جمعه 20 خرداد 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از پارازيت ملت ايران تا پاسخ استفن هاوکينگ به آيت‌الله جعفر سبحانی

کشکول خبری هفته (۱۵۰)
ف. م. سخن

در کشکول شماره ی ۱۵۰ می خوانيد:
- پارازيت ملت ايران
- جايزه جهانی کتاب حقوق بشر هوشنگ اسدی
- ابوالقاسم فردوسی تشکر می کند
- زنده باد خانم کار
- بيانيه ۱۲ روشنفکر و چند نکته ی جالب
- پالايشگاه آبادان چرا منفجر شد؟
- پيشخوان يازدهم کتاب
- شبکه اجتماعی ديويد فينچر
- ما خودمان اينترنت شده ايم!
- پاسخ استفن هاوکينگ به آيت الله جعفر سبحانی



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




پارازيت ملت ايران
تا به امروز انواع و اقسام چيزهای متعلق به ملت ايران را ديده بوديم: شاعر ملت ايران، نويسنده ملت ايران، دوست ملت ايران، دشمن ملت ايران... امروز بايد با افتخار بگوييم، يک چيز ديگر به چيزهای ملت ايران اضافه شده است و آن پارازيت ملت ايران است. عجب! اين هم چيز شد به مردم ايران می بنديم؟ بعله. چيز شد آن هم چه چيزی.

وقتی حاکمان ملت ايران، روی امواج راديويی و تلويزيونی پارازيت می اندازند، طبيعی ست ملت ايران هم مقابله به مثل کند و روی پارازيت حکومت پارازيت بيندازد. به قول حضرت نظامی، کلوخ انداز را پاداش سنگ است. به قول ما نيز پارازيت‌انداز را پاداش، پارازيتِ دوبل است.

البته واضح و روشن است که پارازيت ملت با پارازيت حکومت تومنی هفت صنار تفاوت دارد:
پارازيت حکومت، پارازيتی ست که صداها را قطع می کند؛ پارازيت ملت، صداها را تقويت می کند.
پارازيت حکومت، تصاوير را مختل می کند؛ پارازيت ملت، تصاوير را واضح می کند.
پارازيت حکومت، مانع پخش حقيقت می شود؛ پارازيت ملت، موانع پخش حقيقت را از پيش رو بر می دارد.
پارازيت حکومت، عبوس است؛ پارازيت ملت، شاد و خندان است.
پارازيت حکومت، گريه ی مردم را در می آورد؛ پارازيت ملت، باعث خنده ی مردم می شود.
پارازيت حکومت، خواست اش فکر نکردن است؛ پارازيت ملت، خواست اش فکر کردن است.
پارازيت حکومت، از ايران پخش می شود ولی عمل‌کردش به نفع خارجی هاست؛ پارازيت ملت، از خارج پخش می شود ولی عمل‌کردش به نفع ايرانی هاست.

شناختيد؟ درست است. خودِ خودش است. پارازيت صدای امريکا با اجرای کامبيز حسينی و تهيه کنندگی سامان اربابی.

يک آرزوی قلبی هم اين جا برای پارازيت ملت ايران بکنيم و سخن را به اتمام برسانيم. مرضی هست به نام خودبزرگ بينی که شخص مبتلا به اين مرض در اثر بزرگ ديدن بيش از اندازه ی خودش، ديگران را به شدت ريز می بيند. اين مرضی ست که سراغ افراد مشهور، افراد صاحب نام، افراد صاحب کتاب، افراد صاحب کليک، افراد صاحب لينک در شبکه های اجتماعی، افراد صاحب شنونده، افراد صاحب بيننده، و افراد مطرح شده در سطح بين المللی می آيد و آن ها را بيمار می کند و در دراز مدت از پا می اندازد. اميدواريم پارازيت و پارازيتی ها اين بلای مهلک ازشان دور باشد و سال های سال، در سلامت کامل به کار اخلال در پارازيت های حقيقت ستيزانه ی حکومت اسلامی ادامه بدهند.

جايزه جهانی کتاب حقوق بشر هوشنگ اسدی
"هوشنگ اسدی، نويسنده و روزنامه نگار ايرانی، در جريان دريافت جايزه جهانی کتاب حقوق بشر، آنرا به هاله سحابی، زنان ايرانی و همچنين جانباختگان دهه شصت تقديم کرد." «جرس»

آی غصه خورديم. آی ناراحت شديم. آی عصبانی شديم...
چی فکر کرديد؟ فکر کرديد از جايزه گرفتن آقای اسدی ناراحت و عصبانی شديم؟ اشتباه فکر کرديد! ناراحت و عصبانی شديم به خاطر اين که يک نويسنده و روزنامه نگار ايرانی، که سال ها در زندان بوده و رنج های بسيار متحمل شده و اکنون هر روز صبح حاصل کار او و همکاران اش را در روزآنلاين می خوانيم، برنده ی چنين جايزه ی مهمی شده باشد، آن وقت ما اهالی اينترنت، تقديری در خور از ايشان نکرده باشيم. نه تنها تقدير نکرده باشيم، بل که زورمان بيايد دو خط تبريک برای کسب چنين افتخاری بنويسيم.

