دراکولاهای بهايی و عاشورای حسينی، عرفان ثابتی
دامنزدن به بهايیهراسی، حداقل تا همين چند سال اخير، چندان دشوار و پرهزينه نبوده؛ نه تنها تحريک عوام بر ضد بهاييانی که باورها و رفتارهايی متفاوت با آنها دارند نسبتا آسان بوده بلکه جز درمواردی اندک، نخبگان هم ازحقوق بهاييان حمايت نمیکردهاند. بهايی، بيگانهای بیبهره ازانسانيت، اهريمنصفت، و خطرناک بوده که خودیها برضد او متحد شده وهويت خود را بازتأييد میکردهاند
ویژه خبرنامه گویا
آيت الله علی اکبر مسعودی خمينی، عضو جامعۀ مدرسين حوزۀ علمیۀ قم و توليت سابق حرم حضرت معصومه، در خاطرات خويش چنين می نويسد: "در حدود سال های ۴۰ و۱۳۳۹، بهائيان در باغ (ارتشبد غلامعلی) اويسیِ قم محفل های شبانه ای داشتند. گاهی اوقات برنامه هايی که داشتند، بسيار فجيع و دلخراش بود؛ از جمله شب های عاشورا، يک بچه مسلمان را با خود به باغ می بردند و او را در حين جشن و پايکوبی به قتل می رساندند و هلهله می کردند. بنده با يک واسطه از فردی که خود شاهد اين ماجرا بوده نقل می کنم که می گفت : يک بار در يکی از اين محافل، عده زيادی از بهائيان جمع شده بودند و چند نفر سرهنگ هم از تهران به قم آمده و در آنجا حضور داشتند.آنان پسر بچه حدوداً ۱۰ ساله ای را در تهران ربوده و با خود به قم آورده بودند .اين ماجرا را رئيس ژاندارمری قم برای رفيق ناقل خبر گفته بود که شب عاشورا بود و من در محل کارم در ژاندارمری نشسته بودم که يکی از دوستانم آمد و گفت: محفلی در باغ اويسی برقرار است. مايلی برای تماشا برويم؟ من موافقت کردم و به اتفاق به باغ رفتيم و از پشت ساختمان ها، نظاره می کرديم. ديديم که دختر و پسر می زنند و می رقصند و غلغله ای است و پسری را هم وسط صحنه روی ميز گذاشته اند و تمام افرادی که دور ميز هستند، هر کدام درفشی در اختيار دارند و همزمان با ميگساری و خوانندگی، ضربه ای هم به تن پسر می زنند. من (رئيس ژاندارمری) ديدم که در ميان آن جماعت، سرهنگی نشسته است که گويا از همه بيشتر خوش به حالش است! يک لحظه فکر کردم که الان برخی از مردم در مجالس عزای امام حسين (عليه السلام) دارند به سر و سينه خود می زنند و يک عده از خدا بی خبر هم در اينجا مشغول عيش و عشرتند. با اين انديشه خونم به جوش آمد و کنترل از دستم خارج شد. به رفيقم گفتم: علی الله! هر چه باداباد! بعد تفنگ را کشيدم و يک گلوله در مغز سرهنگ خالی کردم! سرهنگ نقش زمين شد و جماعت جيغ کشيدند و محفل به هم خورد. بعد به اتفاق دوستم جلو رفتيم و افراد را با اسلحه تهديد کرديم. در همان حال که دستانشان را به نشانه تسليم بالا گرفته بودند، آنان را در يکی از اتاق های باغ زندانی کرديم و در را بستيم. بعد نگران شديم که چه بلايی سر جنازه سرهنگ بياوريم. اينجا بود که او را زير مقادير زيادی کود که در باغ تلنبار کرده بودند، پنهان کرديم. بچه مسلمان مصدوم را هم به تهران فرستاديم تا به دست پدر و مادرش بسپارند. بعد با خيال راحت به يکی از مجالس روضه ابی عبدا لله (عليه السلام) رفتيم! صبح روز بعد سر کارمان حاضر شديم؛ انگار نه انگار! مدتی بعد افرادی با داد و قال وارد شدند و گفتند: «يک مشت آدم گم کرده ايم! شما نديده ايد؟» گفتيم: «نه! مگر به دست ما سپرده بوديد؟ در نهايت هم نتوانستند قتل سرهنگ بهايی را به دوش ما بيندازند"(۱).
هرچند طرح اتهامات گوناگون بر ضد بهاييان پيشينه ای ديرينه دارد و به دوران قاجار می رسد، به جرات می توان گفت در هيچ برهه ای از تاريخ معاصر، رسانه های دولتی، نيمه دولتی و شبه دولتی، از منابرِ مساجد و حسينيه ها و حوزه ها گرفته تا روزنامه ها و مجله ها و کتاب ها و شبکه های راديويی و تلويزيونی و وب سايت ها و وبلاگ ها، با چنين حدت وشدتی سنگين ترين اتهامات را متوجه بهاييان نساخته اند. در اين شرايط، عجيب نيست اگر دهها پايگاه اينترنتی، از جمله جوان آنلاين، نزديک به سپاه پاسداران، با عناوينی همچون”گوشه ای از خوی حيوانی بهاييت“ به درج شبه خاطره ای از "يکی از جنايات بهاييان در شب عاشورا در قم" بپردازند "تا نسل حاضر و نسل های آينده، اين فرقه ضالۀ مدعی مهر و محبت و جهان وطنی را... که در بالاترين سطوح ارتش شاهنشاهی! نفوذ کرده بودند...بهتر بشناسند"(۲). جستار پيش رو، گامی در جهت تبيين جامعه شناختیِ وضعيت حاضراست.
