اگر ايرانيان شخص را به حق میسنجيدند، ابوالحسن بنیصدر
نه استعداد رهبری انسان قابل انتقال به غير او است و نه حق تصميم او قابل انتقال به غير او است. ولايت مطلقهی فقيه حتی بر انتقالپذيری حق تصميم نيز بنا نمیشود. بر انکار اين حق بنا میشود. چرا که به قول آقای خمينی، ولايت فقيه از نوع ولايت بر صغير است. مرتب نيز ادعا میشود که ولی امر را خداوند برمیگزيند و خبرگان کشف میکنند و مردم سر به اطاعت او مینهند!
پرسشها از ايرانيان و پاسخها از ابوالحسن بنی صدر
حال به طرح پرسشها ی متفرقه می پردازم.
۱- شما فرموديد که در رد ولايت فقيه نه دليل در مجلس خبرگان ياد کرديد. خواهشمندم دلايل را ذکر بفرمائيد وبر پايه ی قران چه دلايلی در رد ولايت فقيه می توان ذکر کرد؟
۲-در دانشنامه ی آزاد (ويکی پديا) نوشته شده است که شما هزينه ی بليت هواپيمايی را که با آقای خمينی به ايران آمديد را با چک بلا محل پرداختيد آيا صحت دارد؟
۳-عده ای به شما ايراد می گيرند که چرا دست آقای خمينی را بوسيديد واين کار را از شما بعيد می دانستند. نظر خودتان چيست؟.
۴- از شما خواهشمندم که در با ره ی تحصيلات خود در ايران و درفرانسه توضيح بفرماييد.
۵- شما سياست اقتصادی خود را در جريان خانه های بنی صدری آيا درست می دانيد؟ لطفا توضيح بفرمائيد.
۶-شما فرموديد که در رابطه ی انقلاب فرهنگی به احمد خمينی گفتيد که ما برای چه دانشگاه را تعطيل کنيم؟ مگر نمی گفتيم شاه بجای دانشگاه زندان می سازد ولی خود شما در دانشگاه تهران گفتيد که دانشگاه ها تا اسلامی شدن تعطيلند. آيا اين تناقض نيست؟
۷- يکی از انديشه هايی که در جامعه ی امروز ايران ديده می شود، اين است که ابر قدرت ها در انقلاب ايران نقش ايفا کردند( مثلا نقش دکتر بقايی و رفتن او به قم و متقاعد کردن علما برای دادن مرجعيت به آقای خمينی وهمين طور نقش حسن آيت در تصويب ولايت فقيه و توطئه چينی عليه شماو ...) واين که چون بيشتر کشور های جهان سوم بويژه مسلمانان در جوامعی استبدادی زندگی می کنند، پس حتی اگر ما در اين جنبش پيروز هم شويم، باز با نقشه های ابر قدرت ها شکست خواهيم خورد نظر شما چيست؟
۸-اين که گفته می شود شما در هيچ کدام از عمليات هايتان در جنگ پيروز نبوديد، آيا صحت دارد ؟
۹-در کتاب ايستاده بر آرمان نوشته شده است زمانی شما هدف سرويس های اطلاعاتی امريکا وغرب بوديد که شما را از بين ببرند. اگر صحت دارد دليلش چه بوده است؟
۱۰-استاد چرا آيات زيبای سوره ی زمر را که از آغازين سال های انتشار انقلاب اسلامی همواره در بالای صفحه ی نخست درج می شد در طراحی جديد(سايت انقلاب اسلامی) از آن اثری نيست؟
❊ پاسخها به پرسشهای متفرقه:
۱- در پاسخ به پرسش اول شما، ۱۲ دليل از دلايل بطلان ولايت فقيه را، در نوشته پيشين، کوتاه، تشريح کردم. اينکه ۸ دليل ديگر را، باز کوتاه، تشريح می کنم:
۱۳ - واقعيت اينست که اختيارات مطلقه فقيه را خود او نميتواند بکار ببرد. به جای او، مأموران دولت تحت ولايت مطلقه او بکار می برند و در ايران و خارج از ايران بکار می برند. امروز، تجربه انجام گرفته و تجربه انجام گرفته بر اين واقعيت صحه گذاشته که اختيارات مطلق فقيه را مأموران رﮊيم بکار می برند. اما اين واقعيت پيش از تجربه نيز قابل مشاهده بود. فرعونيت را قرآن شناسانده بود. تجربه های دستگاه تفتيش عقايد پاپ ها و نيز دستگاههای هيتلر و استالين نيز بر اين واقعيت صحه گذاشته بودند. اين دليل بر رد ولايت مطلقه فقيه از جمله دلايلی شد که آقای منتظری را به نظارت فقيه قانع کردند. و گرنه طرحی که به امضای او و آقای حسن آيت رسيده بود، برای فقيه ۱۶ اختيار قائل شده بود.
۱۴ – ولايت فقيه و بيشتر از آن، ولايت مطلقه فقيه، بغايت غير عقلانی است و خالی از علم و پر از ظن است. چرا که
۱۴.۱- انسان دارای حقوق ذاتی و استعدادها از جمله استعداد رهبری است. ولايت فقيه به معنای اختيار او بر ديگران، ناقض حقوق ذاتی و استعداد رهبری خود او و ديگران است. زيرا استعداد رهبری «رهبر» را نيز تابع قدرت (= زور) می کند.
