چهارشنبه 27 مهر 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

من و جعفر پناهی، لوا متحده

اعلام تائيد حکم شش سال زندان و ۲۰ سال محروميت از هر نوع فعاليت سينمايی برای جعفر پناهی ( فيلمساز شهير ايرانی ) برای هر ايرانی وطن دوست و دلداده فرهنگ و هنر ايران خبر بسيار ناراحت کننده و تاسف آوری است . پناهی فيلمسازی است که پا را از مرزهای اين مرز و بوم بيرون گذاشته و با آثار سينمايی اش مانند يک ستاره درخشان هنر ايرانی در آسمان هنر جهان درخشيده است و به همين دليل هم طی ماههای گذشته شاهد آن هستيم که حکم مزبور مورد اعتراض بسياری از هنرمندان و فرهيختگان جهان قرار گرفته است .
جعفر پناهی از معدود هنرمندان ايرانی است که با وجود همه محدوديتها و سانسورها توانسته طی يکی دو دهه اخير نام هنر و سينمای ايران را در جهان بلند و پرآوازه کند . چنين نام آورانی در هر کشوری که با هنرشان موجب سربلندی و افتخار آن مملکت گرديده اند بايد همواره مورد تشويق و حمايت زمامداران آن مملکت قرار گيرند ( رفتار واقع گرايانه ای که در اکثر کشورهای جهان معاصر اتفاق ميافتد ) ولی در نهايت حيرت شاهد آن هستيم که اين هنرمند بجای توجه و حمايت ، مورد بی مهری مسئولان حکومت ايران قرار گرفته و نه تنها ديگر اجازه فيلمسازی يعنی آفرينش اثر هنری نخواهد داشت بلکه بايد سالهايی از عمرش را هم بجای انديشه و خلاقيت در راه اعتلا هنر ايران ، در پشت ميله های زندان سپری کند !