لابد می خواهيد مرا به نوشته ی آقای ايرج مصداقی ارجاع بدهيد. لابد می خواهيد مرا به فضای منفی به وجود آمده پيرامون آقای اسدی راهنمايی کنيد. اين ها را لطفا برای خودتان نگه داريد. برای من، کسانی که زندان دوران خمينی و خامنه ای را تجربه کرده اند، کسانی که زندان دوران شاه را تجربه کرده اند، به هر شکل و طريقی برتری معنوی نسبت به آدم های معمولی دارند. در برتری معنوی اين گروه قليل همين بس که آن ها می توانسته اند به جای قدم گذاشتن در راهی که به زندان و شکنجه منتهی می شود، به راهی بروند که به پول و ثروت و نام و شهرت منتهی می شود. اين که در زندان بر فلان کس و بهمان کس چه گذشته، تا تجربه ی آن را شخصا نداشته باشيم، سخن گفتن، شرط عقل نخواهد بود. حتی فرد با فرد، زندانی با زندانی، موقعيت با موقعيت فرق دارد که از نظرْ دور داشتن آن به خلاف‌گويی منجر می شود. پس لطفا دامنه ی بحث های اين چنينی را به اين جا نکشيد.

ما با احترام بسيار در مقابل نويسنده ای به پا می خيزيم که تا آن جا که توانسته در راه سعادت انسان قدم برداشته. در راه بهروزی ايران و ايرانی گام برداشته. سال ها با قلم به مبارزه با جور و استبداد پرداخته و کماکان آن چه می گويد و آن چه می نويسد در راه احقاق حقوق حقه ی انسان هاست.

تبريک به ايشان و همه ی کسانی که ايشان جايزه را به آن ها تقديم کرده است.

ابوالقاسم فردوسی تشکر می کند
"فردوسی کُشی در بلاد توس؛ يکی از بزرگترين نقاشی ديواری های کشور شبانه در مشهد نابود شد. به گزارش خبرنگار «تابناک»، نقاشی ديواری «شاهنامه فردوسی» مشهد در اقدامی پرسش برانگيز، شبانه توسط اداره حفاظت املاک آستان قدس رضوی به کلی پاک شد..." «تابناک»

بنام خداوند جان و خرد، کزين برتر انديشه بر نگذرد
به مسئول اداره حفاظت املاک آستان قدس رضوی
درود بر تو ای فرمانده گران مايه، و مرد راسخ و استوار‌تصميم، که روان مرا از رنج رهاندی، و با منِ دهقان ايرانی آن کردی که پدران ات با پدران من کرده بودند و افتخارِ ايرانیِ من بدين سان خدشه دار نشد. روان من چو در کوچه پس کوچه های شهر می گشت، ديده اش به نقش هايی بر ديوار می افتاد از رستم و سهراب و اسفنديار. رخش رخشان را می ديد در هوای دودآلود شهر، اندوهگين، و رستم را می ديد يال و کوپال از دست داده، زار و نزار از حال مردمان خود، و چون اين ها بديد و خواست درگاه‌جوی شود راه به جايی نبُرد و سُخُن و گلايه ی خود را فرو خورد.

جگرخسته نه از تير دشمن که از تير دوست؛ جفاديده، تيره روان، از دژآگه دژخيمان. تبه کاران چشم بر نقش يلان و دلاوران دوخته و در دل بدان ها حسد بُرده، رنجی بود ابدی که تو ای فرمانده لشکر تازی پرست، مرا از آن رهاندی و نام من و پهلوانان ام هم چنان شايسته ی سرزمين جاويدم ايران بماند. سپاس بر تو که کردی آن چه بايد می کردی و مرا از ننگ ابدی فريب دادن ايرانيان آزاد ساختی. بدگويان و بدکنشان، يلان مرا وسيله فريب می خواستند که تو فرمانده ی قوی پنجه و کلفت‌گردنِ لشکر بيگانه با رنگ سپيد، اين فريب سياه را پوشاندی و روح مرا که افتخار شهنشاهان بزرگ بودم و اينک بازيچه ی دست دشمنان کوتوله گرديده بودم از دردی که می بُردم رهاندی. درود بر تو ای فرمانده سپاه دشمن.

زنده باد خانم کار
"شما کيستيد؟" «سرکار خانم مهرانگيز کار خطاب به مسئولان شورای سبز اميد، روزآنلاين»

بنای ما در کشکول زنده باد و مرده باد گفتن نيست ولی گاه از خواندن يک مطلب چنان به وجد می آييم که اگر نويسنده ی مقاله دم دست مان باشد، می پريم صورت اش را ماچ می کنيم. مقاله ی خانم کار نيز از اين دست مقاله هاست که حرفِ دل ما را به روشن ترين شکل ممکن زده و باعث شده سنگينی از روی سينه ی ما بر داشته شود.

نه که ما خودمان نام و نشان نداريم، اين حرف ها را نمی توانستيم بزنيم، و حالا که سرکار خانم کار اين حرف ها را به شيوايی بيان کرده اند، احساس می کنيم استخوان از گلوی مان بيرون آمده است (البته تعداد استخوان ها زياد است و حکايت راه سبز اميد فقط يکی از آن هاست!).

