قاسم محب علی، مديرکل سابق خاورميانه وزارت خارجه ايران: سوريه در جاده تغيير قرار گرفته است، خبرآنلاين
بين الملل > خاورميانه - قاسم محب علی می گويد: دخالت خارجی در هيچ کشوری نمی تواند موثر باشد. کمااينکه در عراق و افغانستان اوضاع با دخالت خارجی بدتر شد. سوريه در جاده تغيير قرار گرفته و راه بازگشت به عقب وجود ندارد.
زهرا خدايی
نا آرامی های سوريه از جهات مختلف با نا آرامی ها در ساير کشورهای عربی متفاوت است. آنچه که تحولات سوريه را از ديگر انقلاب های عربی متمايز ساخته، حضور اين کشور در جبهه مقاومت، هم مرز بودن آن با فلسطين اشغالی و نقش پررنگ آن در حساس ترين کانون جغرافيايی جهان يعنی خاورميانه است. آنچه که محرز و مسلم است اينکه رويکرد دولتمردان سوريه به مطالبات مردم اگر برپايه هوشمندی و درايت لازم نباشد نه تنها منافع مردم محقق خواهد شد بلکه موقعيت جبهه مقاومت لطمه خواهد ديد و تنها کشورهای غربی و رژيم صهيونيستی در منطقه به اهداف خود خواهند رسيد. در واقع کشورهای غربی بی تمايل نيستند که با افزايش فشارهای داخلی دست به دخالت خارجی در اين کشور بزنند که در اين صورت هزينه های آن هم برای سوريه و هم برای ساير کشورهای منطقه افزايش خواهد يافت و در اين ميان مردم نيز به خواسته های حتی مشروع خود نخواهند رسيد.
قاسم محب علی، رييس اسبق ادارۀ کل خاورميانه وزارت خارجه و کارشناس جهان عرب که همچنين سفير و کنسول کشورمان در تعدادی از کشورها از جمله مالزی، يونان و پاکستان و افغانستان بوده است برای بررسی اوضاع سوريه مهمان کافه خبر بود. اين ديپلمات کشورمان معتقد است همانگونه که مداخلۀ خارجی در کشورهايی همچون عراق و افغانستان تنها هزينه ها را برای مردم و منطقه بالا برد، در مورد سوريه نيز دخالت خارجی بدترين راه حل ممکن برای بحران سوريه است. محب علی بهترين راه حل برای بحران سوريه را جدی شدن برنامه اسد برای اصلاحات و عملی شدن روند گذار نرم به سوی دمکراسی در سوريه می داند. اين کارشناس جهان عرب معتقد است: دخالت خارجی در هيچ کشوری نمی تواند موثر باشد، کمااينکه در عراق و افغانستان اوضاع با دخالت خارجی بدتر شد و در ليبی نيز دخالت خارجی نتيجه مثبتی نخواهد داشت.
مهمترين ويژگی بهار عربی چيست؟ معمولا وضعيت سوريه متفاوت از ساير تحولات عربی در نظر گرفته می شود، دليل اين مسئله چيست؟
جنس رويدادهای اخير با تحولات گذشته خاورميانه تفاوت دارد و مشکل همين جاست که برخی حاضر نيستند اين تغيير جنسيت را بپذيرند. از جنگ جهانی تاکنون، خاورميانه همواره کانون بحران های متعدد و متفاوتی بوده است. روز، ماه و سالی را سراغ نداريم که در آن خاورميانه عاری از بحران باشد. از بحران کانال سوئز گرفته تا جنگ های اعراب و اسراييل، از جنگ و حملۀ بين کشورها از جمله جنگ ايران و عراق، حملۀ عراق به کويت، حملۀ اسراييل به لبنان گرفته تا قضيه ۱۱ سپتامبر و اشغال عراق و ... همه و همه خاورميانه معاصر را سالهای متمادی درگير بحران های حادی ساخته که هم ابعاد منطقه ای داشته و هم بين المللی. اما جنس همۀ آنها با جنس انقلاب تونس تفاوت دارد. همۀ تحولات گذشته به نوعی مداخله خارجی و يا جنگ دو کشور بوده و يا بحرانی بوده که در نتيجۀ حوادثی همچون گروگان گيری و يا تروريسم بوده مثل حادثۀ ۱۱ سپتامبر. اما آنچه که در تونس اتفاق افتاد ماهيت کاملا جديد و بی سابقه ای داشت.
