بهسوی مرحله دوم جهانیشدن، جنبشهای آزادیخواهی و جنبش سبز در ايران، گفتوگوی علی شريفيان با عطا هودشتيان، شهروند (کانادا)
جنبشهای منطقه، و نيز جنبش سبز، "قدرت" (تمرکزگرا) را اشاعه نمیدهند، زيرا آنها اساسأ از جنس و طبيعت ديگری هستند. آنها در واقع در پی چنين قدرتی نيستند. آنها در هيچ کشوری نمیخواستند، يک قدرت پيش از اين متمرکز غير حاکم را به حاکميت برسانند. وضعيت برعکس اين را در قرن گذشته در جنبشهای روسيه و کوبا و چين ديده بوديم. و قرن بيست و يکم اين روند را بهدور انداخت. فاجعه اينجاست که تئوری اين دگرگونی بنيادين را نيز هيچ نظريهپردازی از قبل نريخته است
علی شريفيان ـ مونترال ـ اين گفت و گو در روزهای آغازين ماه فوريه انجام شده است. زمانی که مردم تونس توانستند با خيزش پيروزمندانه خود به ديکتاتوری زين الدين بن علی بعد از بيست و دو سال پايان دهند. مردم مصر ميدان « تحرير» قاهره را در تلاش شبانروزی خود برای به زير کشيدن رژيم خودکامه حسنی مبارک، به مرکز جهان تبديل کرده بودند. جنبشی که دست کم به هدف نخستين خود که پايين کشيدن مبارک از قدرت بود، دست يافت. همزمان با اين تحولات تاريخ ساز، اعتراضات مردمی در ديگر کشورها منطقه در ابعادی چشم گير ادامه دارد. اين توفان سهمگين و قدرتمند، خيزش های عدالت خواهی مردمی به الجزاير، يمن، اردن هم رسيده است. اکنون اعتراضات مردمی در عربستان سعودی، بحرين و کويت هم خبر ساز شده اند.
خوب که بنگريم ، می توان گفت مردم ايران آغاز گر اين خيزش های مردمی بوده اند. جنبش سبز مردم ايران بيش از بيست ماه پيش آغاز شد. مبارزات مردم ايران برای رهايی از استبداد و حکومت تماميت خواه مذهبی، هنوز به هدف های خود نرسيده اما رستاخيز ۲۵ بهمن مردم ايران نشان داد، در نهايت به پيروزی خواهد رسيد. در گفت و گو با دکتر هودشتيان، تلاش کرده ايم با بررسی جنبش های پيروزمندانه مردم تونس و مصر به تحليل مقايسه ای بين اين جنبش ها و جنبش سبز بپردازيم.
عطا هو دشتيان فارغ التحصيل رشته فلسفه از دانشگاه سوربن و دارای درجه دکتری در رشته علوم سياسی از دانشگاه پاريس است. حوزه های اصلی تخصص وی جهانی شدن، مدرنيته و مسئله غرب و شرق است. وی از اوايل دهه نود ميلادی تاکنون مشغول تدريس و پژوهش در دانشگاههای فرانسه و کشورهای مختلف بوده است. از وی مطالب گوناگونی درباره مدرنيته و جهانی شدن به زبان های فارسی فرانسه و انگليسی به چاپ رسيده است. هم اينک وی مدير مدرسه عالی مديريت بين المللی کانادا در مونترال است. کتاب «مدرنيته، جهانی شدن و ايران» (۱۳۸۲) به فارسی و « مدرنيته بدون غرب » (۱۳۸۵) به زبان فرانسه از آثاری است که در ايران و در فرانسه تا کنون از دکتر هودشتيان منتشر شده است. ترجمه فارسی کتاب دوم او اکنون دارد آماده چاپ می شود. از اين پژوهشگر تا کنون ده ها مقاله تحليلی در باره مسائل ايران و بويژه جنبش سبز در رسانه ها منتشر شده است. او همچنين تا کنون سخنرانی ها و گفت و گو های متعددی در همين زمينه داشته است. (۱)
* * *
فاز دوم جهانی شدن – يک تحليل ماکرُو
س) سرنوشت و آينده جنبشهای منطقه را بطور کلی چگونه می بينيد؟ چه عاملی باعث اين تحولات گسترده و عظيم شد؟
ج) بگذاريد برای شروع کمی وسيع تر نگاه کنيم. شايد بتوان اين جنبش ها را از دو بُعد ديد. يکی بُعد کلان (Macro ماکرُو) و يکی بُعد خُرد ( Micro ميکرو). به صورت خيلی کوتاه بُعد کلان را عنوان ميکنم:
در منطقه چه چيزی از ديدگاه تاريخی در حال شکل گيريست؟ مشاهده ميکنيم که يک فصل مشترک، يک شبکه واحد از تلاشی همه فهم دارد در اين کشورها شکل ميگيرد و همين واقعيت نيز همزمانی اين جنبش ها را از زاويه ديگری آشکار ميکند.