حالا می توانيم به خودمان اجازه بدهيم بخشی از نوشته ی خانم کار را که حرف خودِ ما نيز هست نقل کنيم:
"خانمها و آقايان راه سبز اميد، تکليف داشته اند پيش از انتشار فراخوان، خودشان را به مردم ايران معرفی کنند. آنها مردم را دست کم گرفته اند و خيال می کنند با مشتی نادان و جاهل در عرصه سياستهای اعتراضی طرف هستند وخيال می کنند ايرانيان همه صد سالی که در راه آزادی خون داده اند چشم به راه مجهولی بوده اند از جنس بی نام و نشان شورای سبز اميد که خود را بر بالهای اينترنت به آنها تحميل می کنند.انتظار اين است که مردم اين مجهول را عموما روی سر بگذارند و حلوا حلوا کنند که اگر چنين بشود و ايرانيان هنوز به اين درجه از عقل سياسی نرسيده باشند که به رهبران بی هويت تکيه کنند چيزی دستشان را نمی گيرد و بلکه بسيار چيزها از دست می دهند...".

آخيش! نفس ام باز شد! فقط يک نکته ی کوچک غير سياسی نيز من به نوشته ی خانم کار اضافه کنم که خانم ها و آقايان راه سبز اميد! لطفا بيانيه های تان را بدهيد کسی بنويسد که زياد دچار احساسات نشود و دور بر ندارد و بيانيه را تبديل به نوشته ای سانتی مانتال نکند. سپاسگزارم.

بيانيه ۱۲ روشنفکر و چند نکته ی جالب
"مخالف حکومت يا خاموش است يا با همه اهل بيت اش مرده. درخت زقومی که از آن خاک شور برآمد اکنون به بار نشسته و ميوه های زهرآگينش را کاملاً آشکار کرده است: اعدامهای بی محاکمه سالهای اوايل انقلاب اسلامی، کشتار بی رحمانه مردمان بی پناه مناطق مرزی، ندانم کاری ها و بی کفايتی هايی که به شهادت صدها هزار جوان رشيد ايرانی در جنگی توانفرسا و خانمان سوز انجاميد، اعدام هزاران انسان بی دفاع در زندانهای جمهوری اسلامی، سرکوبی خونين اعتراضات آرام و مسالمت آميز مردم در خيابانها، زندانی کردن و شکنجه صدها انديشمند و صاحب نظر دلسوز، آزار وحشيانه خانواده های زندانيان سياسی و قربانيان دستگاه خفقان، اهانت به مفاخر ملّی اين مرزوبوم در برنامه های فرمايشی و بی هويت يا بر منابر واعظان مزدبگير، تحقير سيستماتيک زنان در عرصه های حقوقی، سياسی، و اجتماعی، فروکوبيدن خشونت بار نهادهای کارگری، آزار و بی رحمی در حقّ اقليتهای مذهبی خصوصاً شهروندان بهايی، تبعيضهای شنيع عليه مسلمانان اهل سنت، به خون کشيدن دراويش گنابادی. و اين همه را بايد در کنار بی کفايتی در مديريت اقتصادی، گسترش فقر دامنگير، شکاف طبقاتی، نابودی فرهنگ ملّی و مستقل، و گسترش اعتياد و بيکاری از ميوه های شوم آن درخت نامبارک دانست..." «پيکره ی مرده ی جمهوری اسلامی، بيانيه ی دوازده تن از روشنفکران درباره ی ماهيت جمهوری اسلامی و وقايع اخير ايران، خبرنامه گويا»

نه که بيشتر بيانيه های اپوزيسيون شبيه هم است، و نه که ما عادت داريم اين گونه بيانيه ها را نصفه نيمه بخوانيم يا اصلا نخوانيم ولی فکر کنيم که خوانده ايم چرا که معلوم است که چنين نويسندگانی چه می خواهند بگويند و چرا ما خودمان را خسته کنيم چيزی را که می دانيم دوباره بخوانيم، و نه که اصولا حرف زياد زده می شود و ما حوصله حرف زيادی شنيدن نداريم، پس استبعادی ندارد اگر ما اصلا بيانيه پُر محتوا و متفاوت دوازده روشنفکر را نخوانده باشيم و يا نکات جالب آن را نديده باشيم. لذا اين نکات جالب را اين جا يک بار به صورت جداگانه تکرار می کنيم تا شما هم مثل ما از تحولی که در درون روشنفکران بخصوص مذهبی در حال وقوع است مطلع شويد و گفتن و نوشتن آهسته و پيوسته و با حوصله را بی حاصل ندانيد، چه اين تحول، حاصل مشقتی ست که گوينده ها و نويسنده ها سال های سال تحمل کرده اند و اکنون به بار نشستن آن را در روشنفکران مذهبی خود می بينند که باعث شادی و مسرت است:
- اعدامهای بی محاکمه سالهای اوايل انقلاب اسلامی
- کشتار بی رحمانه مردمان بی پناه مناطق مرزی
- آزار و بی رحمی در حقّ اقليتهای مذهبی خصوصاً شهروندان بهايی
- تبعيضهای شنيع عليه مسلمانان اهل سنت...

غلط نکنم داريم کم کم به موضوع انسانِ صِرف و حقوق حقه و اساسی او نزديک می شويم و اين بيانيه نشانه ی طلوع خورشيد انسان در سرزمين محنت کشيده ی ماست...