در هيچ يک از تحولات گذشتۀ خاورميانه موضوع تغيير مناسبات بين حکومتها و مردم مطرح نبوده است. نيروها و گروههای مختلفی با هم در منازعه و جنگ بوده اند در حالی که همۀ آنها در کيفيت حکمرانی، سياست و يا مواضع با هم مشابه بودند و با تغيير افراد و گروهها، تغييری در رفتار با مردم، تقسيم قدرت و انتخابات ايجاد نمی شد. مواضع کشورها با هم مختلف بود اما کيفيت حکمرانی در خاورميانه با هم مشابه بود. اما بعد از انقلاب تونس تحولات مهمی در سه حوزۀ خاورميانه به وقوع پيوست که بايد بدان توجه کرد:
اولين تحول در حوزۀ مفاهيم بود؛ قبلا اگر فردی از آزادی حرف می زد منظورش آزادی فردی نبود، آزادی، مفهومی قومی، ملی، کلی و عمومی داشت. مثلا همان تعبير و يا قرائتی که مارکسيست ها و يا چپ ها از آزادی داشتند. مفهوم آزادی، آزادی امت، آزادی امت عربی و در مجموع گسترۀ وسيعی از جامعه بود. اما امروز منظور از آزادی، آزادی فرد است.
دوم، تغيير در نوع مطالبات مردمی است. در گذشته ارزش گذاری بر رفتارها و ساختار دولتها نبوده است، هميشه بحث روی اين بوده که دولتها چه مواضعی دارند. مثلاً به سادات حمله می شد چون طرفدار آمريکا بود و از ناصر دفاع می کردند چون ضدغرب بود. ولی نوع حکومت آنها با هم تفاوت نداشت. نوع نگرش و ارزش گذاری بر روی سياست ها، سياستمداران و عملکردها تفاوت کرده است. ضلع ديگر مطالبات خواست مردم است. در گذشته مطالبات اين بود که کشور مستقل باشد و از وابستگی به خارج رها باشد. مثلا مفاهيم مثبت چند سال گذشته، آزادی فلسطين از دست رژيم صهيونيستی و يا رفع وابستگی به غرب و يا شرق بوده است. هم دولتها سياست ها را بر اين اصول تعريف می کردند و هم از همين ابزار و معيار و تبعيت از آن برای محکوم کردن سايرين استفاده می شد تا افکار عمومی دريابد که کدام حکومت ها وابسته هستند و کداميک در حال تعامل با اسراييل. اما از زمان انقلاب تونس شکل مطالبات تغيير کرد. مردم خواهان انتخابات آزاد، مبارزه با فساد، چرخش قدرت در حکومت، رفع حکومت موروثی و ديکتاتوری هستند.
سومين تغيير در شيوه هاست. در گذشته هر جا مبارزه ای صورت می گرفت شکل مسلحانه و قهرآميز داشت. اما برای اولين بار در انقلاب های عربی، موضوع مبارزات مسالمت آميز مطرح شد. مثلا به انقلاب يمن دقت کنيد؛ در يمن به ازای هر سه نفر يک اسلحه وجود دارد، اما در طول اين انقلاب های معارضين از سلاح استفاده نکردند و مبارزات مردم يمن کاملا مسالمت آميز بود. دولت به مردم شليک می کرد اما مردم از سلاح استفاده نکردند و همواره شعار "سلميه سلميه حتی النصر" به معنای "حرکت مسالمت آميز تا پيروزی" را به کار می بردند. در حاليکه در گذشته شکل مبارزات کاملا متفاوت بود.
در مصر مبارک سعی کرد تظاهرات را به خشونت بکشاند، اما مردم اجازه ندادند. در يمن علی عبدالله صالح نيز همين کار را کرد و در ليبی نيز قذافی موفق شد. شايد يکی از دلايل طولانی شدن انقلاب مردم ليبی همين بود که مبارزات مسلحانه شد. مردم از همان ابتدا خيلی از شهرهای ليبی را گرفته بودند و اگر حکومت دست به اسلحه نمی برد، به راحتی قذافی سرنگون بود. تنها چيزی که قذافی را نجات داد، گروههای مسلحانه بودند. در سوريه نيز وضعيت به همين شکل است.
