چهارشنبه 4 فروردین 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آن سوی بنی آدم اعضای يک پيکر، داستان پانصد ساله ملتی که رواداری را تنها به جهانيان شناساند، داريوش همايون

داريوش همايون
هيچ کس نخواهد دانست که در تاريخ دراز اين سرزمين ناشاد چه اندازه مردمان قربانی دگرانديشی شده‌اند... و ما ايرانيان ديگر، با احساس شرمی از نو می‌بايد به جبران پشتيبانی‌ها، ناديده گرفتن‌ها، خاموش ماندن‌ها، هم‌دستی کردن‌ها برخيزيم. حقيقت وجود ما اين‌ها نيز بوده است، نه فقط منشور کورش يا دو بيت سعدی. ما نه تنها به بهائيان، به همه اقليت‌های مذهبی ايران پشتيبانی همه سويه خود را بدهکاريم

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ما به حق از آنچه در پهنه عمل و به ويژه انديشه به جهان داده‌ايم ــ و بيشتر ديگران بوده‌اند که، دستاورد‌های ما را به خودمان نيز، شناسانده‌اند ــ سربلنديم و در زمان‌هائی مانند امروز، بيش از هر وقت، می‌بايد يادآوری خود کنيم. ولی يک ملت مانند يک فرد برای پيشرفت و بهتر شدن، که اندازه ندارد، بيش از دستاورد‌های‌ش از شکست‌ها و کاستی‌های خود می‌آموزد و آگاه‌شدن و عبرت‌گرفتن از آنها دست‌کم همان اندازه اهميت دارد.

ايرانيان ــ در ميان بسا چيز‌ها ــ برای نخستين بار رواداری tolerance را به جهانيان آموختند. رواداری نه به معنی تحمل که پر از بيگانگی و بيزاری است؛ و نه به معنی مدارا که همان "دستی که به دندان نتوان برد ببوس،" و از ناچاری است. رواداری به معنی آنچه بر خود می‌پسندی (روا می‌داری) بر ديگران نيز بپسند (در آئين يهود به تعبير همسايه‌ات را همچون خود دوست بدار، و در مسيحيت به عبارت آنچه به خود نمی‌پسندی به ديگران مپسند آمده است) از يک فلسفه مذهبی يگانه بيرون آمد که در صورت نخستين خود بهترين دين اخلاقی است که انسان آورده است. رواداری با مخالفت و دشمنی و حتا جنگ بيگانه نيست ولی مخالف و دشمن و هم نبرد را نيز از انسانيت بيرون نمی‌برد. نکشتن اسيران جنگی، درمان کردن دشمن زخمی و به خاک سپردن کشته او، خوشرفتاری با تسليم شده‌گان و غير نظاميان از رواداری آمد نه از "با دشمنان مدارا."

آئين زرتشتی در آموزه doctrine های خود زرتشت يک نظام والای اخلاقی است برای ساختن انسان و جهان، برای آوردن بهشت به همين کره خاکی. دوزخ و بهشت، پل "چين وت" همان صراط، و سوشيانت ــ رهاننده پايان دوره‌های سه هزار ساله زمان کرانمند، که همان حس تاريخی است که به گفته هگل ما "نخستين ملت تاريخی جهان" به جهان شناسانديم و تا پايان تاريخ (تاريخ با ت بزرگ) فوکوياما کشيد ــ بعد‌ها بر آئين زرتشتی افزوده شد و از آنجا به آئين يهود و مسيحيت و اسلام را ه يافت. دين‌های ابراهيمی چندان هم ابراهيمی نيستند.

