احمد رشيدیمطلق کيست؟ علی شعبانی؟ فرهاد نيکوخواه؟ محمود احمدینژاد؟ مهدی اصلانی
حوادث امروز جامعه ايران و شباهت هايی غير قابل انکار با حوادث سه دههی قبل، از جهاتی بسيار تاًملبرانگيز است. سی و دو سال پس از انتشارِ مقالهی احمد رشيدیمطلق، تئوريسين های حوزه و چاه، پای در جای وی گذاشته و مقابلِ حکم تاريخ سر خم میکنند: سيستم جنايت را نمی توان تا ابد در اسارت خطا نگاه داشت
فرارسيدن هر زمستان برای ايرانيان يادآور انقلابی است که سی و يک سال پيش با نيت خير شروع شد و به دنبالِ خود ايران را به قحطیی اخلاق رساند. همان که نامِ بیمسمایِ انقلابِ اسلامی را يدک میکشد.
اين روزها با نزديک شدن سی و يکمين سالگرد انقلاب اسلامی، در آستانهی رخدادی قرار داريم که به باور بسياری در هفدهم دی ماه سال ۵۶ خشکسالی بزرگ در ايران با آن آغاز شد.
حوادث امروز جامعه ايران و شباهت هايی غيرقابلانکار با حوادث سه دههی قبل از جهاتی بسيار تاًملبرانگيز است.
سه دهه قبل خواست گروههای اجتماعی در جريان انقلابِ سال ۵۷ ابتدا در چهارچوب نظام و تغيير آن شکل گرفت، اما به سرعت به خواست سرنگونی رژيم و نفی کليت نظامِ پادشاهی بدل شد. هفت ماه قبل بسياری در واکنش و به بهانهی دزديده شدن آرای خود و مقابله با کودتای انتخاباتی به خيابان ها آمده و در مدتزمانی کوتاه امروز به نفی کليت نظام و رژيم رسيدند. بسياری از مفسران انقلاب ۵۷، شروعِ حوادثِ منجر به انقلاب را مرتبط با مقالهی احمد رشيدیمطلق در روزنامهی اطلاعات میدانند. آيا محمود احمدینژاد همان احمد رشيدی مطلق است.؟ اکثر کسانی که در تاريخ سيزدهم خرداد سال گذشته دومين دور مناظرهی تلويزيونی و دوئل انتخاباتی که بدعتی بیسابقه در حيات جمهوری اسلامی محسوب میشد، را تماشا کردند به درستی نمیدانستند فرجام آن مناظره تلويزيونی چه خواهد بود. دوئلی که بين ميرحسين موسوی نخست وزير دوران جنگ با کانديدای جمکران محمود احمدینژاد برگزار شد. حادثهای که ده روز بعد در کودتای انتخاباتی و دزديده شدن آراء مردم و با پشتيبانی ولی فقيه از کانديدای مورد علاقهاش ايرانِ سرشار از تنفر و تحقير را به پمپ بنزين بدل کرد. پس از آن و تا به امروز تئوريسينها و کارپردازان حوزه و چاه هرچه حيلت داشتند به کار بستند، اما موفق به بازگرداندن ايران به پيش از اين تاريخ نشدند. تقدير آن بود تا علی خامنهای با آن اقدام تاريخی آخرين ميخ را به تابوت ولايت کوبيده و نام خود را به عنوان آخرين ولی فقيه حکومت اسلامی ماندگار تاريخ کند. کمتر کسی تصور میکرد با پردهدری و هتاکی نامزد حوزه و چاه، در مقابله با کانديدايی که حرف چندانی هم برای گفتن نداشت جامعه بر روی ريلی قرار بگيرد که سر باز ايستادن نخواهد داشت. اين مناظرهی تلويزيونی از پربينندهترين برنامههای تاريخ تلويزيون ايران بوده است. وبگاه روزنامه جام جم سه روز بعد از اين حادثه –شانزدهم خرداد ۸۸- خبر از آن داد که مناظره چهارشنبه سيزدهم خرداد سال ۸۸ را دويست ميليون نفر در سراسر جهان مشاهده کردهاند. (۱) آيا پرده دری و هتاکی کانديدای جمکران، همان نقشِ کاتاليزاتور و نامه احمد رشيدیمطلق در هفدهم دی ماه سال ۵۶ را خواهد داشت؟
