جمعه 18 شهریور 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

بحران کلیشه ها، محمدرضا شکوهی فرد

محمدرضا شکوهی‌فرد
باید بپذیریم کلیشه ها تعینِ موجودیتِ سیاسی اجتماعی را بحرانی می کنند، موجب انفکاک نظر و عمل از واقعیات، باطل شدن خواسته های ما و بغرنج ماندن مساله می شوند و قدرت تصمیم گیری را به تعلیق در می آورند و با هم بودن ها را سخت صعب می کند. مثلا در این حالت سخن از اتحاد یک بلوف مضحک و در بدترین حالت مزخرف خواهد بود. جانِ کلام تا وقتی تیپولوژی سیاسی ما بر مبنای رفتار منقبض شده در کلیشه ها باشد، هر ره که رویم رو به آینده نیست.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ویژه خبرنامه گویا


mrshokouhifard@gmail.com

ژانز فیلم های کمدی تینیجر پسندانه: غالبا شخصیت محوری داستان، که تمام عشق و عاشقی ها و بدبیاری ها و درگیری ها سرش می آید یک دختر یا پسر دست و پا چلفتی و در عین حال عینکیست.

ژانر سریال های ایرانی: شخصیت بد داستان قطعا فردی کراوات زده، شیک پوش و تمیز است و اسمش قطعا از میان اسامی اصیل ایرانی انتخاب می شود و شخصیت خوب داستان الزاما نامش علی، محمد، جواد و ... است و ریشی پر پشت دارد و ....

ژانر فیلم های قهرمان محور: همیشه هنگامی که آفتاب در حال غروب است درب آشیانه ای باز می شود و لانگشتات دوربین مشغول ارائه تصویری اسطوره ای از حرکت سایهِ پای قهرمان یا قهرمانان می شود و .....

بدیهیست همیشه و همه کلیشه ها مانند این کلیشه های سینمایی اگرچه ظاهرا متبادر کننده تصاویر و برداشتی طنز به اذهان هستند، نمی توانند مثبت، خنده دار و نه چندان مهم باشند (زیاد بر ترکیب نه چندان مهم اصراری ندارم)

قطعا همه ما بارها تجربه کرده ایم چقدر ممکن است شنیدن برخی واژه ها، صداها، تصویرها و منظره ها برایمان، تکراری، ملال آور و حتی اغلب عصبی کننده شود و البته گاهی نوستالوژیک. در عین حال بارها خودمان در قامت به کاربرنده این واژه ها، منبع آن صداها و آفریننده آن تصاویر ظاهر شده ایم بی آنکه بدانیم ....

ظهور و غلبه کلیشه ها در همه ابعاد زیستی جوامع می تواند رخ دهد. از بستر فهم و تنظیم روابط فرد با خود، خانواده و جامعه گرفته تا شکل بخشی به ساختارهای سیاسی و فرهنگی و اجتماعی.

اگرچه ما یک سوژه نه چندان خاص که صرفا معطوف به برخی ساختارهای اجتماعی فرهنگی و سیاسی نیست را محل بحث قرار می دهیم اما کیفیت ظهور و تاثیر گزاری آن در برخی جوامع متفاوت تر و مشخص تر است.

. کلیشه چیست؟

خصوصیت اصلی کلیشه تکرار است و تبدیل شدن تعاریف به نمادهای هویتی فاقد معنا. دیگر خصیصه کلیشه حاضر و آماده بودن آنست. کلیشه ها غالبا کلی هستند و ناظر به وضعیت ها و مفاهیم خاص نیستند. این آنها را ساده می کند و طبعا مبدل به لقمه حاضر و آماده ای برای مصرف در موقعیت ها مختلف می کند و اغلب به کار شعار می آیند.

کلیشه ها، همیشه زحمت ما را کم می کنند، نیاز به اندیشیدن و تعمق را رفع می کنند، به نوعی ارضاء کننده حس تنبلی و تن آسانی می شوند.

کلیشه به خودی خود حامل هیچ بار ارزشی و مفهومی نیست، بلکه این مولفه هایی که ذهنیت و نگرش جامع را سازمان می دهند هستند که به آنها وجه ارزشی اعطا می کنند، کلیشه ها در ضمن غالبا دو قطبي هستند و به غایت در تضاد با یکدیگر. سیاه در مقابل سفید. صد در برابر صفر. رابطه ای عمیقا عمودی را تولید می کنند، یکی در صدر و دیگری در ذیل.