۱۴.۲ – در تضاد دائمی با علم است. زيرا اداره امور کشور نيازمند به دانشهای فراوان و همکاری بيشمار انسانهای صاحب دانش و فن و اتخاذ روش تجربی است. ولايت فقيه روش دستوری را جانشين روش تجربی می کند و حکم فقيه را بر دانش و فن جاری و عمل به دانش و فن را نا ممکن می سازد. گفته اند: اقتصاد دان و سياست شناس و مهندس و... نظر می دهند و فقيه جواز عمل به آن را صادر می کند. غافل از اين که اگر نظر علمی يا فنی، با اسلام ناسازگار نيست، چه حاجت به ولايت فقيه و اگر ناسازگار است، پس اين قرائت از اسلام، ضد دانش و فن است. علاوه بر اين که تنها نظر کارشناسان نيست که با ولايت فقيه ناسازگار است. بلکه هر کس، در قلمرو مسئوليت خود، دانش و فن دارد و می بايد بکار ببرد، ولايت فقيه مزاحم همگان در قلمرو مسئوليت و دانش آنها است. افزون بر اين، وقتی روش تجربی با روش دستوری جانشين می شود، نظرهای علمی و فنی ديگر بکار بردنی نمی شوند. زيرا، در روش تجربی، از راه تجربه نظر نقد و تصحيح می شود و همواره سود ببار می آورد. اما وقتی روش دستوری است، قابل تصحيح نيست و، پس از اجرا، اگر زيان ببار آورد، قابل جبران نخواهد بود. چنانکه نظرکارشناسانه بر اين بود که جنگ در خرداد ۶۰ پايان بيابد. اما «حکم حکومتی» جنگ «تا رفع فتنه» را واجب گرداند. جنگ ۸ سال ادامه يافت و با کشيدن جام زهر پايان پذيرفت. در تمام مدت، روش دستوری، امکان نقد اصل جنگ و حتی روشهای جنگی را از ميان برد.
۱۴.۳ – از آنجا که هر مسلمان نميتواند اين ولايت را تجربه کند و می بايد آن را «تعبدی» بپذيرد، التزام به آن، فعاليتهای عقلانی را کاهش و قلمرو توليد و مصرف «غير عقلانی» ها را بيشتر می کند. اين واقعيت که از استقرار ولايت فقيه بدين سو، ميزان «غير عقلانی» ها اين اندازه افزايش يافته است، پيش از تجربه نيز دانسته بود. زيرا تجربه های جامعه های ديگر، نشان داده بود که هر اندازه استبداد فراگير تر شود، نسبت غير عقلانی به عقلانی بزرگ تر و رشد جامعه کمتر می شود. بالا رفتن نسبت غير عقلانی ها به عقلانی ها، اندازه واپس رفتن جامعه را نيز بدست می دهد.
۱۴.۴- يک دليل اين واپس رفتن، تخريب نيروهای محرکه است. افزايش تخريب نيروهای محرکه را رابطه اطاعت جامعه از کانون تمرکز و بزرگ شدن قدرت معلوم می کند. زيرا اين کانون نيروهای محرکه را به نيروی ويرانگر بدل می کند و بکار می برد برای
الف - حفظ رابطه مطاع و مطيع ميان کانون و جامعه، بنا بر اين،
ب – مانع شدن از رشد جامعه و باز و تحول پذير شدن آن
يادآور می شوم که بکار افتادن نيروهای محرکه در رشد، نظام اجتماعی را باز می کند و برای اين که نظام بتواند نيروهای محرکه را در خود فعال کند. باز شدن نظام اجتماعی نياز به صاحب منزلت شدن انسان و برخودار شدنش از استقلال و آزادی و حقوق خويش دارد. چرا که نيروی محرکه ای که می تواند نيروهای محرکه را در رشد بکار اندازد، انسان مستقل و آزادی است که توانا به بکار انداختن استعداد ابتکار و ابداع و خلق و ديگر استعدادهای خويش است. پس اگر می بينيد، دوران ولايت مطلقه فقيه، دوران تخريب بی سابقه نيروهای محرکه است (گروگانگيری و جنگ و محاصره اقتصادی و بحرانها و رانت خواری و فسادها و آسيبها و نابسامانی های اجتماعی)، تعجب نکنيد.
۱۵ – فقه تکليف مدار و ولايت فقيه که بر ضد حقوق انسان و بر تکليفمند بودن انسانها در قبال «رهبر» بنا می شود، تنها حقوق ذاتی انسان را بی محل و تکليفهای بيگانه با حقوق را با محل و عامل کاهنده کم و کيف زندگی نمی کند، بلکه بحکم آنکه پايه اش بر تکليفمند بودن انسان در قبال «رهبر» است، تقدم مصلحت بر حق را نيز برقرار و مصلحت را برحق حاکم می کند. اگر جز اين بود، به جای مجمع تشخيص مصلحت، مجمع نگهبان حقوق انسان و حقوق جامعه پديد می آورد. ولايت يک تن بر يک جامعه، يعنی تقدم و حاکميت قدرت بر حق. چون حق را انسانها دارند و مصلحت را قدرت می سنجد، لاجرم، مصلحتی که قدرت می سنجد ناقض حقوقی می شود که انسانها دارند. بخلاف حق که عمل بدان نياز به زور ندارد، مصلحتی که قدرت می سنجد و به اجرا می گذارد، چون ناقض حق است، نياز به زور دارد. از اين رو، مصلحت بيرون از حق و حاکم بر حق، ويرانی و فساد گستر است. پس از ۵ بهمن ۱۳۵۸ که ملاتاريا، بخاطر آنکه در انتخابات رياست جمهوری، اقليتی زير ۵ درصد شد، مصلحت را در آن ديد که در انتخابات مجلس اول تقلب کند. پيش از آن نيز، «رهبر»، بنا بر مصلحت، گروگانگيری دست ساخت برخی از گردانندگان حزب جمهوريخواه امريکا را «انقلاب دوم » خواند. از آن روز تا به امروز، محاسبه کنيد ميزان عظيم ويرانگريهائی را که مصلحت های قدرت سنجيده ببار آورده اند.