درميانِ سياستمداران و مفسرانِ ايرانی بر سرِ چهگونهگی و پیآمدهای آن رخدادِ هولناک، و تولدِ آن نوزادِ مرده، که قابلهای به نامِ خمينی آن را در دمِ تولد کشت، هنوز اختلاف نظرهای فراوان وجود دارد. با اين همه در پاسخ به چهگونگیی پيروزیی انقلاب، روزِ هفدهم دی ماه سال ۵۶ روزی است فراموشناشدنی. همهچيز با چاپِ مقالهای تحتِ عنوانِ "ايران ارتجاع سرخ و سياه" در روزنامهی اطلاعات، در تاريخِ ۱۷ دی ماه سالِ ۱۳۵۶، آغاز شد. اشتباه ويرانگری که بسياری ديکتاتورها درست در زمانی که خود را در اوج میبينند مرتکب میشوند. از آن پس بخشِ اعظمِ جامعه بر روی ريلی قرار گرفت که خروج از آن ناممکن بود. از فردایِ چاپِ آن مقاله شهرِ قم يکپارچه آتش شد و دامنهی اين آتش در قالبِ مراسمِ سنتیی هفتم و چهلم به ديگر شهرها گسترش يافت. با حوادثِ پُرشتابِ سالِ ۱۳۵۷ ديگر اکثريتِ مردم هر رویدادِ مصيبتبار، حتا زلزله، را به پای شاه مینوشتند. انتشارِ مقالهی احمد رشيدیمطلق مائدهای آسمانی بود که از دربار پادشاهی ايران به روحانيت شيعه ارزانی شد. روحانيونی که با بهرهبرداری از آزادیی نسبی و فعاليتِ علنی در شبکهی مساجد و هيئتهای مذهبی و با سابقهای طولانی در کارِ سازماندهی و امکاناتِ کلانِ مالی، در قالبِ خمس و ذکات و سهمِ امام، به يکباره از يک جمعيتِ دينی به يک حزبِ سياسی بدل شد. خمينی و روحانيتِ هوادارش بعد از شورشِ ۱۵ خردادماهِ سالِ ۱۳۴۲ با بدنسازی و چربکردنِ تنِ خود، روزِ واقعه را انتظار میکشيدند تا در فينالِ کشتیی باستانیی قدرت حريفی ضعيف و سرطانی را از پای درآورند. حکومتی که نظامِ امنيتیاش دارندهی کتابِ اصولِ مقدماتی فلسفهی ژرژ پوليتسر يا ماهی سياه کوچولوی صمد بهرنگی را به زندان میبرد، راهی برای نجاتِ خود باقی نگذاشته بود. سرمقالهی روزنامهی اطلاعات به قلمِ احمد رشيدیمطلق کبريتی بود که بر انبار باروت کشيده شد. در موردِ چرايیی نوشتن آن مقالهی جنجالی گمانههای بسيار وجود دارد، از جمله اختلافِ امير عباس هويدا وزير دربار با جمشيد آموزگار که جايگاه سيزده ساله وی را اشغال کرده بود. ازميانِ همهی آنها قولِ احسان نراقی، کارپرداز دو رژيم، از همه به واقعيت نزديکتر است. ماجرا به ظاهر با مرگِ مصطفی خمينی شروع شد. جامعهای که هر روز از نفرت به شاه لبريزتر میشد، هر عملی را به پای شاه مینوشت؛ از جمله مرگِ سيد مصطفی خمينی در نجف را. همانگونه که پيشتر، همهگیمان، مرگِ دکتر علی شريعتی را به حساب ساواک و شاه نوشته بوديم. مرگ سيد مصطفی خمينی اما از جنبههايی، متفاوت بود. اين اتفاق را، که به مقالهی معروفِ روزنامهی اطلاعات منجر شد، بايد يکی از عواملِ مهمِ پيروزیی انقلاب اسلامی به شمار آورد. مخرجمشترکِ همهی پيامهای تسليتی که همچون سيل به سوی نجف، تبعيدگاه خمينی، مخابره شدند، تأکيد بر شرکتِ دستگاه، در مرگِ پسرِ ارشدِ خمينی بود. هيچيک از اين پيامها، چون پيامِ ياسر عرفات اهميت نداشت. ياسر عرفات، ضمن اظهار همدردی با خمينی، آرزو میکند محنتهای او پايان يابد. به گفتهی احسان نراقی، خمينی، که موقعيت را درک کرده بود، مرگ مصطفی را آسمانی و الهی میخواند و در پاسخ به پيام تسليت عرفات، مینويسد "درد و محنت من روزی پايان میگيرد که ملت من از شرِ اين آدمِ فاسد فارغ شود" (۲) ناگفته پيدا است که منظور از آدم فاسد، شاه است. بنا بر روايتِ دکتر هوشنگ نهاوندی، رياست سابق دانشگاه تهران، رئيس