گزارش های سايت کلمه از راهپيمايی امروز به مناسبت سالگرد ۲۲ خرداد
کلمه -گروه اجتماعی: امروز در پياده روهای تهران مردم با فريادی که در چشمانشان سر به آسمان می گذارد سالگرد دزديده شدن رای شان را به ياد حاکميت آوردند. بازداشتهای گسترده، امنيتی کردن فضای شهر و حضور سنگين نيروهای نظامی ، امنيتی واکنش حکومت دربرابر راه پيمايی دهها هزار نفری مردم تهران بود، راهپيمايی ای که در سکوت کامل انجام شد.
اين راه پيمايی امروز بعد از ظهر از ميدان ولی عصرتهران به سمت ميدان ونک برگزار شد.
به گزارش خبرنگار کلمه، اين راهپيمايی بار ديگر به مردم يادآوری می کرد که دوسال پيش در چنين روزی حکومت به صورت گسترده در انتخابات رياست جمهوری تقلب کرده است. آنها با حضور خود به حاکميت نيز اتفاقات دو سال پيش را ياد آوری می کردند و نيز ياد آوری کردند که پس از دو سال سرکوب و ارعاب و کتک زدن مردم اين تعداد جمعيت را بايد جدی بگيرند چرا که آنها و دهها برابر اين جمعيت مطالباتشان را فراموش نکرده اند. مردم در سکوت آرامش اين راه پيمايی سکوت را انجام دادند .حضور مردم پررنگ بود و تا ساعتها پياده روهای خيابان ولی عصر با گام های آرام مردم پر و خالی می شد .
طبق معمول هميشه و روال دو سال گذشته همه جای اين مسير و حتی در جاهايی غير از اين مسير نيروهای امنيتی و انتظامی حضور پر رنگ داشتند و مردم را با خشم و غضب نگاه می کردند، مردمی که در اين روز تنها کلام ارتباطی شان با يکديگر لبخند بود آنها به يکديگر لبخندهای معنی دار می زدند . وقتی مردم برای استراحت کردن گوشه ای را انتخاب می کردند يا حرکت شان را کمی کند می کردند خيلی زود نيروهای امنيتی ،بسيج و انتظامی و .. به مردم نزديک می شدند و می گفتند حق توقف ندارند . آنها در اعتراض مردم که می گفتند ما فقط در حال استراحت هستيم اغلب با خشم اين ماموران روبرو می شدند که تهديد کنان از مردم می خواستند زودتر حرکت کنند . کلماتی چون حرکت کن ، نايست و زودتر برو مدام بر زبان آنان جاری بود .
مانور وحشت هم در خيابانهای شهر جريان داشت موتور سوارانی که با صدای بلند در خيابان حرکت می کردند و موتورهايشان صدای عجيبی می کرد . آنها همچنين با باتوم هايشان بر ميله های فلزی خيابان می کشيدند تا با ايجاد اين صدای بلند مردم را بترسانند .
ا زهمان ابتدای شروع تظاهرات بازداشت معترضان آغاز شد . آنها حتی سکوت يک معترض را هم تحمل نمی کردند وهر کس را که دلشان می خواست صدا می کردند و بعد از چند لحظه ای بگو و مگو به داخل خودرو هايشان می راندند . هر چند همه مردم به اين بازداشتها اعتراض می کردند، اما اغلب بازداشت شدگان در آرامش کامل بودند. پليس بی توجه به اعتراض مردم ، معترضان را می برد .
در حد فاصل اين خيابان بارها درگيری های رخ داد . درگيری های که با تحريک ماموران حکومت انجام می شد چرا که مردم فقط در سکوت راه می رفتند و هيچکس شعار نمی داد. آنها هر جا که جمعيت را کمی به هم فشرده تر و متمرکز تر می ديدند به آنها حمله می بردند و با شوکر و باتوم به جان شان می افتادند و بعد هم جمعيت زيادی را بازداشت و می بردند . روبروی پارک ساعی و بعد از بيمارستان دی امروز چنين درگيری هايی رخ داد .
