در ايران بحث درباره ترجمه قدمت زيادى ندارد. در پنجاه سال اخير برخى ادبا و مترجمان جسته گريخته درباره ترجمه صحبت كرده اند اما دكتر على خزاعى فر اولين كسى است كه با آگاهى از مباحث نظرى ترجمه و به صورت پيگير و مستدل به بحث درباره ترجمه در ايران پرداخته است. خزاعى فر، استاد دانشگاه فردوسى و سردبير مجله مترجم و مجله انگليسى زبان The Reader، ليسانس خود را در رشته ادبيات انگليسى، فوق ليسانس خود را در رشته آموزش زبان از ايران و دكترايش را در رشته زبانشناسى از دانشگاه يوميست انگلستان گرفته است. خزاعى فر محققى است كه در قلمرو حوزه مطالعات ترجمه فعاليت مى كند. نگاه او به ترجمه نگاهى صرفاً پديدار شناختى و توصيفى نيست، بلكه توصيفش را با داورى و تجويز آميخته است زيرا از نظر خزاعى فر ترجمه فعاليتى است كه در زبان مقصد صورت مى گيرد و بر زبان و فرهنگ مقصد تاثير مى گذارد و بنابراين نمى توان فارغ از هر نوع دغدغه از ديدگاهى صرفاً عينى و توصيفى به آن نگريست. به اين دليل نگاه خزاعى فر به وضعيت ترجمه، به خصوص ترجمه ادبى، در ايران نگاهى از سر مسئوليت است. اين نكته را مى توان در نوشته هاى ايشان در مجله مترجم كه از سال ۱۳۷۰ در مشهد منتشر مى شود به وضوح احساس كرد.خزاعى فر بحث درباره ترجمه را حق انحصارى محققان زبانشناس نمى داند، بلكه معتقد است ادبا و مترجمان كه از ديد خود به ترجمه مى نگرند هميشه حرف هاى مفيدى درباره ماهيت ترجمه زده اند. اولين همايش ترجمه ادبى در ايران كه در سال ۱۳۷۹ در مشهد به همت خزاعى فر برگزار شد، همايشى صرفاً دانشگاهى در مورد ترجمه ادبى نبود، تلاشى بود براى شناخت ماهيت ترجمه ادبى و ايجاد پلى ميان عمل و نظريه ترجمه ادبى در ايران. در اين گفت وگو با نظريات خزاعى فر در مورد ماهيت ترجمه ادبى، نقد ترجمه و آموزش ترجمه در ايران آشنا مى شويم. در خلال گفت وگو خزاعى فر خلاصه اى از نظريه خود درباره لفظ گرايى در ايران را نيز بازگو مى كند.
•••
• آقاى دكتر خزاعى فر، بسيار خوشحالم كه مى خواهم درباره ترجمه ادبى با شما گفت وگو كنم. اكنون نزديك به يك دهه و نيم از عمر مجله مترجم مى گذرد. فكر مى كنم بهار ۷۰ بود كه اولين شماره مجله منتشر شد. همين عمر پانزده ساله را بايد بسيار غنيمت شمرد زيرا شاهديم كه اين روزها فعاليت ها دير نمى پايند و افراد مرتباً با شكست مواجه مى شوند و بلافاصله فعاليت خود را تغيير مى دهند. به هر حال، اتفاق خجسته اى است و اميدوارم اين ۱۵ به ۱۵۰ نيز برسد. قبل از انتشار مترجم نيز فعاليت هايى در اين زمينه ترجمه شده است. مثلاً، فكر مى كنم حدود سال ۱۳۵۵ بود كه مجله فرهنگ و زندگى يكى از شماره هاى خود را به موضوع ترجمه اختصاص داد. يادم هست كه دكتر فرشيد ورد در اين شماره مقاله