تحليل ما در بعد کلان چنين ميگويد: کشورهايی که تاکنون "حاشيه ای" قلمداد ميشدند، در دوران جديدی از "جهانی شدن" قرار گرفته اند، دورانی که در ادامه فاز جهانی شدن اقتصادی و صنعتی جهان قرار ميگيرد. من نام اين دوران جديد را « جهانی شدن آزادی » می گذارم، در مقابل جهانی شدن اقتصاد و تکنولوژی. اين «جهانی شدن آزادی» در واقع ادامه منطقی دوران نخست است.
منطق دوران نخست جهانی شدن تصورش اين بود که اساس کار همانا جهانی کردن اقتصاد و تکنولوژی ست. شرکت های غربی در دهه های ۸۰ و ۹۰ به بازارهای کشورهای " درحال توسعه " هجوم آوردند. شعار "آزاد کردن قيمت ها" و "اقتصاد آزاد بازار" را سر دادند. و تقريبا همه کشورهای تاکنون "حاشيه ای" منطق اقتصاد آزاد را پياده کردند.
غافل از آنکه زمانی که اين رقابت آزاد و اقتصاد آزاد در چهارچوب بازار جهانی گسترده ميشود، امواج "نا خواسته" آن به بازار خلاصه نمی شود و بتدريج سراسر جامعه و طبفات اجتماعی را در بر ميگيرد.
حال مشکل کجا بود: مشکل درک اين دولت ها از همان مسئله قديمی "توسعه" است. در پی جهانی شدن اقتصاد و تکنولوژی در فاز اول، توسعه و رشد اقتصاد بازار در انحصار طبقات دولتی، حاکمان و فرادستان قرار گرفت و باز و دوباره طبقات تنگدست بهره چندانی از اين "آزادی" نبردند.
در طول سی سال اخير، از دهه هشتاد ميلادی، يعنی از زمانی که رونالد ريگان در آمريکا و مارگارت تاچر در انگلستان جريان جهانی شدن سرمايه را آغاز کردند، غالب کشورهای اروپای شرقی، آسيای مرکزی و آفريقای شمالی و خاور ميانه و خاور دور، بيشتر بر توسعه اقتصادی توسط دولتها تاکيد ميکردند. اين "اقتصاد آزاد" ی بدون آزادی برای مردم بود. مردم و طبقات محروم از بهره بری و سود و رفاه اجتماعی که ميتوانست احتمالا يک اقتصاد آزاد در حد معقول منصفانه ای ارائه دهد، بی بهره بودند.
مصر کشوريست که در طول چند دهه گذشته بيشتر از ديگران درهای اقتصاد خود را بروی شرکتهای غربی بسادگی گشود، و اين شرکتها بهمراه دولت و حاکمان مصر سود سالانه هنگفتی را از اين "آزادی" اقتصادی ميبردند، ليکن بهره اندک و در حد حتی ناچيزی به مردم ميرسيد. گزارش روزنامه وال استريت چندروز پيش نشان ميدهد که ۲۴ ميليون مصری باروزی کمتر از ۲ دلار زندگی ميکنند. خوب اين وضعيت تاکی ميتوانست ادامه پيدا کند؟ پس فرادستان از اين "آزادی" بسيار سود بردند و بخش عمده فرودستان فقير تر شدند. اينها همه بالاخره نتيجه شکست قطعی تئوری ميلتون فريدمن و مکتب شيکاگو (۲) است. با توضيحی که در باره چگونگی جهانی شدن سرمايه داديم، بايد گفت که عصر خشم، فرياد و آزاديخواهی مردم اين کشور ها رسيده است.
دنيای مجازی و آموزش و پرورش
س) اشاره ای شما به آزادی و آزاديخواهی ، منظور آزادی های اجتماعی و سياسی است؟
ج) بله، چيزی بغير از اين نيست. تاکنون اين آزادی ها و تمام مواهب آن تنها برای طبقات فربه شده حاکم و يا وابسته به حکومت وجود داشت. مسلما روزنامه ها و مطبوعات در تونس و مصر بيشتر از ايران آزاد بودند. با اينحال اين به هيچ وجهه کافی نبود اگر چه همين "آزادی" نسبی و محدود، راه را برای افزايش تقاضاهای مردمی بيشتر کرد. اين دوراهی همه رژيمهای ديکتاتوريست.