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


براستی يک ناظر بيطرف در مقابل چنين رفتاری چه برداشتی می تواند داشته باشد ؟ آيا اگر فيلمسازی مانند جعفر پناهی با چنين جايگاهی در عرصه هنر جهان در کشوری بجز ايران زندگی می کرد بازهم محکوم به عدم انجام فعاليت هنری ميشد يا کشور متبوعش برای وی بهترين امکانات زندگی را فراهم مياورد تا بتواند بدون هرگونه دغدغه ذهنی و جسمی به خلق اثر پردازد و از اين راه به بلند کردن آوازه نام ميهنش در دنيا خدمت کند . و در ضمن نبايد فراموش کرد که آثار هنری اصيل ، پايدار و جاودانه اند و همين مانا بودن هنر است که موجب شده نام ايران زمين و فرهنگ و هنرش از ديرباز بر پهنه تاريخ به عنوان يکی از پيشتازان و نوآوران فرهنگ و ملل جهان قرار گيرد .
اما حکم محروميت از فيلم سازی و حبس جعفر پناهی برای من فقط تاسف آور نبود بلکه ته دلم با وی احساس همذات پنداری هم می کنم شايد به همين دليل خوشحال هم هستم چرا که جعفر پناهی فيلم ساز را آئينه ای از خودم می بينم که به خاطر عقيده ، محروم از هنرش گشته و اجازه هر نوع خلاقيت و ابتکاری از وی در زادگاهش سلب شده است .
همان مجازاتی بر جعفرپناهی روا گرديده که سالها پيش بر من روا شده بدين معنا که هر دومان از هنر و خلاقيت در سرزمين مادريمان محروم شده ايم و باز هر دو نفرمان مدتی را هم به خاطر هنر در زندان گذرانده ايم تنها دو تفاوت کوچک بين حکم من و پناهی وجود دارد و آن اينکه من در همان گامهای نخست و قبل از ارائه کامل اثر محکوم به چنين حکمی شدم ولی پناهی سالها پس از شناخته شدن در عرصه هنر جهان به چنين مجازاتی محکوم شد و تفاوت ديگر آنجاست که محکوميت من مادام العمر می باشد ولی پناهی - حداقل - پس از بيست سال خواهد توانست به عرصه هنر و خلاقيت بازگردد.
البته شادی ام نه بدين خاطر است که هنرمندی به زندان و محروميت از هنر محکوم شده بلکه بدين دليل است که هر چند نتوانستم و يا بهتر بگويم نگذاشتند در هنر تئاتر که والاترين عشق زندگيم بود قدمی کوچک بردارم ولی به حکمی در عنفوان جوانی محکوم شدم که دقيقا مشابه حکم يک هنرمند بزرگ و اصيل ايرانی است و همين مشابهت است که از طرفی موجب شادی و دلخوشيم گشته که گرچه هنرمند نشدم ولی حداقل سرنوشتم مشابه يک هنرمند بزرگ هم وطنم می باشد و از طرف ديگر مرا به سالهای دور برد دورانی که دارای بيشترين انرژی و نيروی فعال جوانی بودم و با قلب و روحی مملو از عشق به تئاتر کارم را در آن وادی شروع کردم ولی پس از مدتی فقط و فقط بدليل اعتقاد مذهبی ام از آن محروم شدم در اينجا شايد بد نباشد بخشی از اين حکايت را بازگو نمايم :
از کودکی عاشق تئاتر بودم ( نمی دانم اين شناخت يا عشق چگونه و از چه زمانی در من پديدار شد فقط از آن زمان که يادم ميايد به اسباب بازيهايم نقش می دادم و نمايش اجرا می کردم ) خودم را با خواندن کتب و نشريات تخصصی تئاتر و يا صفحات مربوط به تئاتر در روزنامه ها و مجلات مشغول می کردم تا آنکه در سن ۲۱-۲۰ سالگی با يک گروه تئاتری آشنا شدم و با آنها شروع به تمرين نمايشی کردم شايد بدليل معلومات يا علاقه شديدم به تئاتر خيلی زود مورد توجه سرپرست و کارگردان گروه قرار گرفتم و بجز بازيگری ، مشاور کارگردان و سرپرست دوم گروه هم شدم ولی پس از يکماه پرسشنامه ای از اداره ارشاد آمد که بايد همه اعضاء گروه آنرا پر می کردند و طبق معمول همه فرمهايی که برای ثبت نام در ادارات يا مکانی در ايران ارائه ميگردد " دين " متقاضی نيز در آن پرسيده شده بود ابتدا آنرا خالی گذاشتم ولی پس از دو روز مسئول اداره تئاتر صدايم کرد و در مورد علت سفيد گذاشتن قسمت مربوطه سوال کرد در پاسخ به وی گفتم چون ديانت بهايی از اديان رسمی در قانون اساسی ايران محسوب نمی شود لذا آن قسمت را سفيد گذاشتم ... در آخر جلسه پس از صحبتهای مفصلی که انجام گرفت به دليل حمايتها و تعريفهايی که سرپرست گروه از من کرد قرار شد کار تئاتر را ادامه دهم به اين شرط که نامم را در جايی يا بروشوری ثبت نکنم تا مبادا شناخته و مشهورشوم ! در واقع با پذيرش اين شرط عملا ً از تئاتر کنار گذاشته می شدم چرا که اين شرط مشروط به امرمحال بود چه که بسيار غيرمتعارف است نمايشی بر صحنه تئاتر اجرا شود ولی نام بازيگر آن در پوستر يا بروشور آن ذکر نشود و امکان ندارد تماشاگران موجود زنده ای به نام بازيگر را چند متر جلوتر در برابر چشمانشان بر صحنه ببينند ولی اجازه پرسيدن نامش را نداشته باشند انگار چنين موجود زنده ای توهم و خيال است و اصلا ً واقعيت ندارد چون چنين امری محال است و امکان پذير نمی باشد پس من عملا ً ولی به طور غيررسمی از عرصه تئاتر کنار گذاشته شدم. پس از اين ديگر هيچ گروه تئاتری حاضر نشد مرا در گروهش بپذيرد با اين حال نااميد نشدم " عشق به نمايش " نيروی محرکه قوی در وجودم ايجاد کرده بود که آتشش به اين سادگی خاموش نمی شد پس تصميم گرفتم نمايش تک نفره ای را با کمترين امکانات ، تمرين وآماده اجرا کنم نمايش تصويب شد ولی ۴۸ ساعت قبل از اجرای عمومی ناگهان تلفنی از جايی ؟؟؟ به مدير اداره تئاتر زده شد که جلوی نمايشم گرفته شود چرا که فردی بهايی در ايران نمی تواند اجرای عمومی داشته باشد ... و اينگونه بود که اين نمايش هيچگاه بر صحنه نيامد . با همه اين اوصاف ، دلسردی و یأس در من راهی نداشت چند ماه بعد بار ديگر نمايش تک نفره ديگری را آماده کردم ولی اين بار فقط برای يک اجرای خصوصی آن هم برای اهالی تئاتر ! اين نمايش هم با آنکه تصويب شد ولی به سرنوشت نمايش قبلی ام مبتلا گرديد و هيچگاه بر صحنه نيامد . مديران مختلف اداره ارشاد و تئاتر در پاسخ به دليل جلوگيری از اجرای تئاتر مزبور به من می گفتند : " نمی شه ديگه سوال نکن ... صلاح اينه ... دوستانه بهت ميگم دنبالش نباش مشکل ايجاد ميشه ... حالا تو تمريناتو ادامه بده انشاء الله در آينده ... موقعش که برسه خبرت می کنيم ... بابا بی خيال شو می خواهی همه مان را به دردسر بياندازی ... " بالاخره پافشاريم موجب شد يکی از مديران تئاتر که تلاش هر روزه مرا ميديد که از اين اتاق به آن اتاق سرگردانم دلش به حالم سوخت و بطور خصوصی بهم گفت : " دستور آمده به توچون بهايی هستی هيچوقت اجازه کار تئاتر داده نشود مسئولان مربوطه هم معذوريت دارند و نمی توانند حقيقت را به تو بگويند پس بيخود وقتت را اينجا نگذران ، بهتر است بروی دنبال يک کار ديگر بجز تئاتر ! "
و اينچنين بود خاتمه کار من در تئاتر و خداحافظی با زيباترين و بزرگترين آرزو و عشق زندگيم و ديگر نتوانستم استعداد يا هنری – هر چند ناچيز – را که پروردگار هستی در وجودم به وديعه گذاشته بود را بارز کنم و در آن لحظه ياد سخنی از استاد بزرگ تئاتر و سينما ايران بهرام بيضايی افتادم و بر اساس آن ، شيوه زندگيم را تا اين زمان ادامه دادم ( ديگر از حديث زندان رفتنم سخن به ميان نمياورم ، شايد وقتی ديگر ! اين هم به گفته استاد )
بيضايی می گويد ( نقل به مضمون ) : " اگر نگذارند فيلم بسازم تئاتر کار می کنم ، اگر نگذارند تئاتر کار کنم برای تئاتر می نويسم و اگر نگذارند تئاتر هم بنويسم آنوقت در مورد تئاتر می خوانم اين را که ديگر نمی توانند جلويش را بگيرند "


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016