بعد از بيمارستان دی در خيابان ولی عصر تهران دو مينی بوس قديمی که روی آنها نوشته شده بود شهرداری تهران و توسط نيروهای لباس شخصی اداره می شد پر بود از زنان و مردانی که فقط در پياده روهای خيابان ولی عصر راه پيمايی سکوت می کردند . يکی از مينی بوس ها با مردان و پسران جوان پر شده بود و ديگری با زنان . نه تنها تمام صندلی های اين دو مينی بوس پر بود که تمام ماشين هم پر از بازداشت شدگان بود و حتی ديگر جايی برای ايستادن نداشت . نيروهای بسيج و لباس شخصی به اعتراض دستگير شدگان هيچ توجهی نمی کردند و به زور بقيه دستگير شدگان را هم در مينی بوسی که حالا دو برابر ظرفيتش مسافر داشت سوار می کردند .
ونهای نيروی انتظامی هم همين طور بود و اينجا و آنجا پر از معترضان شده بودند و مردم با تعجب می پرسيدند چرا آنقدر بازداشت می کنند ؟ مگر ما چه کار می کنيم.ما که فقط در آرامش راه پيمايی می کنيم؟
نيروهای امنيتی و انتظامی همين طور مردم را به نوعی تحريک به شعار دادن می کردن مثلا در جاهايی فرياد الله اکبر سر می دادند تا ببينند مردم چه عکس العنلی نشان می دهند مردم اما با سکوت و لبخند به اين رفتارها پاسخ می دادند . مردم امروز با آرامش عجيبی همه چيز را نظاره می کردند
خبرهای رسيده به کلمه نيز حاکی است بسياری از بازداشت شدگان آزاد شده اند.
حاشيه ها:
-امروز نيروهای بسيج با جليقه های پلنگی ، ماموران سپاه با جليقه هايی خاکی رنگ که بر پشت بيشتر آنها نوشته شده بود سپاه منطقه بهشتی ، ماموران يگان امداد با لباسهای سراپا مشکی ، لباس شخص ها ، ماموران وزارت اطلاعات ، ماموران گارد ضد شورش و نيروی انتظامی در همه جای خيابان ولی عصر ديده می شدند .
- بازهم حضور جوانان موسوم به بسيجی که کمتر از پانزده سال داشتند در خيابانهای شهر مشهود بود. جوانانی که لابه لای جمعيت می چرخيدند و سعی می کردند به حرفهای تظاهرات کنندگان گوش دهند و با اطلاع به مافوق شان خودی نشان دهند .
- فيلمبرداری از تظاهرات کنندگان به صورت علنی انجام می شد . ماموران امنيتی از همه مردمی که در خيابانها پياده روی می کردند با آرامش تمام فيلمبرداری می کردند و در اعتراض مردم هم هيچ پاسخی نمی دادند .
-هر کس لباس يا نماد سبز رنگی با خود همراه داشت دستگير می شد. چند پسر جوان با تی شرت سبز بازداشت شدند. يکی از ماموران لباس شخصی سر يکی از اين جوانان را به در خودرويی که قرار بود سوار آن شود کوبيد وبا عصبانيت گفت ديگر موسوی و رنگ سبزش برای هميشه مرده است . او اين جوان را داخل مينی بوسی کرد که پر از جوانان معترض بازداشت شده بود .
- امروز حضور زنان و مردان مسن بسيار پر رنگ بود و مثل هميشه زنان در اين تجمع هم حضور پرنگ تری داشتند .
-ترافيک شديد و بوقهای ممتد در خيابان ولی عصر به شدت چشمگير بود .معترضان هرگز در اين خيابان اين همه اتومبيل و جمعيت نديده بودند.
- برخی خيابانها برای تردد موتور سواران معمولی بسته شده بود يکی از اين موتور سواران رو به ماموران نيروی انتظامی فرياد زد ما هم از خودتان هستيم آمده ايم تا کتک بزنيم !
- امروز پيرمردی که از شهروندان معترض بود و به کندی حرکت می کرد و در پاسخ بدو و تند حرکت کن نيروهای امنيتی به آنها گفت که يک خس و خاشاک که اين همه ترس ندارد، آن مامور به سوی پيرمرد حمله کرد تا بازداشتش کند اما با اعتراض شديد مردم مواجه شد و آنها او را رها کردند .
گزارش خواندنی يک شهروند-خبرنگار: امروز جوانه اميد دوباره در دلم سبز شد
يکی از شهروندان سبز انديش در گزارشی خواندنی که به کلمه ارسال کرده مشاهدات خودش را با ادبياتی عاميانه و زيبا به رشته تحرير در آورده. خانم آيدا که به عنوان شهروند-خبرنگار افتخاری کلمه در اين گزارش از جوان بسيجی هم گفته که بی حرمتی هم لباسی های خودش را به زنان نتوانسته تحمل کند.