۱۶ – هر حقی دليل حقانيت خود را در خود دارد. چنان که دليل زنده بودن هر موجود زنده ای، در خود او است. دليل ولايت فقيه، در خود آن نيست. مدعی ادعا می کند که حکم خداوند است. غافل از اين که از حق که خدا است جز حق صادر نمی شود و هرگاه ولايت فقيه حکم خداوند بود، دليل حقانيت حکم در خود حکم وجود داشت و از جمله، عمل به آن، ناقض حقوق انسان و تحميل تکليفی که عمل به حقی از حقوق نيست بلکه نقض حقوق است، نمی گشت. چون دليل اين ادعا در خود آن نيست، به عقلانی و بسا واجب بودن «حکومت عالم بر جاهل» توسل می جويند. غافل از اين که:
ً اولا ، در اين زمان، فقيه، از لحاظ دانشها و فنونی که بکار اداره جامعه می آيند، در حکم جاهل است. و
ً ثانيا، به تدريج که نقش دانش و فن در اداره امور بيشتر می شود، حتی در کارهائی که در گذشته تحت ولايت کارفرما بودند، بطور روز افزون، کارکنان را در مديريت شرکت می دهند. جامعه ای که در راه رشد بيفتد، نيازمند به مشارکت هرچه بيشتر مردم در مديريت می شود. و
۱۷ - ولايت فقيه باطل است از جمله به اين دليل که استعداد رهبری «فقيه» را نيز تابع قدرت می کند. حال آنکه از دلايل حقانيت هر رهنمودی، يکی اينست که انسان را بطور کامل از حق رهبری خود برخوردار کند. ولايت فقيه، بخصوص وقتی مطلقه بمعنای اختيار مطلق فقيه بر مسلمانان می شود، چون اين رابطه، با بکار بردن قدرت، واقعيت پيدا می کند (سازماندهی دولت بر محور ولايت مطلقه فقيه)، رابطه فقيه با خود را نيز رابطه با قدرت می کند. يعنی او را قدرتی رهبری می کند که «رهبر» بيچاره گمان می کند وسيله ای در دست او است حال اين که خود آلتی در دست قدرت است. چون مردم تحت اين ولايت نيز تحت ولايت مطلقه قدرت قرار می گيرند، فضای رهبری انسانها بسته تر می گردد و فضای پيدايش و سلطه مافياها بر جامعه روز به روز، گسترده تر می شود. از مشاهده وضعيت جامعه خود و جامعه ها، اين قاعده را استخراج می کنيم:
در جامعه هائی که رهبری از انسانها به خارج از آنها، يعنی قدرت، انتقال می يابد، بنا بر ميزان انتقال اين رهبری به خارج از انسان، مافياهای گوناگون پديد می آيند و بر زندگی سياسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی آن جامعه ها و بر محيط زيست آنها مسلط می شوند.
۱۸ - و نيز، اندازه خود انگيختگی هر انسان و هر جامعه، گويای اندازه استقلال هر انسان و هر جامعه و ميزان آزادی هر انسان و هرجامعه و رشد هر انسان و هر جامعه است. چرا که انسان بمثابه يک سامانه، به يمن خود انگيختگی، بطور مستمر، از سامانه ای کمتر کامل به سامانه ای کاملتر تحول می کند. از اين رو، انديشه راهنما، بمثابه نيروی محرکه ای که در عين حال تنظيم کننده فعاليتهای انسان (=سامانه ) است، هرگاه بيان آزادی باشد، خود انگيختگی را به حداکثر و تابعيت انسان از قدرت را به حداقل می رساند. سامانه ای اين سان مستقل و آزاد نيروهای محرکه را در رشد خويش بکار می برد. اما وقتی، انديشه راهنما بيان قدرت، آنهم از نوع «اسلام ولايت فقيه» است، خودانگيختگی را به حداقل و اطاعت از قدرت را به حداکثر می رساند و سامانه اين که انسان است نيروهای محرکه را به زور بدل می کند و در ويرانگری بکار می برد.
با توجه به اين واقعيت، يکبار ديگر، به روحانيان هشدار می دهم: خود را از يونان زدگی فلسفی و منطقی رها کنيد. دين تکليف مدار را که عاملی از عاملهای اصلی رشد نکردن و زير سلطه رفتن و عقب ماندن جامعه های مسلمان است، به دين حقوق مدار بدل کنيد. خود را از بند ولايت فقيه برهيد و با گرويدن به ولايت جمهور مردم، به خود همان نقش بزرگ را بدهيد که خداوند به پيامبر (ص) داد: تبليغ دين بمثابه بيان آزادی و هشدار به انسانها که از حقوق خويش غافل نشويد و انذار باز به انسانها از عواقب غفلت از استقلال و آزادی و حقوقشان.