سياست خارجی اين کشورها تا چه ميزان در وقوع اين تحولات تأثير داشته؟
در تحولات سوريه و ليبی، نوع مطالبۀ مردم اين نيست که رهبران به غرب و يا شرق وابسته هستند و يا اسلام را رعايت نمی کنند و يا به آزادی سرزمين های فلسطين کمک نکرده اند. کمااينکه قذافی کمک های زيادی به فلسطينيان کرد و حتی در مقاطعی مواضع ضدآمريکايی داشت و خود را رهبر انقلابيون جهان می دانست. اما مطالبۀ مردم بر سر سياست خارجی رهبران نيست. در سوريه نيز کسی به اسد پيرامون مواضع ضداسراييلی و يا دفاع وی از جبهۀ مقاومت اعتراض ندارد بلکه موضوع منازعه به رابطه بين حکومت و مردم باز می گردد. اگر اين قضيه را درست تحليل کنيم، می توانيم به خوبی ماهيت انقلاب ها را دريابيم. آنچه که در کشورهای عربی در حال وقوع است منازعه بر سر کيفيت و يا نوع رابطۀ آنها با جهان خارج نيست، چه آنها که غربی اند و چه آنها که شرقی اند. در همه اين کشورها دعوا بر سر اينست که مردم مطالباتی دارند که بايد منجر به تغيير سيستم سياسی و اداری و مديريتی کشور شود. دعوا سر نوع حکمرانی و زمامداری است. آنچه که در خاورميانه هيچگاه حل نشده است. اين مسائل از جنگ جهانی دوم تاکنون هيچ گاه در کشورهای عربی حل و فصل نشده است.
در خاورميانه ۱۵ کشور عربی رژيم های کوتايی داشتند؛ ليبی، مصر، سوريه، موريتانی، سودان، الجزاير، يمن،عراق و ... همگی حکومت هايی کودتايی بودند. تعدادی نيز رژيم های شيخی و تعدادی نيز رژيم های نسبتا مشروطه داشتند، همانند اردن و مراکش.در اين دو کشور ظاهرا احزاب، انتخابات حضور داشتند اما با اين حال شاه همه کاره بود.
در مورد سوريه چطور؟
در مورد سوريه اين وضعيت ويژه است. در سوريه حکومتی بوده که از بدو استقلال با کودتا اداره می شده است. اما از ۴۸ سال قبل که حافظ اسد کودتا کرد، همواره فقط خانوادۀ وی حکومت کرده اند. اين حکومت ديرپا چند ويژگی مهم دارد:
اول متکی به حزبی واحدی به نام بعث است. درقانون اساسی حزب بعث، هم اداره کننده دولت است و هم امت. احزاب ديگر نيز بايد به تأييد حزب بعث برسند. در داخل حزب بعث نيز تنها علويان قدرت دارند و در درون علويان نيز تنها خانواده اسد حکمرانی می کند. تمام قدرت در دست حزب بعث و خانوادۀ بشار اسد اعم از خواهر، برادر و شوهرخواهر اوست که تمام ارکان قدرت را در دست دارند. اين سيستم ذاتا دچار بحران است چون تقسيم قدرت به صورت صحيح و منطقی اجرا نشده است. هر فردی نيز در اين سيستم روی کار بيايد تا وقتی سيستم به همين شکل است، همه بخش ها اعم از سرمايه گذاری، منافع، درآمد، اقتصاد، توزيع پست ها همه و همه به صورتی از بالا توزيع خواهد شد و گروهی خاص قدرت دار خواهند بود که اين خود بحران زاست. بحران سوريه نيز از همين جا نشأت می گيرد. سنی ها که به طور سنتی حکومت را در دست داشته اند، از زمان روی کار آمدن حافظ اسد به حاشيه رانده شده اند. سنی ها هميشه بر سوريه حاکم بودند و تمام مناطق شهرنشين سوريه در اختيار آنها بوده و علوی ها تنها در سوريه در کوهها به دامپروری مشغول بودند و در ارتفاعات ساکن بودند.