در حوزه بازار، اين طبقات بالا بودند که امکان را داشتند که هر چه بيشتر کيسه خودشان را پر کنند و از سودهای فزاينده ای که در واقع انتقال سرمايه، صنعت و تکنولوژی از غرب به شرق آورده بود، بهره ببرند. غافل از اينکه پا به پای گسترش صنعت و اقتصاد پيشرفته مدل غربی، بتدريج در جوامعی چون آفريقای شمالی و خاورميانه در طول سی سال گذشته، دو مقوله در کنار اينها آمدند: آموزش و پرورش جديد (مدارس و دانشگاه ها) که گاه تا مناطق دوردست و روستايی نيز گسترش يافت. و شبگه اينترنت يا دنيای مجازی که "بی کسان" را به "همه کسان" متصل نمود.
در چشم کسانی که فاز اول جهانی شدن را شروع کرده بودند مثل ريگان و تاچر و شرکت های سود بر غربی، اين روند، و اثرات اين دومقوله آنقدرها قابل پيش بينی نبود. جهانی شدن دهه ۸۰ ميلادی، تغييرات بنيادی و بزرگی را در شهر های مرکزی اين کشورها پديد آورد. توسعه صنعتی فوق العاده بود. من در طول اين دهه ۹۰ برای ماموريت های دانشگاهی و تدريس به دفعات به اين کشورها سفر ميکردم. زمانی که شرکت ها و صنايع جديد در اين کشور های رشد کردند، شهر ها گسترده تر و پر جمعيت تر شدند، گسترش آموزش و پرورش جديد از يک سو و پای گيری دنيای جديد مجازی بسيار پر قدرت اينترنت از سوی ديگر، سبب شد که جوانانی که به مدرسه و دانشگاه راه پيدا کرده بودند، بتدريج دريابند که چقدر جامعه آزاد خوب است، بهره بری از آن به چه معناست و چرا آنها آزاد نيستند.
اين نسل تازه با ديدگان باز خود ،از طريق اينترنت و دنيای مجازی اطلاعات راجع به واقعيت های جوامع غربی را گرفته و با اين اطلاعات درآنها يک آگاهی جديد پديدار شد. سرعت برق آسای انتقال اطلاعات همه را از جمله طراحان اوليه اين تکنولوژی را شگفت زده کرد. جهان نمی توانست و نخواهد توانست به شکل سابق ادامه حيات دهد. اين رشد آگاهی زلزه ای ناپيدا و زيرزمينی را در درونی ترين لايه های جامعه، فعال ترين و جوانترين و شهری ترين آنها شکل داده ، تا اينکه نتايج اين آگاهی، امروز بلاخره سراسری شد.
س) به لحاظ تاريخی، با نگرشی تقويمی بنظر می رسد يک هماهنگی بين طول زمان بالغ شدن نسلی که به آن اشاره کرديد، تاريخ شروع و گسترش اينترنت و طول زمان حکمرانی ديکتاتورهای منطقه وجود دارد.
ج) بله و اين شگفت آور است که عمر يک نسل معمولا ۳۰ سال است، ديکتاتورهای منطقه هم غالبا ۳۰ ساله اند و اينترنت نيز تقريبا کمی کمتر از همين ميزان عمر دارد. با علم به اينکه سرعت معجزه آسا و اثرگذاری اينترنت، هر ۱۰ سال را به دوره ای بسيار کوتاه تر خلاصه ميکند.
رشد دنيای مجازی و گسترش آموزش و پرورش ،گسترش فوق العاده دانشگاه ها و مدارس در اين کشورها، در طول سی سال گذشته، بهمراه رشد اقتصادی و صعنعت رفاه دهنده، گام به گام سطح توقع مردمان کوچه و بازار را هم از دولت حاکم و طبقات فربه و فرادست و هم از خودشان بالا برد. نگاه اين مردمان به "خود" شان متحول شد. زيرا دريافتند که نوع ديگری از زندگی در غرب جريان دارد که در آن به انسان، به زن و مرد و جوان، بگونه ديگری برخورد ميشود. يعنی به آنها احترام گذاشته ميشود، و برای جان و آزاديشان ارزش قائل ميشوند. و نيز دريافتند که نه اين احترام و نه آن آزادی را کسی به کسی مجانی نمی دهد، و بايد برای آن تلاش بيدريغ کرد و درصورت اين تلاش، امکان رسيدن به آنها شايد بدست آيد. اين پروسه که در مصر و تونس و در بسياری از اين کشورها شروع شده، آغاز تحولات بزرگی است که ما هنوز در آغاز آنها هستيم.