۱۹ – نه استعداد رهبری انسان قابل انتقال به غير او است و نه حق تصميم اوقابل انتقال به غير او است. ولايت مطلقه فقيه حتی بر انتقال پذيری حق تصميم نيز بنا نمی شود. بر انکار اين حق بنا می شود. چرا که به قول آقای خمينی، ولايت فقيه از نوع ولايت بر صغير است. مرتب نيز ادعا می شود که ولی امر را خداوند بر می گزيند و خبرگان کشف می کنند و مردم سر به اطاعت او می نهند!
در مردم سالاريهای غرب، منتخبان، در محدوده اختياری که قانون اساسی به آنها می دهد، بنام ملت، تصميم می گيرند. چون استعداد رهبری و حق تصميم قابل انتقال نيست، فرض اينست که تصميم را اکثريت و اقليت ملت می گيرند. بدين ترتيب که برنامه پيشنهادی آن نامزد (رياست جمهوری) و آن نامزدها (نمايندگان مجلس و شوراها) را اکثريت مردم تصويب می کند و آن نامزد و آن نامزدها، به اجرا می گذارند. برگزيدگان اقليت نيز نقش منتقد و مهار کننده را برعهده می گيرند. بنا بر اين، اصل بر اينست که تصميم را مردم می گيرند و اجرا را منتخبان مردم عهده دار می شوند. حال آنکه ولايت فقيه، وارونه اين رابطه را برقرار می کند: تصميم را «رهبر» می گيرد و اجرا را مردم برعهده می گيرند. چون اين رابطه خلاف سرشت انسان است، ناشدنی است. در هيچ جامعه ای نيز نتوانسته دير بپايد. در ايران نيز، طی ۳۰ سال، ولايت مطلقه فقيه، استقرار نجسته و جز خيانت و جنايت و فساد نگشته است و به اعتراف آقای جنتی و همانندهای او، بارها تا پای سقوط رفته است. سرانجام نيز ساقط می شود. زيرا بطور مداوم خشونت را بر ضد طبيعت و سرشت (استقلال و آزادی استعداد رهبری انسان و حق تصميم غير قابل انتقال) انسان، بکار می برد . هر بار، ميزان خشونتی که بکار می برد، بيشتر می شود. بنگريد به تقلب بزرگ در انتخابات ۲۲ خرداد ۸۸ و آنچه بر ايرانيان، از آن انتخابات تا امروز رفته است و از اين پس خواهد رفت.
۲۰ - در پی انقلاب مشروطيت، قانون اساسی را به ترتيبی نوشتند که حق حاکميت، جزء جزء ، شد و به هريک از ملت و شاه و قوای سه گانه سهمی رسيد. ديکتاتوری رضاخانی پديد آمد و چون ابزار قدرت نزد رضا شاه جمع بودند، صاحب تمام حاکميت شد. در پی انقلاب ۵۷، در مجلس خبرگان، باز حق حاکميت، چون گوشت قربانی توزيع شد و به هريک سهمی رسيد. سهم «رهبر» نظارت بود و حق نصب چند مقام و عفو محکومان و موافقت با صلح يا جنگ. اما ابزار قدرت در اختيار آقای خمينی بودند و گروگانگيری و جنگ نيز فرصت را از آن او کردند و آنهائی که امروز قربانی استبداد می شوند، دستيار او شدند تا بساط ولايت مطلقه فقيه را بگسترد. هم اکنون نيز اصلاح طلبان سخن از «اجرای بدون تنازل قانون اساسی» می رانند. اما اصل محور در قانون اساسی، ولايت مطلقه فقيه است. يعنی اصول ديگر اين قانون به ترتيبی به نگارش درآمده اند که نه تنها مزاحمتی با ولايت مطلقه فقيه پديد نياورند، بلکه اجرای کامل آن را ممکن سازند. ابزار قدرت نيز در اختيار «رهبر» هستند. نتيجه اينست که مردم از حق حاکميت خود بطور کامل محروم هستند. تجزيه حق حاکميت و به هر مقام جزئی را دادن، در جامعه های ديگر نيز انجام گرفته و همين نتيجه را ببار آورده است. نسبت به تکرار آزموده که پشيمانی ببار می آورد، در مجلس خبرگان هشدار دادم. گوشها سنگين بودند و نشنيدند.
اما ولايت مطلقه فقيه باطل است از جمله به اين دليل که دوحق تصميم و گزينش نوع تصميم را از استعداد رهبری انسان نمی توان جدا کرد. هرگاه به مردمی گفته شود هريک از شما استعداد رهبری داريد اگر نداشتيد، موجود زنده ای نبوديد، اما اين دو حق را نداريد زيرا خداوند فرموده است بمحض اين که مسلمان شديد، اين دو حق از استعداد رهبری شما جدا و از آن استعداد رهبری «رهبر» می شود، اين حکم، حکم مرگ دستجمعی آن مردم می شد. بديهی است مردمی که محکوم به مرگ می شوند، نياز به «رهبر» پيدا نمی کنند.