تمرکز جمعيتی سنی ها و علوی ها در سوريه چگونه است؟
مناطق جمعيتی تاريخی حول دو محور است: محوری که از عراق شروع می شود و از امتداد راه تاريخی ابريشم است اين محور روی رود فرات است و از ديرالزور شروع می شود و به حلب می رسد. محور بعدی از مرز اردن و درعا شروع می شود و از حاشيه اردن عبور کرده و به حلب و مرز ترکيه می رسد و در واقع ادامه راه تجاری شمال و جنوب بوده است. اين مناطق خيلی حاصلخيز است. عمده جمعيت سوريه در اين مناطق بوده است. اقليت ها به دليل فشار تاريخی در زمان عثمانی طبيعتا از اين مناطق دور بوده اند. اما علوی ها از زمانی که قدرت را در دست گرفتند، قاعدۀ بازی را تغيير دادند. آنها جمعيت اکثريت را به حاشيه رانده و از قدرت خارج کردند و همين مسئله زمينه ساز بحران شد.
در دمشق از جمعيت ۳ ميليونی، در حدود يک ميليون و اندی در حاشيه زندگی می کنند. متأسفانه اکثريت به حاشيه رانده شده اند و فرصت های مناسب شغلی پيدا نکرده اند و به اين روند معترض اند. همين مسئله را می توان به ساير شهرهای سوريه از جمله حما، حمص و ... برای نيز تعميم داد. بنابراين با توجه به وضعيت حساس سوريه بايد نقش سياست های خارجی اين کشور را فاکتور گرفت و تنها به مطالبات مردمی پرداخت.
عده ای معقتدند بدون دخالت خارجی حکومت اسد تداوم خواهد داشت؟
اول اينکه برای اين حکومت ها نمی توان آينده مشخص پيشبينی کرد و دوم اينکه با چه شرايطی تدوام خواهد داشت؟ فراموش نکنيد که هرچقدر يک کشوری در شرايط سخت و ناهنجار اداره شود سقوط آن هولناک تر خواهد بود. با اين تعبير می توان دگفت کره شمالی هم تدوام دارد؟ اما با چه قيمتی و با چه شرايطی؟ جمعيت قابل توجهی در سوريه مطالباتی دارند که هر روز تشديد می شود. حکومت چگونه می تواند اين منازعه را پايان دهد. اگر اسد از همان روزهای اول انتخابات برگزار می کرد می توانست زود بازی را ببرد و الان سوار بر اوضاع باشد و يا دست کم محترمانه و يا به صورت يک قهرمان کنار برود. اما اين سيستم ها چون قابليت ريسک ندارند آنقدر افراط می کنند که به آخر خط می رسند.
فاکتور دوم اينست که سوريه در حوزۀ بين المللی نيز دچار بحران است. اين کشور مسائل خود را نتوانست با مهارت حل و فصل کند. مثلا لبنانی ها از حضور سوريه در کشورشان طی سالها راضی نبودند. روابط سوريه با جهان عرب نيز به نوعی دچار مشکل بوده و هست و روابطش با غرب هم که از قبل بحرانی بوده است. از اين رو با آغاز ناآرامی ها، سوريه موقعيت خود را در دو صحنه داخلی و خارجی در بحران می بيند.
اما سوريه همواره جايگاه مهمی در تحولات خاورميانه داشته است.
بله. در زمان حافظ اسد همين طور بود. سوريه بين ايران و عربستان تعادل برقرار می کرد. حافظ اسد با شاهان عربستان و همچنين رهبران ايران رابطه حسنه ای داشت. سوريه بين شکاف های منطقه ای حرکت می کرد تا از طرف های مختلف امتياز بگيرد و در بازی ها سعی داشت خود را حفظ کند. در زمان حافظ اسد سياست سوريه همين بود و اسد پدر سی تا ۴۰ سال در منطقه عربی اين سياست را با هنرمندی دنبال کرد و بايد به او تبريک گفت. اما سياست خارجی سوريه هم اکنون دچار بحران است و اين کشور توانايی بازی بين شکاف های منطقه ای را از دست داده است. سوريه کشوری کوچک با امکانات و اقتصاد ضعيفی است. حجم واردات و صادرات سوريه ۲۲ ميليارد دلار و حجم توليد ناخالص داخلی اين کشور ۶۰ ميليارد دلار است. اگر اين ارقام را با حجم صادرات سنگاپور( با ۵ ميليون جمعيت) در نظر بگيريد که ۷۰۰ ميليارد دلار است، تعجب می کنيد. دو کشور اصلا قابل مقايسه نيستند ولی با بازی سياسی حافظ اسد، سوريه خود را در کشورهای خاورميانه اعم از لبنان، عراق و .. به قدرت منطقه ای تبديل کرده بود. امروز اين سياست دچار مشکل شده است. الان سوريه به جايی رسيده است که به هيچ کشوری اعتماد ندارد و نمی تواند مسائل خود را با درايت حل و فصل کند.