رشد توقع از خود، پديده ای بازگشت ناپذير است. چون به حيات ناپيدای درون و آگاهی های خفته و درونی شده دست ميبرد. يک آگاهی رياضی و يا يک داده مکانيکی نيست که بتوان آنرا با يک شاستی به حالت نخست خود باز گرداند. اين آغاز "فردگرايی" ست که نمونه عالی آنرا در جنبش سبز در ايران ديديم، که من پيش از اين بسيار درباره اش گفته ام.
شبکه ای شدن جهان: از انقلاب تا اعتراض
س) آيا ميتوانيد کمی بيشتر در باره نقش اينترنت و نتايج حضور و ثمرات دنيای مجازی بگوييد...
ج) در طول دهه گذشته، بيان و عرضه افکار، ديدگاه ها، آرزوهای بيست ساله ها و سی ساله های اين جوامع، بدليل وجود سرکوب و ديکتاتوری، از طريق دنيای مجازی صورت گرفته است. در روانشناسی فريد از اين کنش بعنوان "تخليه روانی" نام برده شده است. تا قبل از پيدايش اينترنت حتی امکان اين تخليه روانی در يک فضای مجازی هم نبود. دقت شود: اين نوعی بيان است که غالبا با فيدبک ( Feedback "بازخورد")، يعنی يک عکس العمل روبرو می شود. ديگران جواب ميدهند و با شکايات و دلمردگی های آن جوان همزبان ميشوند. به اين ترتيب، در اين نوع تخيله روانی نوعی "کميونيتی"، يک گروهبندی اجتماعی شکل ميگيرد. و ناله ها و شکايات بسرعت همگانی ميشود. و اقشار ديگر مردم و توده های شهری و غير شهری را از همه سنين بتدريج بخود جذب ميکند و در نهايت به يک حرکت و يا مجموعه حرکاتی در فضا و ميدان واقعی زندگی جوامع تبديل می شود.
س) اما چه چيزی در جهان متحول شده است؟
ج) به نظر من يکی از نکات کليدی جهان امروز واقعيت شبکه آن است. اگر توجه بکنيم، همه اين جنبشهای در منطقه و ديگر کشورهای نظير مرکز گريز هستند. و نکته قابل توجه اين است: زندگی، سامان روزمرگی در عصر ما بتدريج از فرم مثلثی معمول به شبکه ای بدل ميشود. واقعيت نافذ "شبکه"، روز و شب، جان و وجود ما را تسخير کرده است. و اينترنت يک نمونه بارز آن است. اين مفهوم را مفصلا در کنفرانسی در دانشگاه تورنتو در ماه می پارسال گشودم. ژيل دولوز(Gilles Deleuze ، تولد: ۱۹۲۵) فيلسوف فرانسوی، از طريق نظريه "ريزوم"، ابداع گر اين نظريه است.
مرکز گريزی و فرم بندی شبکه ای، همچون سامانه ای که ميرود تا خود را در تمامی حوزه های اجتماعی و حتی فکری حاکم نمايد، "اعتراض" را از انقلاب به رفرم می کشاند. چرا که با شبکه نمی توان قدرت را تسخير کرد.
س) ممکن است توضيح دهيد به چه دليلی؟
ج)زيرا، اساس قدرت مرکز گراست، و اساس شبکه مرکز زداست! قدرت تمرکز ميخواهد. قدرت پخش شده و همه جايی وجود ندارد. البته ما آنرا دمکراتيک و چندگانه گرا ميخوانيم. و گاه هم اينرا بعنوان تعارف سياسی بکار ميبريم. اما قدرت های دمکراتيک نيز تمرکز را در خود دارا ميباشند. در واقع، قدرتی "بکار می آيد" که تمرکز داشته باشد. اين خاصيت قدرت است.
از اينرو، کنش شبکه ای جنبش های سياسی، که عليرغم خواسته بنده و جنابعالی بوجود آمده است، يک امر تاريخی غريب است، که در اساس کار "اعتراض" را در نهايت، به باز توليد دولت حاکم و نظام سرمايه، ليکن در ساختمانی "انسانی" تر، می کشاند، و نابودی آنرا در نظر ندارد. پس باز هم متاسفانه مارکس باخت.
