سلسله داران ادبيات مدرن ايران را مى توان روشنگران عرصه تجدد طلبى دانست هر چند كه برخى نظرات و پيش فرض ها نشان از دلبستگى ايشان به عوالم غربى و انديشه غرب گرايانه دارد. نمى توان منكر شد كه نخستين تاملات اديبان عهد قاجار نگاه دردمندانه انسان شرقى به وضعيت موجود ايران و جامعه اى است كه به رغم برخوردارى شهروندانش از هوش و ذكاوت و سرمايه هاى مادى بسيار و استحقاق پيشرفت و توسعه و كسب سربلندى هاى اجتماعى و اقتصادى، در حاشيه تحسر اسير افتاده اند. هم از اين رو نمى توان يك طرفه به قاضى رفت و گرايشات نويسندگان و نو انديشان عرصه ادبيات آن دوره را حمل بر وابستگى، خود فريبى و مدهوش شدن از رويارويى با غرب تعريف نمود. نمى توان فراموش كرد زمانى را كه شاه يا وليعهد قاجار بر سرنوشت و روزگار غربيان تامل كرده و در علت عقب ماندگى ما ايرانيان تنها به گزيدن لب بسنده مى كنند. البته در بعضى جاها نيز هر كدام از صاحبقرانان افاضه فضل هايى نيز دارند اما در حاشيه چنين افاضاتى است كه نگاه اديبان و بيان معترضانه شان خوش نمى آيد و شنيده نمى شود.
چنين رويارويى در زمانى كه كشور در زير تيغ سلاخى انگليس و روس مثله شدن را تجربه مى كند صورت مى بندد. اهل ادبيات و فرهنگ بوى سوختن استخوان مام وطن را استشمام مى كنند و دم برمى آورند تا نگاه شاه قليانى را متوجه اين نكته سازند كه براى پيشرفت كشور، قبل از هر چيز نياز به برخوردار بودن حكمرانان از رويى گشاده و افقى وسيع در جان قانونگذاران است تا با تامل و انديشه بر وضع موجود، فهم برون تاختن از دربه درى ها و تنگنا ها را به عمل درآورند. در سلطان صاحبقران كه اخم و تند خويى هايش مجال هر نوع گفت وگو با ديگرى را مى سوزاند گوشى براى شنيدن صداهاى ديگر نيست. پس چراغ بى اعتمادى حكام نسبت به اهل انديشه و تدبير كه از قرنى پيش در فرهنگ ايران برافروخته شده است پرسوتر شده و از طرفى، رنگارنگى تاملات نو انديشان طيف هايى بسيار از آرا و عقايد را فرا روى اجتماع مى گذارد؛ جامعه اى كه منتظر است تا از دل دربار و خم اندر خم هايش چيزى بيرون بيايد كه بشود به زخم اكنونش زد و چون در اين بين چيزى به نام سرخوردگى آرمانى بروز پيدا مى كند كه خود نشانگر فاصله سوء تفاهم هاى ميان حكام و انديشه ورزان ايرانى است و بيش از پيش نيز عرض و طول و عمق يافته نوعى گريز انديشه، نه به قصد پناه جويى كه به نيت يافتن جايگاهى براى بيان روزگار ايرانى و درگيرى هايش با سبك و سياق حكمرانى مرسوم مى شود: مهاجرت از خانه زبان.در سلطنت صفويان، شاعران و اديبان دربارنشين نگرش شاه طهماسب بر ادبيات را دليلى براى كوچ خود از ايران و پناه گرفتن در خاك جادويى هند مى ديدند. لذا با بسنده كردن به مطالبه مقررى خود از دربار به اختلاف نظر رسيده و بدينوسيله دامنه تفاوت ديدگاه هاى خود با قدرت مداران عصر را در آثار ادبى سبك هندى- عموماً شعر- تعريف كردند. مهاجر دوره صفويه مهاجر از ذهن و زبان نبود؛ مهاجر از حسابرس مطالبات خود بود. شاعر آن دوره فرصتى جز مطالبات خود را نمى شناخت. فرصتى اگر بود براى بيان خال لب يار و زلف كج دلدار و تشبيه آن به دانه فلفل سياه و آبشار شب بود. روزگار سياهى براى آن شاعر چيزى نبود جز عدم برآورده شدن نياز هاى مادى او. به همين دليل است كه مغلق سرايى در اين دوره نفس انديشه انتقادى شعر فارسى قرن هفتمى