اى داشت با عنوان «تاثير ترجمه در زبان فارسى» كه در آن مى گفت بزرگترين مسئله زبان فارسى ترجمه است و ابراز تاسف مى كرد كه چرا دانشگاه ها و معلمان ادبيات به اين مسئله توجه ندارند. يا اينكه، فكر مى كنم پنج شش سال قبل از انتشار اولين شماره مترجم، آقاى محمدخانى، در جهاد دانشگاهى دانشگاه علامه طباطبايى، ۵ شماره مجله اى به نام ترجمه منتشر كرد كه حاوى مقالات خوبى بود. فريدون بدره اى نيز سال ها قبل فكر مى كنم در مجله الفبا، يوجين نايدا را معرفى كرد. اين فعاليت ها سبب شد كه ماهى ترجمه، كه تا آن هنگام آرام و بى دغدغه شنا مى كرد و به هيچ وجه به عمل شناى خود توجهى نداشت، به چگونگى حركات خود توجه كند، توجهى كه گاه شادى آور، گاه ياس آور بود. بسيار پيش مى آيد كه فعاليتى در جريان است اما به علت حرف نزدن از آن و به خصوص، نام نداشتن آن فعاليت، توجهى به آن نمى شود. مثلاً، به نظر من، هنگامى كه اين سخن كهن دنياى ترجمه، اول بار در محافل ترجمه ايران مطرح شد، توجه مترجمان، به خصوص آنهايى را كه به شدت با اين مشكل درگير بودند، به نكته اى جلب كرد كه ذات و ماهيت ترجمه را بهتر نشان مى داد. مباحثى كه بعدها در مجله مترجم مطرح شد، تقريباً پيكر ترجمه را كالبدشكافى كرد. با اينكه برخى از افراد اصولاً از كالبدشكافى خوششان نمى آيد، كنجكاوى انسان به پديده ها، در مرحله اى معين، كار را به اينجا مى كشاند. جناب خزاعى فر، اكنون كه قرار است درباره ترجمه ادبى باهم گفت وگو كنيم، مايلم بفرماييد اصطلاح ترجمه ادبى در برابر يا در كنار چه اصطلاحى است؟ مثلاً، آيا در برابر ترجمه علمى است يا چيز ديگر؟
اجازه بدهيد قبل از پاسخ به سئوالتان، به استعار ه اى كه به كار برديد اشاره كنم. ترجمه با زبان و فرهنگ پيوند دارد. ترجمه تمدن ساز است. ترجمه را نمى توان نديده گرفت. ترجمه، همانطور كه جنابعالى اشاره كرديد، نمى تواند بى آنكه توجهى برانگيزد، مثل ماهى در عمق آب به زندگى آرام خود ادامه بدهد. به قول حافظ، من از آن حُسن روزافزون كه يوسف داشت دانستم / كه عشق از پرده عصمت برون آرد زليخا را. استعاره ماهى را شايد بتوان با استعاره كبك دقيق تر بيان كرد. كبك اگر هم سرش را زير برف كند، باز ديده مى شود. با توجه به اهميت فرهنگى و زبانى ترجمه ادبى در جوامعى مثل ايران، توجه به ترجمه و كالبد شكافى آن امرى اجتناب ناپذير است. كارى است كه دير يا زود اتفاق مى افتد. مقاله دكتر فرشيدورد و تعداد كمى مقاله ديگر از جمله مقاله دكتر ابوالحسن نجفى با عنوان «امانت در ترجمه» به موضوع رابطه ميان ترجمه و زبان فارسى پرداخته اند، اما ما هنوز در آغاز راه تحقيق در مورد ترجمه به خصوص در مورد تاثير متقابل ترجمه و زبان و فرهنگ فارسى هستيم. روزبه روز ضرورت درك ماهيت ترجمه و نيز ضرورت درك رابطه ميان ترجمه و زبان و فرهنگ فارسى در ۱۵۰ سال اخير آشكارتر مى شود.