فی الواقع کلیشه ها همواره یکی از حاملین جوامع هستند به وضعیت های دلخواه خود. البته این را نیز از نظر نباید دور داشت که کلیشه ها همواره متاثر از شرایط اقلیمی، فرهنگی، روانی، اجتماعی و تاریخی خاص و متفاوت به گونه های مختلف متعین می شوند. از ابعاد ساده زندگی فردی تا ترم های کلان اجتماعی و فرهنگی جوامع.

کلیشه ها اغلب جنبه نمادین می یابند. نمادهایی کاذب که ناظر به مفاهیم اصلی نیستند و عمیقا میل به تحمیل خود بر تصورات ما را دارند.

یادم هست در دوران دانشگاه در کلاس درس روش تحقیق استاد ما سوژه را در همین رابطه ارائه داد. استاد در مقام ذکر مقدمه ای بر بحث، پس از سخن راندن در باب کلیات، مثالی آورد. کلیشه های جنسیتی. بله و طبعا حوزه اصلی رخداد و شدت تبارز این سنخ کلیشه ها، جوامع سنتی یا مانده در میان راه های سنت و مدرنیته مشخصا مثالِ جامعه ما بود. سوژه ای به غایت مناسب برای درکی بهتر از مساله.

استاد مساله را اینگونه در قالب یک پرسش به بحث گذاشت.

چرا تاریخا و به طور معمول در سپهر جامعه ای ایرانی كليشه‌هاي مردانه مقبول ترند؟ مردان باهوش تر و قوی تر و عقلانی تر و زنان در تضاد با آن ویژگی ها؟

زنان و مردان در چنین ساختارهای اجتماعی معمولا متاثر از قواعد و نرم های مربوط به جنس خود هستند. "سنت" های اجتماعی که ابعادی مذهبی و غالبا دروغین، قدرت خو و خرافی دارند نقشی اساسی در آفرینش این قوائد و هنجارهای کاذب دارند.

به گمانم بحث را اگر معطوف به کنکاش در معایب و مصائب حاصل از غلبه "سنت" کنیم، از آنجا که نیاز به تفصیل و توضیح و واکاوی گسترده تری دارد، از موضوع اصلی دور می افتیم.

بنابراین به بحث حول سوژه اصلی می پردازیم. بر اساس آنچه گفته شد قواعد مذکور عملا تبدیل به هنجارهایی مرسوم و منسجم می شوند که مشخصا موجب فصل و دوری افراد از یکدیگر بواسطه رفتارها و موقعيت‌ها يا هر آنچه گمان برند مربوط به جنس ديگر است، می شود.

این تفکیک و جدایی سبب می شود هر نوع رفتاري كه مغاير با باور افراد نسبت به ویژگی های رفتاری جنس مخالف باشد، آنها را وارد یک فضای دو قطبی که مولفه قدرت، خود برتر بینی و حق تحکم در آن شکل می گیرد نماید.

پس این جا ما از باورهای کلی و عام اجتماعی صحبت می کنیم که عملا به هنجارهای قوی تبدیل می شوند. به قواعد و قوانینی که برای صورت بندی تعریفی از آن ذیل " کلیشه های جنسیتی " که ترمی برجسته و حاد از "کلیشه های اجتماعیست" یاد می کنیم.

بر این اساس کلیشه های اجتماعی معمولا تحمیل کننده باورهای اجتماعی کاذب و عمومی هستند که زائیده نوعی از روابط قدرت در جامعه و تاریخ اند.

کدام قدرت؟ طبعا گروه های حاکم.

کلیشه های اجتماعی غالبا از سیطره تاریخی، روانی و زورمدارانه گروه های حاکم منشاء می یابند. گروه‌هايی که معمولاً خود را حائز خصایصی ذاتی همچون هوش، قدرت و صلاحيت بيش‌تر و گروه‌هاي فرودست را داراي ويژگي‌هاييدر تضاد با آن معرفی می کنند. بر این اساس از آنجا كه قدرت حاکم اجتماعي درطول تاريخی تصحیح نشده یا دست کم به تعلیق درآمده نظیر تاریخ ما، بيش ‌تر در دست مردان بوده است، هر آنچه را كه مربوط به آنها بوده، مثبت و آنچه مربوط به زنان است، منفي جلوه داده می شود.