دفتر فرح پهلوی و وزير علوم و آموزش عالی، متنِ پاسخِ خمينی به ياسر عرفات را به رؤيتِ شاه میرسانند. شاه به شدت خشمگين میشود: "البته از چندين هفته پيش از آن نوارهای ضبط صوت و پيامهايی از نجف، تبعيدگاهِ خمينی، در تهران و قم پخش میشد. لحن پيامها بسيار خشن بود و خمينی در آنها پادشاه را به بادِ دشنام وناسزا میگرفت." (۳) شاه تصميم میگيرد جسارت را در نطفه خفه کند. سپس مقالهای سفارشی با عنوان "ايران و استعمار سرخ و سياه" با نامِ مستعارِ احمد رشيدی مطلق، در تاريخ ۱۷ دیماه سال ۱۳۵۷ در صفحهی اول روزنامهی اطلاعات منتشر میشود. حوادثی که پس از انتشار اين مقاله رخ دادند، حکمِ "کاتاليزاتوری" را داشتند، که ايران را به حبسابد محکوم کرد. تا چندی پيش هنوز بسياری نويسندهی آن مقاله را نمیشناختند (و البته تفاوتی هم نمیکند، چه کسی آن شاهکار!! قلمی را مرتکب شده است). بسياری از مدافعانِ حکومتِ پيشين نيز انتشار اين مقاله را بعدتر محکوم کردهاند؛ از جمله داريوش همايون، وزير اطلاعات و جهانگردی، که انتشار آن را يک اشتباه بزرگ خواند. تا مدتها تصور اين بود که نويسندهی مقاله داريوش همايون است. همايون اما انتساب مقاله به خود را همواره تکذيب کرد. به روايت دکتر هوشنگ نهاوندی يکی از پایوران نظام پيشين: "انديشهی تهيهی آن مقاله از سویِ امير عباس هويدا، وزير دربار به شاه پيشنهاد شد. او به شاه که از حملات اين آخوند تبعيدی ناخرسند بود گفت: چرا ما پاسخ خمينی را ندهيم و شخصيت راستين و پيشينهی اورا بر ملا نکنيم. شاه احتمالأ پاسخ داده بود: چرا که نه و اين پاسخ به عنوان موافقت و سپس يک دستور تلقی شد. نگارش مقاله بر عهدهی روزنامهنگاری که اکنون در خارج از کشور زندگی میکند-؟- نهاده شد. هنگامی که مقاله آماده شد، هويدا آن را به داريوش همايون، وزير اطلاعات سپرد و به او دستور داد در يک نشريهی معتبر چاپ شود. همايون اعتراف کرده که مقاله را گرفته، ديده ولی پيش از چاپ نخوانده است. سپس اين مسئله پيش آمد که مقاله در کدام روزنامه چاپ شود. دو روزنامهی صبح را معاف کردند. نخست آيندگان که بنيانگذار آن خود همايون بود. او روزنامهنگارِ با استعدادی بود، که هنگام رسيدن به وزارت اطلاعات نيز آن نشريه را اداره میکرد. از آن پس نيز در آيندهگان سر مقالههای بی امضاء مینوشت که کاملأ آشکار بود نوشتهی اوست. چاپ مقاله در آيندهگان معنای ويژهای به آن میداد و به گونهای رسمیاش میکرد. روزنامهی ديگر رستاخيز، ارگان حزب يگانهای بود که شاه آن را پايهگذاری کرده بود، به همان دلايل رستاخيز هم معاف شد. بنابر اين، انتخاب میبايست، ميان دو روزنامهی عصر انجام میگرفت. کيهان، که مدير آن مصباحزاده فردی بسيار با نفوذ، و با ارتباط نزديک با شاه و آموزگار بود، و میتوانست شاه را از آن دستوری که در واقع نداده بود، منصرف کند. بالاخره روزنامهی اطلاعاتِ از همه ضعيفتر، انتخاب شد. فرهاد مسعودی ۴۸ ساعت مقاومت کرد. کار به دخالت ساواک کشيد. به تيمسار نصيری میفهمانند که چاپ مقاله يک دستور است. او شخصيت نيرومندی نداشت، کلمهای نگفت. او را برای اين در آن مقام گذاشته بودند که اطاعت کند، نه اظهارنظر. پرويز ثابتی مسئول امنيت داخلی، نظر منفی داد، و گفت: اين مقاله زيانبار و چاپش ضد منافع ملی است. اما کسی توجهی