جنبش طبقه متوسط
س) به عبارت ديگر، پس اين عدالتخواهی ها به گمان شما نتيجه جهانی شدن،مدرنيته و جهانی شدن سرمايه است و از نتايج غير قابل اجتناب اين پديده ها و روند همه گيرآنهاست؟
ج) چنانکه بيان شد، در واقع اکنون در فاز جديدی از جهانی شدن بسر ميريم که نتيجه فاز اول است. فازی به انکشاف توده ای و اجتماعی تر سرمايه داری جهانی خواهد انجاميده و بر عليه انحصاری بودن آن توسط طبقات فرادست حرکت ميکند . چنين تحولی را غرب به شکلی ديگر دهه ها پيش زيست و تجربه کرده است. من در گفتاری درباره نتايج عملی جنبش ۱۹۶۸ در اروپا و آمريکا به آن مفصلا اشاره کرده ام. (۳)
از اينرو، از ديدگاه من، جنبش های مردمی در منطقه دو ويژگی دارند: نخست آنکه آنها فرياد شکل گيری پرقدرت جامعه مدنی، طبقه متوسط سرکوب شده است. اين طبقه اکنون به ميدان آمده است و سهم خود را از ثمرات جهانی شدن ميخواهد. آنها مزايای اقتصاد نو و تکنولوژی پيشرفته را ديده اند، ولی دريافته اند که تاکنون از ثمرات آن بهره چندانی نبرده اند، اکنون انها نيز ميخواهند به سهم بر حق خود برسند. به عبارت ديگر، اين جنبشها نمودی از تقاضای طبقه متوسط و نيز فرودست در مشارکت در بهره بری از ثمرات سرمايه جهانی ست، که تاکنون در انحصار فرادستان بوده است. آزادی خواهی اين طبقه به تعادل بعدی جامعه کمک فراوان ميکند. ايران هم ناگزير در اين مسير گام می نهد.
و دوم همين آزادی خواهی اين گروه اجتماعی ست که با انگيزه نانوشته ای بسوی فرد گرايی و تلاشی پيگير برای خروج از تحقير و صغير خواندن فرد آميخته ميرود. در اينجا، چون همه جا، فردگرايی با آزادی خواهی مدنی آميخته است. عين اين واقعيت در جنبش سبز نيز مشهود بود. اين آگاهی جديد از نفوذ مستمر مدرنيته و ارزشهای جديد در اين جوامع حکايت ميکند.
پيش بينی من آن است که متاسفانه باز هم طبقه دون پايه و فقير و کارگر جامعه در اين کشورها بهره بر اصلی اين تحولات نخواهد بود، اگرچه پيگيرانه در اين جنبش ها شرکت ميکند. احتمالا طبقه متوسط براحتی برشانه های آنها سوار خواهد شود. زيرا در دورنمای اصلی اين جنبشها هيچ نشانی از حرکت در نفی سرمايه بچشم نمی خورد. جای گيری طبقه متوسط در قدرت، غالبا از طريق تقسيم اهرمهای حاکم با باقی مانگان حکمران سابق که به مردم ميپيوندند، متحقق خواهد شد، و حاکميت جديد در اين جابجايی رفرميستی، طبقه فرودست را بسرعت فراموش خواهند کرد. اما در عين حال براهميت تقسيم سرمايه تاکيد بيشتر خواهد شد، و اين بهرحال بر بهره بری دون پايه گان خواهد افزود. ريزش از بالا در جريان است، اما حاصل آنرا بيشتر طبقه متوسط خواهد برد.
مقايسه با جنبش سبز
س) گروهی بر اين باورند که جنبش سبز ايران هم در شکل، هم در محتوا و هم در هدف، بر تحولاتی که اکنون در سراسر منطقه شاهد آن هستيم تاثير داشته، شما هم بر همين باوريد؟ چه تفاوتها و شباهت هايی بين اين جنبش ها و جنبش سيز وجود دارد؟
ج) مطالعه تطبيقی ميان جنبش سبز با جنبش های آفريقای شمالی و خاورميانه کاری دامنه دار خواهد بود. به اختصار نقاط مشترک اين جنبش ها با جنبش مردم ايران را ميتوان در چند مورد عنوان کرد. اول وجوه مشترک آنها ببينيم.
اول- اينکه همه اين جنبشها غير ايدئولوژيک هستند. نه اسلام، نه چپ و نه کمونيسم و نه هيچ ايدئولوژی ويژه ديگری در ساختار و درونمايه اين جنبش ها نقشی ندارند. به عبارت ديگر اين جنبشها "راه رفته" را نمی خواهند دوباره تجربه کنند.
دوم- اينکه هيچکدام با يک برنامه هدايت شده و هدايت شونده به ميدان نيامده اند. آنچه روند اين جنبش ها ست، روند خودجوش و آفريننده خود آنها ست.