پالايشگاه آبادان چرا منفجر شد؟
"انفجار مهيب در پالايشگاه آبادان در حضور احمدی نژاد" «دويچه وله»

يادتان هست چند روز پيش پالايشگاه آبادان به هنگام حضور احمدی نژاد منفجر شد؟ لابد شما هم مثل من و مثل کاربران بالاترين و مثل بچه های فيس بوک گفتيد اين مردک عجب آدم بد قدمی ست. پايش را هر جا می گذارد با خودش بدبختی و گرفتاری می برد. رفت استاديوم فوتبال، باعث باخت شد. رفت پالايشگاه، باعث آتش سوزی شد. اين ها را اين قدر گفتيم و شنيديم که خودمان هم باورمان شده است که شازده بدقدم است. خوب است که آدم های مدرنی هستيم و به اجنه و اشباح و چشم شور و اين حرف ها اعتقاد نداريم (اجازه بدهيد لای دو انگشت شست و اشاره ام را سه بار گاز بزنم...). اگر داشتيم چه می شد!

خب، همه ی اين ها گفته شد، يک آدم متخصص نيامد بگويد اين آتش سوزی چرا اتفاق افتاد؟ چطور می شد جلوی اش را گرفت؟ اگر بخواهيم در آينده چنين اتفاقاتی نيفتد چه بايد بکنيم؟ من فکر می کنم چون آدم های متخصص اين حرف ها را نزدند، ما کاسه کوزه را سر احمدی نژاد و قدم نحس اش شکستيم. حالا دوست وب لاگ نويس ارجمندمان که کارش مهندسی ست مطلبی نوشته است در باره ی همين موضوعات. البته می دانم تا وقتی احمدی نژاد و چشم شورش هست شما حوصله ی خواندن چنين مطالبی نخواهيد داشت و ترجيح خواهيد داد با انگشت تان احمدی نژاد را نشان دهيد و او را دست بيندازيد. ولی ما اين مطلب را اين جا می آوريم تا بعد از اتمام خنده ها و دست انداختن ها آن را بخوانيد. اميدواريم نويسنده ی مطلب فرصت کند قسمت دوم آن را هم روی وب بگذارد. اين شما و اين هم مطلب آقای پارسا صائبی صاحب وب لاگ پارسانوشت:
(شروع نوشته ی مهندس پارسا صائبی)
"انفجار پالايشگاه آبادان (۱)
متاسفانه داده ها و اطلاعات فنی درست و قابل اعتمادی از اين حادثه در دست نيست. اما اين فيلم انفجار را در پالايشگاه نگاه کنيد و قدری در اين زمينه بحث‌ فنی را باز ميکنم:
نکات قابل توجهی اينجا وجود دارند:
الف) ظاهراً انفجار در اثر نشت تدريجی (Leak) و نه شکست و پارگی (Rupture) که در اثر فشار زياد (Overpressure) يا داغ شدن باشد، بوده است. البته بايد در اين مورد منتظر تحقيق و تفحص ماند.

ب) واحدی که آتش گرفته پر از تکنسين و نفرات فنی است که اتفاقاً‌ عده زيادی از آنها لباس ايمنی دارند اما لباس آتش نشانی نه. نشان ميدهد که راه اندازی و پيش راه اندازی شايد هنوز در جريان بوده (که البته توجيهی بر بی‌لباسی پرسنل نميتواند باشد) متاسفانه و شگفتا که تعدادی هم هستند که اساساً لباس و کلاه ايمنی هم ندارند و راست راست دارند ميچرخند. اينها را تماماً و بلادرنگ بايد اخراج کرد.

پ) خبرنگار صداوسيما (که معلوم نيست کی او را با اين سر و وضع شيک و پيک اما کاملاً بدون لباس و تجهيزات ايمنی به داخل پالايشگاه راه داده و هردو بايد اخراج شوند) با ديوانگی تمام ميگويد بگذار ما هم بريم جلو و جان ما هم از جان آنها که عزيزتر نيست. "جانم بسيج" ميگويد و ميرود جلو، يک نفر بايد او را تا ابد از حضور در هر سايت فنی محروم کند، نميداند که با آن کت و شلوار سفيدش اگر او هم آتش بگيرد دست کم چند نفر را به خود مشغول ميکند که خاموشش کنند و امکان دارد که جان خودش که هيچ جان ديگران را هم به خطر بياندازد، نميداند که در اين موارد جوزدگی و مرام و معرفت بسيجی‌وار به خرج دادن به کار نمی‌آيد و عين ديوانگی و دردسر درست کردن برای ديگران و بازی با جان بقيه هم هست. دست کم ديديم دو سه نفر يکی دو دقيقه وقت بسيار باارزش خود را صرف کردند تا اين خبرنگار بامرام را از جلو رفتن و ميکروفن را داخل آتش گرفتن بازدارند!

ت) انجام سريع و بلادرنگ پروسيجرهای تخليه (Evacuation) آن واحد و يا کل سايت بايد بلافاصله انجام شود تا کار برای مامورين آتش نشانی باز شود. هرگونه قهرمان بازی در اين موارد همچنان که ديده ميشود، کاری باطل و توام با ريسک برای همه است. پالايشگاه ، سيستمها و لايه‌های ايمنی و حفاظتی (IPL Independent Pretection Layers and Safeguards) مشخصی دارد و در درجه اول بايد جان انسانها حفظ شود. همانطور که ديده ميشود افرادی که از روی دلسوزی رفته اند جلو برای خاموش کردن آتش، بيش از ديگران صدمه ديدند و در عين حال روند کار را هم مختل کردند. در اين زمينه، پروسيجرهای واکنش اضطراری (Emergency response) پالايشگاه درست رعايت نشده است.

