چهارشنبه 4 اسفند 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

ناگوارترين قصه هستی، دل‌نوشته‌ای از سهيل اعرابی، در سالروز تولد برادر شهيدش سهراب اعرابی، دانشجونيوز

سهيل اعرابی برادر شهيد سهراب اعرابی، به مناسبت زادروز سهراب دلنوشته ای برای برادر خود نوشته است. سهيل اعرابی در اين متن که در اختيار سايت دانشجونيوز قرار گرفته به برادر خود نوشته است: "آن زمانی که تلاش های يک ماهه ما برای يافتن سهراب نا فرجام ماند، خوب بياد دارم. توهينها و تحقيرهای بصيرت داران و مهرورزان هزاره سوم را، وقتی تلاش های شبانه روزی سناريويست های حکومتی برای بسيج ناميدن سهرابمان نتيجه نداد و با مقاومت مادر و دلير ياران سبزمان روبرو شد، ناچارا بسان هميشه عنان از کف بدادن و اغتشاش گرمان ناميدند."

متن کامل اين دلنوشته در ادامه آمده است:



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


به نام خداوند عدل و داد

....و اما امروز چهارم اسفند، سهراب مان در اين روز ديدگانش را رو به جهان آلوده به قساوت و جنايت باز ميکند، تنها جرمش سبز انديشی بود و بس، حاکمان سرزمين سهراب، آنانی را که دنبال شرافت و ازادگی خويش دويدند کوچ اجباری را نصيب شان کردند.

کفش هايم کو / چه کسی بود صدا زد : سهراب ؟/ آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ./ مادرم در خواب است./ و منوچهر و پروانه و شايد همه ی مردم شهر./ شب خرداد به آرامی يک مرثيه از روی سر ثانيه ها می گذرد/ و نسيمی خنک از حاشيه ی سبز پتو خواب مرا می روبد./ بوی هجرت می آيد:/ بالش من پر آواز پر چلچله ها ست./ صبح خواهد شد/ و به اين کاسه ی آب/ آسمان هجرت خواهد کرد./ بايد امشب بروم./ من که از بازترين پنجره با مردم اين ناحيه صحبت کردم حرفی از جنس زمان نشنيدم./ هيچ چشمی ، عاشقانه به زمين خيره نبود/ کسی از ديدن يک باغچه مجذوب نشد./ هيچ کس زاغچه ای را سر يک مزرعه جدی نگرفت./ من به اندازه ی يک ابر دلم می گيرد/ وقتی از پنجره می بينم حوری/ ـ دختر بالغ همسايه ـ/ پای کمياب ترين نارون روی زمين/ فقه می خواند./ چيزهايی هم هست ، لحظه هايی پر اوج/( مثلا شاعره ای را ديدم/ آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش/آسمان تخم گذاشت./ و شبی از شب ها/ مردی از من پرسيد/ تا طلوع انگور ، چند ساعت راه است ؟)/ بايد امشب بروم./ بايد امشب چمدانی را/ که به اندازه ی پيراهن تنهايی من جا دارد ، بردارم/ و به سمتی بروم/ که درختان حماسی پيداست،/ رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند./ يک نفر باز صدا زد : سهراب!/ کفش هايم کو؟...

ناگوارترين قصه هستی

دولت ها همواره رهگذر تاريخ هستند و آنچه از آنان باقی مانده اقدامات و تصميمات شان خواهد بود. .در حال حاضر در کشور ما دولتی استقرار يافته که منکر تاريخ است و مصادره گر حقيقت. دولتی که روزی آزادی مان را به غارت برد، به رای مان شبيخون زد و جنازه مان را به جيب دغلکاری و درماندگی خويش ميزند دولتمردانی که روزی مردم را بزغاله و گوسفند می نامد و روز دگر حضور اندک دلاکانش را حماسه می خواند، پشت بلندگوها از ملت و صلح ميگويد اما در خيابان مردم گل بدست خويش را به گلوله بصيرت اش ميبندد.

آن زمانی که تلاش های يک ماهه ما برای يافتن سهراب نا فرجام ماند، خوب بياد دارم. توهينها و تحقيرهای بصيرت داران و مهرورزان هزاره سوم را، وقتی تلاش های شبانه روزی سناريويست های حکومتی برای بسيج ناميدن سهرابمان نتيجه نداد و با مقاومت مادر و دلير ياران سبزمان روبرو شد، ناچارا بسان هميشه عنان از کف بدادن و اغتشاش گرمان ناميدند. هربار که با خدای خويش نجوا می کردم از او فقط يافتن سهراب را می خواستم و بس! نيک می دانم که بازماندگان شهيدان تازه در خون غلتيده ۲۵ بهمن ماه از دست اين ناهلان انسان ستيز چه ها که نمی کشند، می دانم که اين روزها نصيبی از آرامش و امنيت نخواهند داشت، می دانم که اين هم غمان ما حتی برای به عزا نشستن پاره تن شان نيز در امان نخواهند بود، می دانم که اينک آن ناجوانمردان سرزمين مادری ام، چگونه عصبانيت ناشی از وحشت و سراسيمگی شان را بر سر آن مظلومان و حق خواهان خواهند ريخت، آری من و ما ميدانيم، خدايمان نيز اين ظلمات و خفقان را شاهد است او نيز صدای اه و ناله های مادران و پدران را شنيده است،،در عجبم از اين همه صبر و تحمل.

