advertisement@gooya.com |
|
از سلسله یادداشت های شیفته درباره میراث فرهنگی
نوروز نبايد جهاني مي شد، چون ما آداب جهاني شدن را نمي دانيم. در دنیایی که عصر اطلاعات است، حتی فاصله اتاق سفیر ما با سفیر کشور همسایه در سازمان ملل هم تعیین کننده فاصله اطلاعاتی ما نشد. ما می خواستیم نوروز، میراث جهان ایرانی را بدون اطلاع دیگر صاحبان باستانی آن در فهرست میراث جهانی ثبت کنیم. در دنیایی که داشتن اطلاعات آن قدر که توانایی پردازش و تحلیل آن ها مهم است، اهمیت ندارد، ما می خواستیم بدون در نظرگرفتن سهم دیگر میراث داران، نوروز را به نام خود به ثبت برسانیم. آن هم در حالی که شاید بسیاری از آداب این عید باستانی را از لابلای کتاب ها و نقل قول های شفاهی معرفی کرده ایم و دیگر اجرای شان نمی کنیم.
نوروز نبايد جهاني مي شد، چون ما جهاني نشده ايم. ما هنوز جهانی شدن را با از دست دادن همه سنت ها و آداب مان اشتباه می گیریم. همه آداب و سنت هایمان را از دست داده ایم و هنوز جهانی نشده ایم. ما جهانی شدن فرهنگی را با ثبت چند اثر بیشتر در فهرست آثار جهانی مصادف می دانیم. هفت اثر در این فهرست ثبت کرده ایم و چند ده اثر قابل ثبت معرفی کرده ایم، اما هنوز جهانی نشده ایم. ما جهانی شدن را با ژست های سیاسی و ادا و اطفار عوضی گرفته ایم. زندگی مان تکرار رفتارهای دیگران و ادا و اطفار شده، اما هنوز جهانی نشده ایم. برخی از ما اما جهانی شدن را توطئه ای بزرگ می دانند و البته قدرت سیاسی هم دارند، پس ما هنوز جهانی نشده ایم. حالا چه دلیلی دارد که فرهنگ و سنت هایمان با همه قدمت و اهمیت شان جهانی شوند؟
نوروز نبايد جهاني مي شد، چون ما همان مردمان بي تدبيري هستيم كه گذشته مان را به چند ده ميليون متر مكعب آب پشت سد و چند هزار بشكه نفت بيشتر مي فروشيم. نوروز نباید جهانی می شد، چون ما همان مردمانی هستیم که خانه خشتي چند صد ساله مان را آب مي بنديم كه فروريزد و به صورتی مدرن بازسازي اش كنيم. در چنین شرایطی دلیلی برای جهانی شدن رسم چند هزار ساله نوروز نمی ماند. ما را نیازی به چنین آیینی نیست. مدت هاست که ما به بی آیینی و بی تدبیری خو کرده ایم و این را جهانی شدن می دانیم. پس نوروز نباید جهانی می شد.
نوروز نباید جهانی می شد، در حالی که هر روز باید بر سر آن که نوروز و همه گذشته های ما متعلق به خود ماست یا دیگران بجنگیم. نوروز جشن صلح و آرامش طبیعت است، در حالی که ما سالهاست همه نشانه های آرامش و نیکی خود را به دیگران واگذاشته ایم تا بهره مادی و معنوی اش را با هم ببرند. مولانا، حافظ، فردوسی و همه بزرگان این ملک همراه با آداب و سنت های ما می رود که کام همسایگان و دیگر جهانیان را شیرین کند و ما بی نصیب از هر آنچه کسب کرده بودیم، تنها به تعریف حهانی شدن و این که آخر جهانی بشویم یا نه، فکر می کنیم. پس نوروز نباید جهانی می شد.
اگر نوروز جهانی می شد، پس آن همه بی حرمتی به موسیقی سنتی ایرانی را چطور توجیه می کردیم؟ مگر موسیقی سنتی ایران، بداهه پردازی هایش و سازهای باستانی اش، گاتا خوانی ها و خنیاگری هایش، امکان ثبت در فهرست های جهانی را ندارد؟ اگر نوروز جهانی می شد، پس فراموشی آداب خدا پرستی کهن ایرانیان را چگونه می پذیرفتیم؟ مگر میتراییسم و آیین یارسان کرمانشاهان نمی توانستند جزو میراث معنوی دنیای امروز درآیند؟ اگر نوروز جهانی می شد، جفای ما بر منشور حقوق بشر کوروش و بی احترامی مان به دست نوشته ها و یادگارهای گذشتگان مان از کجا نشات می گرفت؟ نوروز هم باید همپای دیگر یادگارهای فرهنگی مان، محصور در نادانسته ها و نادانی های ما بماند.
اگر نوروز شش ماه، یک سال و یا هر وقت دیگری جهانی شد، به خود نگیریم، گاه جهان، با همه کج فهمی ها و سیاسی کاری هایش، ارزش داشته های ما را حتی اگر به دیگری منسوبش کند، بهتر از ما می داند. شاید باید، ما، هر کدام از ما فارغ از مقام و مسئولیت اش، نه نوروز، که همه آداب جهان پسند ایرانیان کهن را دوباره مرور کند و آن ها را برای خود احیا کند. شاید باید انتظاری از کسانی که نام میراث داری را یدک می کشند و از میراث و میراث داری بهره ای نبرده اند، نداشته باشیم تا آنچه را واقعا داشته ایم یک بار دیگر بیابیم.
شيفته
shifte_mirass@hotmail.com