اما در مورد اصطلاح ترجمه ادبى، اين سئوال يك پاسخ ساده و يك پاسخ دشوار دارد. پاسخ ساده اين است كه ترجمه ادبى كارى است كه مترجمان ادبى مى كنند. اين تعريف، به قول منطقيون، مستلزم دور است. همچنين اگر بگوييم ترجمه ادبى يعنى ترجمه آنچه كه در عرف به نام ادبيات شناخته شده است، در اين تعريف مفاهيم ترجمه و ادبيات بديهى فرض شده اند، حال آنكه اهل فن مى دانند كه نه تعريف ترجمه كار ساده اى است نه تعريف ادبيات. در ترجمه، متنى از يك زبان با متنى از زبان ديگر جايگزين مى شود، ولى آيا اين جايگزينى مستلزم نوعى تعادل زبانى است، يا تعادل معنايى؟ آيا ترجمه، تفسير نشانه هاى كلامى يك زبان با استفاده از زبانى ديگر است؟ آيا جايگزينى پيامى با پيامى ديگر است؟ آيا هدف ترجمه ايجاد نوعى تعادل سبكى يا تاثير مشابه در زبان ديگر است؟تعريف ادبيات از تعريف ترجمه هم دشوارتر است. نظريه پردازان ادبى گاه از برخى ويژگى ها نام مى برند كه ادبيات را از غير ادبيات متمايز مى كند، اما اگر بر سر اين ويژگى ها توافق هم بكنيم، باز اين ويژگى ها در متون مختلفى پيدا مى شود كه در كتابخانه ها همه آنها را تحت عنوان ادبيات دسته بندى نمى كنند. مثلاً تذكره الاولياء يا تاريخ بيهقى در اصل كتب ادبى نبوده اند اما امروزه آنها را كتبى ادبى مى شمارند و در دپارتمان هاى ادبيات فارسى تدريس مى كنند. در عصر حاضر نيز متون بسيارى نوشته مى شوند كه از ويژگى هاى ادبى برخوردارند اما ادبيات به معنى خاص آن نيستند. اين ويژگى ها تقريباً در انواع متون علوم انسانى به نسبت كم و بيش پيدا مى شود. بنابراين در تعريف مفهوم ترجمه ادبى، لازم است نوعى توافق به عمل آيد. در مجله مترجم، كه عمدتاً به مسائل ترجمه ادبى مى پردازد، از متن ادبى، ادبيات در معنى خاص آن يعنى شعر، داستان كوتاه، نمايشنامه و رمان است. متن ادبى، در معنى مورد نظر ما، در مقابل متن علمى قرار نمى گيرد بلكه متن ادبى در يك سوى پيوستارى قرار مى گيرد كه در سوى ديگر آن متن علمى قرار دارد. متن علمى متنى است كه هدف آن صرفاً انتقال اطلاعات به خواننده است. در ميانه اين پيوستار، يعنى بين دو نوع متن ادبى و علمى، انبوهى از متون قرار دارند كه هدفشان صرفاً انتقال اطلاعات نيست بلكه نويسنده به جنبه هاى ديگر از جمله سرگرم كردن خواننده يا به هيجان آوردن او نيز نظر داشته است. در روى پيوستار هر چه به سوى ادبيات پيش مى رويم، جنبه اطلاع رسانى متن ضعيف تر شده و نقش و اهميت زبان بارزتر مى شود. بنابراين ترجمه ادبى از ترجمه غيرادبى متفاوت است و اين تفاوت نه فقط در فرايند ترجمه ادبى بلكه در محصول اين فرايند نيز ديده مى شود.
