در همين زمينه
2 فروردین» منصور خاکسار، شاعر و نویسنده ایرانی، در مرگی خودخواسته به زندگی خود پایان داد، بی بی سی
بخوانید!
6 فروردین » ویدیوی پنج ساعت برنامه کامل نوروزی تلویزیون فارسی بیبیسی
6 فروردین » جشنواره کن 2010 با «رابین هود» آغاز میشود، خبرآنلاین 6 فروردین » آمادگی ايران برای ساخت فيلمهای سينمايی مشترک با چين، فارس 6 فروردین » آغاز برچیدن ستونهای مونوریل صادقیه توسط شهرداری تهران، پارسینه 6 فروردین » ورود مسافر به مازندران به مرز 4 ميليون نفر رسيد، فارس
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! تراژدی رنجی خلاق؟ مسعود نقرهکارمنصور خاکسار در سن ۷۱ سالگی در تبعيدگاهاش خودکشی کرد. اين شوک سؤالی نيز به همراه داشت. چرا يک شاعر و روشنفکر سياسی محبوب و مورد احترام که ساليان طولانی رنج جانکاه مبارزهی سياسی، شکنجه، زندان و تبعيد را تحمل کرده، در سن ۷۱ سالگی مرگی خودخواسته برمیگزيند و از ما هم میخواهد به تصميماش احترام بگذاريم، چرا؟
تکه ای ديگر از تن و جانمان کنده شد. "کاکا منصور"مان هم رفت, و چه رفتنی. می خواستم در سوگ خنده ها و نگاه های آغشته به شرم شرقی اش بنويسم, می خواستم از کنار "کاکا منصور" بودن در حوزه های سازمانی و خانه های مخفی, که زير آوار بحث ها و جدل های سياسی و فرهنگی مان نفس تنگی می گرفتند و فقط با شعرخوانی های او آرام می شدند, بنويسم. و بنويسم چگونه با شکيبايی و صبر و مهربانی, به قول خودش "افسار شر و شور" مرا می کشيد و هی می زد: "حوصله کن ای تجلی شرارت حنوب شهر تهران". می خواستم از روزی که به جواديه تهران رفتيم تا در مخروبه ای بنام خانه با يکی از قديمی ترين کارگران شرکت نفت گفت وگويی برای نشريه ی "کار" جور کنيم, بنويسم. می خواستم از زندگی در تبعيدمان بنويسم و از اعتراض های خندان اش به سوپ سوسيس پختن های من در آلمان, که: "ما همه جور سوپی خورده بوديم الا سوپی که يک چنين نره خری وسط اش شناور باشد", می خواستم از دعواهايمان بر سر کانون نويسندگان در تبعيد بنويسم, می خواستم از سفرش به شهر اورلندو و شعرخوانی اش در اين شهر, و روزها و شب هايی که با هم گذرانديم, بنوييسم و اينکه شيطنت وار زير گوشم گفته بود: "کاکاجان, خوشبختانه پسرت به خودت نرفته, شبيه مادرش شده" و از آن خنده اش که حتی به هنگام شيطنت حجب و حيای منصور با خود داشت. چرا خودکشی؟ " ..... (از دفتر شعر لس آنجلسیها) Copyright: gooya.com 2016
|