سوم- هيچيک از اين جنبش ها را يک سازمان همه گير، وحدتگرا و مقتدر که بخواهد در نهايت کار رسالت جايگزينی مردم را به عهده بگيرد،شکل نداده است. هيچکدام از احزاب و سنديکاها يی که در تونس و مصر فعال بودند، به تنهايی در راس آنها قرار نداشتند. در يک کلام، کليت جنبش های دوران ما مرکز گريز هستند.
چهارم) و ديگر اينکه در راس همه ويژگی ها بايد به نبود رهبر بلامنازعه و مطلق گرا اشاره کرد. اين مشخصه را به وضوح می توان در تمام جنبش های منطقه ديد. اين وضعيت در مورد ايران اما اندکی متفاوت است. در ايرانی که حاکميت تماميت خواه همه اپوزيسيون را از قبل نابود کرده است، "سران اپوزيسيون" کسان ديگری جز چهره های جدا شده از خود رژيم نمی توانست باشد و با توجه به ريشه های جنبش سبز، چيز ديگری بغير از اين نمی توان انتظار داشت.
س) از اين نکاتی که توضيح داديد چه نتيجه کلی می توان گرفت؟
ج) به نظر من، اين ويژگی ها يک "انقلاب در انقلاب" جديد در قرن بيست يکم است. اين شيوه و تاکتيک مبارزاتی عصر ما که نمونه آنرا در جنبشهای منطقه و ايران ميبينيم، کاملا نوين است و نقطه مقابل با آنچيزی ست که "رژی دبره"(۴) در قرن بيستم در پی طرح نظريه انقلاب در آن دوران مطرح ميکرد. امروز تاريخ عصر ما در عمل آن نطريه و آن آرزوها را پشت سر ميگذارد. چه بخواهيم و چه نخواهيم، نتيجه تاريخی اين تحول بنيادی اينست که اين جنبش ها در واقع انقلاب نيستند بلکه "رفرم در نظام جهانی سرمايه داری" را در بر دارند.
غرب پسندی غرب ستيزی
س) تفاوت های اين جنبش ها با جنبش سبز کدام اند؟
ج) تفاوت ها بسيارند. چند تای آنرا مختصرا اينگونه توضيح ميدهم:
اول) در مصر و تونس وبيشتر کشورهای منطقه گرسنگی و فقر، و به طور کلی وضعيت طبقات فرودست انگيزه آغازين و اصلی جنبش ها بوده است. اين مسئله در مورد ايران صدق نمی کرد. ثروت هنگفت "خدا دادی" که بواسطه صدور نفت وارد جامعه ايران شده است، شکل بندی جامعه ايران را دگرگون کرده و اين امر، هم مطالبات جنبش را متحول کرده، و هم قدر قدرتی دولت استبداد را افزايش داده است. البته باوجود و گسترش تحريم ها و حذف يارانه ها، احتمالا اين معادله بهم ميخورد، و فقر به يکی از اهرمهای مبارزاتی در ايران بدل ميشود.
دوم- ديگر اينکه در مجموع جنبش در هيچيک از کشورها خشونت گرا نيست، ولی ارتش و نيروهای سرکوب نه در تونس نه در مصر و نه حتی در کشورهای ديگر دخالت چندانی در امور نکردند، و يا پس از سرکوب بلاخره عقب کشيدند، اما در ايران اساسا از ابتدا رژيم تن به هيچ مماشاتی نداده و نيروهای نظامی در ايران شديداً در سرکوب مردم دخالت داشتند.
سوم- جنبش ها در مصر و اردن و يمن و تونس، ريشه حکومتی نداشته و ندارند. در ايران درست برعکس است . ريشه جنبش سبز اساساً در درون خود نظام بود و حرکت جنبش سبز در آغاز يک حرکت قانونی بود. مردم بعد از تقلب در انتخابات وارد ميدان مبارزه با حکومت شدند.
جهارم- شناسه بعدی غرب پسندی است. غربگرا بودن در تمام اين جنبش ها، حتی در جنبش سبز، مشترک است. جدا از برخی حرکتهای حاشيه ای، هيچ شعاری عليه غرب و حتی اسرائيل در هيچ کجا داده نشده است. با اين تفاوت اساسی که غالب رژيم های منطقه بحران زده، غرب گرا می باشند (بغير از سوريه و کمی هم ليبی) و اين فاکتور بزرگی در "حرف شنوی" آنها از غرب و عقب نشينی اجباری بعديشان در مقابل مردم است. حال آنکه در ايران رژيم سياسی گويی آنقدرها توجهی به افکار عمومی و عکسل العمل دول غرب ندارد و به دلخواه، تا توان دارد به سرکوب ها ادامه ميدهد.