در چنان آئينی پاداش و کيفر نيکی و بدی در خود آنهاست، نه در جوی شير و عسل، و لذت‌های حسی باب طبع بيابانگرد تشنه سوخته، يا گرز آتشين و مار غاشيه و شکنجه‌های ابدی که با پوست و گوشت زنده سر و کار دارد؛ و بدان منظور می‌بايد مردمان را ( تا همين جا شمارشان بر اختر زمين به صد ميليارد تخمين زده می‌شود) از دود و غبار دو ميليون ساله باز آفريد. ناصر خسرو به ريشخند و بد‌تر از آن، می‌پرسيد "اين چنين کس (مردکی را که به دشت گرگ دريد، و زاو بخوردند کرکس و دالان، و آنچه پس از خوردن‌ها آمد) به حشر زنده شود؟" پاداش نيکی، زيستن در شادی و روشنی و زيبائی است و کيفر بدی، زيستن در دروغ. (زيستن در دروغ به عنوان بد‌ترينی که انسان می‌تواند بر خود و بر جهان روا دارد فرايافتی شگفت‌آور و هنوز بالا‌تر از دريافت ماست).

خود پيداست که چنان جهانی را با دشمنی نمی‌توان ساخت و جهانی که از دشمنی پاک باشد نخست می‌بايد تفاوت را بپذيرد و انسانيت را بخش نکند. روا داری از آنجا آمد، نه همچون يک مصلحت‌انديشی، بلکه يک اصل، يک ستون فلسفه اخلاقی. هم‌تراز فرابافت شگرف ديگر آئين زرتشت که مسئوليت کيهانی فرد انسانی در کنار اهورا مزداست برای شکست دادن نيرو‌های اهريمنی. بی آنها زرتشتی‌گری بيشتر يک ساختار قدرت خواهد بود چنانکه در ساسانيان پيش آمد.

کورش را به مبالغه پدر حقوق بشر شمرده‌اند ولی کورش پدر رواداری است در عمل، و يکی از بزرگ‌ترين جهانگشايان، و از آن‌رو می‌توان به زبان امروزيان او را نخستين جهاتگرای globalist تاريخ ناميد. او جهان را يکپارچه و انسانيت را به يک چشم می ديد و امپراتوری خود را بر پايه رواداری ساخت. آن روحيه در ايران تا ساسانيان دوام آورد، و نه به صورت رواداری ولی تحمل، سرمشق امپراتوری‌های بعدی شد.

(نمونه‌ساخت replica های استوانه کورش را در بخش‌های گوناگون امپراتوری هخامنشی يافته‌اند که نشان می‌دهد قانون قلمرو شاهنشاهی بوده است). درست است که عقل سليم و دريای سرد دل کورش سهمی بزرگ در آن سياست خردمندانه می‌داشت، ولی پذيرفتن ديگران و همزيستی با آنان و آموختن از آنان در پهنه فرهنگی ايران آن روزگاران تازگی نداشت. تيره‌های آريائی که از هزاره دوم پيش از ميلاد، از دو سوی شمال به فلات ايران سرازير شدند به مردمانی که از چهار هزار سالی پيش از آنان در اين سرزمين تمدن‌های بزرگ پديد آورده بودند احترام گذاشتند و به جای کشتن و تاراج و سوختن هميشگی بيابانگردان با آنها درآميختند و کار‌ها را با آنها تقسيم کردند و هر چه توانستند از آنها گرفتند و همان بود که به زودی ابر قدرت و فرمانروای جهان شناخته آن روزگار شدند.

