تماشاى فيلم فرياد كشيد براوو، مرا بغل كرد و بوسيد. شب هم در كنفرانس مطبوعاتى خيلى به من لطف كرد. ببينيد، اينها در كشورهاى خارجى ارزش دارد ولى در ايران نه.
•الان در دوبله همان شوق قديم را داريد؟
دوبله كه ديگر نمى روم. چهل وهفت سال رفتم، ديگه بسه...محيط دوبله اين را به من شناساند. ديگر برايشان فرقى نمى كند گوينده رل چه كسى است، شخصيت چه طورى حرف مى زند، خوب است يا بد. فقط برايشان مهم اين است كه يك صداى فارسى روى فيلم گذاشته شود. به همين دليل زده شدم. شب در تلويزيون دوبله ها را نگاه كنيد، كاملاً مشخص است.
•يعنى اين همه زحمت و تلاش و كار شما را نديد گرفته اند؟
آنها نديد گرفته اند. كار به جايى رسيده كه ديگر حرفه اى ها رغبتى به حضور در عرصه دوبله ندارند. كيفيت دوبله آن طور كه مى بايد نيست. تشخيص اينكه چه كسى جاى چه كسى صحبت كند و چه تيپ صدايى بگيرد، سر جاى خودش نيست. خب آدم در چنين شرايطى مكدر مى شود. زمانى دوبله ما بهترين در دنيا بود اما حيف كه الان بزن برو و ماشينى شده است. براى همين فعلاً ترجيح مى دهم از دوبله دور شوم.
•در زمينه بازيگرى، به نظر مى رسد هيچ وقت جدى بازيگرى را دنبال نكرده ايد...
من آن طرف دوربين را خيلى دوست نداشتم. من انگلستان رفتم و از بى بى سى مدرك كارگردانى تلويزيون را گرفتم ولى هيچ وقت از آن هم استفاده نكردم. خدا رحمت كند دكتر كوشان را. ايشان پدر سينماى ايران هستند. من عاشق اين مرد بودم. ايشان مريض بود، من چهار سال رفتم استوديوى ايشان در كنار دستشان كمك مى كردم. آنجا چهار، پنج فيلم ساختم. هركسى نمى آمد رلش را بازى مى كردم. كمك آقاى دكتر كوشان بودم. در فيلم اميرارسلان نامدار، گوهر شب چراغ و...
• بعد از انقلاب بازيگرى سينما را ادامه نداديد؟
نه، قبل از انقلاب هم براى كمك رفتم ولى در بيست سالگى يك رل اول در سينماى ايران بازى كردم. در فيلم «لاله آتشين» به كارگردانى برادرم محمود نوذرى. من در اين فيلم به همراه خانم پوران بازى كردم. بعد هم در «افق روشن» بازى كردم...
• كار تئاترى را از كى شروع كرديد.
من چهل و هفت سال است كه در اين كارم. سينما، دوبله، راديو، تلويزيون ولى تا هفت سال پيش تئاتر بازى نكرده بودم. مى ترسيدم. مى گفتم من بايد زمانى وارد تئاتر شوم كه مثل ديگر كارهايم موفق باشم. بالاخره يك سوژه مناسب پيدا كردم و در سينماتئاتر گلريز در خيابان يوسف آباد روى صحنه بردم. نمايشى به نام «توى اين خونه چه خبره». اين نمايش ۹ ماه روى صحنه با موفقيت اجرا شد. به محرم و صفر كه خورد نمايش را تعطيل كرديم. وسط هفته روزى يك سانس داشتيم. چهارشنبه ها دو سانس، پنجشنبه چهار سانس و جمعه ها گاه شش سانس.
• خسته نمى شديد؟
وقتى سالنت پر است و مردم اين جور استقبال مى كنند، خسته نمى شوى... تئاترى خسته ات مى كند كه پانزده نفر روى سن باشيد و دوازده نفر توى سالن.
advertisement@gooya.com |
|
• پسرتان هم كه در تئاتر و دوبله همراهى تان مى كند.