متن گزارش پيش روی شماست:
ساعت پنج و پنجاه و هشت دقيقه بود که رسيدم ميدون ونک. همه جا پر از نيروهای امنيتی بود. از درجه دارای نيروی انتظامی بگير تا لباس شخصی هايی که امروز با يه مد جديد و لباسهای بنفش اومده بودن و عزيزان جان بر کف بسيجی.
طبق معمول به تنهايی شروع به گز کردن خيابون کردم و در فاصله ی کوتاهی تونستم با عده ای از زنها و دخترايی که ريز ريز می خنديدن و در حال بحث و بررسی چرايی اين گردهمايی ساکت و آرام بودن، همراه بشم. نيروهای لباس شخصی از سنين مختلفی بودن. بين شون پسر دبيرستانی هايی که تازه پشت لبشون سبز شده بود هم بود که نشسته بودن رو موتورهای پارک شده ی توی پياده رو ها و با هم شير يا خط بازی می کردن.
نزديک ايستگاه توانير، درگيری کوچيکی اتفاق افتاد. ما دور بوديم و وقتی رسيديم… ديديم که نيروهای لباس شخصی يه زن و گرفتن و دارن از مردم تو پياده رو جداش می کنن و به همه تذکر می دن که بريد و نايستيد. در عرض مدت خيلی کوتاهی شايد چند ثانيه مردم يورش بردن سمت لباس شخصی ها و اول با سلام و صلوات و بعد با هو کردن و فرياد های “ولش کن … ولش کن” و الله اکبر… اون زن و از دست مردی که واقعا ظاهر دهشت باری داشت، بيرون کشيدن. يه مرد رسمن زن و از دست اون مرد لباس شخصی قاپيد و تا اونا به خودشون بجنبن، مردم ، اون زن و مرد و تو هجوم خودشون حل کردن.
يهو يه طيف رنگ شاد تو دلم لغزيد و از ذوق تصور اينکه اون زن مجبور نبود امشب و تو بازداشتگاه سرکنه، همه ی اونايی که اون دور وبر با شادی به هم لبخند می زدن به هم ” دمت گرم …دمت گرم” می گفتن.
اول خيابون شهيد بهشتی، جايی که پياده رو باريک می شد و دو طرفش نيروهای بسيج و نيروی انتظامی ايستاده بودن، و فقط جا برای رد شدن يه نفر بود، يهو موتورسوارايی که لباسای سبز تيره داشتند با باتوم از اون دور شروع کردن به هوار کشيدن و هجوم بردن به سمت مردم و با الفاظ رکيک به ما ها می گفتن بريد گم شين بيرون از پياده رو کثافتا و … . زن همراه من که يه زن چهل و چند ساله بود و سر ماجراجويی داشت ، رفت سمت ون های نيروی انتظامی تا اعتراض کنه. بهش گفتم فايده نداره و بحث نکنه ولی اون اصرار داشت که بره به مافوقشون بگه. من مردد واستاده بودم تو جوب آب!!! تا اون حرفش تموم شه و بريم. يکی از زنهای نيروی انتظامی بهم تذکر داد که نايستم و برم. منم گفتم منتظر مامانم هستم و دائم اونو که نمی دونستم اسمش چيه با لفظ “مامان… مامان”صدا می زدم تا عصبانی نشه و قائله رو ختم کنه. مردی که لباس معمولی تنش بود و با بی سيم ايستاده بود و به درجه دارها امر ونهی می کرد، طوری به زن همراه من تذکر داد که اگه من آستينشو نکشيده بودم و بيشتر اونجا وايستاده بود، حتما اونم امشب قيمه پلوی بازداشتگاه رو می خورد.
من و اون دوباره خيره خيره از همون مسيری که بهمون گفته بودن برگريدم ، رفتيم سمت ميدون ولی عصر. همه ی هدفشون اين بود که مردم نرسن به ميدون ولی عصر. دوباره تو همون راه باريک ، همون قصه تکرار شد و همون موتور سوارا… و اين بار من و طوری به ديوار چسبوندن که نمی تونستم تکون بخورم و دائم با گاز دادن و فحاشی، سعی می کردن منو وادار به واکنش کنن. يهو يه بچه بسيجی که سن زيادی هم نداشت و ريش حنايی نامرتب و هيکل گنده ای داشت و جليقه ی چريکی پوشيده بود، اومد جلو و به اون موتور سوارا گفت مگه شما ناموس ندارين؟ من که چشمام داشت از فرط تعجب از کاسه بيرون می زد، برگشتم و ديدم نه بابا … هنوز يه خوش غيرتم تو اينا پيدا می شه … و چون اون موتور سوار و هفت هشت تا ديگه که مث همون پسر لباس پوشيده بودن، در حال جرو بحث بودن … من از پشت موتور اومدم بيرون و شنيدم که زن همراهم می زد رو شونه ی اون پسره و می گفت: شير مادرت حلالت!