نقطۀ عزيمت ما اين فرض است که هم ظهور اديان جديد و هم حملات بر ضد آنها ما را از وضعيت دينی جوامع آگاه می سازد. پيدايی اين اديان ما را از قدرت راست کيشیِ (۳) دينی حاکم بر آن جامعه آگاه می سازد، در حالی که حملات به اين اديان ميزان چالش آنها در برابر هنجارها و ارزش های حاکم بر آن جامعه را نشان می دهد. بدين ترتيب، اختلاف شديد ميان حضور پررنگ اديان جديد در ژاپن و غربِ مسيحی و غيبت نسبی آنها در جهان اسلام را می توان به ضعف راست کيشی سنتی در اولی و قدرتش در دومی نسبت داد . به عبارت ديگر، اين اديان کارکرد درونی جوامع مختلف را آشکار می سازند و به همين دليل برای پژوهشگران علوم اجتماعی جذابيت دارند (۴).
مطالعات معاصر درحوزۀ جامعه شناسی اديان جديد/جنبش های دينی نوين به ما آموخته که در هر سنت دينیِ عمده ای گروههای غالبی وجود دارند که بر جامعه مسلطند (کليساها)، گروههای ديگری معارض ولی پذيرفته شده اند (فرقه ها) و گروههايی که به طرزی ناپذيرفتنی متفاوتند (اديان جديد/جنبش های دينی نوين). چون حد و مرزها را گروه دينیِ غالب تعيين می کند، فهرست جنبش های دينی نوين از کشوری به کشور ديگر و از زمانی به زمان ديگر متفاوت است (۵). بر اين اساس، می توان گفت درايرانِ امروز، تشيع، بويژه درقالب دو روايت سنتی و بنيادگرايش، گروه فرادست يا همان کليسا را شکل می دهد، چه که در مقام گروه دينیِ رسمی با ارزش ها و هنجارهای حاکم بر جامعه همسازی دارد، در حالی که آيين بهايی، گروه فرودستی است که تعارض آشتی ناپذير ارزش ها و هنجارهايش با تشيع سنتی و بنيادگرا آن را درجايگاه يک دين جديد/جنبش دينی نوين قرار می دهد (۶).
گزاف نيست بگوييم نخبگان دو گفتمان تشيع سنتی و بنيادگرا، حداقل از سدۀ پيش به اين سو در پی ايجاد هراس اخلاقی (۷) از بهاييان بوده اند، و در سه دهۀ گذشته که اين دو گفتمان به تدريج موقعيتی هژمونيک يافته، سرسختانه سياست دامن زدن به اين هراس را تعقيب کرده اند. توجه به اين امر اهميت دارد زيرا همان طورکه ساحره سوزان های اروپای قرون وسطا، يهودستيزی های هيتلری، و تصفيه های استالينيستی نشان داده کارزار (۸)های هراس اخلاقی، پيشدرامدِ آزار و اذيت افراد يا گروههای دگرانديش و دگرباش اند. در اين کارزارها نه صرفِ وجود فرد يا گروهی دگرانديش/باش بلکه خطرناشی از برخی رفتارهای اين افراد يا گروههاست که هراسناک قلمداد می شود و دستاويز تاکيد بر دوگانگی ما/آنها و افزايش دشمنی با آنها قرارمی گيرد.
اصطلاح هراس اخلاقی ابتدا در دهه هفتاد قرن بيستم، به ويژه با شهرت يافتن کتاب استنلی کوهن با عنوان شياطين عاميانه و هراس های اخلاقی (۹)(۱۹۷۲) رواج يافت. کوهن در اين اثر به تبيين واکنش اغراق آميز به اوباش گری در انگلستانِ اوايل دهه شصت قرن بيستم پرداخت. اين واژه به تدريج در جامعه شناسیِ انحراف باب شد و جامعه شناسانی همچون اريک گود و ناخمن بن يهودا در کتاب هراس های اخلاقی: ساخت اجتماعیِ انحراف(۱۰) (۱۹۹۴) به تفصيل به آن پرداختند . در تحليل خود، گود و بن يهودا از رسانه ها، عامه مردم، دستگاه حقوقی، سياستمداران، قانونگزاران، گروههای فشار و شياطين عاميانه به عنوان بازيگران اصلی نمايش هراس اخلاقی نام می برند)۱۱( و به کاربست "تمثيل بلا"(۲۱) درخصوص ايدۀ هراس اخلاقی می پردازند (۱۳)، اصطلاحی که به شباهت هراس اخلاقی با هراس ناشی از بلايای طبيعی نظير سيل يا زلزله اشاره دارد. به اختصار می توان گفت در نمايش هراس اخلاقی هدف عبارت است از تهييج افکار عمومی بر ضد معضلی خيالی. معضلات اجتماعی (۱۴) درنفس خود، سازه های اجتماعی (۱۵) اند، يعنی بنا به ماهيت ذهن-بنيادِ (۱۶) خود از جامعه ای به جامعه ديگر متفاوتند وآنچه در يک جامعه معضل اجتماعی به