نيک بياد دارم روزهای پس از آن خرداد خونين را، آن شبهايی که بازگشت سهراب را يگانه رويای حياتم می انگاشتم، مدام با خود می گفتم که اينبار سهرابمان را بيابيم ديگر عطای آن سياست در ان زمين ناداور را به لقايش خواهم بخشيد.

در کودکی خيال خويش ان صحنه هايی را مجسم می کردم که دوشا دوش سهراب، کوچه های خوشبختی با سهراب بودن را بچشم. می دانم پيمان و قانع، دوبرادر کرد صانع اينک چه روزگاری را تجربه می کنند ، می دانم حسرت ديدن يکبار صانع چه اندوهی را در دل برادرانش کاشته است، غصه هايی که پايان شب سيه را نويد می دهد. آن سبز شهيد کرد با رفتنش قساوت و رذالت عريان دولتمردانش را به نمايش گذاشت صانع رفت تا آن باتوم بدستانی که در يک قدمی مرگ و هلاکت واقع شده اند، فرومايگان تاريخ سرزمين شان گردند. آری محمد و صانع ايستاده مردن را از ماندن و نشستن در جوار اين گدايان قدرت ترجيح دادند صانع ها و محمد ها و سهراب ها، سند بيداری ملت آزادی خواهشان را در لابلای ورق های تاريخ به يادگار گذشتند، افسوس که ان حاکمان غرق در سياهی و قدرت سرزمين من، ماندن در ذلت و خواری را با جنايت و شرارت تکميل ساخته اند.

مگر سهراب ها و صانع ها و محمد ها به دنبال چه بودند که اينچنين پر پر شدند؟ مگر جز اين بود که آنان در پی انديشه و رای شان بوده اند، مگر جز اين بود که دنبال احيای حقيقت و جوانمردی حاکمان سرزمين خويش بوده اند؟ مگر جز اين بود که فرياد صلح طلبانه شان جان های خفته در تاريکی را بيدار کرده بود؟

همه اين سوال ها بارها وبارها تکرار شده اما جوابی برايش نيافته ام.

براستی بسيج چيست که در اين روزگارغريب واژه ها و مفاهيم، دولتيان را برآنداشته تا همراهان شان را بسيج نامند و ناهمراهان شان را فتنه و منافق؟!

بياييد به قضاوت بنشينيم، قلمداران انديشه و حقيقت و هنری که خيابان های سرکوب و پر گلوله را به جان ميخرند و می آيند تا فرياد آزادی خواهانه ملتشان را به گوش خفتگان تاريخ برسانند بسيجی اند يا آنان که چشم بر حقيقت بسته اند و ديوانه وار مادران و پدران زخم خورده را داغدار ميکنند؟ آری شهيدان سبزمان بسيج آزادگی،سرفرازی و انسانيت بودند نه همچون آنان که پست و مقام اندک پول عنان از دستشان گرفته و به صاحبان قدرت داده.

اما بنگريد از آنچه که از بسيج امروز مانده را! يک ارگان سرکوب گر وضد بشر، حتی به جنايت هم بسنده نميکنند آنان سبزترين شهيدانمان را نيز در کام خودکامگی و شهوت طلبی خود فرو می برند و لشکرهای قداره کش را به خيابان ها ميآورند تا خون مقدس صانع مان را در مغز پر خون ضحاکان شان بريزند و با آن آرام گيرند ان ها را چه غم است که با مادران و پدران چه کرده اند، ان ها را چه غم است که اشک هميشگی را نصيب خواهران و برادران اين سرزمين سازند؟!

اما خطاب به قاتلان همرزمانم ميگويم که خوب بدانيد آب رفته به جوی باز نخواهد گشت، نام و ياد شما حاکمان غاصب تا ابد بر صفحه سياه تاريخ بشری هک خواهد شد. صانع ژاله و محمد مختاری و حامد نورمحمدی به طلايه داران کمپين شهيدان جنبش سبز پيوسته اند. شهادت شان را به خانواده ايشان تسليت و تبريک ميگويم تسليت به خاطر از دست دادن يک عزيز و تبريک به خاطر ايستادگی بر آرمان بخاطر داشتن چنين فرزندانی بخاطر مالکيت بر شجاعت و انسانيت، که سر خواسته خود جانشان را دادند مقاومت در برابر خواسته به حق و کشته شدن در اين راه جای تبريک دارد.

آن زمان که تقلای نوکران استبداد و قدرت در مصادره شهيدان مان را می ديدم همه آن صحنه ها و رخدادهای تلخ سهراب را به کلی به فراموشی سپردم، وقتی آن سخنان چرک آلود از زبان آن حقير مطبوعات دولتی "حسين شريعت مداری" جاری می شد به حال زمين گريه ام ميگرفت که چگونه چنين انسان خوار و پست را بر پيکره خود حمل ميکند، که بوده اند خداوندان اينان؟ بيرون بودن از دايره انسانيت و شرافت هم حدی دارد.

شنيدن آن سخنان ديدگان اشک آلود مادرم را نيز از يادم برده است، با خود می انديشم که چقدر بايد رافت اسلامی و قدرت جذب حداکثری و دفع حداقلی داشت تا بتوان تا جرم و قساوت اين انسان را بخشيد؟!

هرگز فراموش نخواهم کرد و نخواهند کرد ملت سرزمينم که ياران اين ناانسان صانع را کشتند و با داستان آلوده پيکر پاکش را نيز دزديدند، ان حقيقت تلخ را نسل به نسل بازگو خواهم کرد می دانم که برای من، ما اين ناگوارترين قصه هستی است.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016