ساسانيان پس از دو سده فشار بی‌امان امپراتوری رم با بازگشت به "ارزش‌های راستين" ايرانی، در برابر يونان‌دوستی ستايش‌انگيز اشکانيان، و برقراری حکومتی متمرکز‌تر از امپراتوری از هم‌گسيخته فئودالی، اشکانيان را برانداختند و با آنها روحيه رواداری را. ارزش‌های راستين ساسانی از چشمه پاک آموزه‌های زرتشت مايه نمی‌گرفت. آئين زرتشتی همان گاه در دست موبدان دائره المعارف خرافات رايج شده بود. آنها دين رسمی را به ايرانيان شناساندند و پايگان موبدی شريک در قدرت حکومتی را، که به ويژه پس از اعلام مسيحيت به عنوان دين رسمی بيزانس در سده چهارم دستی گشاده بر مسيحيان که ستون پنجم دشمن ملی شمرده می‌شدند يافت. ولی موبدان از همان آغاز کار ساسانيان دست به آزار دگر‌انديشان مذهبی زدند و نخستين بار ريشه مانويان را با کشتار و گريزاندن‌شان از ايران کندند. اما انديشه‌های مانی در ايران نمرد و به دوران اسلامی نيز کشيد ــ هم آنچه بر مزدکيان به دست انوشيروان که دادگر نيز خوانده شد، رفت. تاريخ ايران از آن پس در بخشی با خون دگرانديشان مذهبی نوشته شده است. سرزمينی که بيش از هر کشور ديگری پرورشگاه دين‌ها و مذهب‌ها و فرقه‌ها بوده يکی از بد‌ترين پيشينه‌ها را در آزار و پيگرد بی‌رحمانه پيروان آنان نيز داشته است.

* * *
هيچ کس نخواهد دانست که در تاريخ دراز اين سرزمين ناشاد چه اندازه مردمان قربانی دگرانديشی شده‌اند. اکنون يک پژوهشگر خستگی‌ناپذير با نامی که آشکارا مستعار است، سهراب نيکو صفت، سرگذشت خونبار يک اقليت مذهبی را نقل کرده است. نويسنده با دقتی شگفت، نام و نشان و کيفيات آزار و کشتن هزاران و هزاران بابی و بهائی را از اوايل سده نوزده تا کنون در کتابی گرد آورده است که خواندن‌ش می‌بايد لرزه بر پشت هر ايرانی بيندازد ــ آيا ما همان‌ها هستيم که جهانيان در برابر رواداری و آزاد‌منشی‌مان به شگفتی و احترام ايستادند؟

کتاب در نزديک به نهصد صفحه دو جلد خود به صد‌ها سند و منبع استناد می‌کند، بيشتر‌شان از منابع اجتماع بهائی سازمان‌يافته ايران که دمی از زنده نگهداشتن نام کشتگان خود باز نايستاده است. اما پيروان مذاهب ديگر نيز فراموش نشده‌اند. در واقع اين کتاب نخست به کشتار و تغيير مذهب اجباری يک اکثريت مذهبی، سنيان، می‌پردازد که شاه اسماعيل صفوی پايه پادشاهی خود را بر آن نهاد ــ سال‌هائی که روز‌ها خون مردمان را می‌ريخت و شب‌ها خون رز را.

برگزيدن صفويان برای گشودن در‌های بررسی از آن نظر درست بوده است که حکومت ايران امروز هر چه بيشتر به آن دوران ماننده می‌شود، فرو رفته در سياهی بد‌ترين ارتجاع مذهبی و سرخی خون بهترين زنان و مردان ملت. نويسنده تاريخچه‌ای از خاندان سنی مذهب صفوی می‌دهد که پيشاپيش گويای درنده خوئی و خرافات زدگی و عوامفريبی سلسله‌ای است که درخشندگی استثنائی و منحصر شاه عباس آن نيز با چنان خونريزی‌های وحشيانه همراه بود (تا خورده شدن زنده زنده مردمان، از جمله يهوديان پابرجا بر دين، به دست دژخيمان چگينی آدمخوار.)