را بر باد مى دهد و در خم و چم زلف و عشوه و عشوه فروشى دلبران و دلدارها فرو مى ماند. در دوره قاجار اما سببيت «مهاجرت» و كوچ فردى و جمعى اهل نظر و انديشه صورتى ديگر به خود گرفت. مى توان نهادن نخستين سنگ بناى مهاجرت در اين دوره را ميل به ترجمه و شدت گرفتن آن در دربار قاجار ناميد. از قاجاريان آنهايى كه غرق در صورت قضايا بودند به مرور شتابزده تاريخ اروپا كمر بستند. هرچند كه در اين ميان چيزى جز گيجى عايدشان نشد. اما طيفى ديگر كه با مرور گيجى و دربه در شدن طيف نخست در آفاق معانى و مفاهيم زبان ها را مرور مى كردند به زير ساخت هاى انديشه اى در جهان غرب اشاره داشتند. مهاجرت در خانه زبان نخستين اتفاق اين عرصه بود. اتفاقى كه در گام هاى نخست بحث مان بر آن تاكيد شد. ريخت شناسى اين تحول را مى توان در رفتار هايى چون تاسيس چاپخانه ها و مدارس به وضوح ديد. پس از آن است كه تامل بر بافت انديشه هاى ديگر در ميان اهل فكر و انديشه ايران حاصل مى آيد: ما مصرف كننده محصولاتى مى شويم كه هيچ شناختى از مختصات صورى و درونى آن نداريم. شايد بخشى از رفتارها و عكس العمل هاى روانى ما ايرانيان در همين دوره است كه باعث فشارى جانبى بر روشنفكرى ما مى شود و بدنه انديشه ايرانى مواجه شده با دنياى غرب به سمت بى سمتى مى راند؛ سمتى كه اكنون پس از گذشت قرنى و اندى مستوجب عقوبت شمرده مى شود و واضعانش غير قابل اعتمادترين موجوداتى كه در حجره هاى ادبيات ايران روزى روزگارى عمر سپرى مى كرده اند. روشنفكرانى چون رضا قلى خان هدايت، ميرزا فتحعلى آخوندزاده، ميرزا ملكم خان، مستشار الدوله، ميرزا على خان امين الدوله، اعتماد السلطنه و ... چهره هايى شاخص هستند كه با تامل، پله پله تا ملاقات انديشه اى ديگر به جلو مى روند. هر كدام از اين چهره ها دريافت هاى خود را از جهانى كه به فراخور مسئوليت دولتى شان فرا روى آنها گسترده شده است ارائه مى دهند. از حسن اتفاق همين رويارويى ها است كه مثلاً اميركبير رضا قلى خان را به نوشتن «سفارتنامه خوارزم» ملزم مى سازد و سپس همو را براى وزارت معارف وقت معرفى مى كند. در پرتو افكنى هاى رفتار انديشه شناسانه اى كه طعم نيازش در مذاق جان قاجار افتاده است.
advertisement@gooya.com |
|
آخوند زاده در تفليس به آشنايى گسترده اى با ادبيات و فلسفه اروپا و پس آنگاه به مطالعه حكمت اسلامى مى پردازد. تامل بر نمايشنامه هايى كه از آخوند زاده به جا مانده است نشان مى دهد كه او با درنگ و هوشمندى بر واقعيت ها نظر داشته و در پى آن، به منظور آفرينش پرسش و زنده ساختن حس جست وجو براى دانستن، قالب نمايشنامه را برمى گزيند تا در بيدارى ايرانيان و برون جستن از تنگناى صبر و سكون نقش ديگر ايفا كند. شايد بتوان او را از نخستين چهره هاى ادبيات مهاجرت ايران برشمرد؛ چهره اى كه در رفتار زبان با مسئله مهاجرت رويه ديگر انديشه پذيرى ديگران و به تعبيرى نوشتن در سرزمين ديگران را به ذهن متبادر مى كند. همو است كه آثارى چون تمثيلات (۱۸۹۵ م چاپ تركى)، (۱۲۹۱ ه. ق ترجمه فارسى ) را مى نويسد و مكتوباتش تيغ تيز انتقاد را متوجه نظام استبداد قاجارى و ناكارآمدى رفتار و بينش سياسى _ اجتماعى و اقتصادى آنان مى سازد. تامل بر اثر ديگر او يعنى «الفباى جديد» نشان از گمانه زنى هاى بى پرواى او بر عوامل عقب افتادگى و فقر مادى و معنوى ايرانيان است.