چرا قوانين اسلامی بناچار به سنگسار ختم خواهد شد؟ مازيار آزادا
در خيابان قدم ميزدم. هوا هنوز پس از هشت شب گرم است و خوش آيند نيست. مردم زيادی از زن و مرد و پير و جوان پارک را پر کرده اند و هر کدام سعی دارند که حد اکثر استفاده را از آن بکنند. بعضی روی صندليها نشسته و مشغول حرف زدن هستند. بعضی ديگر بد مينتون بازی ميکنند. بچه ها پر سر و صدا هستند و جوانها؛ پسران دور هم و دختران با هم جمع هستند. زندگی چقدر ساده وبی آلايش بنظر می آيد! به انتهای پارک که ميرسم صدای اذان از مسجد محله به گوش ميرسد.
پيش خودم توی اين هوای گرم و نيمه تاريک حس ميکنم که به بچگيها و محيط قم برگشته ام. هنگامی که صدای اذان با خانۀ پدر بزرگ و مادر بزرگ و صدای بچه های دائی و خاله که با هم بازی ميکرديم بهم ميپيوست و ناخودآگاه خاطرات خوشايندی را برايم به ارمغان می آورد. گويا حس امنيتی در اين صدا هست، حس آرامش و آشنائی. اما باز بياد می آورم که همين چند روز پيش بود که سعی ميکردم که اعتراضيه اينترنتی در بارۀ زنی به اسم سکينه محمدی آشتيانی را برای کسانی که ميشناسم بفرستم تا با جمع کردن و فرستادن امضاهای بيشتر اعتراضی مردم مانع سنگسار شدن او شويم. اين اعتراضيه را حتی به تمام کسانی که در خارج از ايران ميشناسم چه ايرانی و چه خارجی نيز فرستادم.
به انسانها فکر کردم و اينکه چگونه در ايران مردان و زنان به زندگی خود ادامه ميدهند و ميتوانند با درک اسلامی که نمايندگی طرز تفکری بسيار عقب افتاده و متحجر از روابط زن و مرد است را تحمل کنند؟ در شرايطی که يک زن ميتواند و بايد همپای شوهر خود در بسياری از شرايط کار کند تا يک خانواده بتوانند از نظر اقتصادی خود کفا و يا حتی نزديک به خود کفا باشند. در شرايطی که يک زن در خيلی از اوقات هم بايد يک همسر باشد هم يک مادر، هم بايد در خانه کار کند و هم در خارج از خانه، ولی بيش از برده ای حقوق انسانی ندارد، و آنهم بخاطر قوانين اسلامی متحجری که اذان آن بخاطر تکرار مرتب در بچگی اينگونه با احساساتم پيوند خورده است.
اين زن، از زمانی که بعنوان يک دختر بچه به مدرسه وارد ميشود به او گفته ميشود که بايد خودش را بپوشاند. و اين پوشش عفت اوست. اين پوشش زيبائی اوست. از همان زمان به او ياد ميدهيم که بايد خودش را از ديد ديگران دور نگه دارد. به او آموزش ميدهيم که هرگز نگذارد نامحرمی او را لمس کند. به او ميگوئيم که گفتگو و دوستی با نامحرم حرام است و برای اينکار به جهنم خواهد رفت. دخترانمان را از نه سالگی به شکل يک کالای جنسی نگاه ميکنيم و ميخواهيم که او را در برابر دستبرد ديگر مردان محفوظ نگه داريم. از چه محفوظش نگه ميداريم؟ نميدانم. از صحبت و گرفتن شناخت از مردان به درک و خواست خودش؟ از ديدن اخلاقهای گوناگون و درکها و باورهای مردانه در بارۀ زنان؟
و در همين حال در فکر هستيم که او را هر چه زودتر شوهر بدهيم که روی دستمان نماند. و در اکثر مواقع او را به کسی که نميدانيم چگونه کسی است بدون اينکه اجازه بدهيم اين دخترمان يک فهم درست و منطقی از کسی که با او ازدواج ميکند داشته باشد و يا هيچگونه احساس قابل درکی برای خودش از اين مرد بدست آورد ميدهيم و او را به خانه شوهر ميفرستيم. در بيشتر مواقع اين دختر بايد بقيه عمرش را در رابطه ای تنگاتنگ با خانواده شوهر بگذراند و از خانواده و دوستان خود به اندازه زيادی دور شود.