شاهان صفوی دست در دست آخوند‌هائی که از لبنان و عراق وارد کرده بودند پس از سنيان به يهوديان و زرتشتيان حمله‌ور شدند و ده‌ها هزار تن از آنان را در اجرای لا اکراه فی الدين به زور مسلمان کردند و هر که از دين خود برنگشت به فجيع‌ترين وضع کشته شد. شاه عباس دوم به ويژه در سياست يا اسلام يا اعدام به زياده‌روی‌هائی افتاد که پاره‌ای مجتهدين نيز شرمسار شدند و جلوگيری کردند. بر اثر آن سياست‌ها در سلسله‌های صفوی و بعد قاجار بود که ترکيب مذهبی جمعيت ايران برای هميشه ديگرگون شد؛ ما امروز می‌توانستيم بجای اجتماعات ترسان کاهنده‌ای، ده‌ها ميليون سنی و زرتشتی و يهودی داشته باشيم ــ يک موزائيک مذهبی که مانند موزائيک قومی ما به تنوع و غنای ملت می‌افزود.

سياست مذهبی صفوی به جدا شدن بخش‌های مهمی از سرزمين ملی انجاميد و به جنگ‌های سيصد ساله ايران و عثمانی دامن زد. سرکوب و کشتار ...، سنی کشی‌ها را به درستی علت اصلی جنگ‌هائی می‌داند که هر دو امپراتوری را به ناتوانی مرگبار و شکل‌های گوناگون تسلط اروپائيان انداخت. صد سالی پس از صفويان قاجار‌ها با سياست‌های مذهبی ستمگرانه خود ارمنيان و گرجيان را پناه‌جويان به زير پرچم روسيه فرستادند و به تحريک آخوند‌ها يک جنگ ويرانگر با روسيه را به ميل و اشاره بريتانيا راه انداختند و قفقاز را به تمامی در ترکمانچای به روسيه سپردند.

اگر امروز خامنه‌ای دستور برچيدن علوم انسانی را از دانشگاه‌ها می‌دهد پيشينيان صفوی او آموزش علوم و فلسفه را موقوف کردند تا جا برای فقه و حديث و شرعيات باز شد. رواج خرافات و واگذاری کار‌ها به دعا و استخاره از آن زمان جای دانستن و کوشيدن را در جامعه گرفت، و انحطاط فرهنگی ايران درست با رنسانس اروپا همزمان افتاد. عاشورا و عزاداری آل عبا را شاهان صفوی و آخوند‌هائی که هر روز بر قدرت خود می‌افزودند در مرکز فضای زندگی ايرانی قرار دادند. مردمانی که خاک بر سر خود می‌ريختند و خود را می‌زدند به توسری خوردن از هر که زورش می‌رسيد عادت کردند. گداپروری امروزی رژيم اسلامی که سراسر جامعه را بی‌بهره از هر نشانه استقلال فردی و جيره‌خوار خزانه نفتی می‌خواهد دنباله همان جامعه آرمانی روحانيت (و سلطنت) صفوی است که از همان هنگام ديانت آن عين سياست‌ش شده بود ــ يکی از يکی مصيبت‌بار‌تر. آن ميراث ننگ‌بار دربست به قاجاريان رسيد که زمان نيافتند تا ايران را از صفحه روزگار محو کنند.

زمينه ولايت فقيه در عمل از پادشاهی صفوی آماده شد. نخست پادشاهان از سوی مراجع تقليد سلطنت کردند و اندک اندک آخوند‌ها از سوی پادشاه گشاد و بند (حل و عقد) کار‌ها را در دست گرفتند. در پادشاهی فتح علی شاه که صورت ديگری از دوران شاه سلطان حسين بود زمينه نظری ديکتاتوری آخوندی نيز آماده شد. هنگامی که فتح علی شاه از شيخ جعفر نجفی اجازه خواست که به نيابت او سلطنت کند، نويسنده کاشف الغطاء و پدر "انتلکتوئل" خمينی ديگر دليلی نمی‌يافت که سلطنت و حکومت مطلقه را از خود و همقطاران‌ش دريغ دارد. پيروزی مکتب اصولی بر اخباری که در همان اوان روی داد بقيه راه را برای خمينی‌ها و خامنه‌ای‌ها هموار کرد. آن پيروزی در ميدان بحث و پژوهش نبود. مانند هر چه صفت اسلامی به آن می‌دهند عنصر اصلی‌اش را زور و خشونت می‌ساخت. مجتهدان برجسته اخباری، همان‌ها را که اصوليان، جانشينان پيامبر و نايبان امام می‌شمرند، از خانه‌ها و حوزه‌های درس‌شان بيرون کشيدند و زدند يا وادار به گريز کردند و چند تنی از آنان را کشتند.