بهش گفته ام بيايى و معروف كه بشوى، مى شوى فردين بايد بروى شيرينى فروشى باز كنى پس بهتر است از الان دنبال كار ديگرى بروى. اگر چهل و هفت سال پيش كسى به من مى گفت نيا و مرا وادار مى كرد وارد اين حرفه نشوم امروز دعايش مى كردم. براى اينكه من يا يك موزيسين بزرگ مى شدم يا نويسنده يا يك كاره ديگرى... من مگر چه كار كرده ام، فقط معروف شده ام... هيچى... فردا اگر مريض شوم تلويزيون و راديو راهم نمى دهند.
• يعنى حالا كه به هفتمين دهه زندگى تان وارد مى شويد و به گذشته نگاه مى كنيد، پشيمانيد؟
بله، براى اينكه ارزش چهل و هفت سال كارم را ندانستند...
• مردم كه مى دانند.
ما به عشق آنهاييم. اگر آنها هم ما را تحويل نمى گرفتند كه ديگر هيچى. هنرمند به جايى مى رسد كه ديگر كارش آن قدر برايش ارزش ندارد كه تحويل گرفتن مردم. دلش مى خواهد مردم خستگى اش را در كنند. خوشبختانه من به اين نقطه رسيده ام. الان هو انداخته بودند كه من مردم. روزنامه اى در خراسان نوشته بود كه نوذرى به رحمت خدا رفته يا در روز تشييع جنازه فردين پاى بلندگو گفتند. مساجد، تكايا، روضه خوانى ها براى من دعا كردند، قربانى كشتند، نماز خواندند. پريشب ساعت ۱۲ شب يك عده آمدند دم بيمارستان سينه زدند و دعا كردند. هر شب غذاى قربانى اى را كه برايم درست كرده اند، مى فرستند. تمام عيادت كنندگان بيماران ديگر اول پيش من مى آيند. بعد سراغ مريض خودشان مى روند. اينها قيمتى است. من تمام خستگى ۴۷ سالم با اين كارهاى مردم در رفت. فكر مى كردم مردم دوستم دارند ولى نه اين قدر. يك بار ديگر پارسال نظير اين اتفاق افتاد و در نماز جمعه برايم دعا كردند. من به نقطه اى كه مى خواستم رسيدم.
• چه كار كرديد كه به اين نقطه رسيديد؟
به مردم راست گفتم. هرچه گفتم از ته دل بوده. هيچ وقت براى مردم ژست نگرفته ام. ابرو بالا نبرده ام. يادم مى آيد يك روز جمعه كه بچه هايم هفت، هشت ساله بودند و داشتيم مى رفتيم چلوكبابى، يك آقايى آمد و گفت سلام نوذرى جان. من را بغل كرد و كلى حرف زديم و خداحافظى كرد و رفت. دختر هفت ساله ام پرسيد كى بود بابا. گفتم نمى شناختم. گفت پس چطور اين قدر گرم؟ گفتم او من را بغل كرد من مى بايست متقابلاً به پايش بيفتم. مردم هستند كه حقوق ما را مى دهند. مردم ما را تحويل نگيرند ما با آب حوضى چه فرقى داريم؟ حقيقت را مى گويم.يك بار من چشمم ورم كرده بود، ده هفته آقاى سلامى مسابقه هفته را جاى من اجرا كرد، دختر خانمى زنگ زده به راديو و برنامه راه شب كه مادرش هفتاد و شش سالش است و به دكترش گفته من تمام نسخه ات را انجام مى دهم اما بگو خود نوذرى بيايد مسابقه هفته را اجرا كند تا حال من خوب شود. فكر مى كنيد چرا؟ دليلش اين است كه من با برنامه هايم با خنده و حسن نيت به خانه هاى مردم رفته ام.