فرض کنيم که «فتوای» آقای خامنه ای – که استاد او، مرحوم منتظری گفت او سواد اين کار را ندارد – اين معنی را می دهد که هر مسلمانی استعداد رهبری دارد و از دو حق تصميم و گزينش نوع تصميم نيز برخوردار است مگر در مواردی که «رهبر» حکم حکومتی صادر می کند. از اتفاق، پس آنکه «فتوای» کذائی موج اعتراض را برانگيخت، عقلهای توجيه گر در خدمت استبداد، اين توجيه را ساختند که او قلمرو قوه رهبری مسلمانان را گسترده کرده است. زيرا تصميم و گزينش را از آن مسلمانان گردانده به استثنای مواردی که «رهبر» حکم حکومتی می دهد. اما اين «فتوی» بر اصل تجزيه پذيری حق «انديشيده» و نوشته شده است. حال آنکه حق قابل تجزيه نيست. فريبکار، با استفاده از منطق صوری، اينطور جلوه می دهد که «رهبر» حق حاکميت هر مسلمان و جمهور مسلمانان را پذيرفته است. تنها يک جزء آن را سهم خود دانسته است. اما آن جزء «رهبر» مطاع و جمهور مردم را مطيع می کند. چون ابزار قدرت در اختيار «رهبر» هستند، به مأموران خود حکم حکومتی می دهد در انتخابات تقلب کنيد. تقلب، جمهور مردم را از حق حاکميت خود محروم می کند. هرگاه مردم به اعتراض برخيزند، به مأموران سرکوب دستور گرفتن و شکنجه کردن و کشتن را می دهد. نياز نيز ندارد که دستور شکنجه و کشتن را بدهد. زيرا هر مأمور او از ولايت مطلقه او برخوردار است و اعتراض کننده را مخالف نظام می شمارد و گرفتار مرگی هرچه شنيع تر می کند. به خود حکم حکومتی می دهد دروغ بگويد و از حکم خود اطاعت می کند و چون دروغش آشکار شد، می گويد «توريه» کردم! و...
بدين قرار آن يک جزء که سهم «رهبر» می شود، او را فرعون می کند و مردم تحت امر فرعون، از راه بکار انداختن نيروهای محرکه در ويرانگری، به جای ساختن زندگی به ويران کردن آن، ناگزير می شوند.
راه حل يکی و آن، نه به ولايت فقيه و آری به ولايت جمهور مردم است.
۲ – در باره پرسش دوم شما، نخست يادآور می شوم که کارخانه دروغ سازی و جعل مثلث زورپرست، هر روز ، برضد من دروغها می سازد و پخش می کند. در ساختن دروغها، از هيچ قلمروئی غفلت نمی کند. خيال مثلث نيز آسوده است زيرا اغلب افراد عادت ندارند از دروغ ساز و جاعل دليل بخواهند. از قربانی می خواهند ثابت کند که در حق او دروغ گفته اند. چنانکه شما نيزمتاسفانه همين کار را کرده ايد.
اما در سفر بازگشت به وطن، هرکس بهای بليط خود را می پرداخت. متصدی نيز حاج عراقی بود. پول را می گرفت و اسم را ثبت می کرد . طرف شرکت ارفرانس حاج عراقی بود. هرگاه پول بليط ها را به شرکت ارفرانس نپرداخته بود، شرکت ارفرانس هواپيما در اختيار نگذاشته و سفر انجام نشده بود. هواپيما پرواز کرد و من، بليط در دست، بر آن سوار بودم. اين دروغ، تناقضهای ديگر نيز دارد. اين تناقض را شما نيز می توانستيد مشاهده کنيد.
۳ – به پرسش سوم شما، چند نوبت، پاسخ داده ام و گفته و نوشته ام:
۳.۱- منطق صوری بکار آن می رود که توجه آدمی را به صورت جلب کند تا که او از محتوی غافل شود. در آن مجلس، من سخنرانی نيز کرده ام که سانسور شد. آيا در طول اين مدت کسی رفته است ببيند محتوای آن سخنرانی چه بود و چرا آقای موسوی خوئينی ها آن را سانسور کرد؟ نه. دست آقای خمينی را بوسيدن ادای احترام معمول ايرانيان است وقتی به يک دارنده مقام دينی محبوب، ادای احترام می کنند. در جامعه های ديگر نيز رسم ادب گزاردن وجود دارد. با وجود اين، در آن مجلس، دست او را بوسيدن، صورت بود و سخنرانی نخستين منتخب تاريخ ايران، محتوی. هنوز که هنوز است آن محتوی توسط اين صورت سانسور می شود.
۳.۲- من آقای خمينی را دوست می داشتم. آن شب، او را نشسته بر صندلی چرخ دار به آن مجلس آوردند. حالت او عواطف مرا برانگيخت و آنچه کردم ابراز علاقه بود.
بر کسی پوشيده نيست که من از فراخواندن او به ترک استبداد و وفای به عهد، هيچگاه بازنايستادم.
۴ – در پاسخ به پرسش شما يادآور می شوم که تحصيل هرکسی، دانشی است که می جويد. دانش کسی يافته ها نيستند. به يافته ها «معلومات» می گويند. دانش او نيافته ای يا نيافته هائی هستند که او می يابد و در اختيار همگان قرار می دهد. پس دانش من، هرچه هست، آنست که در طول نيم قرن يافته و انتشار داده ام.
