نامه سحابی در آراء بنی صدر، محمود دلخواسته
آقای مهندس سحابی در جای ديگر گفتهاند، ما نمیخواهيم رژيم جمهوری از ميان رود. اکنون بايد ايشان پاسخ دهند که اين رژيم چقدر بايد دست به تجاوز، کشتار، خشونت و وحشيگری بزند و چقدر به ويرانی اقتصاد و ويرانی نيروهای محرکه جامعه و منابع طبيعی بپردازد، تا بگوييم صد بار از رژيم گذشته فاسقتر و تبهکارتر است؟ آنها که ساخت شکنی را برای جامعه تابو کرده اند، پاسخ دهند که اين ساخت تبهکارانه، جز دروغ و فساد و تجاوز به حقوق تا تجاوز به نواميس جامعه، چه ساختی است که نبايد شکسته شود؟
m_delkhasteh@yahoo.co.uk
مقدمه
هنوز چند هفته ای از پيروزی انقلاب نگذشته بود که آقای خمينی در يکی از اولين خلف وعده هايش دستور اجباری شدن حجاب را داد که به تظاهرات وسيعی در مخالفت با آن منجر شد. بنی صدر به قم رفت و به آقای خمينی ياد آور شد که مردم از ايشان انتظار دارند که به تعهد هايی که در پاريس به گردن گرفته اند وفادار بمانند. آقای خمينی مانند هر سياستمدار قدرتمدار، وقتی مخالفت را وسيع يافت، عقب نشينی کرد و تا بعد از کودتای خرداد شصت بر عليه آزاديها و رئيس جمهور، حجاب را نتوانست اجباری کند.
در بازگشت از قم به تلويزيون رفت و در حضور جمعی از دانشجويان و کارکنان تلويزيون در مورد رابطه قدرت ، سکسواليته و پوشش سخنرانی کرد. در انتها يکی از دانشجويان از بنی صدر پرسيد : د ربحثی که با يکی از دانشجويان فيزيک داشتم وی معتقد بود که از موی زن اشعهای صادر میشود که بر مردان تاثير میگذارد. نظر شما چيست؟ پاسخ آقای بنی صدر خود به خود آن نظر بی اساس را نقض میکرد. چنانچه دانشجوی ديگر که فکر میکرد بنی صدر از اساس با روسری مخالف است میپرسد، پس نظر شما راجع به حجاب چيست؟ که بنی صدر صريحا ميگويد که با حجاب که با زور تحميل شود مخالف است. انقلاب برای اين انجام شد که زور نباشد.
در خارج کشور سلطنت طلبها، نخست از طريق کيهان لندن به جعل نقل دست زدند و با وارونه کردن جای پرسش کننده و پاسخ دهنده، چنين وانمود کنند که آقای بنی صدر گفته است، از موی زن اشعه ای توليد میشود که مردان را حالی بحالی! ميکند و اجباری بودن حجاب باين علت ميباشد. بعدها استالينيستها و ديگر گروه ها و شخصيتها چنان به تکرار اين دروغ دامن زدند که اسم بنی صدر مترادف شد با تششع در موی زن. بنا براين در طول بيست و هشت سال اخير جلسه ای نبوده که بنی صدر سخنرانی کند و اين سوال از او نشود. و آخرين آن سخنرانی ايشان در دانشگاه کلن بود که اين سوال مکرر و ملال آور از سوی دو نفر تکرار شد و بنی صدر پاسخ داد:
" من فراوان نوشته دارم در مورد زن و حقوقش، کتاب حقوق انسان نوشتم، کتاب زن و زناشويی نوشتم، جامعه شناسی زن در ايران نوشتم، جامعه شناسی زن در شاهنامه نوشتم، تا بخواهيد هم مقاله نوشتم. تازه ترين کار هم بحثی ميباشد که با چند نفر از استادان سوئدی در حال انجام هستم، که آنها توضيح ميدهند که الگوی سوئدی چگونه است و انتقاد ميکنند نظر قرانی را و من به انها پاسخ ميدهم. خوب شما دو بزرگواری که اين دروغ را شنيده ايد و باور کرده ايد و بعد از سی سال که شايد چندين ده بار هم باين سوال من جواب دادم هنوز برای شما اين سوال است، انصافا از اينهمه نوشته همين يک جمله را شنيديد از بنی صدر؟ اين خلاف دموکراسی ميباشد. اين فرهنگ دموکراسی نيست."