اين تاريخچه يکی از خدمت‌های کتاب است به روشن شدن ريشه‌های واپس‌ماندگی و استبداد‌زدگی جامعه ايرانی که جنبش مشروطه نيز از آن بر نيامد. چنانکه نيکوصفت می‌نويسد مشروطه‌خواهان شيخ فضل الله را بردار کردند ولی در پايان او برنده بود. متمم قانون اساسی، هم مذهب رسمی شيعه ۱۲ امامی را پذيرفت، هم وتوی پنج مجتهد را بر قانونگزاری. در پادشاهی پهلوی نيز اگرچه بسياری محدوديت‌های اقليت‌های مذهبی (بيش از همه بر يهوديان) برداشته شد و کشتار بهائيان پايان يافت ــ با استثنا‌هائی در اينجا و آنجا ــ باز رويداد‌های شرم‌آوری مانند ويران کردن حضيره القدس نشان داد که ريشه خشونت مذهبی خشک نشده است.ما سرانجام در جنبش سبز است که پايان دورانی را که با صفويان آغاز شد می‌بينيم.

صد و پنجاه صفحه نخست کتاب که نگاه سريعی بر آزار و کشتار اقليت‌های مذهبی در پنج سده گذشته است و بيشتر داستان يهود ستيزی بافته در تار و پود اسلام است و امروز به بهانه ضد صهيونيسم در "مترقی" ترين محافل زنده نگهداشته می‌شود (می‌بايد اميدوار بود مترقی‌ها روزی ترقيخواه شوند) خواننده را، هر چه هم سنگين‌دل، برای خواندن داستان ترسناک آنچه بر بابيان و بهائيان آمده است و می‌آيد آماده می‌کند. لحن کتاب روائی محض و تهی از احساسات است؛ هيچ قصد بجوش آوردن ديگ ترحم نيست؛ ولی روايات و آمار‌های خشک، همان دل‌های سنگين را نيز به درد می‌آورد. من باز‌خوانی آن هفتصد صفحه سراسر تجاوز و شکنجه‌های فجيع (جوانی بابی که دست بر نمی‌داشت و يک يک اندام‌های‌ش را بريدند و آهی نيز نکشيد) و کشتن‌های بيگناه (دخترک ۱۷ ساله‌ی بهائی که در جمهوری اسلامی همراه پدرش، از اسلام يا اعدام، دومی را با روی خوش برگزيد و تنها از بازماندگانش دعائی می‌خواست) بر خواننده روا نمی‌دارم. می‌بايد خواند و خود را و اين سرزمين را از چنين باور‌ها و رويکرد‌هائی شست.

همين بس که به ريشه‌کنی اقليت‌های مذهبی در رژيم اسلامی اشاره‌ای شود:

• در سرشماری‌ها از ثبت دين زرتشتی خود‌داری می‌کنند.
• با آنکه قانون اسلامی ارث را بر زرتشتيان تحميل کرده‌اند، فرزند مسلمان شده خانواده زرتشتی تنها وارث شناخته می‌شود.
• از ۵ آموزشگاه وابسته به اقليت‌های مذهبی ۳ مدرسه مدير غير مسلمان دارند.
• فعالان و رهبران اجتماع بهائی به طور منظم ربوده يا اعدام، و شرکت‌های بهائيان مصادره می‌شوند، گورستان‌های بهائيان را يکی پس از ديگری ويران و بی‌نشان کرده‌اند.
• در ۱۳۵۹ و انقلاب آموزشی، دانش‌آموزان و دانشجويان بهائی را از مدارس و دانشگاه‌ها بيرون انداختند. از آن پس بهائيان را به دانشگاه راه نداده‌اند. اما با اهميتی که بهائيان به آموزش می‌دهند خود در خانه‌های‌شان دانشگاه خصوصی برپا داشته‌اند که در ۱۹۹۸شمار دانشجويان‌ش به ۹۰۰ و استادان‌ش به ۱۵۰ رسيده بود. بيشتر دانش‌آموختگان اين دانشگاه به بهترين دانشگاه‌های جهان راه می‌يابند و از ميهن قدرنشناس می‌روند.
‌• کارمندان بهائی از ۱۳۶۰ از ادارات اخراج می‌شوند. تا ۱۳۶۳ شمار اخراج‌شدگان به ۱۱ هزار تن رسيده بود. ماموران هر جا بتوانند نوزادان بهائی را از شناسنامه محروم می‌کنند. ازدواج بهائيان را به رسميت نمی‌شناسند؛ و جلو خريد و فروش اموال غير منقول آنان را می‌گيرند.
(مسيحيان به سبب مناسبات صفويان و قاجاريان با قدرت‌های اروپائی کمتر از ديگران آزار ديده‌اند).
سرکوب و کشتار... درباره سنی‌ستيزی و سنی‌کشی جمهوری اسلامی خاموش است. ولی رژيم اسلامی اين برگ را نيز از کتاب سياه خونين صفوی وام گرفته است و به ويژه در بلوچستان چنان سياست ويرانگری از کشتن رهبران مذهبی، ويران کردن مسجد‌ها و جلوگيری از ساختن مسجد‌های سنی، از اعدام‌های بيشمار، و تحميل شيعی‌گری بر سنيان (مشرف شدن به اسلام!) در پيش گزفته است که يک جنگ داخلی تمام عيار دارد در آن استان به راه می‌افتد و تا همين جا پديده کاميکاز اسلامی را به ارمغان آورده است تا به کجا‌ها برسد.

* * *

درس های اين کارنامه سرشکستگی برای جامعه ايرانی آشکار است: بستگی و نياز افراد جامعه به مذهب هر چه باشد اداره جامعه، حکومت و سياست، هيچ نيازی به مذهب ندارد. رابطه مذهب را با زور، با حق ورزيدن خشونت (چنانکه وبر در باره ويژگی انحصاری حکومت می‌گفت) می‌بايد بريد. مذهب امری وجدانی است و نقش اجتماعی آن در قلمرو ارزش‌های والای اخلاقی است ــ يعنی اصولی که هر زمان زير تاثير دگرگشت‌های (تحولات) مادی دچار دگرگونی نشوند. تنظيم روابط آدميان را می‌بايد به حکومت واگذاشت زيرا نگاه مردمان و شرايط اجتماعی دگرگون می‌شوند و دستور‌های مقدس يعنی ابدی بر نمی‌دارند. هيچ تقدسی در اين نيست که اموال مردمان پس از مرگ چگونه بخش شود يا مردمان چه بخورند و بنوشند و بپوشند. امر عمومی نام‌ش‌ بر روی‌ش است: خود عموم می‌بايد درباره‌اش تصميم بگيرند.

اقليت‌های مذهبی، که هر روز از سوی حکومت زير تهديد و فشارند چه درسی می‌گيرند؟ آنها می‌توانند از خانمان و يار و ديار ببرند و جان خود را به در برند؛ می‌توانند به کمترين خرسند باشند وچيزی از کشوری که همه چيزش می‌بايد برای مردم‌ش باشد نخواهند و بی‌بهره‌تر شوند. می‌توانند کشته و زندانی شوند و دم بر نياورند. می‌توانند به خشم قابل فهم بيفتند و دست به سلاح ببرند. در پانصد ساله‌ای که ايران به شيعه آخوندی افتاده همه اين درس‌ها گرفته شده است.