•اينكه مى فرماييد محصول فرايند ترجمه ادبى با محصول انواع ديگر ترجمه، مثلاً علمى، تفاوت دارد موضوعى است كه به راحتى مى توان آن را فهميد؛ يعنى محصول ترجمه ادبى يك اثر ادبى است و محصول ترجمه علمى يك اثر علمى، اما تفاوت ميان فرايند ترجمه ادبى و غيرادبى قدرى پيچيده مى نمايد. اگر ممكن است اين تفاوت را توضيح دهيد. براى مثال، به نظر شما در مسير ترجمه اثر ادبى چه چيزى رخ مى دهد كه در ضمن ترجمه اثر علمى پيش نمى آيد؟
عمل ترجمه در ذهن مترجم اتفاق مى افتد. در برنامه هايى كه براى ترجمه ماشينى مى نويسيم، مراحل تبديل جمله زبان مبدأ به جمله زبان مقصد به صورت عينى توصيف مى شود، اما ما به ذهن مترجم دسترسى نداريم و نمى دانيم دقيقاً در «جعبه سياه» ذهن مترجم چه مى گذرد و چه مقدار از تصميمات او آگاهانه است چه مقدار ناآگاهانه، هر چند كه معلوم است استراتژى هايى كه مترجم ادبى براى حل مسئله انتخاب مى كند با استراتژى هايى كه مترجم متون علمى انتخاب مى كند متفاوت است. با اين حال، در سال هاى اخير برخى محققان ترجمه با استفاده از روشى كه در روانشناسى متداول است در پى درك فرآيندهاى ذهنى مترجم برآمده اند. در اين روش مترجم همه آنچه را كه در ذهنش اتفاق مى افتد با صداى بلند بر زبان مى آورد و محقق ترجمه صداى او را ضبط مى كند و سپس آن را تجزيه و تحليل مى كند تا بفهمد مترجم در خلال ترجمه چه مراحلى را پشت سر گذاشته، چه استراتژى هايى به كار گرفته و چگونه به تصميمات خود رسيده است. اين روش كه هنوز در مراحل اوليه است، امتيازات و اشكالاتى دارد كه از بحث ما خارج است. هدف اين روش در نهايت اين است كه فرآيندهاى ذهنى را كه تا حدى ناخودآگاه و پيچيده و تا حدى به طريق عينى قابل مشاهده است كشف كند. محققان ترجمه اين روش را از دهه ۹۰ به طور نظام مند در تحليل فرايندهاى ذهن مترجم به كار گرفته اند، اما در گذشته مترجمان، بيشتر در مقدمه اى كه بر ترجمه هاى خود مى نوشتند، به مشكلاتى كه در خلال ترجمه برمى خوردند و به نحوه حل اين مشكلات اشاره مى كردند و از استراتژى ها و معيارهاى خود در ترجمه سخن مى گفتند. براى درك تفاوت هايى كه ميان فرآيندهاى ذهنى مترجم ادبى و مترجم متون علمى وجود دارد، لازم نيست لزوماً روش تجربى به كار ببريم. بسيارى از اين تفاوت ها هم از زبان مترجمان حرفه اى نقل شده و هم مى توان با اندكى تامل به وجود آنها پى برد. براى مثال، در خلال عمل ترجمه، مترجم ادبى با مشكل درك نوانس هاى معنايى روبه رو است. او بايد براى كشف معنى جملات، روابط درونى ميان اجزاى جملات را درك كند و ميان جملات ارتباط برقرار كند. برقرارى اين ارتباط و كشف معنى، به طور كلى در متون ادبى بسيار دشوارتر از متون علمى است. هر چه متن پيچيده تر مى شود، فرآيند ذهنى درك معنى پيچيده تر مى شود. همچنين، در مرحله بازنويسى جمله اصلى، مترجم ادبى، برخلاف يا بيش از مترجم متون علمى، سراغ فرهنگ لغت مى رود تا معادل هاى متفاوتى براى كلمات پيدا كند و آنها را در جملات مورد نظر خود آزمايش كند. در اين مرحله، مترجم ترجمه هاى متعددى مى نويسد و خط مى زند تا به ترجمه نهايى مى رسد و باز در ترجمه متون ادبى، مترجم ممكن است از همان ابتدا قالبى مشخص براى ترجمه جمله متن اصلى پيدا نكند بلكه اجزاى جمله اصلى را جدا جدا ترجمه كند و بعد آنها را به صورت هاى مختلف كنار هم بچيند تا به جمله مطلوب خود برسد چون در متون ادبى ترتيب اجزاى جمله از جهت تاثيرات معنايى و زيباشناختى كه ايجاد مى كنند و نيز از جهت انسجام و ربط با جملات قبل اهميت خاصى دارند.