جمعيت به همون طرز برق آسايی که يهو از خيابونا جوشيده بود، ساعت ۸ پراکنده شد و ما همه اومديم خونه.
تو دلم جوونه ی سبز اميدی که ماهها بود از فرط تاريکی داشت از پا در می اومد، دوباره جون گرفت و عين خيالم نبود که کف پام داشت از خستگی و راه رفتن زياد سوزن سوزن می شد.
زنده باد هر کی خوش غيرته… هر کی امروز اومد و شونه بالا ننداخت و نگفت: ای بابا…. حالا مگه با رفتن من و تو چيزی عوض می شه … زنده باد نسرين های ستوده ،عيسی های سحر خيز، بهاره های هدايت و خيلی های ديگه ای که امروز به احترامشون اون همه آدم تو پياده روهای ولی عصر سکوت کرده بودن و خواست شون آزادی اونا بود…. زنده باد عشق که هنوز نمرده تو دل اين مردم با صفا.
آيدا: ۲۲ خرداد هزار و سيصد و نود
***
شهروند-خبرنگار ۲: رضايت را می شد در چهره همه ديد
گزارش پيش رو مشاهدات خواندنی يکی ديگر از شهروندان سبز انديش است که برای کلمه ارسال شده. متنی خواندنی، سرشار از اميد و احساس.
با هم می خوانيم.
ساعت ۱۶:۳۰ که شد ديگر طاقت نياورديم و از محل کارمان در نزديکی تقاطع تخت طاووس و وليعصر، بيرون آمديم. به نزديکی خيابان تخت طاوس که رسيديم از دور ماشينهای متعدد نيروی انتظامی اعم از ون و سواری را شاهد بوديم که در کنار خيابان توقف کرده بودند. نزديکتر که شديم شاهد حضور گسترده افراد نيروی انتظامی، پليس پيشگيری و نيروهای يگان فاتب در چهار دور تقاطع خيابان مطهری و وليعصر شديم.
به قصد برآورد اوضاع به سمت ميدان وليعصر حرکت کرديم. از همان محل به فاصله های بسيار کوتاه از هم نيروهای لباس شخصی در دسته های چند نفره در پياده روهای دو طرف ميدان حضور داشتند. مشخص بود که از ساعاتی پيش در آنجا حضور دارند، چون خيلی از آنها روی نيمکتهای کنار پياده روها يا سکوهای روبروی مغازه ها يا روی موتورهايشان نشسته بودند. آنها را می شد از روی ظاهر، کيسه در دست که کاور فسفری رنگ در آن قرار داشت و تجمع های چند نفريشان شناخت. تقاطع خيابان فاطمی با وليعصر در ضلع شرقی خيابان وليعصر دسته ديگر از نيروهای بسيجی حضور داشتند، حدود صد نفر، که عمدتا لباس پلنگی بدون اسم و نشان بر تن داشتند و از کفشهای کتانی متنوع مختلفی که پای هر يک از آنها بود می شد فهميد که لباس شخصی هايی هستند که فقط لباس فرم بر تن کرده اند. سابقه خوبی از اين نيروها طی تجمع ها قبلی در ذهن نبود و انتظار می رفت که با بيشتر شدن جمعيت،دست به سرکوب بزنند. در حدود بيست متری داخل تمام کوچه ها و خيابان های مشرف به خيابان وليعصر بدون استثناء، يک ماشين پليس نيروی انتظامی با چهار سرنشين حضور داشت. تقاطع خيابان زرتشت با وليعصر هم محل تجمع ديگری از حدود يکصد تن بسيجی و لباس شخصی هايی بود که يک کاور پلنگی بر تن داشتند و همگی به باتوم و اسپری مسلح بودند. و يک وانت داشت بين آنها بستنی توزيع می کرد. حضور نيروهای لباس شخصی تا ميدان وليعصر ادامه داشت و در دو طرف خيابان هر ده الی بيست متر يک دسته چند نفری حضور داشتند. ميدان وليعصر اما تقريبا پر شده بود از نيروهای امنيتی و انواع و اقسام خودروهای انتظامی و موتورسيکلت. در اطراف ميدان شاهد بوديم که لباس شخصی ها در محلهايی که تراکم نيرو داشتند، از بين عابرين، کسانی را به آرامی دستگير و به ماشينهايی منتقل می کرند. خشونت خاصی در اين دستگيريها ديده نمی شد. در اين فضا و در حضور نيروهای امنيتی، عليرغم اينکه ساعت حدود ۱۷:۰۰ بود و هنوز يک ساعتی تا زمان شروع تجمع باقی مانده بود، حضور مردم از لحاظ تعداد در پياده روها بيش از هر روز بود. جو در آن لحظات رعب آور بود و انتظار می رفت که مطابق راهپيمايی های قبلی به مجرد افزايش جمعيت،سرکوب شروع شود. انواع