از دولت ها گذشته، غربگرا بودن ديناميسم درونی جنبشهای مدنی در منطقه در ادامه حرکت خود، بهمراه تعغير در قدرت سياسی آن کشورها، پديد آورنده نوعی "مدرنيته بومی" خواهند بود و در دراز مدت ساختار های "خود مدار بومی مدرن" برپاميکنند که اتفاقا با نظر مثبت به غرب نگاه خواهد کرد.
س) اما نتيجه "غرب ستيزی" چيست؟
ج) به نظر من "غرب ستيزی" دولت جمهوری اسلامی در عامل سرکوب اثراتی دارد. در ايران گسترش سرکوب لجام گسيخته، هم بواسطه ماهيت استبداد رژيم، و هم بواسطه "استقلال" قلابی که آن رژيم برای خود ساخته است، قابل توضيح است. حکومت ايران از طريق غرب ستيزی، خود را در مقابل همه دولتها و نهادهای بين المللی بی مسئوليت می داند، و بدون توجه به افکار و نظرات جهانيان، هر بلايی را بر سر مردم خود می آورد. به اعلاميه ها و اعتراضات مجامع بين الملل و دول غربی بی توحه است و همه را به نام "مباره با استکبار جهانی" می زدايد.
اما در منطقه اوضاع متفاوت است. هم جنبش ها و هم دولت های منطقه – ويا غالب آنها - خود را به غرب نزديک احساس می کنند. بنابراين تقاضا و پا فشار غرب برای تقليل سرکوب در آن کشورها اثر داشته است. در ايران جنبش سبز متمايل به نوگرايی است، اما دولت به اصطلاح "مستقل" و بی توجه به افکار عمومی جهانی عمل ميکند. اما اين استقلالی ست خطرناک و اهريمنی. مثل اينکه به بهانه "حقوق ملت ها" و "تفاوت های فرهنگی"، حقی برای ديوانگان شيطان زده ای چون احمدی نژاد و خامنه ای جهت ساختن بمب اتم، قائل شويم.
حفظ نظام
س) چرا اين جنبشها عصر حاضر تا به اين اندازه با جنبشهای قرن بيستم متفاوت هستند؟
س) بله، پرسش اين است: چرا همه اين جنبشها نه سر دارند، نه سازمان و نه برنامه، و نه رهبر؟ زيرا اگر خوب دقت کنيم،اين جنبشها نه سر ميخواهند، نه سازمان و نه برنامه و نه رهبر. زيرااين ويژگی ها همه مشخصه های "انقلاب" هستند، و جنبش های امروز انقلاب نمی خواهد. درواقع امروز در اوج عظيم ترين جنبشهای مردمی، می توان ديد که برعکس: عصر انقلابات بسر رسيده است! و حرکت اعتراضی امروز بسوی حفظ نظام و "انسانی تر کردن" آن گام مينهد، و نه انقلابی در بنياد آن. تاريخا، اين روند ميخواهد طبقه متوسط را در گردش سرمايه دخالت دهد، زيرا عصر "بازار آزاد" که هدايت آنرا تنها طبقات فربه و حاکمان به عهده گيرند، گذشته است. ما هرچه بيشتر بسوی اجتماعی شدن سرمايه داری گام مينهيم.
ميدانم که نتايج سخنان به حال دوستان راديکال ما خوش نخواهد آمد و مرا به تقدير از اين روند محکوم خواهند کرد. اما در اينجا من مشاهد گر و تحليلگر هستم. و قرار بر اين بود که در تحليلمان انصاف کامل را بخرج دهيم و انصاف يعنی بی طرفی.
س) آيا اين تنها شرق اختصاص دارد؟
ج) مطمئن نيستم که خود غرب که بحران مالی ۲۰۰۸ را از سر گذرانده آنقدر ها بتواند از اين موج خود را حفظ کند. شايد، نياز به شگل دهی هر چه قوی تر سرمايه داری اجتماعی در آمريکا و در اروپا نيز گشترش يابد. من در کتاب آخر خود به نام "مدرنيته بدون غرب" سنتز مفصلی از نظريه "سقوط غرب" بدست داده ام. پس اين فاکتور را هم ميبايست در تحليل هايمان بکار بگيريم.