شمار می رود در جامعه ای ديگر امری بهنجار تلقی می گردد. بنا براين، چيزی را معضل اجتماعی برشمردن بنفسه نوعی برسازی(۱۷) است، چه رسد به تاکيد و برجسته ساختن چنين معضلی و وانماياندنش به مثابه عاملی بر هم زنندۀ ثبات، آرامش و امنيت جامعه. اما بر کشاندنِ معضلی اجتماعی به سطحِ يگانه عاملِ هراسِ اخلاقی، مستلزم باز تعريفِ اين معضل و فعاليت شديد سياستمداران، حقوقدانان، گروههای فشار و رسانه هاست. در واقع اينجا با "برسازی بيش از حدِ" (۱۸) معضلی اجتماعی سر و کار داريم که از طريق مبالغه، فريبکاری و ارائه اطلاعات غلط برای هراساندن عامۀ مردم صورت می گيرد. اينجا مسأله صرفاً نه وجود، بلکه شيوع چنين معضلی است و تمامی تلاش، صرف بسيج منابع برای اقناع نخبگان و عوام می شود تا به مقابله با چنين معضل خيالی ای برخيزند. در اين ميانه، رسانه ها در دامن زدن به اين هراس در بين عامه مردم نقشی مهم دارند، چه که درغياب آنها حصول اجماع درباره خطر دگرانديشان/باشان و بسيج افکار عمومی بر ضد ايشان، اگرنگوييم ناممکن، بی اندازه دشوار است. درواقع، اين رسانه ها هستند که با بزرگنمايی خطر مفروض، امکان برخورد نامتناسب و افراطی با دشمنان فرضی را فراهم می سازند. به همين منظور، رسانه های همگانی به ارائه داده های آماری غلط می پردازند. برای مثال، بعضی رسانه های متعلق به مسيحيان بنيادگرا ادعا می کنند که شيطان پرستان سالانه ۵۰۰۰۰ کودک را در آمريکا به قتل می رسانند، درحالی که وارسی دقيق، کذب اين ادعا را به اثبات رسانده چه که روشن شده شيطان پرستان حتی يک کودک راهم نکشته اند (۱۹). نمونۀ ديگر، آن که در دوران اوج هيپی گری و زندگانی اشتراکی، برخی رسانه های آمريکايی ادعا می کردند که تعداد بسيار زيادی از جوانان زندگی اشتراکی دارند و خطرعظيمی بنيان نهاد خانواده را تهديد می کند، در حالی که در هيچ زمانی تعداد واقعی چنين افرادی در آمريکا از ۲۵۰۰۰ تن تجاوز نمی کرد (۲۰).
يکی از رايج ترين و سنگين ترين اتهاماتِ معطوف به ايجاد هراس اخلاقی و ديگر هراسی، "انگِ خون"(۲۱) است. انگِ خون، اتهاميست که "گروه دينی الف" بر ضد "گروه دينی ب" اقامه می کند و آن گروه را به ارتکاب عملِ شنيعِ قتلِ آئينی (۲۲) متهم می سازد. به موجب اين اتهام، اعضای "گروه دينی ب" قربانی را می ربايند، قربانی ای که معمولاً فردی بی گناه، و در بيشتر موارد نوزاد، کودک و يا نوجوان است. علی الظاهر، قربانی را شکنجه می کنند و سپس طبق شعائر و مناسک آن دينِ خاص به قتل می رسانند. ادعا بر اين است که در بسياری از موارد، گوشت قربانی را هم می خورند و/يا خونش را می نوشند، و پيش يا پس ازارتکابِ قتلِ آيينی اعمال شنيع جنسی انجام می دهند. همين تضاد ميان معصوميت قربانی و ماهيتِ پليد قاتلين است که اين اتهام را چنين چشمگير می سازد. لازم به ذکر است که "گروه دينی ب"، يعنی قربانيان اصلی اين اتهام، معمولاً گروه دينیِ فرودست يک جامعه اند، در حالی که اتهام زنندگان، پيروانِ دين فرادستِ آن جامعه اند.
اين اتهام بيش از دوهزار سال بر سر زبان ها بوده است. در هر عصر و دوره ای جزيياتی به آن افزوده يا از آن کاسته می شود، گاهی برای دهه ها از انظار ناپديد می گردد ولی دوباره درگوشۀ ديگری از جهان سر بر می آورد. به عنوان مثال، در سه قرن اول ميلادی، يونانيان و رومی ها اين اتهام را بر ضد مسيحيان طرح می کردند، در حالی که درقرون وسطا اين مسيحيان بودند که يهوديان، جادوگران و ديگر به اصطلاح کفار را آماج چنين اتهامی قرار می دادند. در آمريکای قرن نوزدهم، پروتستان ها، کاتوليک ها را به اين جنايت متهم می ساختند و در قرن بيستم، نازی ها، کمونيست ها و مسلمانان، يهوديان را به ارتکاب اين عمل قبيح متهم می کردند (۲۳).
