نامه محمد ملکی به احمد شهيد: شهادت می دهم که در دهه ۶۰ چگونه زندانيان را پس از شکنجه، ده ده و صد صد هر شب برای اعدام می بردند
بسم الحق
جناب آقای دکتر احمد شهيد
با سلام و ارادت و آرزوی موفقيت بخاطر کارسترگ و انساندوستانه ای که پذيرفته ايد.
من دکتر محمدملکی استاد بازنشسته دانشگاه و نخستين رئيس دانشگاه تهران پس از انقلاب ميخواستم بر اساس تجربيات شخصی ام، شمه ای از آنچه در مسير نقض فاحش حقوق بشر در کشورم ايران می گذرد را جهت اطلاع بيشتر شما به عرضتان برسانم تا شايد گامی باشد جهت نجات ملتم از اين همه ظلم و فساد و بيرحمی حاکمان در حق يک ملت مظلوم .
برادرم؛ آقای شهيد
من هم يکی از ده ها هزار نفری بودم که در مدت ۳۲ سال حکومت جمهوری اسلامی ايران بارها و بارها حقوق انسانی ام از سوی حاکمان قدرت طلب و استبدادی نقض شده و شاهد بسياری جنايت ها در زندانهای ايران بوده ام که به گوشه ای از آنها اشاره می کنم .
در سال ۱۳۵۷ بعد از پيروزی انقلاب و پس از برگزيده شدنم به رياست دانشگاه تهران، برای پياده کردن يکی از اهداف انقلاب، تمام توانم را بکار بردم تا دانشگاه و دانشکده ها به وسيله شورائی مرکب از استادان، دانشجويان و کارمندان که در يک انتخابات کاملا دموکراتيک انتخاب می شدند، اداره گردد. اينکار به مزاق حاکميتی که همه امور کشور را در دست گرفته بود خوش نيامد تا بالاخره با يک کودتا به نام "انقلاب فرهنگی"، با حمله به دانشگاهها و کشتار تعدادی از دانشجويان همراه با مجروح کردن و دستگيری جمعی از آنها، دانشگاهها را بستند و تعداد زيادی از دانشگاهيان معترض را دستگير و پس از شکنجه های فراوان اعدام نمودند. شورای مديريت دانشگاه تهران و شورای عالی دانشگاه که کار اداره دانشگاه را به عهده داشتند با اين امر به مخالفت برخاستند، ولی حاکميت به جای پاسخگوئی به آنها تعدادی از آنها از جمله اينجانب را دستگير و به بهانه مخالفت با امر رهبری (آيت الله خمينی) روانه زندانها نمودند. در يک دادگاه غير قانونی بدون حضور وکيل محاکمه شدم و ابتدا به اعدام و سپس به ۱۰ سال زندان محکوم گرديدم . در اين مدت با بيرحمانه ترين رفتار از جمله زدن کابل به کف پا و ساير نقاط بدنم، آويزان کردن از سقف، کوبيدن سر به ديوار، زدن مشت و لگد که منجر به نابينائی چشم چپم و شکستگی استخوان مچ دست راستم شد و انواع شکنجه ها مواجه بودم. آثار بعضی از آن شکنجه ها هنوز روی بدنم باقيست. بعد از ۵ سال ظاهرا از زندان آزاد شدم ولی ماهها بايد هر چند روز يکبار خودم را به دادستانی معرفی می کردم تا مورد بازجوئی که خود نوعی شکنجه بود قرار می گرفتم .
در سال ۱۳۷۹ باتفاق دهها فعال ملی ـ مذهبی به بهانه "براندازی" مجددا دستگير و مدت ۶ ماه در يکی از مخوف ترين زندانهای سپاه (عشرت آباد) در سلولهای انفرادی (۱متر در ۲متر) زندانی شدم؛ سلولهائی که بنا به گفته حقوق دانان و روان پزشکان، زندانی بودن در آنها را "شکنجه سفيد" می نامند. پس از حدود ۷ ماه تحمل زندان (شکنجه سفيد) برای محاکمه آزاد شدم و در يک دادگاه غيرعلنی و غيرقانونی محکوم به ۷ سال زندان تعليقی گرديدم.
در ۳۱ مرداد سال ۱۳۸۸ و درحاليکه دچار بيماری سرطان پروستات و بيماری قلبی آريتمی و فشارخون بودم و دوران شيمی درمانی را می گذراندم و از ناراحتی قلبی و سنکپ های مرتب رنج می بردم، در ساعات اوليه روز عده ای از مامورين وزارت اطلاعات به منزلم هجوم آوردند و من را بعد از بازرسی خانه و مصادره تعداد زيادی از کتابهايم، از بستر بيماری مستقيم به زندان اوين، بند مربوط به وزارت اطلاعات (بند۲۰۹)، بردند و در سلول انفرادی به مدت ۳ ماه زندانی شدم. در بازجوئی ها انواع توهين و تحقير را در حقم روا داشتند و تنها بدليل نوشته ها و گفته های انتقادی ام، به من اتهام محاربه و توهين به آقايان خمينی و خامنه ای (رهبران جمهوری اسلامی) وارد ساختند. نهايتا پس از ۱۹۱ روز زندانی شدن، بعلت شدت بيماری که در اثر آن چند بار به بيمارستان منتقل شدم به من مرخصی استعلاجی دادند تا شيمی درمانی ادامه يابد و عمل نصب دستگاه تنظيم کننده ضربان قلب انجام شود . اخيرا برای محاکمه به دادگاه غير علنی که خلاف بر قوانين خود جمهوری اسلامی است احضار شدم تا حکم قاضی صادر گردد و فعلا روزهای بسيار سخت و شکنجه گونه زير حکم بودن را می گذرانم. من پيرمردی ۷۸ ساله و بيمار هستم ولی برای تحمل هر حکمی آماده هستم زيرا هدفم مبارزه با ظلم و بيدادگری حاکمان و قدرت بدستان ايران بوده و هست و خواهد بود. به خدا و خلق تکيه دارم و از هيچ عقوبتی ترس ندارم و آرزويم ملاقات با شما و بيان حقايقی است از آنچه در ۳ دهه اخير در ايران گذشته و ظلمی که بر اين ملت روا رفته است.
جناب آقای دکتر شهيد؛
من شهادت خواهم داد که در دهه ۶۰ شمسی چگونه زندانيان جوان و دانشجويان اعم از زن و مرد را پس از شکنجه بسيار، ده ده و صد صد هر شب برای اعدام می بردند و آنها به سوی سرنوشت می رفتند و در راه سرود می خواندند. حاضرم حقايقی را که خود شاهد آنها در زندانهای نظام ولائی بوده ام را برايتان ذکر کنم و پای هزينه آن نيز بايستم.
در پايان بنام يک ايرانی آرزو ميکنم که در کارتان موفق باشيد. مطمئن باشيد خدا يار شماست .
ارادتمند و به اميد ديدار ـ دکتر محمد ملکی
زندانی سياسی در تعليق و استاد بازنشسته دانشگاه تهران
شهريور ۱۳۹۰