انهدام منطق

و من فکر می کنم برای تعمیم مطلب به حوزه های دیگر مشخصا ابعاد سیاسی و فرهنگیِ، باید به همین رابطه " قدرت " اشاره کنم. تا حدودی البته در عرصه سیاسی و فرهنگی متفاوت است به این معنا که یک قدرت خاص محل بحث نیست. شما با انواعی از حوزه های قدرت خرد و کلان سر و کار دارید. قدرت هایی که همه چیز را تبدیل به کلیشه می کنند.

آزادی، آزادی بیان، انتخاباتِ آزاد، عدالت، ایثار، اتحاد، انسان، اخلاق، ایمان، دوست، دشمن، شجاعت، شهادت، اخلاص، زیبایی، زشتی، پلیدی، صداقت

این مفاهیم به غایت انسانی، محترم و خاص هستند، و البته غالبا حائز تعاریفی نسبی، و شوربختانه دقیقا غلبه کلیشه ها بر شان نزول و صدور همین مفاهیم می تواند آنها را به به شوره زارهایی از انتزاع، ابتذال و قطعیتِ ابلهانه سوق دهد که آثاری منفی و آسیب زا گاها در مقیاس بروز فجایعی بزرگ را بدنبال داشته باشند.

بپذیریم مفاهیم مذکور در اغلب اقلیم های عینی سپهر فرهنگ و سیاستِ جامعه ما در بستر تاریخی خاصی هر چه افزونتر رو به انتزاع و تهی از معنا و شعاری شدن گزارده اند. در کوتاه کلام به شکل غم انگیزی تبدیل به کلیشه هایی اغلب آزار دهنده شده اند و غالبا به ورطه تعاریف نامگرایانه ای که ناظر بر نمادسازی و نمادخواهیست تنزل یافته اند.

کلیشه اما تنها مفاهیم را در بر نمی گیرد بل تجربه های نمادین تاریخی را نیز محل کشمکش و بحرانِ مداوم می کند. حوادث و رخداهای تاریخی هم مشمول کلیشه می شوند. متاثر از غلبه "کلیشه سازی" قدرت محور، منطق برخورد با آنها مضمحل می شود. دعواها ادامه و گسترش می یابد. شکاف ها عمیق می شود. گفتگو از حیز انتفاع ساقط می گردد، شمشیر کلیشه ها از هر سو رو به دیگری بلند می شود. به غلبه نگاه قدرت خو در بروز این مساله توجه می کنید؟

تجربه هایی بشدت عینی و واقعی که دچار کم خونی برخورد منطقی شده اند و در یک سیر طویل تاریخی همچنان نا آموخته و کانونهایی برای نزاع و بحران باقی مانده اند. بنگرید به بحث های کشمکش گونه پیرامون نهضت مشرطه، کودتا بیست و هشت مرداد، انقلابِ بهمن، رابط فلان حزب و سازمان با قدرت در راس و ....

در نگاه اول تبدیل این مفاهیم، و نمودهای تاریخی به کلیشه، منجر به یک بحران استفهامی عمیق در مخاطب اجتماعی می شود. او به این درستی، امکانِ تعین و سلامت و اصالت مفاهیم بدبین میشود و نسبت به آن مصادیق و رخدادها تدریجا بی تفاوت. رابطه منطقی او با آنها بهم می خورد. این بدبینی در اشل اجتماعی نتایج فاجعه باری به همراه خواهد آورد.

اگر بپذریم درک عقلانی جمله این مفاهیم و مصادیق از منظر شکل دهی روند های سیاسی موثر و حائز اعتبارند، بدبینی تدریجی به آنها عمل سیاسی را که در راستا و به موازات امر سیاسی تعریف می شود، فلج خواهد کرد. تدریجا و تحقیقا. اگر خوشبینانه هم بنگریم عمل سیاسی شما به شکل کاذبی واکنشی خواهد شد، اتفاقی، رخ خواهد داد که شما حسب شرایط وارد آن خواهدی شد، ممکن است مثال انقلاب بهمن، تبارز صوری مفهومی بنام اتحاد یا انقلاب را تجریه کنید، اما مطلقا کاذب، غیر واقعی و غیر استاندارد خواهد بود.( به جایگاه اخلاق نامتوازنِ قدرت در این وضعیت ها دقت کنید).