از نوشتهها و کوششهای فراوان که صاحب اين قلم در تحقيق و پژوهش درباره مسائلی که آقای مهندس سحابی نوشته و منتشر کرده است در میگذرم. چون ممکن است که آقای مهندس عزيز يا به دليل کهولت سن و يا به دليل چندان نام آور نبودن نويسنده ، به آثار او مراجعه نکرده و از آنها بالکل بیاطلاع باشند. اما وقتی جناب مهندس سحابی که بالاتفاق مورد احترام و علاقه نيروهای سياسی در داخل و خارج از کشور است، مباحثی در وصف خشونت آميز بودن ايده انقلاب، پرهيز از شبيهسازی شعارهای جنبش با شعارهای انقلاب و معيار موفقيتپذيری و مصلحت در عرصه عمل و استراتژی را مطرح میکند و در توصيه به هموطنان خارج از کشور مینويسد: «خيلی از حرفها ممکن است حق و حقيقت باشد، اما عمل سياسی و استراتژيک نه صرفاً بر اساس حقيقت، بلکه بر اساس قدرت، مصلحت و تناسب قوای اجتماعی صورت میگيرد»، ديگر نمیدانم چه بايدش گفت وقتی که:
مضامين اين نامه را در کنار هزاران صفحهای قرار میدهيم که شخص آقای بنی صدر در تفسير "خشونت آميز بودن اصلاحات در ايران" و "ضد خشونت آميز بودن پديده انقلاب" و نيز بيش از همه درباره "رابطه حقيقت و مصلحت" و در وصف بازگشت به دوران مرجع انقلاب، بيان نمودهاند، و در اين ميان آقای مهندس سحابی همه آنها را به چشم نديدهاند چه بايدش گفت؟ توجه داشته باشيد که نه بنی صدر مبنای حقيقت است، که اين بديهی ميباشد که هيچگاه شخص نميتواند مبنی حقيقت قرار گيرد، و نه اساساً بحث درباره درستی آراء اوست. تنها وقتی مشاهده می شود که آقای مهندس سحابی مضامينی را بر زبان میآورد که پيشتر توسط فردی به عنوان يکی از نظرمندان و روشنفکرانی در زمره خود شخص ايشان (آقای مهندس سحابی)، حداقل از ۳۰ سال پيش تا کنون در مجموعه کتب و مقالاتی بيش از چند هزار صفحه، در تفسير اين مضامين مطرح شده و او بیاعتنا و يا بیاطلاع از آنها بوده است، جای شگفتی دارد! اکنون آقای مهندس سحابی بی آنکه در بيان او معلوم شود که يک به هزار آن حجم از گفتهها و نوشتهها را ديده باشد، به تکرار اين سخنان میپردازد، جز شگفتی، چه بايدش گفت؟ ايشان که توقع دارند هموطنان خارج از کشور پيام او را بشنوند، آيا او سخنان هموطنان خارج از کشور را و به ويژه سخن کسی را که بيش از ۵۰ سال در راه آزادی و استقلال بر اخلاق استوار ماندند، شنيده است؟
اما از باب اينکه جناب مهندس سحابی با آن گفتهها هنوز آشنا نشده است، جهت اطلاع ايشان به اختصار يادآور میشوم که:
۱- اگر شخصيتهای سياسی و روشنفکری ليبرال اصلاح طلب و غير اصلاح طلب و مصلحتانديش با تأسی از نظريههای پراگماتيستی به ويژه آنچه که ريچارد رورتی به تفصيل در کتاب خود به نام فلسفه اميد شرح میدهد، نتايج موفقيت در عمل را مبنای درستی و يا نادرستی يک طرح يا يک ايده میشماردند، نه تنها عيب نبود، بلکه به عنوان يک نظر تنها محل نقد و بحث بود و نه بيش. اگر شخصيتهای سياسی که عمری را در حرفه "سياست و قدرت" قلم و قدم دوختهاند، معتقدند "در سياست دوستان و دشمنان ابدی نداريم"، و يا بدون توجه به رنج و محنتی که ساليان متمادی بر ملت عراق وارد آمده است، در دفع يا محکوم کردن خشونتها و عوامل خشونت در عراق تنها به اين گفته بسنده میکنند "که مادر عراق بايد تنها به منافع خود فکر کنيم" و يا روشنفکرانی که از قول ماريه مارک مينويسند: «نبايد برای اصول مرد بايد برای اصول زندگی کرد» و در جايی ديگر برای آنکه به خواننده القاء کند که ماريه مارک در سردی که وجدان را به انجماد ميبرد تنها نيست مينويسد : «اگر خورشيد طلوع کند و تو نباشی هيچ اتفاقی نخواهد افتاد. لذا انتظار سلحشوری و قهرمانی در عصری که بايد عصر مرگ اسطورهها نام نهاد ، درخواستی عبث و بيهوده است» و... چندان جای شگفتی نبود، اما شخصيت آزاديخواه و وارستهای چون مهندس سحابی که تا آنجا که من میشناسم چندان ميانهای با سخنانی از اين سنخ ندارد، چنين بیمهابا از ارزشهای پراگماتيستی دفاع میکند، جای بس شگفتی دارد. جهت اطلاع بيشتر ايشان :