ث) پالايشگاه آبادان را ديده‌ام و همچنان نظم و انضباط انگليسی برآن حاکم است و پرسنل بعد از انقلاب هم کمابيش بر همين مدار کار ميکنند. ديده ام که چطور با حداقل امکانات از قديميترين ادوات و تجهيزات هنوز استفاده ميکنند که انگليسيها را هم انگشت به دهان گذاشته‌اند. کارگران و تکنسينها، اپراتورها و مهندسين زحمتکش شرکت مناطق نفت‌خيز جنوب ما در کمتر نقطه ای از دنيا يافت ميشوند که چنان دلسوزانه و هوشمندانه کار کنند، اين نکته ای است که کمابيش دوستان فنی که در زمينه نفت و گاز در ديگر مناطق دنيا کار ميکنند ميتوانند تاييد کنند. اما واقعيت اينجاست که در اين فيلم نظم و انضباط هميشگی به چشم نميخورد، نمونه مهم رفت و آمد آدمها بدون حتی حداقل تجهيزات ايمنی است، دويدن به سمت آتش با کپسول کوچک آتش نشانی هم عملاً يک تراژدی است و شکست نظم و انضباط لازم در ايمنی است. نميدانم در پالايشگاه آبادان تغيير و تحولات به چه سمتی رفته. اما در اين فيلم وضعيت خوبی نشان داده نميشود، البته بخشی از آنرا بايد به حساب وضعيت فوق العاده و نيز حضور احمدی نژاد و توجه رسانه ای و مردم کشور در آن لحظه و غيرتمندی برای جلوگيری از بروز فاجعه بيشتر بايد گذاشت، اما به هرحال اينها باز توجيه‌گر کامل اين وضعيت بلبشو نيستند.

ج) هرکس اشتباه ميکند، فرکانس اشتباه آدمها در شرايط عادی اگر يک اشتباه در هر صد تلاش (يا درخواست) (attempt or opportunity) باشد (فرکانس در اينجا چيزی شبيه به احتمال است هرچند قدری متفاوت است)، در شرايط بحرانی و خصوصاً استرس آور، فرکانس شکست يا خطا (failure frequency) به طور متوسط دست کم ده برابر بيشتر ميشود. يعنی به طور متوسط هر اپراتور در هر ده درخواست يا ده تا کاری که انجام می‌دهد در اين شرايط ميتواند يک اشتباه مرتکب شود. حدس ميزنم که احتمالاً در هنگام پيش راه اندازی يکی از شيرهای ايمنی يا شيرهای تخليه فرعی مثلاً مربوط به يکی از تجهيزات ابزار دقيق باز مانده بوده و در اثر عجله برای حضور احمدی نژاد و شتابزدگی برای افتتاح واحد، کارها مجدداً چه برای پيش راه‌اندازی (Precommissioning and commissioning) و نيز راه‌اندازی (Start-up) چک نشده است و همان باعث‌ نشت شده است. با اينهمه پيشداوری نميشود کرد و بايد در انتظار نتايج بررسی بيشتر نشست.

چ) ايمنی در يک سايت تابع عوامل بسيار زيادی است. خطا و اشتباه انسانی عامل اول بروز حادثه است. حضور عجولانه "دکتر مهندس" نظام برای هارت و پورت بيخود تنها يکی از عوامل اين انفجار و البته احتمالاً سبب اصلی بوده است (که بايد با ارزيابی فنی ريشه يابی Root Cause Analysis شود) و همزمان چند لايه حفاظتی و ايمنی عملاً در کار خود به هنگام نياز (demand) شکست خورده‌اند. البته به نظر ميرسد که واحد بلافاصله يا در زمان خوبی از کار افتاده و ايزوله شده و در وضعيت ايمن‌تری قرار گرفته است وگرنه که خطر انفجارهای پی در پی در آن واحد و واحدهای ديگر و خطر آتشسوزی در کل پالايشگاه و سرايت به محلات اطراف آن هم ميرفت.

باز لازم باشد در اين مورد خواهم نوشت."
(پايان نوشته ی مهندس پارسا صائبی)