اين احساس نسبت به ايران هم هست؟
ايران در حوزۀ اجتماعی سوريه نتوانست به خوبی ورود پيدا کند. سوريه احساس آسيب پذيری شديدی حتی از سوی کشورهای همسايه و دوست نزديک خود داشت. سيستم امنيتی حزب بعث اجازه اين کار را نمی داد. در حاليکه ايران می توانست در گذشته با معارضين نيز رابطه داشته باشد. به نفع ايران بود که در سوريه، گسترده تر عمل کند و حضور اجتماعی خود را گسترش دهد. اين مسئله می توانست به سياست امروز ما کمک کند اما سوری ها چندان از اين کار استقبال نمی کردند و اين نشان از بی اعتمادی آنها به همه کس و همه چيز است.
پيش بينی شما از آينده سوريه چيست؟
قطعا اوضاع سوريه به گذشته باز نمی گردد. سوريه در جاده تغيير قرار گرفته و گزينه های مختلفی پيش رو دارد. اسد می توانست انتخابات آزاد برگزار کند. اما هم اکنون برای انجام اين کار کمی دير شده است. شايد انتخابات می توانست سبب بازترشدن فضا شود و تغييراتی را در ساختار ايجاد کند. يکی از حادترين ديکتاتوری های دنيا شوروی سابق بود. آنها در سال ۱۹۷۹ به اين نتيجه رسيدند که حزب کمونيسم توانايی ادارۀ کشور را ندارد و از اين رو طراحی و قرائت جديدی ارائه کردند. شوروی در آن مقطع در اوج قدرت بود اما حزب حاکم کمونيسم به اين دليل که نيروی معارض و رقيب وجود نداشت از درون در حال پوسيدن بود. از اين رو ديکتاتور عاقل به هزينۀ کمتری کنار رفت در حاليکه می توانست هزينه های بيشتری ايجاد شود. اما همين اقدام روسيه را با همه هزينه های نظامی و اقتصای حفظ کرد.
احتمالات آينده چيست؟
سوريه توانايی و استعداد خود را برای مانور از دست داده است و در جاده ای بدون بازگشت قرار گرفته است. شايد در ابتدا اين جاده به اصلاحات ختم می شد اما حالا جاده از اصلاحات شروع می شود و به تغيير رژيم ختم می شود. در مصر و تونس تغيير رژيم اتفاق نيفتاد بلکه تغييراتی شکل گرفت که ماهيت نظام های قبلی برجای ماند اما در سوريه ممکن است اين اتفاق نيفتد. مردم در اين کشورها نمی خواستند انقلاب به وقوع بپيوندد بلکه به دنبال تغيير مناسبات حکومت و مردم بودند. در ذهن جنبش های عربی، انقلاب به معنا و مفهوم تغيير کلی در همۀ ساختارها نيست. بلکه مردم خواهان مشارکت همۀ گروههای سياسی در جامعه هستند.
دخالت خارجی در سوريه را چقدر محتمل می دانيد؟
ابتدا اجازه بدهيد من موضوع دخالت و مداخله را از هم تفکيک کنيم. در سوريه هم اکنون مداخله خارجی اتفاق افتاده است آن هم با اعمال تحريم های غرب عليه اين کشور و تاثير و تاثرهايی که کشورهای مختلف بر گروه های داخلی و نظام وارد می آورند می شود گفت که مداخله وجود دارد. سيستم سوريه هم اکنون تحت نفوذ بين المللی قرارگرفته است. دولت نمی تواند تصميم گيری داخلی کند مگر آنکه تأثيرات آن را در حوزۀ خارجی محاسبه کرده باشد. اما دخالت امری فيزيکی است و ممکن است نظامی باشد. اگر مداخله موثر واقع نشود ممکن است منجر به دخالت شود. از همين روست که سوريه طی روزهای اخير تحت فشارهای بين المللی کمتر از ارتش استفاده کرده است. اما اينکه دخالت خارجی راهگشا باشد و اينکه تجويز شود بايد بگويم به هيچ وجه دخالت خارجی در هيچ کشوری نمی تواند موثر باشد. کمااينکه در عراق و افغانستان اوضاع با دخالت خارجی بدتر شد. در ليبی نيز دخالت خارجی نتيجه مثبتی نخواهد داشت. چرا که هزينه های بزرگی را به مردم آن کشور تحميل می کند. اگر بحران سوريه حل و فصل نشود، به نقطۀ غيرقابل بازگشت می رسد.