الف) مقياس اندازهگيری آقای مهندس سحابی برای موفقيت چيست؟ آيا قيام امام حسين بر اساس شاخص موفقيتپذيری قابل اندازه گيری است؟ اگر اين معيار را به تاريخ حوالت دهيم، مانند آنچه که امروز به درستی به عنوان موفقيتها و درسهای آن قيام برشمرده میشود، آيا هر عملی را با اين استدلال به تاريخ حوالت دادن، راهی برای نشان دادن موفقيت از عدم موفقيت وجود دارد؟ آيا موفقيت بسياری از تجاوزکاران به حقوق جامعه در کوتاه مدت و حتی تا حدی در دراز مدت، و موفقيت دولت آمريکا در دفع تجاوزهای طالبان و صدام حسين، دليلی برای حقانيت آنها در عمل میشود؟
ب) اگر موفقيت آميز بودن يک عمل را شاخصی برای اندازه گيری درستی از نادرستی اعمال در نظر بگيريم، اکنون جای پرسش اينجاست که معيار موفقيتپذيری چيست؟ پيشتر نشان دادم که حوالت تاريخی نمیتواند مقياس درستی و يا حقانيت باشد، اما اين پرسش وجود دارد که آيا معيار موفقيت، موفقيت جمعی است و يا موفقيت فردی؟ اين آن پرسشی است که هيچيک از پراگماتيستها نتوانستهاند به درستی پاسخ دهند. اگر ملاک موفقيت فردی است، پس اگر نه همه، ولی بسياری از تجاوزها به حقوق قابل توجيه هستند، زيرا از نقطه نظر متجاوز، تجاوزها موفقيتهای بيشمار برای وی ببار آورده است. و اگر ملاک موفقيت جمعی است، بسياری از نظامهای ديکتاتوری و نظامهای استثماری برای جامعه خود سودآور بوده اند، اما وقتی عمل آنها را با جمع نيروهای محرکه حيات و با جمع تخريب نيروهای محرکه حيات و از جمله تخريب استعدادهايی که میتوانست در شرايط آزادی به رشد و توسعه بيشتری منجر شود، اندازه گيری شوند، ارزيابی ما در باره موفقيت آميزی اين نظامها به کلی دگرگون میشوند.
ج) اما اگر بخواهيم موفقيت آميزی را به مثابه يک مقياس در جای خود بنشانيم، اين آنجايی نيست که آقای مهندس سحابی اشاره میکند. موفقيت میتواند به منزله يک مقياس تلقی شود، اما اين مقياس در بيان حق میتواند جايگاه مناسبی پپيدا کند و نه آنچه که آقای مهندس سحابی آن را به مثابه بيان مصلحتها توصيف میکند. به ديگر سخن، اگر بپذيريم حق بدون زمان و مکان است و اجرای حق و بيان حق منوط به زمان و مکان است، موفقيتپذيری در اينجا میتواند نشان دهد که بيان يک حق، زمانی قطعی است، که يا موفقيت آميز باشد و يا حتی الامکان برآوردی درباره نتايج و موفقيت آن داشته باشيم. اگر بيان حق تنها با اين استدلال باشد که ما "تنها مأمور به وظيفه هستيم و نه نتيجه" (مانند آنچه آقای خمينی در اين عبارت در تمجيد از کسانی که به جبهه رفتند و کشته شدند و هيچ نپرسيدند، گفته است)، اين همان چيزی است که حقمداری را از بنيادگرايی تفکيک میکند. اما با اين وجود در اين مقياس سنجی، هنوز حق و حقيقت مبنا و شاخص عمل است. از اين نظر که انسان به هيچ رو نمیتواند از حقمداری به بهانه موفقيتپذيری فرو گذار شود. اما اين معيار به ما در حد يک برآورد معلوم میکند که از ميان حقها کدام حق به عرصه عمل وارد شوند، نه آنکه مصلحتی بيرون از حق و حقيقت جانشين حق شود.