می‌بايد به تلخی اعتراف کرد که تا ديکتاتوری مذهبی در ايران جای خود را به ليبرال دمکراسی، حکومت اکثريت محدود به اعلاميه جهانی حقوق بشر ندهد، تا اقليت‌های مذهبی نيز به سهم و شيوه خود ــ و مخاطرات ويژه برای آنان را می‌بايد در نظر داشت ــ برای چنان نظامی نکوشند، گزيدار option های آنان همين‌ها خواهد بود و ملت ما پيوسته بينوا‌تر خواهد شد.

بهائيان در اين ميان موقعيت ويژه خود را دارند. بهاء الله مانند زرتشت يک دين اخلاقی بی بهشت و دوزخ آورد که گذشته از ريشه‌های شيعی خود هيچ تعارضی با مدرنيته ندارد (بابيگری که مرحله نخستين بهائيت است تلاشی برای مدرن کردن جامعه ايرانی بود و باب را می‌توان با لوتر مقايسه کرد.) او با درس گرفتن از مقاومت مسلحانه بابيان و پيامد‌های هراس‌انگيزش ورود در ميدان سياست را بر پيروان خود منع کرد و بهائيان همواره از سر به راه‌ترين (و سودمند‌ترين) شهروندان ايران بوده‌اند؛ نه رقابتی با گرايش‌های سياسی، نه مبارزه‌ای با حکومت‌ها. اين سياست خردمندانه تا جمهوری اسلامی، بهائيان را نگهداشت تا با سلاح دانش و خدمت جايگاه شايسته خود را اندک اندک در ميان مردمانی که اگر آخوند‌ها بگذارند مشکلی با دگر انديشی مذهبی ندارند به دست آورند. امروز تجاوزات روز افزون رژيم به اجتماع بهائی رويکردی اندک متفاوت می‌خواهد.

دور گرفتن خود از سياست، که مقدمه حکومت است وگر نه معنی ندارد، همچنان لازم است و نه تنها برای امنيت اجتماع بهائی. بهائيان دو ويژگی دارند که بهتر است با زندگی سياسی همراه نشود. نخست فداکاری تصور ناکردنی در راه ايمان که هزاران بار نشان داده شده است. دوم درجات بسيار بالای سازمان‌يافتگی و روحيه جمعی. اين دو ويژگی اگر با قدرت سياسی همراه شود برای همه از باورمند و ناباور خطرناک خواهد بود. بهاء الله اين نکته را در نظر نداشت ولی رهنمود او برای آينده نيز مانند صد و پنجاه ساله گذشته اعتبار دارد. آنچه در رويکرد بهائيان نيازمند تغيير است دفاع فعال‌تر از حقوق خودشان است. نمی‌توان کشته شد و هيچ نگفت. در چند ماه گذشته ما شاهد فعاليت بيشتر بهائيان ايران و به دنبال آنان جامعه جهانی بهائيان در اين زمينه بوده‌ايم. انگاره image بهائی ايرانی به عنوان قربانی خاموش تن به قضا داده دارد تغيير می‌کند.

و ما ايرانيان ديگر، با احساس شرمی از نو می‌بايد به جبران پشتيبانی‌ها، ناديده گرفتن‌ها، خاموش ماندن‌ها، همدستی کردن‌ها (حزب توده در نخستين سال‌های انقلاب بهائی زادگان عضو خود را سراسر اخراج کرد) برخيزيم. حقيقت وجود ما اين‌ها نيز بوده است، نه فقط منشور کورش يا دو بيت سعدی. ما نه تنها به بهائيان، به همه اقليت‌های مذهبی ايران پشتيبانی همه سويه خود را بدهکاريم. بهائيان و يهوديان و سنيان البته سهمی بيشتر دارند. نظام آخوندی با آنها از همه دشمن‌تر است.

برگرفته از: [فصلنامه ره‌آورد]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016