در شرايطی که اکنون شروع درگيريهای جديدی برای او است ديگر خواسته های شخصی معمولا به عقب رانده ميشود ويا بايد در دلش خفه شود و با بدنيا آوردن اولين بچه مرگی خواهد بود برای او بعنوان يک شخص. او ديگر يک همسر و يک مادر است. به خودمان اجازه ميدهيم که او را در لای پارچه مخفی کنيم. از آرزوهای شخصی او جلوگيری کنيم. و او را يک ملک شخصی خود بحساب بياوريم که در عين حال بايد همپای ما و در بيشتر مواقع بطور مضاعف کار کند تا خانواده را سر پا نگه دارد.
و اين در حالی است که او سهمی به اندازه نصف مرد از ميراث خانواده دارد، شهادتش نصف مرد محسوب ميشود، و ارزش جان او هم در مرگ به اندازه نيمی از يک مرد است. و همه اينها از اسلام می آيد و از برکت ديد اسلامی که از زمان غلبه عربها بر کشورمان نصيبمان شده است.
شايد بگوييد که اين ديد منصفانه نيست و مرد هم ناچار است که کار کند و خانواده خود را از نظر مالی حمايت کند و اگر برای زن سخت است که از آرزوهای خودش بگذرد، برای مرد هم به همان اندازه سخت است.
بايد بگويم که يک مرد هيچوقت ناچار نيست که عجله ای در زن گرفتن داشته باشد. و حتی اگر از نظر مالی قادر به گرفتن يک زن دائم نيست و هوس کرد ميتواند با گرفتن يک زن موقت خودش را ارضاء کند و حس صرفا جنسی خود را با استفادۀ ابزاری از يک زن، يک انسان، برطرف کند. يک مرد ياد ميگيرد که به زن بعنوان يک کالا که برای يک کار خوب است نگاه کند. يک مرد ناچار نيست که خودش را بپوشاند و اگر کسی نگاهی به او کرد ترس از جوابگوئی به شوهرش را داشته باشد. و احيانا برای اينکار کتک بخورد. يک مرد در صورت نبودن زنش لازم نيست که اگر کسی به خانه آمد بخاطر نامحرم بودنش او را به درون راه ندهد. از طرفی زنها را از ديده شدن و نزديک شدن به يک مرد با ارادۀ خودش ميترسانيم و او را جهنمی ميدانيم و از طرفی به خودمان حق ميدهيم که با هر زنی که خواستيم و توانستيم چه بطور موقت و چه دائم رابطه جنسی داشته باشيم.
از يک طرف دويدن بدنبال زنان و سعی در مالک آنها شدن را به گردن خودشان مياندازيم و آنها را برای اين قصور خودمان در بند ميکنيم و از طرفی راه را برای خودمان بطور کامل باز ميگذاريم که هر کاری دلمان خواست با اين زنان که مادران و خواهران و فرزندان خودمان هستند انجام دهيم. اکنون با تصويب قانون جديد خانواده در مجلس اسلامی ايران که رياستش به دست يک زادۀ عراق، آقای علی لاريجانی است، که نه از ايرانی بودن فهمی دارد و نه از تاريخ آن، دست مردان را آنقدر باز گذاشته ايم که حتی به رضايت زن خود نيز برای ازدواج دائم با زنی ديگر احتياجی نداريم. ميتوانيم شبهايمان را در آغوش زنی ديگر به صبح برسانيم و توقع داشته باشيم که صبح او در چشمان ما نگاه کند و لبخند بزند. تنها بايد بتوانيم سقفی برای او فراهم کنيم و شکمش را سير نگه داريم. از طرفی اگر زن ما روزی روزگاری با شخص ديگری رابطه داشته باشد ولو برای يکبار ولو اگر فقط به کسی خنديده باشد ولو اگر فقط مشکوک شده باشيم ميتوانيم به بهانه خشم ناموسی او را بکشيم و يا بدست سيستم قضائی اسلامی سنگسارش کنيم و اين قانون را بخاطر اسلامی بودنش قبول شده و الهی بدانيم.
شايد بگوييد که در زنای محصنه هم زن و هم مرد بايد سنگسار شوند. جواب من اين است که برويد و پيدا کنيد که آخرين باری که اين حکم در بارۀ يک مرد اجرا شده است چه تاريخی بوده است؟
اکنون زنی در زندان منتظر سنگسار شدن است. زنی که به دست ما در زير چادر خفه شده. به دست ما مردان به شوهر داده شده، به ما مردان شوهر کرده و به دست ما مردان مادر شده است. و اکنون اين ما مردان هستيم که با قوانين اسلامی خود را در خوابيدن با هر زنی، چه ازدواج کرده باشيم و چه مجرد، آزاد گذاشته ايم و اين زن را محکوم به سنگسار شدن کرده ايم. زنی که دو فرزندش از تمام سازمانهای بين المللی التماس کمک دارند که مادری را که به مدت پنج سال از ديدنش محروم مانده اند ازشان نگيريم.