د) اين سخن که مصلحت چيزی جز اجرای حقيقت نيست و اين سخن که مصلحتهای بيرون از حقيقت جز مفسدت نيستند، از هزاران بار گفتهها و نوشتههای آقای بنی صدر در تفسير رابطه حقيقت و مصلحت است. اگر آن دسته از روشنفکرانی که امروزه به آسانی از موازنه مثبت دم ميزنند و شعار موازنه منفی را که مصدق در سياست بنيانگذار آن بود، شعار ذهنی و بی فايده میخوانند، بگويند که عرصه عمل، عرصه قدرت وتناسب قوای اجتماعی است، چندان خردهای، جز نقد و بحث نبود، اما برای کسی که خود را از پيروان موازنه منفی مرحوم مصدق میشناسد، اين سخنان يا از بی اطلاعی برآوردهای جامعه شناختی و فلسفی نظريه موازنههاست، و يا کج روی از راست راه آن بزرگ مرد ملی است.
جناب آقای مهندس بيش از اين در رابطه با حقيقت و مصلحت وقت شما را نمیگيرم، تنها شما را به يک مشت از خروار نوشتههای آقای بنی صدر در اين رابطه ارجاع میدهم. حتی اگر با آن نظرات موافق نباشيد، و کماکان بر همين نظرات خواهيد ماند، هر چند حق بود که مناظرهای با شخص آقای بنی صدر تدارک میداديد (که اينجانب بطور تضمينی اعلام آمادگی آقای بنی صدر را به شما خاطر نشان میکنم)، اما کمتر از آن، حق بود که با مطالعه اين آثار و نقد آنها، با ديد تازهای و لو به نظرات خود بازمیگشتيد.
۲- در باب انقلاب، بازهم آقای بنی صدر بارها به اين حقيقت اشاره کردهاند که انقلاب را مساوی با خشونت دانستن، بیاطلاعی هم از مفهوم انقلاب است و هم بیاطلاعی از انقلابهايی است که بدون خشونت رخ دادهاند. نمونه آن، آيا انقلابهايی که امروز به انقلاب مخملی موسوم هستند، حقيقتاً خشونت آميز بودهاند؟ آيا انقلاب اسلامی ايران که با ايده پيروزی گل بر گلوله به بار نشست، خشونت آميز بود؟ اگر جريان بنيادگرا و خشونتگرا از فردای بعد از انقلاب کوشش کردند تا با تدارک جوخههای اعدام، و فردای بعد از آن با ترور، شکنجه، زندانی کردن مخالفين، يک به يک نهادهای قدرت را تصرف و روشنفکران را يا روانه زندان و يا در کنج خانههای خود حبس کنند، اين چه ارتباطی با ماهيت ضد خشونتآميز بودن انقلاب اسلامی ايران داشت؟ هر چند آن زمان که رئيس جمهور فرياد میزد: چرا در کشور ۶ زندان وجود دارد و جای جای پرده از چهره شکنجه برداشت، اگر روشنفکران باوی همصدا میشدند و بسياری از آنها که تحت شعارهای چپ روانه استالينی، و نيز اصلاحطلبان امروز که خود را در زمره روشنفکران چپ به حساب میآورند، آن روز با ارتجاعیترين و خشونتگراترين جريان فاشيستی همزبان نمیشدند، با رئيس جمهوری همصدا میشدند، وضع به اينجا کشيده نمیشد. با اين وجود:
الف) انقلاب چيزی نيست که با ارده اين و آن رخ دهد و با ارده اين و آن از حرکت بازايستد. انقلاب به مجموعه شرايط اجتماعی و سياسی و اقتصادی در يک جامعه وابسته است. هر گاه يک رژيم به موجب خشونت و به موجب از ميان رفتن تمام مجاری مشروعيت از يک طرف، و به موجب از پرده افتادن هر گونه حجاب ميان خود و مردم، و نيز به موجب آمادگی نيروهای محرکه اجتماعی برای ورود به يک شرايط انقلابی از طرف ديگر، نتواند جز با سرکوب و ايجاد فضای امنيتی و پليسی به اداره جامعه بپردازد، انقلاب رخ خواهد داد، چه به مذاق کنشگران سياسی خوش بيايد و چه خوش نيايد. تنها اگر انقلاب آزادی را هدف قرار دهد، ضد خشونتآميز میشود و اگر قدرت را هدف قرار دهد، خشونت آميز خواهد شد.