مطابق نخستين سند مکتوبی که دربارۀ متهم ساختن يهوديان به اين جنايت وجود دارد، درسال ۱۱۴۴ ميلادی شايعۀ بی اساسی در شرق انگلستان رواج يافت که بر اساس آن يهوديان در روز عيد پسح، کودکی مسيحی را ربوده، به صليب بسته، بر فرقش خنجر زده، خونش را نوشيده و نان فطير را به خون او آغشته و خورده بودند. اين شايعه را فردی با پيشينۀ يهودی که به مسيحيت گرويده و ردای رهبانيت بر تن کرده بود به راه انداخته و مدعی شده بود که نخبگانِ يهودی هر سال در محلی در فرانسه گرد هم می آيند تا تصميم بگيرند در کدام شهر کودکی مسيحی را قربانی سازند. کودک قربانیِ اين داستانِ دروغين بعدها به ويليام مقدس اهل نوريچ (۲۴) شهرت يافت. بسياری از مسيحيان به زيارت مزار او می رفتند و ادعا می کردند که با توسل به او به گونه ای معجزه آسا شفا يافته اند. اين اتهام حاکی از جهل نسبت به اصول و مبانی آيين يهود است که نه فقط قتل بی گناهان را حرام می شمارد بلکه به نص صريحِ تورات، نوشيدن خون به هر صورتی را به شدت نهی می کند. با وجود اين، واقعيت هرگز مانع از طرح اين اتهام نشده و حتی امروزه پس از قرن ها گاه و بيگاه دوباره با آن روبرو می شويم. جالب اين که، پاپ اينوسانِ چهارم در سال ۱۲۴۷ ميلادی فرمان تحقيق دربارۀ اين واقعه را صادر کرد. مفتشين او دريافتند که اين اتهام کاملاً بی پايه و اساس بوده و صرفاً برای توجيه آزار و اذيت يهوديان ابداع شده است. دست کم چهار تن از پاپ های بعدی نيز يهوديان را از اين اتهام مبرا دانستند ولی اتهام زنی ها، محاکمه ها و اعدام ها قرن ها ادامه يافت تا جايی که بعضی پژوهشگران گفته اند که دست کم، ۱۵۰ موردِ قطعی از آزار و اذيت و کشتار يهوديان در طول تاريخ، معلول طرحِ اين اتهام بوده است۲۵) ).
در دهۀ ۱۹۳۰، هيتلر و رژيم نازی کارزار تبليغاتی ای برای گسترش يهود هراسی بر پا کردند. يوزف گوبلز، وزير تنوير عمومی و تبليغات )۲۶)، تصويری منفی از يهوديان آفريد و مشکلات اقتصادی و اجتماعی آلمان و کل دنيا را به گردن آن ها انداخت. هدف از اين تبليغات انسانيت زدايی از يهوديان، دامن زدن به يهودهراسی و تمهيد مقدماتِ سلب حقوق و آزادی های ايشان بود. نازی ها با ارایۀ تصويری غير انسانی از يهوديان می گفتند آنها را بايد از جامعه حذف کرد و در اين راه از تمامی رسانه ها از فيلم و نمايش گرفته تا روزنامه ها بهره می بردند تا تصويری تحريف شده از يهوديان بيافرينند. اين تبليغات به احساسات يهود ستيزانه ای که پيش از آن در اروپا وجود داشت، دامن زد و سرانجام فاجعۀ هولوکاست را خلق کرد.
انسانيت زدايی (۲۷) فرآيندی روانشناختی است که از طريق آن "ديگری" را به مادون انسان فرو می کاهند و بنابراين از دايرۀ شمول اخلاق خارج می سازند. رفتار نازی ها با يهوديان و هوتوها با توتسی ها در رواندا دو نمونۀ شناخته شده از انسان زداييست. معمولاً بر اين باوريم که همگان حقوق انسانیِ بنيادينی دارند که نقض ناشدنيست: انسان های بی گناه را نبايد کشت يا شکنجه داد چه که آدميان همگی شرافت و نجابتی ذاتی دارند که بايد محترم به شمار رود. همه شايستۀ آنند که نيازهای اساسيشان برآورده شود و در تصميم گيری و تعيين سرنوشت خود آزاد باشند. ولی افرادی که خارج از حيطۀ شمول اخلاق و عدالت به شمار روند از اين قاعده مستثنا خواهند بود. به عبارت ديگر، می توان آنها را شکنجه داد يا به قتل رساند زيرا شرافت ذاتی آنها از پيش انکار شده است. نقض حقوق و آزادی های اساسیِ آنانی که از دايرۀ انسانيت بيرون گذاشته می شوند نه فقط ممکن بلکه حتی از لحاظ اخلاقی هم موجه شمرده می شود. معيارهای رايج برای بيرون راندن افراد از دايرۀ انسانيت عبارتند از: ايدئولوژی، رنگ پوست و توانايی های ادراکی. نوعاً از کسانی انسانيت زدايی می کنيم که به نظرمان تهديدی برای بهروزی و ارزش هايمان باشند. از نظر روانشناختی، غير انسان شمردنِ ديگری برای مشروعيت بخشيدن به خشونت عليه او يا توجيه نقض حقوق انسانی بنيادين او ضروريست. محروميت اخلاقی (۲۸)، محدوديت های موجود در برابر آسيب رساندن به گروههای مشخصی از انسانها يا بهره کِشی از آنها را کاهش می دهد. درموارد حاد، انسانيت زدايی نقضِ هنجارهای رفتاریِ عموماً پذيرفته شده در خصوص همنوعانمان را معقول يا حتی ضروری می نماياند. در واقع، انسانيت زدايی بسطِ فرآيندِ ترسيمِ "چهره ای خصمانه"(۲۹) از ديگريست. در