شنبه 25 آبان 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

"دبل يو" و سرنوشت يك آرزو، احمد وحدت خواه

احمد وحدت خواه
فيلم سينمايى "دبل يو" اوليور استون بيش از آنكه از جورج بوش يك "هيولاى" سياسى و "جنايتكار جنگى" بسازد - آنطور كه مايكل مور كارگردان ديگر هاليوود به ما معرفى مى كند- تصوير يك انسان از جنس بيننده فيلم رانشان مى دهد كه چه بسا در آخر آن حتى دشمنان قسم خورده او نيز با حالت همدردى با او سينما را ترك مى كتند.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




فيلم سينمايى "دبل يو"، كه بر مبناى زندگى جورج دبليو بوش چهل و دومين رئيس جمهورى ايالات متحدة توسط اوليور استون كارگردان برجسته هاليوود ساخته شده است سرانجام اين هفته و تنها يك روز پس از اعلام نتايج انتخابات رياست جمهورى آمريكا و پيروزى باراك اوباما در آن بر پرده سينماهاى دنيا رفت.

اوليور استون كه در محافل هنرى به خاطر تهيه فيلمهاى ضد جنگ و خشونت وانتقاد از سرمايه دارى لجام گسيخته ونفوذ مراكز پرقدرت اقتصادى بر جامعه آمريكا به "آژان پروواكاتور" هاليوود شهرت دارد پيش از اين با ساختن فيلم هاى "پلاتون" و "متولد چهارم ژوئيه" (داستان مصائب جنگ ويتنام)، "وال استريت" (نمايش طمع وثروت اندوزى غير اخلاقى گردانندگان بازار بورس نيويورك)، "جى اف كى" (پرونده قتل كندى) و"نيكسون" (رسوايى واترگيت) خود را به عنوان يكى از منتقدان وروشنفكران صاحب نظر هنرى در جامعه معاصر آمريكا به ثبت رسانده است.

با اين حال، فيلم "دبل يو" بيش از آنكه از جورج بوش يك "هيولاى" سياسى و "جنايتكار جنگى" بسازد- آنطور كه مايكل مور كارگردان ديگر هاليوود به ما معرفى مى كند- تصوير يك انسان از جنس بيننده فيلم رانشان مى دهد كه چه بسا در آخر آن حتى دشمنان قسم خورده او نيز با حالت همدردى با او سينما را ترك مى كتند.

بررسى اين پديده، نه تجزيه وتحليل شكست ها و پيروزى هاى بوش در دوران 8 ساله رياستش كه نيازى به گفتار زياد ندارد، شناخت بيشترى از جامعه آمريكا بدست مى دهد كه نهايتا نحوه سازگارى ساير ملل با اين ابرقدرت را آسانتر مى سازد و اين شايد به يك دنياى بهتر هم منتهى شود.

فيلم با مرورى بر جوانى بوش به عنوان پسر يك پدر شديدا محافظه كار آغاز مى شود. پدرى كه افراط در شرابخوارى و شبگردى هاى جورج همواره او را عذاب داده و به او نهيب مى زند كه "تو آبرويى براى من نمى گذارى".

جورج بوش پدر در يادآورى "آبرو و حيثيت خانوادگى" خود به پسرش تا آنجا به پيش مى رود كه يك بار به او مى گويد: "اين چه زندگى سخيفى است كه براى خود ساخته اى. صبح تا شب عرق خورى و بدمستى، ولگردى و دختربازى. مگرتواز خانواده كندى ها هستى؟".

دخالت هاى پدر در زندگى بوش پسر بى اثر نمى ماند و او پس از تحصيل در دانشگاه هاروارد با "تولدى دوباره" به عنوان يك مسيحى بنيادگرا و مؤمن پس از آشنايى با همسر خود "لارا" و ترك مشروب خوارى جا در پاى پدر سياستمدار و حالا رئيس جمهورى آمريكا شده خود مى گذارد و به فرماندارى ايالت تگزاس انتخاب مى شود.

بلندپروازى هاى سياسى جورج بوش با مشاهده سقوط پدر از اريكه قدرت- امرى كه بوش پدر را به گريه در مقابل اعضاى خانواده هم مى كشاند- ابعاد جديدى به خود مى گيرد و در آميزش با افكار مذهبى و رسالتى او كه خود را به عنوان ناجى براى گسترش دموكراسى و آزادى مى پندارد سرانجام وى را راهى كاخ سفيد مى سازد، بى آنكه بداند تنها چند ماهى پس از مراسم اداى سوگند به عنوان چهل و دومين رئيس جمهورى آمريكا كشورش به يكى از سياهترين دوران تاريخ خود وارد مى شود.

حادثه 11 سپتامبر ودر پى آن لشگركشى آمريكا به افغانستان و سپس جنگ عراق با توجه به تلفات انسانى سنگين و دهشتناك آنها خوابهاى "دبل يو" براى گسترش دموكراسى در جهان را به كابوس هايى مبدل مى سازند كه سالها پس ازاسباب كشى بوش ازمنزل شماره 1600 در خيابان پنسيلوانيا در واشنگتن هم گريبان مردم آمريكا و جهان متاثر از آنها را رها نخواهد ساخت.

از زاويه داستان نويسى و سناريو، با توجه به محدوديت زمانى براى تهيه و آماده ساختن آن براى اكران بلا فاصله پس از انتخابات اخير، فيلم از كليشه سازى و ساده انگارى رنج مى برد.