با اين تفاسير باز اين سوال پيش می ايد که اين رويه تا کجا ادامه خواهد داشت؟
اگر حکومت بتواند انسجام ارتش را در مقابل مردم حفظ کند، مسئله فرق می کند، اما تا چه زمان می توان ارتش را در مقابل مردم قرار داد؟ خود ارتش بالاخره آسيب پذير می شود. به کارگيری قوای نظامی نمی تواند تا ابد جواب بدهد. با توجه به اينکه ارتش سوريه هم اکنون دچار مشکل شده و از سويی نمی تواند نيروی جديدی نيز بگيرد. به اعتقاد من حکومت ديگر نمی تواند ارتش را به طور گسترده عليه مردم به کار گيرد.
در اين سيستم ها انعطاف پذيری وجود ندارد که با تغيير و اصلاحات افراد جديدی روی کار بيايند. دقيقا تفاوت اين سيستم ها با کشورهای دمکراتيک در همين جاست که در کشورهای دمکراتيک با نارضايتی و يا تظاهرات، کابينه منحل، انتخابات برگزار و افراد جديدی قدرت را در دست می گيرند اما در مورد سيستم های بسته اين امکان وجود ندارد. در اين سيستم ها وقتی حکومت ها خود را در آستانۀ فروپاشی می بينند، از حداکثر توان خود برای آخرين بار استفاده می کند. در اينجا ممکن است دخالت خارجی اتفاق بيفتد.
شما فکر می کنيد درباره سوريه کار به دخالت خارجی می کشد؟
من در مورد سوريه خوشبين هستم. در سوريه جريان مردمی وسيعی وجود دارد و اميدواريم که با هزينۀ کمتری در اين کشور اصلاحات صورت گيرد. چون به لحاظ حساسيت و اهميت، سوريه و تحولات آن برای همۀ همسايگان از جمله لبنان، عراق، ايران و ... مهم است اگر قرار شود کار با دخالت خارجی که معمولا و احتمالا نظامی است اصلاح شود بهتر اين است که به دست مردم و با مداخله هوشمندانه همسايگان حل و فصل شود.
به اعتقاد شما راهکارهای پيش روی اسد برای حل بحران چيست؟
بعضی سيستم ها ظرفيت های اندکی دارند. سوريه بايد زودتر از اينها به فکر اصلاحات می افتاد. ديکتاتوری عاقلی مثل شوروی سابق و يا چين دوران مائو به اين نتيجه رسيدند که بايد هرچه سريع تر اصلاحات کنند. شايد اگر کسی مثل گورباچف کمی ديرتر روی کار می آمدو موضوع گلاسنوست و پروستاريکا را مطرح می کرد امپراتوری شووری از درون متلاشی می شد اما دست کم به اين وسيله ماهيت اصلی اين امپراتوری و همه منافع و داشته های آن در قالب روسيه حفظ شد. در حال حاضر اسد بايد گزينه ای که هزينۀ کمتری دارد را انتخاب کند و چگونگی تغيير را بپذيرد. چگونگی تغيير می تواند هزينه های کم و يا زياد داشته باشد. در مورد سوريه می توان تغييرات زيادی انجام داد. می توان در اين کشور دولت وحدت ملی تشکيل داد. شايد بهتر بود که اسد قبل از ايجاد اين همه نفرت تغييرات را ايجاد می کرد. مديريت اين بحران برای حکومت خيلی سخت است اما با اين حال می توان از هزينه ها کاست. علوی ها برای ادامه زندگی در سوريه بايد جلوی منازعۀ سنی و علوی را بگيرند.
به نظر می رسد که اسرائيل با نگرانی حوادث منطقه را پيگيری می کند و از وضعيت سوريه هم بيمناک است، چون ممکن است حوادث آينده چندان به نفع آنه پيش نرود.