چنين شرايطی، آنچه به رابطۀ ما و ديگری شکل می دهد احساس خشم، ترس و عدم اعتماد است که در صورت تداوم، چهره ای شريرانه از ديگری ای ترسيم می کند که از هرگونه فضيلت اخلاقی بی بهره، و در نتيجه، موجودی خطرناک است. چهرۀ خصمانه، نوعی کليشۀ منفيست که به کمک آن ديگری، شر و ما نيک، تصوير می شويم. چنين انگاره هايی ممکن است از ميل به همسانی گروهی و نياز به متضاد جلوه دادنِ فضايلِ گروه خود با رذايلِ گروه ديگر ناشی شود. اين تصاوير معمولاً سياه و سفيدند. کنش های گروهِ ديگر، بازتاب ماهيت شرورانه آنها تلقی می شود، در حالی که خطاهای گروه خودی ناديده گرفته يا انکار می شود. در اين حالت، همذات پنداری با ديگری بتدريج ناممکن می گردد، ارتباط معنادار از ميان می رود و تصور هر گونه وجه مشترکی دشوار می شود. چهره های خصمانه وقتی شکل بگيرند در مقابل هر گونه تغييری مقاومت می کنند، تداوم می يابند و در اذهانِ مردم جا می افتند. چون ديگری، "دشمنی شيطانی" به شمار می رود رابطۀ دو گروه به نبرد خير و شر بدل می گردد. ديری نمی پايد که هدف اصلی به نابودی و امحای ديگری تبديل می شود. آنچه در اين ميانه چهرۀ خصمانۀ ديگری را پررنگ می کند، فراينديست که روانشناسان از آن با عنوان فرافکنی (۳۰) ياد می کنند. آدميان از طريق فرافکنی نقائص و نارسايی های خود را به ديگران نسبت می دهند. به عنوان مثال، افراد يا گروههايی که به خشونت يا خودمداری (۳۱) گرايش دارند به احتمال زياد اين صفات يا خصائص منفی را به ديگران يا رقبای خود و نه به خويشتنِ خويش نسبت می دهند. چنين کاری، تصوير شخص يا گروه از خود را بهبود می بخشد و انسجام گروهی را افزايش می دهد ولی در عين حال بر تضاد و تنش با گروه ديگر می افزايد و انسانيت زدايی از طرف ديگر را آسان تر می سازد. ديگر فرآيند روانشناختی ای که انسانيت زدايی را تسهيل می کند فرديت زدايی (۳۲) است. اين فرآيند، هر شخص را صرفاً به عضوی از يک مقوله يا گروه تبديل می کند و فرديتش را از او می ستاند. چون اشخاصِ فرديت زدايی شده چندان انسان به نظر نمی رسند رعايت هنجارهای اجتماعیِ رايج، مثلا اجرای عدالت و عدم اِعمال خشونت، در مورد ايشان ضرورت خويش را از دست می دهد. در اين صورت، توجيه نقض حقوق و آزادی های بنيادين آنها آسان تر می شود. وقتی گروهی داغ ننگ بخورد، شيطانی، از لحاظ اخلاقی فروتر، و ازنظر انسانی پست تر به شمار رود، آزار و اذيتش از لحاظ روانشناختی پذيرفتنی تر می شود. عجيب نيست که در چنين شرايطی خشونت بر ضد چنين گروهی افزايش می يابد و حتی می تواند نابودی کامل آن را ضروری جلوه دهد، همان چيزی که فجيع ترين نمونه هايش را در رواندا، کامبوج، يوگوسلاوی سابق و آلمان نازی ديده ايم.
گود و بن يهودا در تعريف شياطين عاميانه می گويند که به نظرِ ديگر بازيگران نمايشِ هراس اخلاقی، ايشان تجسم شرند، منحرفند، سرگرم کارهای ناروايند و اعمالشان برای جامعه زيان دارد. اين شياطين چنان عاری از هر فضيلت ومبتلا به هر رذيلتی تصوير می شوند که نشانی از انسانيت ندارند، گويی شناخت آنها نوعی اهريمن شناسی (۳۳) بيش نيست. بنابراين، تعجبی ندارد اگر تهييج عواطف عامۀ مردم وتحريک ايشان به اقدام دسته جمعی بر ضد گروهی چنين اهريمن صفت چندان دشوارنباشد زيرا عامۀ مردم می پندارند که برقراری نظم اخلاقی، آرامش و امنيت در جامعه صرفا در گرو مبارزه با اين گروه شيطانی است (۳۴). تاريخ چند دهۀ گذشته غرب نشان داده جنبش های دينی نوين طعمۀ مناسبی برای به راه انداختن هراس اخلاقی بوده اند، چه که نه فقط اعضای اين جنبش ها باورها و رفتارهايی مغاير با هنجارهای رايج جامعه دارند، بلکه از لحاظ سياسی ضعيف و از حمايت نخبگانِ جامعه محرومند. برهمين اساس می توان گفت دامن زدن به بهايی هراسی، حداقل تا همين چند سال اخير، چندان دشوار و پر هزينه نبوده؛ نه تنها تحريک عوام بر ضد بهاييانی که باورها و رفتارهايی متفاوت با آنها دارند نسبتا آسان بوده بلکه جز درمواردی اندک، نخبگان هم ازحقوق بهاييان حمايت نمی کرده اند. بهايی، بيگانه ای بی بهره ازانسانيت، اهريمن صفت، و خطرناک بوده که خودی ها برضد او متحد شده وهويت خود را بازتاييد می کرده اند. تصويری که از بهايی ترسيم می شده شيطانی انسان نما بوده منهمک درانواع شهوات ومفاسد اخلاقی، و درنتيجه، مخل نظم وامنيت اجتماعی وبرباد دهندۀ ناموس واخلاق (۳۵).