اما اگر مقصود شما مدارک تحصيلی هستند، پاسخ اينست: در ايران، نخست ليسانس معقول و منقول و سپس ليسانس اقتصاد گرفتم. در همان حال، در مؤسسه مطالعات و تحقيقات اجتماعی، محقق بودم و در مدت چهار سال، در ۱۱ تحقيق شرکت کردم. اين تحقيق ها به زبان فارسی و برخی از آنها به زبان فرانسه انتشار يافتند.
در فرانسه، در دانشکده حقوق به تحصيل اقتصاد پرداختم و هم با آقايان ﮊاک برگ و با بالانديه دو رساله دکترا گرفتم. اولی استاد کلوﮊ دوفرانس بود و دومی استاد سوربن. قسمتهای عمده ای از دو تز، در دو کتاب ، «چه انقلابی برای ايران» و «نفت و قهر» و قسمتهای ديگر آنها در چندين مقاله در مجله های علمی فرانسه انتشار يافتند. اما امکان دفاع از تزها را نيافتم. زيرا، به پليس فرانسه گزارش شده بود که من «مائوئيست» هستم. سفارت ايران نيز، يکچند از تمديد گذرنامه من، امتناع کرد. در نتيجه، آقای بالانديه در جريان قرار گرفت. ايشان هر سال، يک بار به پليس می نوشت که من برای تحقيق در باره رساله خود بايد در فرانسه بمانم. انقلاب از راه رسيد و مرا با خود به ايران آورد.
۵ – در باره پرسش پنجم شما، عرض می کنم: که ايرانيانی از مجموعه تدابير اقتصادی، بيشتر از همه، «خانه های بنی صدری» را بخاطر سپرده اند. اين تدبير، بخشی از يکی از تدبيرها بود در باره توزيع عادلانه تر درآمدها در ايران. حذف بهره بانکی از فعاليتهای توليدی به توزيع درآمدها نيز ربط پيدا می کند. بالابردن قيمتهای فرآورده ها، از جمله گندم و حداقل دستمزد و تعيين قيمتهای فرآوردهائی چون گوشت و نان و ... باز به توزيع درآمدها ربط می يافتند. مجموعه تدابير سبب شدند که برای نخستين بار و متاسفانه، تا امروز، آخرين بار، در شهرها و روستاها متوسط درآمد خانوارها از متوسط هزينه خانوارها بيشتر شود.
بنای سامانه اقتصادی توليد محور مجموعه ای از تدابير را ايجاب کرد که عبارت باشند از ۱ – تغيير ساخت بودجه و ۲ – تغيير ساخت اعتبارات بانکی و ۳ – تغيير ساخت واردات و ۴ – محل يابی فعاليتهای توليدی از صنعتی و کشاورزی و ۵ – کاهش توليد نفت و افزايش قيمت آن که سبب شد بهای نفت از هر بشکه ۱۲.۷۰ دلار به ۳۴ دلار افزايش يابد. ۶ – تغيير سياست دولت در آنچه به محيط زيست مربوط می شود ( ايران سبز) و نيز بيابان زدائی و ۷ – جذب نفت و گاز در اقتصاد داخلی و ۸ – سامانه مند کردن هر يک از رشته و بخشها بمثابه اجزای سامانه اقتصاد مستقل و رشد ياب و ۹ – تغيير شبکه راه از بندرها به شهرهای بزرگ مصرف کننده به شبکه ارتباط ميان قطبهای رشد و ۱۰ – تغيير سياست جمعيتی و توزيع جمعيت در سطح کشور و ۱۱ – تغيير سياست آموزش و پرورش (از جمله ايجاد بانک استعدادها و صاحبان دانش و فن) و ۱۲ – تغيير سياست توزيع در آمدها که افزون بر کاستن از ميزان استثمار زحمت کشان که هدف اصلی بود، موجب گسترش بازار می شد که اقتصاد توليد محور بدان نياز دارد. و ۱۳ – ايجاد هيجان مثبت کار (به يمن بيان آزادی بمثابه انديشه راهنما) و ۱۴ – برقرار کردن صلح و ثبات اجتماعی و ۱۵ – برخوردار کردن زنان و مردان از حقوق انسان و کرامت و شرکت دادن آنها در مديريت جامعه از جمله مديريت واحدهای توليدی و ۱۶ – تغيير ساخت دستگاه اداری به ترتيبی که بتواند نقش استراتژيک خود را در رشد اقتصادی برعهده گيرد. بنا بر اين، ۱۷ – جانشين کردن ستون پايه های قدرت با ستون پايه های حقوق و در نتيجه، جانشين کردن دولت قدرتمدار با دولت حقوقمدار. حاصل اين مجموعه تدابير، ۱۸ – تغيير رابطه اقتصادی دولت با ملت به قصد استقرار مردم سالاری در ايران می شد. در حال حاضر، ملت وابسته به دولت و دولت وابسته به درآمد نفت و اقتصاد مسلط خارجی است. اين رابطه است که دولت وابسته را عامل ويران کردن اقتصاد توليد محور و ايجاد اقتصاد مصرف محور می کند. و ۱۹ - تدبيرها به قصد پايان بخشيدن به پيشخور کردن منابع ثروت کشور و از پيش متعين کردن فعاليتهای اقتصادی يک اقتصاد مصرف محور و وابسته و ۲۰ – تدابير پيشين با تدبير بقصد باز و تحول پذير کردن نظام اجتماعی، همراه است،به ترتيبی که نظام اجتماعی توانا جذب و فعال کردن همه نيروهای محرکه بگردد.