اسراييل نگران است. آنها موقعيت گذشته خود را از دست داده اند. کاخ سفيد موقعی به خواسته های اسراييل گوش می کرد. ديده بان منطقه ای آمريکا اسراييل بود. اما امروز ديگر رابطه و موقعيت اينچنينی ميان دو کشور وجود ندارد. اسراييل هنوز مهمترين متحد استراتژيک آمريکاست اما آمريکا ديگر خاورميانه را از ديد اسراييل نمی بيند. آمريکا ناچار شده اتفاقات وسيع تری را ببيند. نه فقط در خاورميانه بلکه در آمريکا و اروپا نيز اتفاقات مهمی افتاده است. اسراييل برای آمريکا مفهوم گذشته خود را از دست داده است. اسراييل اين مسئله را حس می کند. رفتار حماس و همسايگان آنها تغيير کرده است. در گذشته اگر تيری به اسراييل شليک می شد، حساسيت های زيادی بدنبال داشت، اما امروز ديگر اين مسئله حساسيت سابق را ندارد. ترکيه در حال بازی با اسراييل است اما آمريکا خود را وارد اين بازی نمی کند. اتفاقاتی در منطقه اتفاق افتاده که بازی اسراييل را کند کرده است.اسراييل ديگر نمی تواند ادعا کند که در ميان دريايی از دشمنان زندگی می کند. در واقع اسراييل بيشترين ضررها را از تحولات خاورميانه متحمل شده است. حداقل هزينه ها اينست که کمک های غرب به اسراييل کاهش می يابد. وقتی اسراييل نتواند وجود بحران در پيرامون خود را ثابت کند، بحران در حوزۀ داخلی و خارجی برای اين رژيم بيشتر می شود. قدرت بازی اسراييل کم شده است. در حاليکه اسراييل در گذشته امن ترين مرزها را با سوريه داشته و امروز مشخص نيست چه آينده ای در انتظار اسراييل است.در مجموع بايد گفت به جز اسراييل بسياری از کشورهای عربی از جمله عربستان، قطر و امارات متحده عربی به دليل ساختارهای سنتی سياسی نگران تحولات خاورميانه هستند.
حتی اين احتمال وجود دارد که با تغيير ساختارها در سوريه، مسئله بلندی ها جولان دوباره مطرح شود.
حتما همين طور خواهد بود. هيچ دولتی نمی تواند در سوريه روی کار بيايد و نسبت به اشغال سرزمينش توسط ديگری بی تفاوت باشد. اگر دولت دمکراتيک روی کار بيايد و ارتباطات بين المللی خوبی داشته باشد، اولين درخواست آنها پس گرفتن جولان از اسرائيل خواهد بود.
اختلافات موجود در حزب بعث سوريه بر سر چيست؟
بعث را نمی توان يک حزب به معنای واقعی آن دانست. حزب بعث يک اسم است و همانند يک پادگان نظامی عمل می کند و سلسله مراتب آن امنيتی است. حزبی نيست که طی روندهای اداری و سازمانی آن دارای گفتگو، تعامل، دبيرکل و يا ساير شاخصه های يک حزب باشد. بيشتر رهبران و افراد در اين ساختار انتصابی هستند و همانند استوانه ای برای اداره کشور عمل می کنند مثل احزاب کمونيست. مشکل اين سيستم ها اينست که قائد(رهبر) ارزشمند است و افرادی که به قائد ايمان داشته باشند، در اين ساختار رشد می کنند، يعنی وفاداری به رهبر مهم است و شايستگی مهم نيست. اگر اين روند بالا بگيرد می تواند از هم بپاشد. هنر مديريت حافظ اسد اين بود که توانست اين حزب را طوری سازماندهی کند که اعضای آن از داخل خانوادۀ خودش باشند. خانوادۀ اسد در همه عرصه های حزب بعث حضور دارند. آنها حتی برای جانشينی حافظ اسد قانون را نيز تغيير دادند.طبق قانون اساسی رييس جمهور می بايست بالای ۴۰ سال باشد اما با تغيير قانون اساسی بشار اسد ۳۴ ساله جانشين پدر شد.
با اين اوصاف خود حزب در معرض تهديد است؟
در واقع فضای حاکم بر حزب بعث برآنست که بدون خانوادۀ اسد حزب بعث از هم می پاشد. اين احتمال وجود دارد که علوی ها در سوريه دست به تغييراتی بزنند، سناريوی مختلفی محتمل است که بايد منتظر بود و ديد. ممکن است سنی های حزب بعث و داخل ارتش نيز به دنبال اقدامی باشند. آلترناتيوهای زيادی وجود دارد. اين راهکارها ممکن است در کوتاه مدت جواب بدهد.