شبه خاطرۀ مندرج در ابتدای اين جستار، گواه اين مدعاست. ديگربار، نگاهی به آن می اندازيم. چه آشنا به نظر می رسد! شباهت غريبی دارد با همان نخستين روايتِ مکتوب از متهم ساختن يهوديان به ربودن و کشتن کودکی مسيحی. گويی آيت اللهِ افسانه سرا آن سند را با کمی دخل و تصرفِ ادبی از لاتين به فارسی برگردانده است! جز يک مورد مهم، اندک جرح و تعديل هايی هم که در نسخۀ ايرانی اين افسانه می بينيم، گريز ناپذير بوده: زمان وقوع ماجرا از قرن ۱۲ به قرن ۲۰ ميلادی تغيير يافته، نوريچ جايش را به قم داده، عاشورا بر جای پسح نشسته، بهاييان در مقام جنايتکارانی خون آشام جای يهوديان را گرفته اند، و اين بار نه مسيحيان بلکه مسلمانانند که قربانی جلوه داده شده اند. يگانه تفاوت معنا دار نسخۀ ايرانی، افزودن روايتی هولناک از ترور يک بهايی توسط رئيس ژاندارمری قم است که بيرون از باغ کمين کرده و لحظه ای با خود فکر می کند که "الان برخی از مردم در مجالس عزای امام حسين (عليه السلام) دارند به سر و سينه خود می زنند و يک عده از خدا بی خبر هم در اينجا مشغول عيش و عشرتند". همين کافيست تا خونش به جوش آيد و با شليک گلوله ای يک (سرهنگ؟) بهايی را به قتل رساند. بعد هم به کمک دوستش همۀ خون آشامانِ اهريمن صفتِ بهايیِ حاضر در آن محفل را با اسلحه تهديد و در اتاقی حبس می کند و پس از مخفی ساختن جسد مقتول با خيال راحت به مجلس عزاداری امام حسين می رود! صبح روز بعد هم که دوستان و بستگانِ حاضرينِ در محفل به او پناه می برند و از وی ياری می جويند، می گويد: "مگر [آنها را] به دست ما سپرده بوديد؟" و روايت خود را سرمستانه چنين به پايان می برد: "در نهايت هم نتوانستند قتل سرهنگ بهايی را به دوش ما بيندازند ".
هر چند اين خاطرۀ برساخته چيزی از گذشته به ما نمی گويد، از فاجعه ای در آينده به ما خبر می دهد. خاطره پردازانِ خام انديشی که در سه دهۀ گذشته همواره از سلطۀ صاحب منصبانِ ارتشی بهايی بر جان و مال مردم در دوران پهلوی سخن گفته اند با خلق شخصيت رييس ژاندارمری قم نقض غرض کرده و در دام تناقضی آشکار گرفتار آمده اند. مهم تر اما اين که خامدستانه فرجامِ پروژۀ بهايی هراسی را افشا کرده اند: بهايی کشی در وضعيت استثنايی(۳۶). فقيهان حاکم بر ايران، اين شاگردان راستينِ کارل اشميت، الهيات سياسیِ دوست-دشمن محور را به صورت های گوناگون در جامعه بازتوليد کرده اند. در اين گفتمان، همۀ پيروان فرقۀ گمراه بهاييت نجس و دشمن دين و ايمانِ مردم و در واقع محاربند و ومؤمنين بايد ازهرگونه معاشرت بااين فرقه ضاله اجتناب نمايند )۳۷). بهاييان، متهم به جناياتی ناکرده، دشمنانی اهريمنی اند که حياتی برهنه (۸۳) دارند يعنی از جامعه رانده شده اند، حقوق شهروندی ايشان را سلب کرده اند و از حوزۀ قانون بيرون گذاشته شده اند؛ هر که بخواهد می تواند بی هيچ هراسی آنها را به قتل رساند چه که قانون در مورد ايشان مصداق ندارد- شگفت نيست اگر در خاطرۀ برساختۀ پيش گفته، قم چنان بی قانون جلوه می کند که خواننده را به ياد تگزاسِ غربِ وحشیِ فيلم های وسترن می اندازد، و رييس ژاندارمری شهر نيز در قامت کلانترهای ششلول بندِ قانون گريزِ همان فيلم ها ظاهر می شود. از آگامبن آموخته ايم که در زمان بحران، همانند آنچه در دوران حکومت دوازده سالۀ رايش سوم درآلمان ديديم، دولت برای بسط يدِ خود وضعيت استثنايی اعلان می کند، وضعيتی که در آن حقوق فردی و شهروندی به حال تعليق در می آيد و دولت با اِعمال خشونتی ناب و فراقانونی در پی حذف فيزيکی همۀ رقبای سياسی و تمام شهروندانِ ناهمسو با نظام سياسیِ مستقر برمی آيد (۳۹).