بطور مثال ما با رئيس جمهورى مواجه مى شويم كه در عين رياست بر مقتدرترين ارتش و سازمان هاى اطلاعاتى و جاسوسى جهان در روزهاى پس از حادثه 11 سپتامبر جز نظاره بر دعواهاى افراد كابينه خود بر سر چگونگي واكنش به حملات تروريستى القاعده كارى انجام نمى دهد. در يك طرف اين دعوا طيف هواداران ديك چنى معاون بوش قرار دارند كه به تعبير اوليور استون تنها بر مبناى منافع اقتصادى كارتل هاى نفتى طرح حمله به عراق وسرنگونى رژيم صدام را زير شعار "دموكراسى براى خاورميانه" و مقابله با "محور شررات" به پيش مى گذارند، و در طرف ديگر ليبرال هاى به رهبرى كالين پاول وزير امور خارجه وقت هرگونه جنگ مجدد با عراق را ناقض قوانين بين المللى و سازمان ملل مى دانند كه به اعتبار جهانى واشنگتن لطمه جدى خواهد زد.

اوليور استون در فيلم "يازده سپتامبر" خود كه دو سال پيش آن را ساخت از قهرمانى و جانفشانى ماموران آتش نشانى نيويورك ومرگ بيش از 450 نفر از آنها در راه نجات هم ميهنان خود در آن روز شوم به درستى تجليل كرده بود وچنين كارگردانى طبيعتا نمى تواند در تصوير بوش در مقابله با تهديد تروريسم نسبت به كشورش جانب دشمن را بگيرد. با اين حال تاكيد مختصر او بر اين تهديدها در فيلم، كه پايه هاى سياست خارجى بوش در هشت سال گذشته به شمار مى رفته است، بيطرفي استون در تجزيه وتحليل هنرى ريشه جنگ ها وخشونت هاى جارى در جهان را مخدوش مى سازد.

بازيگرى جاش برولين در نقش جورج بوش تحسين برانگيز وبسيار حرفه ايست وشايد هم خود او متوجه نباشد كه تصوير مردى رابه نمايش مى گذارد كه در طول زمامداريش تاريخ آمريكا دگرگون شد واو شخصيتى است كه وقتى خبر نگارى از او (بوش) مى پرسد كه به نظرش تاريخ در مورد او چگونه قضاوت خواهد كرد پاسخ مى دهد "براى من فرقى ندارد چون در آن زمان من مرده ام".

در حقيقت بوش با اين اعتراف صادقانه اذعان مى كند كه در كشورى كه قانون اساسى ودموكراسى آن فراتر از نقش شخصيت ها عمل مى كند انتقاد تنها از فرد رئيس جمهورى بى معنا است. در دموكراسى هاى غربى كسب مقامهاى سياسى واقتصادى ارث وميراث پدرى نيست وجزاز راه تلاش وهمت در رقابت هاى عادلانه ودموكراتيك به دست نمى آيد. آنها كه براى رفتن بوش از كاخ سفيد روز شمارى مى كرده اند فراموش مى كنند كه نظامى كه بوش ها رامى آفريند ابراهام لينكلن ها، روزولت ها وكندى ها راهم به جهان عرضه كرده است. و از آن مهمتر اوليور استون ها را هم به ما داده است تا در كمال آزادى بالاترين مقام مسئول كشور و سرنوشت مردم آن راهم به زير تيغ انتقاد خود بكشند و آن را به جهانيان نيز نشان دهند.

زمانى روزنامه نگار چپ گراى انگليس استيفن گلاور كه به نوشتن مقالات تند و شديدا انتقادى از مارگارت تاچر در روزنامه ها شهرت داشت پس از سقوط "بانوى آهنين" از اريكه قدرت در اوينينگ استاندارد لندن نوشت حالا كه خانم تاجر به يك شهروند عادى تبديل شده است وشماره 10 دانينگ استريت را ترك گفته من دلم براى او تنگ و مى سوزد.

به عبارت ديگر، مارگارت تاچر در چهارچوب قدرت سياسى و حاكم بر جامعه انگليس تنها تا زمانى در اين جامعه دموكراتيك مورد انتقاد و سرزنش مردمى و حتى توطئه درون حزبى براى سقوطش قرار داشت كه در مقام نخست وزير اين كشور شناخته مى شد. آن روزى كه تاچر از اين قدرت به زير كشيده شد اتوريتى و فرماندهى او نيز بك شبه همراه با باد پائيزى لندن محو گرديد.

جورج بوش نيز با پايان رياست جمهورى خود، بر خلاف بسيارى از رهبران ما دام العمر و مدعيان رهبرى در كشورهاى استبدادزده اى كه او آرزوى دموكراتيزه شدن آنها رامى كرده است، روز بيستم ژانويه 2009 ميلادى به يك شهروند عادى آمريكايى تبديل مى شود.

مردم آمريكا با روى گرداندن از او و سياست هاى حزب متبوعش قضاوت خود رادر انتخاب اوباما نشان داده اند. تا آنجا كه به مردم ايران باز مى گردد بوش برخلاف آندسته از رهبران دودوزه باز و سياستمداران فرصت طلب و طماع اروپايى همواره خود را در كنار آنها و مخالف سركوبگران آنها قرار داد.

امروز عرق شرم واقعى بايستى بر جبين آن رهبران مستبد و مدعى نمايندگى خداوند در كشورهاى خاورميانه بنشيند كه اگرچه آرزوى راست يا دروغين "دبل يو" براى آوردن دموكراسى و حقوق بشر به مردم آنها به عمر دولت او كفاف نداد ولى بيش از گذشته و همچنان در دلها زنده مانده است. آرزويى كه نه با بوش آمد و نه با رفتن او مى رود.

احمد وحدت خواه





















Copyright: gooya.com 2016