ارزيابی شما از عملکرد مجلس انتقالی سوريه چيست؟
برای سوريه مشکل می توان يک آلترناتيو توانا پيدا کرد. حتی مجلس انتقالی ملغمه ای از آدم های عجيب و غريب است. هرچند که تشکيل اين مجلس ايجاد طرف مذاکراتی برای دنياست اما اين خود دريايی از مسائل و اختلافات است. جامعه سوريه متشکل از قوميت های مختلفی است که هنوز در ميان آنها اختلاف نظر وجود دارد. مثلا در همان نشست معارضين در استانبول، بر سر نام سوريه اختلاف نظر وجود داشت. عرب ها بر سر جمهوری متحد عربی موافق بودند، اما کردها مخالف آن بودند. سوريه جامعۀ يکدستی نيست. سوری ها در مديريت تظاهرات با برنامه و انسجام عمل کردند ولی اينکه بتواند جانشينی برای اسد انتخاب کنند، جای شک و ترديد است. اين هم نگرانی دوستان سوريه است و هم دشمنان.
در مورد ليبی نيز وضعيت به همين شکل است. با اينکه ليبی مجلس انتقالی دارد ولی هنوز مشخص نيست که اگر قوای خارجی کشور را ترک کند، ثبات برقرار شود يا خير. اين چتر ناتوست که آنها را جمع کرده است. در عراق و افغانستان نيز وضعيت به همين شکل است. در افغانستان يک سال پيش انتخابات پارلمانی برگزار شد، اما هنوز کسی حاضر نيست که ديگری را به رسميت بشناسد. در اين کشور نيروی گارانتی کننده لازم است. نيروی گارانتی کننده در اين کشورها نيروی خارجی است. در کشورهای دمکراتيک سازمان مستقلی از سيستم های قضايی وجود دارد اما در اين کشورها يا سيستم به طور کامل فرو می پاشد و يا همۀ اين ساختارها باقی می ماند. ساختار اين کشورها يا صد است و يا صفر. در حاليکه کشورهايی موفق هستند که در حوزه سياست خارجی در منطقۀ فازی- منطقی بين صفر و صد در حال حرکت باشند و نه اينکه به حد برسند. اگر دولت-حکومت هايی شيوه حدی را در پيش گيرند، دچار بحرانی می شوند. در کشورهای ديکتاتوری نيز مشکل اينست که حدی عمل می کنند.
اينکه تحولات سوريه در داخل رقم می خورد و يا در خارج مسئله اينجاست. در مورد عراق، صدام اين توانايی را نداشت که تغييرات را در داخل ايجاد کند و نيروهای خارجی وارد عمل شدند و بين صفر و صد هميشه يا صفر را انتخاب می کرد و يا صد را.
به عنوان آخرين سوال سياست ايران در قبال سوريه بايد چگونه باشد؟
هنر ديپلماسی ما بايد اين باشد که بين وضعيت فعلی و آينده سوريه راه حل ميانه ای را بيابيم که هم منافع ما را تأمين کند و هم ما را در مقابل مردم سوريه قرار ندهد. اشتباهی که آمريکا در مقابل انقلاب ايران کرد را ما نبايد در مقابل سوريه بکنيم. آمريکا می توانست با فرمول ديگری با ايران تعامل کند، چه در مورد مصدق و چه در مورد انقلاب ايران و اين همه نفرت و کينه بين خود و جامعه ايران به وجود نمی آورد تا بعد نتواند آن را مديريت کند. همانطور که می دانيم شاه مهمترين متحد آمريکا در منطقه بود و آمريکا همه تخم مرغ های خود را در سبد شاه قرار داد. آمريکا می توانست تغيير در ايران را نيز پيشبينی و آن را بپذيرد و با تغيير همراهی کند. آمريکا می توانست با اين کار منافع خود و رابطه اش با ايران را حفظ کند. ما نيز درمورد سوريه بايد تغيير را پيشبينی کنيم و رابطه خودمان با آينده سوريه را نيز در نظر بگيريم. اما در صورتی که در مقابل مردم سوريه قرار بگيريم دريايی از نفرت را بين خود و مردم سوريه ايجاد خواهيم کرد.