در وضعيت استثنايیِ ايرانِ امروز نه با اّلن گيبسن (۴۰) و ترنس فيشر(۴۱)، کارگردانانِ نام آشنای فيلم های درجۀ دو خون آشامی، سر و کار داريم و نه با بلا لوگوسی (۴۲) و کريستوفر لی (۴۳)، بازيگران صاحب نام نقش دراکولا در فيلم های همين ژانر. کارگردانانِ درام های خون آشامی ايرانی، مراجع تقليدی همچون خمينی، خامنه ای، صافی گلپايگانی، مکارم شيرازی، فاضل لنکرانی و بهجت اند که نه در استوديوهای آمريکايی و انگليسی نظير يونيورسال و هّمِرفيلم بلکه در حوزه های علمیۀ ايران، بر فراز منابر، در مساجد و هيئت های مذهبی، در صدا و سيما، و با همکاری شبه مورخانِ غوغا سالاری همچون عبدالله شهبازی، عباس سليمی نمين و روح الله حسينيان، مديران قبلی و فعلیِ موسساتی مثل مطالعات تاريخ معاصر ايران، دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران، و مرکز اسناد انقلاب اسلامی، به توليد و بازتوليد درام های بهايی ستيزانه، با نقش آفرينی مداحان، سپاهيان، بسيجيان و لباس شخصی ها، و به تهيه کنندگی انجمن های اسلامی اصناف و بازار سرگرم بوده اند.
معرکه گردانانِ پشت صحنۀ درام های بهايی هراسی در پی آنند که با ايراد اتهامات بی اساسی همچون انگ خون، چهره ای شيطانی از بهاييان ترسيم کنند و ايشان را تجسم واقعیِ شمر و يزيدِ تعزيه های عاشورايی جلوه دهند. و حال آن که بهاالله زيارتنامه ای در بزرگداشت امام سوم شيعيان نگاشته و پيروانش را به قرائت آن در روز عاشورا فرا خوانده است. در اين اثر، بهاالله حسين را با القابی همچون سيد الشهداء، سلطان الشهداء، فخرالشهداء و محبوب الشهداء می ستايد و در مقامی عرفانی و با لحنی جذبانی، ساکنان مدائن اسماء ، طلعات غرفه های جنّت عليا، و اصحاب وفا در ملکوت بقا را مخاطب می سازد و از ايشان می خواهد جامه های سرخ و سفيد خويش را به جامه ای تيره و سياه بدل نمايند زيرا ایّام مصيبت کبری و رزیّۀ عظمی فرا رسيده، مصيبتی که رسول خدا را به نوحه و زاری انداخت و دختر گرامی اش فاطمه زهرا را جگر بگداخت، نالۀ فردوس اعلی بلند گشت و صدای گريه و زاری از اهل سراپردۀ جلال و راکبين سفينۀ حمراء که بر تخت های محبّت و وفا آرميده بودند به فراز آسمان رسيد (۴۴). فخامت اين عبارات کجا و سخافت آن اتهامات کجا؟ گويی در مجالسِ تعزيتِ امام سوم شيعيان بايد به سوگ همان آرمان حق و عدالتی نشست که خود بر سرش جانِ شيرين فدا کرد! پژواک صدای حسين از پسِ قرن ها در گوش تماشاگران تعزيه ها و درام های بهايی هراسی می پيچد: المُلک يبقی مع الکُفر و لا يبقی مع الظلم. زود است که بساط ظلم برچيده شود و آفتاب حقيقت بر قلوب بتابد! چه خوش گفت اديب فرزانه، شفيعی کدکنی:
پيش از شما / به سان شما / بيشمارها / با تار عنکبوت / نوشتند روی باد / کين دولت خجستهٔ جاويد زنده باد.
پانوشت ها
۱) جواد امامی، خاطرات آيت الله مسعودی خمينی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، پاييز ۱۳۸۱، صص ۲۲۹-۲۳۰
۲) همۀ نقل قول های اين عبارت از منبع زير بر گرفته شده اند:
گوشه ای از خوی حيوانی بهاييت
http://www.javandaily.com/vdcgxz9wtak9yq4.rpra.html
۳)orthodoxy
۴)Momen, Moojan 1999, The Phenomenon of Religion: A Thematic Approach, p. 515 , Oxford: Oneworld Publications.
۵) Melton, Gordon (2004) ‘An Introduction to New Religions’ in Lewis, James R (ed.) (2004) The Oxford Handbook of New Religious Movements, pp. 24-5, Oxford: Oxford University Press.