نيروهای امنيتی سوار بر موتورسيکلت، در خط ويژه اتوبوس خيابان وليعصر، با سرعت و سر و صدای زياد ويراژ می دادند و به بالا يا پايين حرکت می کردند. وجود خط ويژه در خيابان وليعصر انتقال سريع نيروهايشان را آسان کرده بود. ترافيک خودروهای شخصی داشت سنگين می شد. در بولوار کشاورز تردد خودروها به سختی انجام می گرفت و به نظر می رسيد که عده ای زيادی از معترضين با خودروهايشان به محل نزديک می شوند. دور ميدان وليعصر از بين نيروها گذشتيم و مجددا به سمت بالای خيابان وليعصر ولی اين بار در ضلع شرقی شروع به حرکت کرديم.
اين سمت خيابان هم حضور نيروهای لباس شخصی مشهود بود که غالب آنها کاور فسفری رنگشان يا از جيبشان بيرون زده بود يا در حالی که آن را لای روزنامه پيچيده بودند، در دست گرفته بودند. اغلب با همديگر در حال گپ و گفت بودند و گاها می خنديدند، به نظر راضی بودند … کم کم تراکم حضور معترضان داشت محسوس می شد. عليرغم آنکه در بيانه شورای هماهنگی آمده بود که مردم از شرق خيابان به سمت بالا و از پياده روهای غربی به سمت پايين حرکت کنند، چون افراد کمتر از جزييات بيانيه خبر داشتند در ابتدای تجمع زياد به نظر نمی رسيد که اينگونه باشد و افراد عمدتا در پياده روی غربی به بالا و پايين در حرکت بودند. به داخل خيابان مطهری رفتيم، ساعت نزديک ۱۸:۰۰ بود و جمعيت زيادی رو می شد ديد که به سمت مسير راهپيمايی در حرکتند. ترکيب جمعيتی زن و مرد تقريبا برابر بود. مجددا به داخل خيابان وليعصر که برگشتيم ديگر کاملا حضور معترضين در پياده روها مشهود بود و لحظه به لحظه زياد تر می شد. تو اين فضا بود که از اون مقدار رعب و نگرانی کم می شد. به سمت پارک ساعی حرکت کرديم.
تقريبا پياده رو پر شده بود از جمعيت، به نحوی که اگر جمعيت کمی بيشتر می شد، تردد سخت می شد. خيابان هم پر بود از خودرو و ترافيک تقريبا قفل شده بود. وجود خودروها باعث شده بود هوای مسير بسيار آلوده شود. ولی عليرغم سنگينی هوا و فضا!، حجم معترضين در پياده روها آنقدر زياد بود که امکان ورود خودروها از فرعی ها به خيابان وجود نداشت و مردم بعضا خودشان می ايستادند تا برای لحظاتی چند ماشين از فرعی به داخل خيابان وليعصر وارد شود. روبروی پارک ساعی هم محل تجمع نيروی انتظامی بود. در پياده رو به پشت سر که نگاه می کردی می ديدی موج جمعيت در حال حرکت اند. همه بودند، زن و مرد و پير جوان. خيلی فضای خوبی شده بود. ديگر آنقدر جمعيت زياد بود که لباس شخصی ها اصلا ديده نمی شدند. تو اين زمان تقريبا حرکت در پياده روهای شرقی به بالا و در پياده روهای غربی به پايين رعايت می شد. حس خيلی خوبی بود. واقعا جمعيت خيلی زياد بود و تمام طول پياده روها به صورت يکنواخت مملو از جمعيت معترضين بود. به علت زيادی جمعيت احساس امنيت خوبی حاکم شده بود. امروز برای اولين بار شاهد يک رفتار جديد از نيروهای امنيتی بوديم. نيروها مانع حرکت مردم نمی شدند و و از حرکت آنها جلوگيری نمی کردند. نيروهای انتظامی کادری تقريبا با متانت در محل های مختلف مستقر بودند و با نگاهشان حرکت انبوه معترضان را دنبال می کردند. بسيجی ها اما غافلگير شده بودند، عليرغم تدارکات زياد قطعا انتظار حضور اين همه معترض را نداشتند. با موتورهايشان خيابان را بالا و پايين می کردند، يکی دوبار به صورت دسته جمعی روی موتورهايشان “حزب الله حزب الله ” را فرياد می زدند و عبور می کردند. بعضا حتی با خودروهای انتظامی تصادف هم می کردند و بدين ترتيب مضحکه ای می شدند برای مردم و در اين دقايق ديگر مردم بودند که همگی لبخند بر لب داشتند، لبخندی از جنس اميد، بر عکس بسيجيها و لباس شخصی ها که سردرگم و شتابزده به نظر می رسيدند.