•آقاى دكتر خزاعى فر، خاطرتان هست كه شما در يكى از جلسات همايش ترجمه ادبى در مشهد اصطلاح «لفظ گرايى» را به كار برديد كه با توصيفى كه از آن مى كرديد براى عده اى، از جمله من، تا حدى ابهام داشت. در مقالاتى كه بعداً شما در اين باره نوشتيد، منظورتان را روشنتر كرديد. آيا مايليد در اين باره توضيحى بدهيد؟
همان طور كه اشاره فرموديد، اصطلاح لفظ گرايى را اول بار در اولين همايش ترجمه ادبى در مشهد به كار بردم. اين اصطلاح برخى از شركت كنندگان در كنفرانس را گيج كرد. آنها معتقد بودند من بايد از اصطلاح ترجمه تحت اللفظى يا ترجمه لغوى استفاده مى كردم ولى واقعيت اين است كه اين اصطلاحات ماهيت روشى را كه از آن به لفظ گرايى تعبير كرده ام نشان نمى دهد. من از لفظ «گرايش» در اين اصطلاح استفاده كرده ام چون لفظ گرايى نه يك روش واحد است و نه فى نفسه روشى مطلوب يا نامطلوب. لفظ گرايى گرايشى نسبى است كه آن را مى توان روى پيوستارى تصور كرد. در يك سوى پيوستار صورت افراطى لفظ گرايى است. صورت افراطى همان است كه از آن به روش تحت اللفظى تعبير مى كنيم. اين روش طبعاً در ترجمه متون غيرادبى و به خصوص در ترجمه متون ادبى، مطلوب نيست. در سوى ديگر پيوستار، صورت معتدل لفظ گرايى است. اين صورت معتدل در نزد بسيارى از نظريه پردازان و مترجمان روشى مطلوب و بلكه تنها روش مجاز در ترجمه به حساب مى آيد و در ترجمه انواع متون، به خصوص متون ادبى، به كار مى رود. آنچه من ادعا كرده ام اين است كه اولاً در ايران روش حاكم بر ترجمه انواع متون از جمله متون ادبى روش لفظ گرايى است. ثانياً در عموم ترجمه هاى ادبى، ميل مترجم به ساخت زبان متن اصلى بر ميل او به ساخت زبان فارسى به درجات كم يا بيش غلبه دارد، در نتيجه ترجمه هاى ادبى به نسبت كم يا زياد اين گرايش را نشان مى دهند. در اينجا سئوالات زيادى مطرح است كه بايد پاسخ داد. از جمله اين سئوالات اين است كه چرا مترجمان ادبى و غيرادبى، در ايران به لفظ گرايى گرايش دارند؟ آيا شق دومى براى مترجمان ادبى قابل تصور است؟ چه اشكال دارد مترجم به ساخت زبان متن اصلى گرايش نشان بدهد؟ مگر امانتدارى هم معنى و هم ساخت را در برنمى گيرد؟ مگر ممكن است زبان ترجمه، مثل زبان تأليف، از تاثير متن اصلى كاملاً به دور باشد؟ من در مقالات متعددى كه به دنبال مقاله لفظ گرايى نوشتم، سعى كردم به اين سئوالات پاسخ دهم.
•به احتمال قوى، عده زيادى مقالات شما را در مجله مترجم در اين باره خوانده اند، اما بد نيست در اينجا خلاصه اى از نظرياتتان را براى ما بيان كنيد.
به اعتقاد من مفهوم ترجمه ادبى را با استناد به دو اصل مى توان تعريف كرد. اين دو اصل از درون مفهوم ترجمه ادبى به دست مى آيد و از بيرون بر ترجمه ادبى تحميل نمى شود. بنابر اصل اول، ترجمه بايد تا حد امكان به اصل وفادار باشد. بنا بر اصل دوم، ترجمه بايد با معيارهاى زبان مقصد، اثرى ادبى به حساب بيايد. اهميت اين تعريف وقتى آشكار مى شود كه ما آن را با تعاريف متداول از ترجمه ادبى مقايسه كنيم. در تاريخ ترجمه، ترجمه ادبى را براساس ملاحظاتى تعريف كرده اند كه مبناى فردى و تجويزى داشته است. اين ملاحظات عبارتند از ملاحظات فرهنگى، ملاحظات زبانى، ملاحظات اخلاقى و ملاحظات زيباشناختى. اين ملاحظات به شكل گزاره هايى متضاد بيان شده اند. روايت ساده اى از اين ملاحظات به قرار زير است:
ملاحظات فرهنگى
الف - ترجمه ابزارى فرهنگى است. متن اصلى را تا آنجا كه لازم است بايد تغيير داد تا با فرهنگ مقصد سازگارى پيدا كند.