۶) آنچه تسنن را به يک فرقه و آيين بهايی را به يک دين جديد/جنبش دينی نوين درايران بدل می سازد تفاوت قابل قبول ارزش ها و هنجارهای اولی و تعارض آشتی ناپذير ارزش ها و هنجارهای دومی با ارزش ها وهنجارهای تشيع سنتی و بنيادگرای حاکم بر ايران است. به عبارت ديگر، برای تعريف يک دين جديد/جنبش دينی نوين بايد نسبت آن با گروه دينیِ غالب در يک جامعۀ خاص را مشخص کرد. دقيقا به همين دليل، عوامل معرف هم درونی اند (باورها و رفتارها) و هم بيرونی (ميزان رواداری دينی و حضور گروههای دگرانديش ستيز درجامعه). برای توضيح بيشتر، نگاه کنيد به ملتون، منبعِ پيش گفته، ص ۳۰.
۷) Moral panic
۸) Campaign
۹)Cohen, Stanley (2002) Folk Devils and Moral Panics: Creation of Mods and Rockers, 3rd edition, London & New York: Routledge.
۱۰)Goode, Erich & Ben-Yehuda, Nachman (2009) Moral Panics: The Social Construction of Reality, 2nd edition, Wiley-Blackwell.
Goode & Ben-Yehuda 2009: 23-28.(۱۱
۱۲) Disaster analogy
Goode & Ben-Yehuda 2009: 28 (۱۳
۱۴) Social problems
۱۵)Social constructs
۱۶) subjective
۱۷) construction
۱۸) Overconstruction
۱۹) Richardson et al 1991; de Young 2004, quoted in Goode & Ben-Yehuda 2009: 44-45.
۲۰) Shupe, Anson D. & Bromley, David G. (1994) ‘’The Modern North American Anti-Cult Movement 1971-1991: A Twenty Year Retrospective’’ in Shupe, Anson D. & Bromley, David G. (eds) (1994) Anti-Cult Movements in Cross-Cultural Perspective, p. 15, New York: Garland.
۲۱)Blood libel
۲۲) Ritual murder
۲۳) يکی از جنجالی ترين نمونه های اخير آن مجموعۀ تلويزيونی مصری "شهسوارِ بی اسب"(۲۰۰۲-۲۰۰۳) است که با الهام از پروتکل های بزرگان صهيون ساخته شد و با اعتراض شديد بسياری از کشورهايی که آن را يهود ستيزانه می دانستند، روبرو گشت.
۲۴)Saint William of Norwich
۲۵) برای مروری گذرا بر پيشينۀ اين اتهام، نگاه کنيد به
Dundes, Alan (1992) The Blood Libel Legend: Casebook in Anti-Semitic Folklore, Wisconsin University Press.
۲۶) public enlightenment and propaganda
۲۷) dehumanization
۲۸) Moral exclusion
۲۹)Enemy image
۳۰)projection
۳۱)Authoritarianism
۳۲)Deindividuation
۳۳) Demonology
۳۴) Goode & Ben-Yehuda 2009: 27-8.
۳۵) برای بحثی روشنگر درباره ديگرسازی بهاييان، نگاه کنيد به محمد توکلی طرقی، بهايی ستيزی و اسلام گرايی، ايران نامه، سال ۱۹، شماره ۱-۲، زمستان ۱۳۷۹-بهار ۱۳۸۰.
http://irannameh.org/index.php/journal/article/view/588
۳۶) state of exception
۳۷) آيت الله صافی گلپايگانی، جامع الاحکام، ج ۲، ص ۹۸، سوال ۱۵۱۱؛ آيت الله صانعی، مجمع المسائل، ج ۱، ص ۴۵، سوال ۹۳؛
آيت الله خامنه ای، استفتائات، ص ۶۵، سوالات ۳۲۸ و۳۳۰؛ آيت الله مکارم شيرازی، استفتائات، ح ۱، سوال ۱۱۷۱؛ آيت الله بهجت، استفتائات، ج ۱، سوال ۳۶۸؛ آيت الله فاضل لنکرانی، جامع المسائل، ج ۱، سوال ۹۲؛ آيت الله نوری، هزار و يک مسئله فقهی، ج ۱، سوال ۳۹
۳۸) bare life
۳۹) جورجو آگامبن، مُلهم از کارل اشميت، تاملات فلسفی ارزشمندی در باب الهيات سياسیِ دوست-دشمن محور دارد. نگاه کنيد به
LifeAgamben, Giorgio (1998) Homo Sacer: Sovereign Power and Bare Life Stanford, trans. Daniel Heller-Roazen, CA: Stanford University Press.
Agamben, Giorgio (2005) State of Exception, trans. Kevin Attel, University of Chicago Press.
۴۰) Alan Gibson
۴۱) Terence Fisher
۴۲) Bela Lugosi
۴۳) Christopher Lee
۴۴) اصل عربی اين عبارت چنين است: يا اهلَ مدائنِ الأسماءِ و طلعاتِ الغرفات فی الجنّة العليا و أصحابَ الوفاء فی ملکوت البقاء * بَدِّلوا أثوابَکم البيضاءَ و الحمراءَ بالسّوداءِ بما أتت المصيبةُ الکبری * و الرَّزیَّة العظمی الّتی بها ناح الرَّسول و ذاب کبِدُ البتول * و ارتفع حنين الفردوس الأعلی * و نحيبُ البکاء من أهل سرادق الأبهی * و أصحاب السّفينة الحمراء المستقرّين علی سُرُر المحبّة و الوفاء
کل اين اثر در نشانی اينترنتی زير در دسترس است:
http://special.aeenebahai.org/special/10moharam1387/page4.php