سرمايه داری اجتماعی در اروپای شمالی بيشتر راه دوانده است. مگر نه آنکه در سراسر کشورهای غربی و در ميان اجتماعات و گروه ها و سنديکاها، اعتراضات بر زياده روی ها و فساد مالی روز به روز افزايش می يابد؟ اما اين اعتراضات در غرب به هيچ "انقلابی" منجر نميشود، زيرا فضاهای تنفسی برای اعتراضات مدنی در جوامع غربی بسيار زياد است. به نظر من، اين اعتراضات سراسری در دو منطقه جغرافيايی اندکی متفاوت عمل ميکند: در غرب به تقسيم بيشتر سرمايه، اجتماعی شدن آن منجر خواهد شد، و در شرق، در جوامع رو به رشد، به دست اندازی هرچه موثر تر طبقه متوسط بر تقسيم و گسترش سرمايه و بهره بری از آن می انجامد. اين دو اندکی متفاوت است. در غرب جنبش ۱۹۶۸، از قبل طبقه متوسط را در گردش سرمايه شريک کرده بود. در شرق، اين پروسه اکنون تازه آغاز شده است.
س) و در ايران، آينده جنبش سبز را چطور ميبينيد؟
ج) گفتيم که جنبش های منطقه، و نيز جنبش سبز، "قدرت" (تمرکز گرا) را اشاعه نمی دهند، زيرا آنها اساسا از جنس و طبيعت ديگری هستند. آنها در واقع در پی چنين قدرتی نيستند. آنها در هيچ کشوری نمی خواستند، يک قدرت پيش از اين متمرکز غير حاکم را به حاکميت برسانند. وضعيت برعکس اينرا در قرن گذشته در جنبشهای روسيه و کوبا و چين ديده بوديم. و قرن بيست و يکم اين روند را بدور انداخت. فاجعه اينجاست که تئوری اين دگرگونی بنيادين را نيز هيچ نظريه پردازی از قبل نريخته است.
در تونس بخشی از خود بالايی ها هدايت بعدی قدرت را بعهده گرفتند. در مصر، ارتش و دولتمداران "مصلح تر" اين کار را خواهند کرد.
در ايران بخشی از خود قدرت در راس "اپوزيسيون" جای گرفت. عليرغم آنهمه انتقادهای گاها سنجيده به آقايان موسوی و کروبی، در عمل هيچ نيروی ديگری اساسا نه توان درونی و نه امکان بيرونی نفوذ و هدايت جنبش را ندارد. جنبش در ايران، همچون همه جا، محکوم به رفرم است. اما، بدليل سرکوب شديد، جنبش سياسی در ايران شايد بتواند از حدود رفرم های ساده فراتر رود. اينرا آينده نشان خواهد داد. اما، به نظر من، ادامه اين روند را بيشتر رفتارهای رژيم حاکم تعين ميکند (نه جنبش). راديکالهای اين جنبش ميتوانند و بايد از امروز جا پای خود را در ميان مردم حفظ نمايند. بايد اين جنبش را به رنگارنگی، دمکراتيسم و سکولاريسم کشاند. اگر نه ماهيت استبدای قدرت دوباره تکرار ميشود.
به نظر من اپوزيسيون سکولار-دمکرات تا کنون خوب عمل کرده است و شاهد بوديم که مواضع آقايان موسوی و کروبی در طول سال گذشته، گام به گام متحول شد. ما ميبايست، در عين دفاع از شجاعت اين آقايان، از اسقلال خود دفاع نماييم.
* اين متن بخشهايی از مصاحبه ايست که علی شريفيان برای هفته نامه "شهروند" تورونتو تهيه کرده است.
۱) www.hoodashtian.com
۲) Milton Friedman (۱۹۱۲-۲۰۰۶) اقتصاد دان آمريکايی برنده جايزه نوبل اقتصادی سال ۱۹۷۶، فريدمان استاد اقتصاد دانشگاه شيکاگو و از تبيين کنندگان و نظريه پردازان« جهانی کردن سرمايه» و «بازار آزاد» بوده است. فريد مان رهبر مکتب شيکاگو ، مکتب مشهور در امور اقتصاد جهانی و از مشاورين ارشد اقتصادی رونالد ريگان رئيس جمهوری ايالات متحده در آغازين دهه هشتاد بوده است.
۳) http://www.youtube.com/watch?v=sX3sE3eb42Q
۴) رژی دبره : (متولد ۱۹۴۰) نظريه پرداز، نويسنده و روزنامه نگار فرانسوی. نظريات رژی دبره اثرات قابل توجهی در شگل گيری تئوری انقلابات و مبارزات انقلابی در دهه های ۶۰ و ۷۰ در کل جهان ، کشور های آمريکای لاتين و جهان سوم و از جمله ايران بوده است. « انقلاب در انقلاب» (۱۹۶۷) اين نظريه پرداز از آثار مشهور او در تبيين مبارزات و انقلابات مسلحانه و قهرآميز بوده است