ب - ترجمه ابزارى فرهنگى است. متن اصلى را بايد با كمترين تغيير ترجمه كرد تا بيانگر شيوه هاى تفكر و بيان مردمى ديگر باشد.
ملاحظات زبانى
الف - مترجم بايد تا حد امكان كلمات و تعبيرات نويسنده را به كار ببرد و از اين راه زبان مقصد را غنى كند.
ب - مترجم بايد تا حد امكان از به كار بردن كلمات و تعبيرات نويسنده كه زبان مقصد را فاسد مى كند پرهيز كند.
advertisement@gooya.com |
|
ملاحظات اخلاقى
الف - مترجم بايد لفظ به لفظ به نويسنده متعهد باشد.
ب - مترجم بايد به روح اثر متعهد باشد.
ملاحظات زيباشناختى
الف - مترجم بايد با نقض قراردادهاى عرفى زبان مقصد و آشنايى زدايى، غرابت زبانى متن اصلى را تا حد امكان به ترجمه منتقل كند.
ب - مترجم بايد غرابت زبانى متن اصلى را به حداقل برساند و زبان ترجمه را تا حد امكان طبيعى و روان كند. چنانكه ملاحظه مى كنيد، تعريف ما از ترجمه مبتنى بر دو اصل است كه مبناى فردى ندارد و تجويزى نيست بلكه برخاسته از ماهيت فعاليتى است كه آن را ترجمه ادبى مى ناميم.
اين دو اصل شايد به نظر متناقض بيايد ولى اگر تناقضى وجود دارد، اين تناقض در ماهيت كارى است كه آن را ترجمه ادبى مى ناميم. ترجمه ادبى بايد هم وفادار باشد هم زيبا. بى جهت نيست كه برخى به ناممكن بودن ترجمه معتقد شده اند، اما ناممكن بودن ترجمه با واقعيت ترجمه سازگار نيست. ترجمه عملاً اتفاق مى افتد و به اندازه كافى نمونه هاى خوب ترجمه هم وجود دارد. توفيق در ترجمه امرى است نسبى و مترجم موفق كسى است كه اين دو اصل به ظاهر متناقض را به ميزان بيشترى در ترجمه خود منعكس كند. مترجم بايد بين دو اصل فوق، تعادلى پذيرفتنى برقرار كند. برخى مترجمان قادر به برقرارى اين تعادل نيستند و به طرف اصل اول مى لغزند.
•به نظر شما علت گرايش مترجمان ادبى به لفظ چيست؟
لفظ گرايى معلول عوامل متعددى است. در اينجا من فقط به دو مورد اشاره مى كنم. اولين مورد خود مترجمان هستند. ما وقتى مى گوييم مترجم، فردى را تصور مى كنيم كه با مهارتى نسبى - نسبى در حدى كه اعتماد ما را به درستى ترجمه جلب مى كند - متنى را از زبانى به زبان ديگر برگردانده است. اين تعريف در مورد مترجمى كه در چارچوبى حرفه اى كار مى كند صادق است تا در مورد مترجمى كه در جامعه اى غيرحرفه اى مثل ايران كار مى كند. به غير از مترجمان سرشناس و شناخته شده، مترجمانى كه در ايران كار مى كنند، تسلط لازم را به دو زبان مبدأ و مقصد ندارند. در واقع يكى از مشكلات ترجمه ادبى در ايران، تعريفى است كه ما از مترجم ادبى داريم. به نظر مى رسد جامعه ادبى و انتشاراتى ما هنر مترجم را سهل مى پندارد. كار مترجم ادبى از كار نويسنده سهل تر نيست بلكه به نظر من دشوارتر هم هست. مترجم بايد فكر نويسنده را همانگونه كه هست ترجمه كند ولى نويسنده مى تواند فكر خود را تغيير دهد يا در هر قالبى كه مى خواهد بريزد. هنر مترجم هنرى است دوگانه، هم بايد امانت را رعايت كند هم بايد به زبانى بنويسد كه خواننده آن را زبانى ادبى بيابد و با آن ارتباط برقرار كند. هنر هر مترجم را مى توان از يكدستى سبك او و درستى زبان او دريافت. اگر از اين ديد به ترجمه نگاه كنيم، بسيارى از مترجمان ادبى نمره قبولى نمى گيرند.