پيشخوان يازدهم کتاب
پيشخوان يازدهم کتاب هم به سلامتی و ميمنت منتشر شد و چقدر باعث خوشحالی ست که اين برنامه هر روز بهتر و بهتر شده است که اميدواريم چشم نخورد و هم چنان به بهتر شدن ادامه بدهد. اجرای آقای احسان پويا هم که حرف ندارد. محيط اجرا هم که آدم را به هوس می اندازد سری به کتاب‌فروشی بزند. در مورد کتاب و بدبختی هايی که به دنبال می آورد قبلا نوشته ام و نيازی به تکرار نيست. می ماند اين که وقتی چنين برنامه ای هست، معرفی کتاب توسط آماتوری مثل من چه فايده ای دارد. عرض کنم حضورتان کتاب آن قدر زياد است که معرفی کنندگان، ده برابر تعداد فعلی هم باشند باز کم است. ثانيا من به يک چيز خيلی معتقدم و آن معرفی کتابی ست که درست و حسابی مطالعه شده باشد. چقدر نفرين می کنم کسانی را که کتابی را نخوانده معرفی می کنند –مثلا به خاطر دوستی با نويسنده يا هر چيز ديگر- و کتاب، کتاب مزخرفی از آب در می آيد و اعتبار معرفی کننده با خودِ کتاب روانه ی سطل زباله می شود. چقدر حرص می خورم وقتی می بينم طرف، فقط روی جلد و پشت جلد و اطلاعات درج شده روی لب‌برگردان کتاب را خوانده و در نيک و بد آن سخن گفته و باعث شده خواننده ی بی خبر به خاطر معرفی او يا به خريدن کتابی بد رغبت پيدا کند يا از خريدن کتابی خوب محروم بماند. چقدر بد و بيراه می گويم به اين جور افراد.

پس با در نظر گرفتن اين مسائل ما هم پا به پای بچه های نشر چشمه به معرفی کتاب های اندکی که می خوانيم خواهيم پرداخت تا خوانندگان عزيز نظرشان چه باشد. اين هم پيشخوان يازدهم:

شبکه اجتماعی ديويد فينچر
"...امّا نبودِ تحليل در فيلمِ «شبکه ی اجتماعی»، شايد، ايرادی ست که نمی شود به سادگی از کنارش گذشت. دقيقاً به همين دليل است که نمی توانم چهار ستاره به فيلم بدهم و آن را يک شاهکار بدانم. شخصاً منتظر بودم فيلم اين وقايع و البته ماهيتِ شبکه ی «فيس بوک» را از منظرِ خودش تحليل کند. امّا خبری از اين تحليل نيست؛ درست بر عکسِ «سخنرانی پادشاه» که، به نظرم، صاحبِ تحليل است..." «زندگی خصوصی در عرصه ی عمومی، علی معلم، مهرنامه شماره ۱۰»

اين يادداشت در اصل نقدی است بر نقد آقای علی معلم بر فيلم "شبکه اجتماعی" ديويد فينچر. نقدی که خواننده را به لحاظ فراوانی ارجاعات دچار سرسام می کند و در نهايت چيز زيادی به او نمی دهد. نقدی چهار صفحه ای که در آن از همه چيز و همه کس سخن رانده شده، الا خود فيلم مورد بحث. از سخنرانی پادشاه گرفته تا جدايی نادر از سيمين. از همشهری کين گرفته تا آواتار. از ماتريکس گرفته تا در باره الی. در حاشيه چهار صفحه مطلب، در شماره ی ۱۰ مجله ی مهرنامه، پنج شش بار "بی ربط" نوشتن بی دليل نيست. ولی همين امور بی ربط باعث شد کنجکاو شوم و فيلم شبکه اجتماعی را نگاه کنم تا ببينم آقای علی معلم دقيقا در باره ی چه چيزی سخن می گويد و شايد مقداری از گفتار او را درک کنم.

شبکه اجتماعی را به خاطر ضعف در فهميدن زبان خارجی، نه يک بار که چندين بار تماشا کردم. فيلمی بود که ظاهراً هيجان نداشت، ولی به شدت هيجان انگيز بود. فيلمی بود که ظاهراً روندی يک دست و خسته کننده داشت در حالی که پر تب و تاب و نشاط آور بود. خلاصه فيلمی بود که ظاهرش با باطن اش کلا متفاوت بود. آن چه در نقد آقای معلم نيامده بود اين ها بود:
- کيفيت فيلم برداری و فيلم بی نظير بود.
- فيلم، فيلمی دادگاهی بود که از مجرای تعريف واقعه می گذشت و به تصوير می رسيد.
- فيلم با ظرافت بسيار زياد، اتفاقات منجر به شکل گرفتن فيس بوک را نشان می داد.
- فکر اوليه ای که منتهی به طراحی فيس بوک شد ربطی به آن چه امروز در فيس بوک می بينيم ندارد. وقتی دوست زاکربرگ –اِدواردو ساوِرين- موضوع تبليغ در فيس بوک و کسب در آمد را پيش می کشد، مارک جملاتی را می گويد که ماهيت فيس بوک را نشان می دهد:


We don't even know what it is yet… We don't know what it is… We don't know what it can be… We don't know what it will be… We know that it is cool…

و وقتی ادواردو به او می گويد وقتی کار تمام شد چه؟ مارک به او پاسخ می دهد:

It won't be finished!

آری. کل ماهيت فيس بوک در اين چند جمله خلاصه می شود.

بر خلاف نظر آقای معلم نشانه های نبوغ در نحوه ی سخن گفتن و از اين شاخه به آن شاخه پريدن و در خود فرو رفتن زاکربرگ پيداست. پيداست که او آدمی معمولی نيست و با افراد دور و بر خود تفاوت دارد.

باری، نقد آقای معلم بر فيلم فينچر باعث شد که من فيلم را با اشتياق بسيار تماشا کنم. اميدوارم نوشته ی من نيز باعث شود تا اگر شما اين فيلم را نديده ايد آن را تماشا کنيد. بخصوص اگر کسی هستيد از "۵۰۰ ميليون عضو" فيس بوک که در يکی از "۲۰۷ کشور جهان" زندگی می کند*.