مجموعه اين تدابير به اجرا در نيامدند. با وجود اين، يک امر را مسلم کردند: راه رشدی که به مرگ محيط زيست نيانجامد و به بن بست پايان منابع طبيعت، از راه پيشخور کردن، ختم نشود و انسان را بنده سرمايه نکند، وجود دارد.
۶ – پرسش ششم شما بر پايه يک دروغ بعمل آمده است. حالا ديگر افزون بر «نوارهای آيت»، فراوان مدارک وجود دارند و به وضوح می گويند که کودتاچيان دانشگاه ها را پايگاههای بنی صدر می انگاشته اند و تعطيل آنها را محروم کردن بنی صدر از پايگاه خود می دانسته اند. تعطيل دانشگاه ها اجرای بخشی از طرح کودتای آنها بوده است. در دانشگاه، نه تنها نگفتم تا انجام انقلاب فرهنگی دانشگاهها بسته می مانند – اگر هم علاقه به دانش و دانشگاه نبود، چون با خود دشمن نبودم و نمی خواستم کودتا انجام بگيرد اين سخن را نمی گفتم - ، بلکه توضيح دادم که انقلاب فرهنگی نياز به تعطيل دانشگاه ندارد. آشکارکردن هدف استبداديان از تعطيل دانشگاه سبب شد که دوره، طرح ريختن و اجرا کردن، در اين و آن پوشش، پايان يابد. از اين نظر، موفقيت منتخب مردم ايران کامل بود.
در باره تعطيل دانشگاه، سه قول را می آورم:
«همانطور که تعطيل دانشگاه ها دليل نداشت، ايجاد برخوردهای خونين از سوی چپ نمايان نيز دليل نداشت...» ( به نقل از سرمقاله انقلاب اسلامی، نوشته ابوالحسن بنی صدر مورخ ۹ ارديبهشت ۱۳۵۹ )
«به عنوان انقلاب فرهنگی دانشگاه و موسسات عالی تعطيل شده اند و سرمايه گذاری در صنعت و کشاورزی بدون متخصصان فنی غير ممکن است. پس يا بايد از سرمايه گذاری خودداری کرد و بجای آن نفت بيشتر فروخت و کالای ساخته بيشتر وارد کرد و يا بايد متخصصان خارجی استخدام کرد. و آيا آن متخصصان که بايد منتشان را کشيد می آيند در ايران به زندگانی دلخواه حاکمان تن می دهند؟ يا محيطی متناسب با نوع زندگی خويش طلب می کنند؟ آياآن محيط اسلامی و مکتبی خواهد بود؟ بستن دانشگاه مثل می نوشيدن است که هم مست شدن است و هم زنا کردن؟! (نقل از بيانيه سياسی ابوالحسن بنی صدر بتاريخ ۱۱ تير ۱۳۶۰ )
« يکی از کانونهای فساد که بدترينِ کانونها شده بود، همين دانشگاه بود که ضربه دوّم را هم باز دانشجوها زدند و اين مراکز فساد را هم اشغال کردند و بهعنوان " انقلاب فرهنگی " تعطيل نمودند و دوباره جريانها تداوم يافت» (نقل از نماز جمعه هاشمی رفسنجانی در تيرماه ۱۳۶۱ ).
۷ - پرسش هفتم شما بر «گمانی» بنا شده است که به جامعه القاء شده و نزد بخشی از مردم، «فکر ثابت» و راهنمای پندار و گفتار و کردار آنها شده است. حال اين که
۷.۱ – البته شاه و قدرتهای حاميش، بيشترين نقش را در انقلاب ايران داشتند. به دليل روشن که انقلاب بر ضد استبداد شاه و سلطه بيگانه روی داد. اگر آن استبداد و آن سلطه نبودند، انقلاب نيز روی نمی داد.
۷.۲- انقلاب يک کار است و بازسازی دولت حقوقمدار کار ديگری است. در پی هر سه جنبش بزرگ دوران معاصر، ايرانيان از استقرار دولت حقوقمدار ناتوان شدند. دلايل آن در يک دليل خلاصه نمی شود. بديهی است وقتی خلاء بوجود می آيد، قدرت خارجی بيشتر از همه فرصت و امکان پر کردن آن را دارد. اما ابتکار عمل نمی تواند از آن قدرت خارجی باشد. زيرا همواره گروههای قدرتمدار هستند که برای برقرار کردن ولايت خود بر مردم، به سراغ قدرت خارجی می روند. آقای حسن آيت مأمور طرح ولايت مطلقه فقيه شد برای اين که تجربه مردم سالاری، در آغاز، شکست بخورد. اما او موفق نمی شد اگر آقای خمينی و دستياران او در پی استقرار ولايت خود برجامعه نبودند.