مورد دوم، اشكال نظرى است. در اينجا ما با مترجمان ضعيف سر و كار نداريم، با مترجمانى سر و كار داريم كه دو زبان را در آن حد نسبى كه گفتم مى دانند ولى اعتقاد به لفظ گرايى دارند. اينان نه به ناچار بلكه به اختيار به لفظ گرايى رو مى آورند و خود را به چهارچوب اين روش محدود مى كنند چون خيال مى كنند تنها روش درست همين است. به نظر من مترجمان ادبى ما بايد درباره برخى مفاهيم نظرى از جمله مفهوم تعادل و وفادارى و خواننده متن تجديدنظر كنند. ما در زمينه نظريه ترجمه سال ها از غرب عقب تريم. شايد بعضى ها به اين حرف خرده بگيرند و بگويند نظريه ترجمه از زمانى كه به وجود آمده تا به امروز تحول اساسى پيدا نكرده بلكه در هر زمان سليقه ها حاكم بوده، گاهى به يك روش اقبال مى شده، گاهى به روشى ديگر. اين نكته درست نيست، ما در نيمه دوم قرن بيستم، بيش از كل تاريخ ترجمه در مورد ترجمه حرف زده ايم. به رغم اينكه رسيدن به توافقات كلى در اين زمينه مشكل است، توافقاتى كلى ايجاد شده است. امروزه براى مثال نظريه پردازان از روش ترجمه شعر به شعر دفاع نمى كنند. كمتر نظريه ترجمه وجود دارد كه خواننده را در نظر نگيرد، مفهوم تعادل زبانى كه معادل را صرفاً در مقايسه با متن اصلى تعيين مى كرد ديگر اعتبار خود را از دست داده و آن ذوق و سليقه اى كه زمانى بر نظريه ترجمه حاكم بود، جاى خود را به استدلال داده است.براى اينكه بدانيد ما از جهت نظرى چقدر از غرب عقب تر هستيم، كافى است يوجين نايدا را مثال بزنم. يوجين نايدا در سال ۱۹۶۴ مفهوم تعادل پويا را مطرح كرده است. اين مفهوم پس از چهل سال هنوز براى جامعه ادبى ما كه جاى خود دارد، براى جامعه مترجمان غيرادبى هم مفهومى انقلابى است. شايد مترجمان ما در مقام نظر آن را تاييد كنند، اما در مقام عمل كمتر ترجمه اى را مى بينيم كه با اعتقاد تام و تمام به اين مفهوم نوشته شده باشد. نظريه تعادل پويا بر ايجاد تاثير مشابه در زبان مقصد تاكيد مى كند. اين نظريه را بايد سرآغاز برخى نظريه هاى خواننده محور دانست كه در همه آنها احترام به خواننده و زبان مقصد جاى خود را به پيروى لفظ به لفظ از شيوه بيان نويسنده داده است. مترجمان ما بايد دست به تجربه هاى جديد در ترجمه بزنند و قابليت هاى زبان فارسى را بيشتر در ترجمه نشان بدهند.ترجمه براى مخاطب فارسى زبان نوشته مى شود و لذا زبان ترجمه با معيارهاى زبان فارسى سنجيده مى شود. اين اصل را بايد مبناى كار خود در ترجمه قرار بدهيم. البته اين اصل صرفاً مبناى عقلى ندارد، بلكه در جامعه اى كه مردم زياد كتاب نمى خوانند، مبناى فرهنگى و اخلاقى هم دارد. زبان ترجمه هرچند به زبان مردم نزديك تر باشد، لذت خواندن را افزايش مى دهد.