* آمار در انتهای فيلم شبکه اجتماعی آمده است و اکنون تعداد اعضای فيس بوک بيش از ۷۰۰ ميليون نفر است.

ما خودمان اينترنت شده ايم!
"...اينترنت گاهی به حرف هايی که ما می زنيم گوش می دهد، اما گاهی اوقات ما را نيز مجبور به گوش دادن به حرف های ديگران می کند. قربانيان تلويزيون آدم های ساکت و يکسانی هستند که مثل مصرف کننده فقط جلوی تلويزيون می نشينند و هيچ حرفی برای زدن ندارند و هيچ رازی را هم از درون خودشان فاش نمی کنند. اما اينترنت باعث می شود خيلی ها رازهای فردی شان را فاش کنند و در کمال تعجب ببينند که هزاران فرد ديگر هم شرايط مشابهی دارند. درچنين وضعيتی ، فرديت شايد حتی غير قابل تشخيص شود. ديگران دوست دارند شما پُست ها و عکس ها و نظرات شان را در شبکه ای اجتماعی مثل فيس بوک «لايک» کنيد: يعنی شبيه آنها بشويد..." «اينترنت هراسی در رمان، چرا اينترنت در آثار داستانی روز دنيا جايی ندارد، نوشته ی لورا ميلر، ترجمه فرزانه سالمی، مجله ی نافه، شماره ۴»

صحبت از فيلم ديويد فينچر شد، ياد مطلب بالا افتادم که به اينترنت‌هراسی رمان نويسان غربی می پردازد و بعد از آن به يادِ خودمان افتادم که نه تنها اينترنت‌هراس نيستيم، بل که اينترنت جزئی از وجودمان شده و در برخی موارد حتی می توان گفت که اينترنت‌زده شده ايم و تعدادی از ما نيز اصولا تبديل به يکی از سِرْوِرهای اينترنت شده ايم که برای توصيف آن می توان از تعبير طنزآميزِ اينترنت‌شدگی استفاده کرد. اينترنت‌زده‌ها و اينترنت‌شده‌ها کسانی هستند که بيشتر از فضای حقيقی در فضای مجازی زندگی می کنند و اين شايد آينده ی بشريت باشد که از آن گريزی نيست و دست و پا زدن کسانی که می خواهند در مقابل اين پديده مقاومت کنند بيهوده است. حقيقت اين است که چه بپسنديم، چه نپسنديم کامپيوتر و اينترنت جزئی از وجود مان شده است.

در بالا از فيلم شبکه ی اجتماعی ياد کردم. وقتی شان پارکر، در جمع بندی آن چه فيس بوک در آينده انجام خواهد داد، مانند يک کاشف به اين جملات می رسد که "ابتدا در روستاها زندگی می کرديم، بعد در شهرها، و حالا می خواهيم در اينترنت زندگی کنيم" به ياد خودمان می افتم که تنها جايی که در آن به راحتی زندگی می کنيم و حرف می زنيم اينترنت است. اين جا، برای ما حکم مفر از شر سانسور و زنجيرهای حکومت اسلامی را دارد. چه آنان که در ايرانيم و با مصيبت به اين وسيله دست‌رسی داريم و چه آنان که در خارجيم و انواع و اقسام امکانات در اختيار داريم، زندگی در اينترنت را از همين الان آغاز کرده ايم و يکی از شهروندان آن شده ايم. اگر نخواهيم خودمان را گول بزنيم و از روی خجالت چيز ديگری بگوييم، بايد اذعان کنيم که برخی از ما (نگويم بسياری از ما که حرف ام اغراق آميز تلقی نشود) زندگی در عالم اينترنت را به زندگی در عالم واقعی ترجيح می دهيم. اگر در گذشته زندگی در عالم اينترنت بخش کوچکی از زندگی ما را تشکيل می داد، امروز زندگی در عالم واقعی بخش کوچک تر را تشکيل می دهد. غلبه ی اينترنت روز به روز بيشتر می شود و اگر موانع حکومتی بر سر راه ما ايرانيان نباشد، به ظن قريب به يقين اين غلبه، سريع تر و گسترده تر هم خواهد شد (که خوشبختانه يا بدبختانه -بسته به نگاه ما به جهان مجازی- سرعت کم اينترنت در ايران مانع آن شده است).

مقاله ی اينترنت‌هراسی در رمان، مقاله ای خواندنی و فکر کردنی است. اگر به شماره ی ۴ نافه دست‌رسی داريد، توصيه می کنم که آن را بخوانيد. تعجب خواهيد کرد که چطور غربی ها در اين زمينه از ما ايرانی ها عقب ترند!