از کار آقای بقائی در قم خبرندارم. بر فرض صحت، اگر زمينه وجود نداشت، از کسی چون او، آنهم در قم، چه کاری ساخته می شد؟
۷.۳ – پس برای اين که استبداد عود نکند، اين مردم هستند که در جريان جنبش، می بايد اعتياد به اطاعت از قدرت را ترک گويند. حاکميتی که حق آنها است، خود تصدی کنند و بدانند که اين حق را به کسی و به گروهی نمی توان داد. بمحض غفلت از اين حق، تحت حاکميت قدرت (= زور) قرار می گيرند.
برمردم است که جانشين دولت ميرنده را در جريان جنبش ايجاد کنند به ترتيبی که دولت حقوقمدار درجا جانشين شود. ستون پايه های قدرت را بشناسند و از ميان برداشتن آنها را هدف جنبش خود کنند و خود سازنده ستون پايه های جديد نشوند. بيانهای قدرت را شناسائی کنند و آنها را انديشه های راهنمای خود نکنند. آنها را که اين بيانها را انديشه راهنمای خود کرده اند،ارباب خود نسازند. بيان آزادی را شناسائی و آن را انديشه راهنمای خود کنند و هر کاری را به محک استقلال و آزادی خود بيازمايند. و...
دولتهای بزرگ را بنگريد که به جارو کردن درب خانه خود نيز توانا نيستند. اگر به آنها مراجعه نشود، هيچگاه نقش پيدا نمی کنند.
۸ – به پرسش هشتم شما نيز بارها پاسخ داده ام: اگر ملاتاريا و اينک مافياهای نظامی – مالی که از رهگذر جنگ ويرانگر صاحب دولت شدند، سخن راست را بگويند، اگر به شما بگويند که در سفر سران ۸ کشور اسلامی به ايران، عرفات گفت و سران ۸ کشور تصديق کردند که ارتش ايران نه حماسه که معجزه ساخته بود و قرار بود هیأت مأمور غير متعهدها ، در ۲۴ خرداد ۶۰، پاسخ موافق عراق را به پيشنهادی بياورد که ايران پذيرفته بود ، اگر به شما بگويند کشورهای خليج فارس آماده دادن غرامت بودند و ما در خرداد ۶۰ کودتا کرديم و جنگ را در سود غرب و اسرائيل ادامه داديم و يک نسل ايرانی را نفله کرديم و ۱۰۰۰ ميليارد دلار زيان به کشور وارد کرديم و اين استبداد تبهکار را بر ايران حاکم کرديم و...، ايرانيان و جهانيان با آنها چه معامله ای را می کنند؟
اگر با يک ارتش متلاشی – توسط ملاتاريا – ، به يمن وطن دوستی ارتشيان ، مانع از آن شدن که ظرف يک هفته، صدام در اهواز جشن پيروزی بگيرد، پيروزی نيست،
اگر زمين گير کردن ارتش عراق و بدست آوردن ابتکار عمل، پيروزی نيست،
اگر در ششمين ماه جنگ عراق خود را با پيشنهادهای دو هیأت، يکی مرکب از سران ۸ کشور، فرستادگان سازمان کشورها اسلامی و ديگر مرکب از ۴ وزير خارجه فرستادگان غير متعهدها روبرو ديد، پيروزی نيست،
اگر بازپس گرفتن نيمی از زمينهای اشغالی پيروزی نيست،
اگر موافقت عراق با پيشنهاد غير متعهدها پيروزی نيست،
اگر پيشنهاد دادن غرامت به ايران پيروزی نيست،
اگر...
پس آن پيروزيها که – بنا بر عبور از بحران نوشته آقای هاشمی رفسنجانی - آقای خمينی دستورداده بود تبريکش را نه به رئيس جمهوری که به او بدهند، کدام پيروزی بود؟
اگر اينها پيروز نيستند، لاجرم
• تلفن کردن به وزير خارجه کوبا که هیأت غير متعهدها نيايد و پاسخ موافق عراق را نياورد زيرا در تهران فعل و انفعال هائی دارد انجام می گيرد!
• و ببار آوردن افتضاحهای بزرگ اکتبر سورپرايز و ايران گيت ها
• و نفله کردن يک نسل ايرانی و ببار آوردن آن خسران بزرگ
• و پديد آوردن رانت خوارها و مافياها
• و جنايت و فساد گستری
• و سرانجام، جام زهر شکست را سر کشيدن،
پيروزی می شوند!!
۹ – در پاسخ به پرسش نهم شما يادآور می شوم از کودتا تا امروز ، تحت تهديد به ترور زيسته ام و از امروز تا آزاد شدن ايران از استبداد تبهکار، تحت همين تهديد خواهم زيست. اما چرا؟ زيرا افشای روابط آلی خمينيسم و ريگانيسم و افتضاحهای اکتبر سورپرايز و ايران گيت و جنگی که به ايران تحميل شد و روابط پنهانی و ممانعت از ساختن آلترناتيو وابسته و ترورها و ...، هريک به تنهائی، برای ترور شدن کافی است. جز اين که من هيچگاه اطلاع را وسيله تهديد نکرده ام و بمحض دريافت، انتشار داده ام و انتشار اطلاع، يکی از مهمترين تضمين کنندگان حياتم گشته است.
يک نشريه، ۵ تن را بيش از همه در تهديد به ترور شناخته است و بنی صدر يکی از آن ۵ تن است.
۱۰ - پرسش دهم شما نيز، با پايان گرفتن ساخت و ساز جديد سايت انقلاب اسلامی، پاسخ يافت.