به نظر او نکرد. مسعودی سعی کرد با شاه تماس بگيرد، اما نتوانست و بالاخره تن در داد. در نهايت مقاله روز ۱۷ دی ماه ۱۳۵۶ منتشر شد" (۴) داريوش همايون، کسی که مقاله را برای چاپ در اختيار روزنامه اطلاعات قرار میدهد، ماجرای آن روزها را اينگونه روايت میکند:"از دربار بنده را خواستند و متن مقاله ای را که تهيه شده بود دستور چاپش را دادند. هويدا و نويسنده مقاله هم حضور داشت، مقاله را با دستور از بالا به من دادند و من آن را برای چاپ به روزنامه اطلاعات سپردم، گردانندگان روزنامه اطلاعات اعتراض کردند که چاپ مقاله اسباب آزار و اذيت خودشان میشود، نه اينکه مملکت دچار مشکل شود، خود آنها دچار مشکل میشدند، چون کسی تصور نمیکرد مملکت با چاپ اين مقاله دچار مشکل شود، روزنامه و دفاتر آن خصوصأ در قم، مورد تعرض قرار میگرفت، به هر حال گفتم طبق فرموده بايد مطلب چاپ شود. مسئولين روزنامه گفتند حالا چرا ما بايد اقدام به درج آن کنيم. گفتم: يکی بايد اين کار را بکند ديگر، حالا من دادهام به شما نمیتوان آنرا گرفت و به کس ديگر داد، کس ديگر هم مثل شما." (۵) چند روزی پس از استعفای جمشيد آموزگار، يکی از نويسندهگان روزنامهی اطلاعات، همهی مسئوليت را به گردن داريوش همايون انداخت. داريوش همايون به اين اتهام چنين پاسخ داد:"در دوران پيش از سقوط رژيم هرگونه توضيحی از اين دست مايه ناتوانی بيشتر رژيم و لطمه خوردن به خود شاه میشد. از اين رو من هيچ پاسخی به اتهامات اطلاعات ندادم و به رئيس دفتر مخصوص شاه نيز گفتم که خاطر شاه را از اين بابت مطمئن سازد که واقعيات مربوط به چاپ آن مقاله محفوظ خواهد ماند. اکنون ديگر آن ملاحظات در ميان نيست" (۶) جاذبه شناخت هويت واقعی احمد رشيدیمطلق چنان است که چندی پيش کتابی در تهران با عنوانِ "وزير خاکستری"، با نيتِ بازشناسیی نقشِ داريوش همايون در حکومتِ پهلویی دوم منتشر شد. بخشِ قابلِ توجهی از اين کتابِ حجيم، زير عنوانِ "نويسنده مقاله ۱۷دی ۵۶ کيست؟" نوشته شده است. نويسنده در نهايت، مسئوليت تهيهی اين مقاله را متوجه فرهاد نيکوخواه ،مشاورِ مطبوعاتیی هويدا، میداند. (۷) دکتر عباس ميلانی اما مقاله را کارِ مشترکِ دو تن از همکارانِ هويدا در دربار میداند. (نيکوخواه؟ علی شعبانی؟) احمدعلی مسعودانصاری، از نزديکان به دربار، نيز مقاله را به طورِ قطع کارِ فرهاد نيکوخواه میداند. احسان نراقی، اما انشای مقاله را کاری مشترک که نهايتا توسط علی شعبانی اديت شد میداند:"مقاله به تحريک ابلهانهی تيمسار نصيری و به دستور شخصِ خودِ شاه نوشته شد. مقاله را هم شخصی به نامِ علی شعبانی از وابستهگان ساواک با مشاورت چند ابله ديگر اديتِ نهايی کرد. متن اوليه را به رُويتِ شاه میرسانند و شاه عدمِ رضايت خود را مبنی بر آنکه مطلب به قدرِ کافی تند نيست ابراز میکند. آن داستانِ هندیزاده و عاشقپيشهگیی خمينی و بقيهی مُزَخرَفات را به دستورِ خودِ شاه اضافه کردند." (۷)
به اعتقادِ دکتر هوشنگ نهاوندی، محرک اصلیی نگارش مقاله اميرعباس هويدا بود. پس از انتشارِ اين مقاله، خمينی در مرکز توجه عمومی قرار گرفت. در آنزمان، سه تن از بزرگترين مراجع جهانِ تشيع، شريعتمداری، مرعشی نجفی، گلپايگانی، معروف به مثلثِ قدرت، در قم زندگی میکردند. در صدر اين مثلث، شريعتمداری قرار داشت.