پاسخ استفن هاوکينگ به آيت الله جعفر سبحانی
"داستان جوشيدن آب در کتری، با استفاده از قوانين فيزيک به دقت قابل توضيح است که چطور گرما از اجاق به کتری و سپس به آب منتقل می‌شود و آن را به نقطه جوش می‌رساند، اما چرا اين آب می‌جوشد، را نمی‌توان صرفاً با فيزيک توضيح داد، شايد خانم خانه هوس چای کرده باشد؟! مقصود او [پروفسور اريک پريست از استادان سابق رياضيات در دانشگاه «سنت اندرو»] اين است که ما نبايد به علل قريبه اکتفا کنيم، بلکه بايد به علت‌العلل نيز توجه کنيم. اصولاً بايد پرسيد: کی اجاق گاز را روشن کرده است تا بر اثر آن حرارت نهايتاً به آب منتقل شود و آب به جوش آيد؟ و اين کار فيزيک‌دان نيست. کار فيزيک‌دان فقط ارائه علت قريبه است و علل بعيده را بايد از علوم ديگر مانند فلسفه و الهيات استفاده کرد..." «سايت آينده»

جناب آيت الله
همان گونه که مستحضريد اين‌جانب به دليل بيماری قادر به تکلم نيستم و با تکان عضلات سر و صورت افکار خود را به کامپيوتر منتقل می کنم، و اين کار پُر زحمتی ست لذا ناچار هستم بسياری از مسائل را درز بگيرم و به اصل مطلب بپردازم.

جناب آيت الله
بر خلاف تصور اوليه ی من (که رسانه های غربی موجب آن شده بودند) شما انسانی اهل گفت و گو و استدلال هستيد و من خيلی عذر می خواهم که گمان می کردم جناب عالی آدم جزمی می باشيد که مخالفان فکری تان را با تهديد و ارعاب به راه راست هدايت می کنيد و آنان را به خاطر افکار متفاوت شان، تا حد انکار از خود می رانيد. در رسانه های اين جا خوانده بودم که جناب عالی بر سر مسئله ی زنبور عسل و وحی، به دانشمند و متفکر ايرانی –عبدالکريم سروش- امر کرده ايد که به آغوش امت اسلامی باز گردد و فرموده ايد: "در شرايطی که ملحدان غرب کمر به اسلام‌ستيزی و منزوی ساختن مسلمانان بسته‌اند، فردی که در محيط اسلامی و در ميان علما و دانشمندان پرورش يافته و مدت‌ها سخنان او زينت‌بخش رسانه‌های ايرانی بوده، سخنانی به زبان آورد که نتيجه آن اين است که قرآن موجود، ساخته و پرداخته ذهن پيامبر است! و پيامبر در آفرينش قرآن، نقش محوری داشته است!..." و پيش از گشودن پاکت نامه ی شما به خودم گفتم، استفن کارت درآمد! الان حتما آيت الله تو را ملحد و اسلام ستيز خوانده و دعوت به پذيرش دين اسلام نموده است که در کمال تعجب مشاهده کردم که خيلی عالمانه با من سخن گفته ايد و اثری از سخنان تهديد آميز نيست. خدا از رسانه های غربی نگذرد که هر که مسلمان است از او يک بن لادن و ملا محمد عمر مرتجع و متعصب می سازند که می خواهد گردن کسانی را که مخالف فکری اش هستند بزند. خيلی خوشحال ام که اين تصور من غلط از آب در آمد و شما که لابد انگليسی تان خوب است و کتاب های مرا خودتان خوانده ايد به نقد افکار و انديشه های من بر خاسته ايد و خيلی جالب است که شما هم مثل آيت الله های ديگر پيوسته به برتراند راسل و کتاب "چرا مسيحی نيستم" او استناد کرده ايد و برای من جالب است که آقای راسل و کتاب اش اين قدر در ميان آقايان روحانی شناخته شده است.

جناب آيت الله
احتمالا مطلعيد که من ساليان سال روی تئوری های مختلف کيهان شناسی و کوانتوم و زمان و غيره کار کرده ام ولی وقتی مثال حضرت عالی را در مورد آب جوش و کتری و خانم خانه خواندم، اصلا تمام افکار و انديشه هايم به هم ريخت و نزديک بود مغزم هم مثل جسم ام از کار بيفتد که گويا «الله» شما به دادم رسيد و نگذاشت در دام سياه چاله هايی که من در آسمان و در جهان های ديگر دنبال اش می گشتم ولی بعد از خواندن مطلب نغز و پر مغز شما متوجه شدم که در درون خودم است بيفتم و نارستگار از دنيا بروم. بعد از مطالعه ی نامه ی شما دچار چنان دگرگونی روحی و فکری شدم که به خودم گفتم استفن اين همه سال به کوسمولوژی فکر کردی، عقل ات نرسيد به زن خودت در پای اجاق فکر کنی ببينی چرا چايی می گذارد و چرا آب را به جوش می آورد. واقعا بعد از خواندن نامه ی شما دچار يک نوع احساس خودارشميدس‌بينی شدم و نزديک بود از روی صندلی چرخ دار بلند شوم و فرياد شادی سر بدهم که يادم افتاد فلج ام و در عوض با تکان دادن عضلات سر و صورت ام روی صفحه ی کامپيوتر پشت سر هم نوشتم: کتری، چايی، زن خانه؛ کتری، چايی، زن خانه؛ و به خودم گفتم استفن، اين کلمات هم‌طراز E = mc۲ انشتين است.

حضرت آيت الله
همان طور که عرض کردم قادر به نوشتن زياد نيستم، و تنها قصدم از تصديع، تشکر و سپاسگزاری و حلاليت طلبی از حضرت عالی بود.

به اميد موفقيت اسلام عزيز در کشف رموز ناشناخته ی جهان
هفتم رجب المرجب ۱۴۳۲ هجری
استفن هاوکينگ


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016