یکی دیگر از عواقب توزیع نقاط کانونی دعوا، که همان کلیشه های مصداقی تاریخی دیر و دور است، افول و پس رویست. بشمارید از انقلاب بهمن تا به امروز ریزش از آرمان ها را میان تامه نیروهای واقعی سیاسی. در این موارد می توان اسمش را گذاشت "بیماری بی اعتباری مفاهیم و موقعیت ها" که تسط پس رونده ها مُرَجّح دانسته شده است. ظاهرا گزینه دیگری نداشته اند جز این.

به نظر می رسد همانطور که در قوالب اجتماعی گوناگونمان دچار "بحران کلیشه" ایم و این بحران حاصل غلبه نوعی از روابط قدرت است و در عرصه سیاسی نیز به همین منوال در موقعیت بغرنجی به سر می بریم، با این توضیح که در عرصه سیاسی وقتی سخن از روابط قدرت می رود منظور قدرت های خرد و کلانیست که تاثیر و نقش آفرینی و برخورد هژمونیک تاریخی داشته اند. هر یک مفاهیم را به اسارت کشانده اند. به شعرهایی اغلب پوچ و نمادهایی اکثرا سرگیجه آور بدل کرده اند.

این بیش از همه به تضعیف تفکر سیاسی، انهدام مشی راهبردی و در یک کلام انهدام منطق و تفکر موثر انجامیده است. مساله فقد به بند کشیدن مفاهیم و تن دادن به سلول های تنگ و تاریک کلیشه ها نیست. در این چنین وضعیتی شما خود نیز تبدیل به کلیشه می شوید. همه ابعاد وجود و نمود شما کلیشه می شود و اغلب هیچ ارتباطی با واقعیت نخواهد داشت.

مهم نیست شما خود را حامل تفکر انقلابی بدانید یا مشی سیاسی، مهم اینست که وقتی در چنبره کلیشه ها محصور می شوید، عملا خود را از تفکر و مالا تاثیر محروم کرده اید. در این حالت شما در قالب فرد سیاسی و جامعه سیاسی به یک " هیچ" بدل خواهید شد که هیچ ربطی با امر سیاسی و راهبرد سیاسی ندارد.

این آنچه عنوان "بحران کلیشه" بر آن می نهم به شکل تراژیکی اصالتِ منطقی مفاهیم و ارتباط عقلانی با تجربه های از سر گذشته را اسیر کرده است. گروه ها و جریان های سیاسی ما هر یک به نوعی خود، سابقه و نیروهای خود را ادله ای متناسب برای "خود مالک انگاری" بر حقیقت یافته اند و شوربختانه همچنان بر این اسب سوارندو سرمستانه می تازند، این نه به همبستگی، بل به تاراندن یکدیگر انجامیده است. هیچ کدام به شکل واقعی موجودیت و مشروعیت این دیگری که الزاما موافق او نیست را نمی پذیرد.

باید گفت در دوران زمامداری جمهوری اسلامی شدت افتادن این مفاهیم سترگ به ورطه هایی از کلیشه های مهوع ودر عین حال اغلب دست مایه طنز بیشتر شده است. دیگر حس چندانی را شنیدن واژه های حائز معنایی نظیر اخلاص، ایثار، صداقت، شهامت، ایمان، خدا، دشمن،دوست، عدالت و آزادی بر نمی انگیزد و اغلب یا مفرحِ احوالِ نیازمند سوژه های خنده آور است یا بشکل حادی اسیر کننده اعصاب.

اما آیا این همه داستان نیست. این یک معضل بسیطِ تاریخیست که گستره اش شامل همه جامعه نیروها را می شود. از خود بپرسیم در این سوی مساله، که بخشی از آن جامعه است و بخشی دیگر نیرو های مدعی حامل بودن نظرات و انگیزه های تحول خواهانه اجتماعی چقدر با این بحران دست به گریبانیم؟

پاسخ قطعا جز " خیلی زیاد" و " فراوان" نخواهد بود.

باید بپذیریم کلیشه ها تعینِ موجودیتِ سیاسی اجتماعی را بحرانی می کنند، موجب انفکاک نظر و عمل از واقعیات، باطل شدن خواسته های ما و بغرنج ماندن مساله می شوند و قدرت تصمیم گیری را به تعلیق در می آورند و با هم بودن ها را سخت صعب می کند. مثلا در این حالت سخن از اتحاد یک بلوف مضحک و در بدترین حالت مزخرف خواهد بود. جانِ کلام تا وقتی تیپولوژی سیاسی ما بر مبنای رفتار منقبض شده در کلیشه ها باشد، هر ره که رویم رو به آینده نیست.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016