"شريعتمداریکه خمينی را خوب میشناخت و او را چندان به حساب نمیآورد، از دولت خواست که از چاپ مقالهی کذايی عذر بخواهد يا دست کم ابراز تأسف کند. اما دولت با ناشیگری و قطعأ با موافقت شاه به وی پاسخ داد : مطبوعات آزادند، دولت نقشی در چاپ آن نداشته و دليلی برای عذرخواهی نيست." (۸) بعد از انتشار مقاله، که به مائدهای آسمانی شباهت داشت، خمينی گوی سبقت را از همهی رقبای سياسی، دينی و حوزویاش ربود و به چهرهی اولِ روحانيتِ شيعه بدل شد. هوشنگ نهاوندی تأکيد میکند که از اين نوع مقالاتِ "بهفرموده" در طی ساليانِ حکومت شاه بسيار به مطبوعات ابلاغ میشد: "درمقاله گفته شده بود که خمينی هندیتبار است که راست بود. گفته شده بود که همسرش رقاصهی دورهگرد بوده که درست نبود. همسر خمينی به خانوادهای مرفه و محترم تعلق داشت. گفته شده بود که خمينی نادان است. که ايرانيان و جهانيان بعدأ دريافتند که درست بوده. گفته شده بود او در ايام شباب انحراف اخلاقی [همجنسبازی] داشته، که مربوط به زندگی خصوصی او میشد و قابل اثبات نبود. خلاصهی مقاله، آميختهای بود از حقايق و مطالب نادرست. در مقاله خمينی متهم شده بود که جاسوس بيگانه بوده و يا هست" (۹) دکتر نهاوندی، همچون اکثرِ طرفدارانِ نظامِ پادشاهی، هنوز متوجه نشده که چرا انقلاب شد. ايشان به جای ريشهيابیی ماجرايی که دودمانِ خودشان و ديگران را بر باد داد، هنوز همان خطِ احمد رشيدیمطلق را پی میگيرند و به اسنادِ دسته چندم پناه میبرند تا ثابت کنند خمينی جاسوس روسها بوده است!!:
"روابط پاره ای از اطرافيانش به آلمان شرقی از اوايل دههی ۷۰ رازی فاش نشده بود (به موجب اسناد.س. ای . آی) و بعضی از نشريات تخصصی اطلاعات غربی از آن سخن گفته بودند. اما اگرچه سيا از سال ۱۹۶۱ از طريق اطلاعات سرهنگ گلنيوسکی، نفرِ شماره دو سازمانِ ضد جاسوسی شوروی –لهستان- که در ۲۵ دسامبر ۱۹۶۰ به غرب پناهنده شد، میدانست که آيتالله خمينی يکی از پنج خبرچين مسکو در ميان رهبران مذهبی شيعه است، اين موضوع را به مقامات ايران اطلاع نداده بود" (۱۰)
سی و دو سال پس از انتشارِ مقالهی احمد رشيدیمطلق، تئوريسين های حوزه و چاه پای در جای وی گذاشته و مقابلِ حکم تاريخ سر خم میکنند: سيستم جنايت را نمی توان تا ابد در اسارت خطا نگاه داشت.
پانويس ها:
۱- به ادعای مجيد دانشور دبير ستاد انتخابات صدا و سيما، آن مناظره را ۵۰ ميليون نفر در ايران و ۱۵۰ ميليون نفر از طريق شبکههای ماهوارهای در جهان تماشا کردهاند. نگاه کنيد به جام جم آنلاين ۱۶ خرداد ۱۳۸۸
۲- مراجعه شود به احسان نراقی. انقلاب اسلامی به روايت اسناد صوتی، کاری از مهرداد حقيقی. لوسآنجلس آمريکا.
۴ و ۳- نگاه کنيد به دکتر هوشنگ نهاوندی. آخرين روزها، پايان سلطنت و درگذشت شاه. شرکت کتاب آمريکا
۵- مراجعه شود به داريوش همايون. انقلاب اسلامی به روايت اسناد صوتی، کاری از مهرداد حقيقی. لوسآنجلس آمريکا
۶- نگاه کنيد به داريوش همايون. برنامههای ويژه انقلاب. بی بی سی.
۷- نگاه کنيد به "وزير خاکستری" صفاالدين تبرايئان. موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران. چاپ نخست تهران
۷- نگاه کنيد به پيوست شماره يک. کتاب کلاغ و گل سرخ. مهدی اصلانی
۱۰-۸ دکتر هوشنگ نهاوندی پيش گفته