ب) آقای مهندس سحابی در جای ديگر گفتهاند، ما نمیخواهيم رژيم جمهوری از ميان رود. اکنون بايد ايشان پاسخ دهند که اين رژيم چقدر بايد دست به تجاوز، کشتار، خشونت و وحشيگری بزند و چقدر به ويرانی اقتصاد و ويرانی نيروهای محرکه جامعه و منابع طبيعی بپردازد، تا بگوييم صد بار از رژيم گذشته فاسقتر و تبهکارتر است؟ آنها که ساخت شکنی را برای جامعه تابو کرده اند، پاسخ دهند که اين ساخت تبهکارانه، جز دروغ و فساد و تجاوز به حقوق تا تجاوز به نواميس جامعه، چه ساختی است که نبايد شکسته شود؟
ج) حتی اگر از خشونتها و وحشيگریهای بی امان ۶ ماهه اخير رژيم درگذريم، و حتی اگر از دوران خشونت آميز دولت نهم در گذريم و سری به ۸ سال دولت اصلاحت و قبل از آن بزنيم،
* آيا حجم خشونتهای آشکار و پنهانی که توسط رژيم عليه دگرانديشان، عليه مطبوعات، عليه حرمت و کرامت انسان به عنوان انسانی آزاد و مستقل دست میزدند و
* حجم خشونتهايی که در خورد و بُردها و در ويرانی استعدادها (چه در حذف آنها و چه در مهاجرت آنها به خارج از کشور و چه در حجم ويرانیای که استبداد خود مانع پرورش و توليد استعدادها میشود) به وجود میآيند،
* حجم ويرانی که به موجب بیاعتمادیها در سلسله مراتب جامعه، اعم از بی اعتمادی در خانواده تا بیاعتمادی در محيطهای کسب و کار تا بیاعتمادی در مناسبات زندگی اجتماعی، يک به يک فهرست شوند و نيک میدانيد که اعتمادها رمز حيات يک ملت محسوب میشوند و بر آنها بيافزاييد،
* خشونتهای پنهانی که ناشی از انحطاط اخلاقی جامعه ناشی از بیاعتمادیها به وجود میآيند،
* حجم خشونتهای ناشی از افزايش روزافزودن بزهکاريها، بيکاريها، قتلهای خانوادگی، افزايش آمار طلاق، دزدی و قاچاق مواد کالاها تا قاچاق مواد مخدر تا افزايش حجم اعتيادها،
* خشونتهای پنهانی که به موجب انحطاط نظام ديوانسالاری در فسادهای مالی و فسادهای اداری پديد میآيند و... مهمتر از همه،
* آيا مرگ ساليانه بيش از ۲۴ هزار تن از ايرانيان در تصادفات جادهای (که بالاترين آمار تصادفات جادهای در جهان است) با کدام خشونت برابری میکند؟
اينها و صدها قلم ديگر که شما میتوانيد بدان بيافزاييد، آيا اينها خشونتی کمتر از يک انقلاب ايجاد میکنند؟
د) آقای مهندس اکنون جا دارد شما و دوستانتان در نهضت آزادی و نيروهای اصلاح طلب به اين پرسش مهم پاسخ دهند که چرا بيش از ۳۰ سال مردم را و جامعه را و نيروهای محرکه سياسی را از هر گونه جنبش اجتماعی يا میترساندند و يا پرهيز میدادند؟ آيا شما و دوستانتان نبوديد که ساليان متمادی با انواع ترسها، چون ترس از لبنانيزه شدن و يا افغانستانيزه شدن ايران و ترس از تجزيه ايران و ترس از جنگ داخلی، جامعه را از هر گونه جنبش و جوشش پرهيز میداديد؟ آيا در اين ۶ ماه اخير حتی يک نمونه سراغ داريد که دو شهروند ايران به جان يکديگر افتاده باشند؟ آيا آنچه که در اين ۶ ماه وجود داشت جز يک مبارزه تمام عيار ميان ملت ايران با يک هيئت حاکمه با انواع نيروهای سرکوبگر و مزد بگير، بوده است؟ آيا حتی مشاهده نشده که اندک شهروندان عزيزی که در توهم حمايت از اين رژيم قرار دارند، يا در همدلی با مردمِ سرکوب شده به صحنه نبرد نظر انداختهاند و يا با بیتفاوتی در گذشتهاند؟ اما هيچکس هنوز گزارشی از دو برخورد هموطن، بر سر ماندن و يا نماندن اين رژيم سراپا تبهکار گزارش نداده است. هر چند امروز همه سينه چاک جنبش شدهاند، که گويی از آغاز فعاليتهای سياسی خود در کار و بار و در تدارک يک جنبش اجتماعی و سياسی بوده اند، اما همينها که امروز با يک انقلاب مسالمت آميز مخالف هستند، فردا که جامعه کار را از کار گذراند، چه خواهند گفت؟
ه) آقای سحابی در جای ديگر سخن از اين ميگويند که:
هموطنانی که در خارج از کشور به سر می برند از اين نظر در معرض آسيب بيشتری قرار دارند. چون طبع زندگی در خارج، کم و بيش، «ذهنی» شدن تدريجی روی شرايط داخلی کشور است."
و ايشان که هيچوقت در خارج زندگی نکرده اند تا بر اثر تجربه به چنين نتيجه ای رسيده باشند، دقت نميکنند که رابطه مستقيمی بين ذهنی شدن و در خارج زندگی کردن وجود ندارد. ميشود در وطن زندگی کرد، در جريان وقايع هم نيز قرار گرفت ولی با خود سانسوری رابطه خود را با واقعيت قطع کرد و زندانی جهان مجازی خود ساخته شد. اين واقعيت را ميشود در ميان بسياری از رهبران مافيای نظامی- مالی ديد، که کاملا با واقعيت قطع رابطه کرده اند و در ذهنيت خود گرفتار آمده اند. و يا عکس آنرا ميشود در خارج ديد که نشان ميدهد که ميشود هم در تبعيد زندگی کرد و هم با آزاد کردن ذهن از محدوديتهايی که قدرت بر آن تحميل ميکند، واقعيتهای موجود در ايران را بسيار بهتر از درونی ها ديد و تحليل کرد
ه) در خاتمه پس از بن بست کامل رژيم از هر گونه اصلاحات، آنهايی که هنوز از اصلاحات سخن میگويند، خوب است به مردم ايران بگويند که هدف از اصلاحات، اصلاح چه چيزی ست؟ آيا سيستمی که تا جرثومه آن از فساد پر شده است، اصلاح پذير است؟ آيا در بهترين شرايط آرمانی در دولت آقای خاتمی که دو قوا از سه قوای نظام و به علاوه ضعف مطلق نيروهای محرکه نظام از يک سو و همراهی و همدلی جامعه از ديگر سو با دولت اصلاحات، امکان اصلاح وجود داشت؟ باز هم به قول آقای بنی صدر اصلاح هر سيستم يعنی باز گرداندن همه تغييرات و کژیهای يک سيستم به اصل و بنياد همان سيستم است. به عبارتی، اصلاح سيستم در دوره خاتمی يعنی حذف جريان اصلاحات (به عنوان يک جريان انحرافی) و برگرداندن سيستم به اصل و بنياد آن است. در حقيقت دولت آقای احمدی نژاد اصلاحات واقعی در درون سيستم بود. زيرا کژیها و روبناهايی که دستخوش تغيير شده بودند، در دولت احمدی نژاد به اصل و بنياد سيستم بازگشت داده شد. اکنون شما چه چيزی را میخواهيد اصلاح کنيد؟
با آرزوی طول عمر و سلامتی برای شما