و اکنون يک عراقی ديگر، آقای محمد جواد لاريجانی، برادر بزرگ آنکس که به رياستش قانون ازدواج مجدد مردان بدون رضايت زن اول را از مجلس گذراندند به دفاع از قانون سنگسار بعنوان يک قانون اسلامی برخاسته است. ايشان باصطلاح دبير حقوق بشر قوه قضاييه ايران است. چه حقوق بشری را اين شخص مرتجع ميتواند گرامی بدارد؟ و با وجود شخصی اينچنين در اين مقام چگونه ميتوانيم اميد داشته باشيم که روزی بتوانيم آزادی ولو هر قدر ناچيز بدست بياوريم. ايشان در جواب به فشارهای بين المللی که در رابطه با سنگسار خانم سکينه محمدی آشتيانی به ايران وارد ميشود در صحبت خود با مطبوعات داخلی ميفرمايند "قوه قضائی نميتواند مسير خود را بخاطر تهاجمات غرب و فشارهای رسانه ای تغيير دهد." اين آقای دبير حقوق بشر قوۀ قضائيه ايران اسلامی حتی کوچکترين درکی از اين همه شکاف عدالت بين حقوق مرد و زن ندارد. او ميپندارد که اگر هم ناچار باشند که اينبار دست از سنگسار اين زن اسير در دست مردان ايران بردارند بخاطر فشارهای غرب و مداخلات بيگانگان است. بنظر او اين امر که هر زنی تنها مالک بدن خودش است هرگز موضوعيت عينی پيدا نکرده و چه بسا حتی تا بحال بمغزش خطور هم نکرده است. ايشان تحصيل کردۀ دانشگاه کاليفرنيا در برکلی هستند، جائی که محال است نسيم افکار ليبرالی آنجا را حس نکرده باشد و هنوز در افکار عصر حجر خود پافشاری ميکند.
او ميگويد: " اجرای احکام شرع مقدس اسلام ... و اساسا هر مساله ای که بوی احکام شرعی داشته باشد با مخالفت آنها (يعنی دولتهای غربی) روبرو می شود."
ايشان مخالفت با سنگسار را صرفا در دشمنی با اسلام و احکام اسلامی ميداند و هرگز به مغز عليلش خطور نميکند که در اکثر قريب به اتفاق سنگسار اين زنان هستند که بايد با آن روبرو شوند. و آنهم برای همان کاری که هر مردی بر حسب همان قانون اسلاميشان ميتواند با هر زنی که بخواهد چه بطور موقت و چه بطور دائم با وجود داشتن همسر و بچه و با لذت و افتخار تمام انجام دهد.
اما موضوعی که باعث تأسف است اين است که اگر هم بر اثر فشارهای بين المللی و آبروريزی که برايشان در دنيا بوجود می آيد مجبور به عقب نشينی شوند آيا فکر ميکنيد که خانم سکينه محمدی آشتيانی خلاص خواهد شد؟ بايد بگويم که اين جلادان را نشناخته ايد اگر اينگونه فکر ميکنيد. به هر بهانه ای او را بجای سنگسار حلق آويز خواهند کرد. در کشوری که بر حسب قوانين اسلامی هيچ زنی مالک بدن خود نيست و فقط نگه دارنده آن است برای مردی که آنرا بع تصاحب خود در می آورد، سنگسار يک نتيجۀ دردناک ولی منطقی است که تنها منتظر اتفاق افتادن است.
اين است کشور ايران که روزی فرمانروای زن آنرا رهبری ميکرد. ايرانی که زنانش آزاد بودند و اينچنين تحقير نشده بودند. زنانی که در اين سی سال بيشترين فشار مادی، فرهنگی، اجتماعی، و سياسی را تحمل کرده و با آن نبرد کرده اند. زنانی که حتی در راه سبز نه تنها پا به پای مردان بلکه در خيلی از مواقع پيشروتر بوده اند. زنان مبارزی که بيشترشان در دورۀ خفقان اين رژيم چشم به دنيا گشوده اند و هرگز زندگی آزاد را مزه نکرده اند.
آيا تا کی بايد با اين کسان که نه تنها ممکلتمان و دارائيش را بر باد ميدهند، بلکه فرهنگ وزبان و احتراممان را هم از ما ميگيرند و سعی دارند که انسانيتمان را نيز از ما بگيرند با سازشکاری روبرو شويم و به ايشان از خودشان شکايت کنيم؟ تا به کی بايد گدائی اندک ذره ای از حقوقی را بکنيم که حق طبيعی يک يک هر انسانی است؟