در طول مسير در ساختمانهای دو طرف خيابان وليعصر خيلی ها از داخل منازل، از طبقات بالا، پايين را نگاه می کردند و با علامت پيروزی (وی) مردم را همراهی می کردند. قطعا آنها امکان فيلمبرداری و عکس گرفتن جهت پوشش خبری اين راهپيمايی را هم داشته اند. لباس شخصی ها و بسيجيها هم امروز مثل هميشه فيلم و عکس گرفتند که البته در حين اين کار با بی توجهی محض مردم روبرو بودند.
در طول مسير اگرچه خشونتی از نيروها ديده نشد، ولی موارد بسياری از دستگيری افراد به صورت کاملا سليقه ای توسط بسيج و لباس شخصی ها مشاهده شد. که تقريبا همگی بدون مقاومت فرد بازداشت شده در حال اتفاق بود. مشخص نبود که اين دستگيريها در چه حد جدی است و چقدر طول می کشد. خط ويژه کاملا در اختيار نيروهای امنيتی بود و خيلی آشفته و شلوغ در تردد بودند و به قول بعضی ها، در حال شکست از دشمن فرضی بودند.
امروز مردم همه همديگر را حس کردند و می شد رضايت و اميد رو در چهره همه ديد. خيلی از کسايی که ترديد داشتند برای شرکت در راهپيمايی، وقتی توسط دوستانشان از استقبال عالی مردم آگاه شدند، به مسير آمدند. در طول راهپيمايی مسالمت آميز امروز، سکوت برقرار بود. و قطعا تمام آنچه از راهپيمايی امروز انتظار می رفت، محقق شد. به همراه جمعيت تا ونک حرکت کرديم. ميدان ونک هم همانند ميدان وليعصر مملو از نيروهای متنوع و مختلف امنيتی و انواع خودروها و موتورسيکلت بود. ساعت از ۲۰ گذشته بود ولی امکان ترک محل برای آن جمعيت به اين راحتی مقدور نبود. با تاريکی نسبی هوا و حدود ساعت ۲۰:۳۰ افرادی از نيروی انتظامی را ديدم که مردم را به ترک محل دعوت می کردند. ولی برخوردشان مناسب بود. مينی بوسها و اتوبوسهای زيادی در بالاتر از ميدان ونک هم در حال سوار کردن بخشی از نيروهای انتظامی و همين طور بسيجی ها و لباس شخصيها بودند. صحنه جالبی بود، مردم معترض، نيروی انتظامی و بسيجی و لباس شخصی، هر کدام در سمتی به دنبال وسيله ای برای ترک محل بودند. ولی بخش عمده ای از نيروهای امنيتی کماکان مستقر بودند. نيروهای انتظامی همگی خسته به نظر می رسيدند و آنهايی که سوار بر اتوبوسها شده بودند، سرشان را از فرط خستگی روی پشتی صندلی گذاشته بودند و چشمانشان را بسته بودند. شايد آنها هم راضی بودند از اينکه راهپيمايی امروز توسط لباس شخصيها و بسيجيها سرکوب و متشنج نشد و با آرامش طی شد. و احتمالا آنها هم مانند مردم در تعجب که امروز چرا بسيجی ها و لباس شخصی ها دست به سرکوب مردم بی گناه و مسالمت جو نزدند!؟