پنجشنبه 26 آذر 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

وضع موجود دو هزار ساله، داريوش همايون، تلاش

به جنبش سبز از نظرگاه های گوناگون نگريسته اند و جای آن هم هست. من امروز می خواهم اين جنبش را که از هر نظر يکی از مهم ترين تکان های اجتماعی و سياسی دوران ماست در يک چشم انداز تاريخی بگذارم، يعنی وظيفه ای که هر نسل (به معنی همه گروه های سنی) در رساندن جامعه خود به بالاترين سطح انسانيت روزگارش دارد. ما امروز پس از انقلاب اسلامی سه دهه پيش در گرماگرم يک چرخشگاه ديگريم و اين هر دو می توانند آن تکان قطعی لازم را برای امروزين کردن ملت ما بدهند؛ می توانند ما را از پارگينی که بيشتر تاريخ ايران را در دو هزاره گذشته فرو گرفته است بدر آورند.
ايران پس از دو سه سده خفقان سياسی و مذهبی شاهنشاهی ساسانی دست در دست موبدان، در سده های پنجم و ششم داشت خود را برای يک شکفتگی فرهنگی و سياسی آماده می کرد ولی به ناگاه با هجوم بنيان کن بيابانگردان روبرو شد و ديگر تا سده بيستم جز آن "سه سده زرين تاريخ ايران" (۱۰ تا ۱٣) نتوانست کمر راست کند. بدنبال آن هجوم از باختر امواج پياپی بيابانگردان از خاور آمدند. آن بيابانگردان نه تنها بيشتر آنچه را که پيش از آن ساخته بوديم به تاراج و ويرانی سپردند هر چه را هم از خشونت و واپسماندگی زندگانی چادرنشينی داشتند در جامعه ما که خود بهره کافی از هر دو داشت خالی کردند. از صد سالی پيش کوشش های چهار نسل ايرانيان می رفت که ما را در مسير درست تری بيندازد ولی رسوبات آن دو هزار ساله ديرپای تر بود و بهمن انقلاب اسلامی بر کشور ما افتاد.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


انقلاب با جهان بينی خود، با حکومتی که از آن برآمد و با پيامد های ناگزيرش حتی برای بهترين و پرشورترين سينه چاکان انقلاب ــ از کشتار خاوران تا دادگاه تلويزيونی ــ يک رقص هفت پرده striptease کامل ملی بود. ايرانيان از همه رنگ و گرايش، خود را در آئينه تمام نمای انقلاب ديدند و هر روز بيشتر، از آنچه شده بودند بهم برآمدند. تلخی شکست، چنان بود که به نوميدی و شکست پذيری دامن زد ولی در همان حال گشتاور impetouos (تکان تند و پرزور) يک جنبش بزرگ ملی گرديد. ما به پائين ترين هاويه ای که چنين ملت بزرگی می توانست افتاده بوديم. ديگر پائين تر از آن نمی شد رفت و حرکت به سوی بالا آغاز شد.
امروز در گرماگرم دومين چرخشگاه تاريخی اين سه دهه هستيم با جنبش سبز که می تواند از بزرگ ترين تحولات زندگی ملی ما در طول دو هزاره باشد. جامعه ما درس های آن دو هزار ساله‌ی بيشتر پليدی و شکست را گرفته است و اگر نگرفته است وظيفه همه ماست که بگيريم. ما به يک معنی دوران پالايش ملی را می گذرانيم ــ پالايش فرهنگ و سياست، پالايش روان های يکايک ما ــ و می توانيم به جنبش چنان نيروی اخلاقی و سياسی ببخشيم که ما را به عنوان افراد و به عنوان ملت از آن هاويه بالا بکشد؛ از آن بيماری همه سويه که انقلاب اسلامی دمل سرباز کرده آن شد درمان کند. زيرا بی هيچ پرده پوشی می بايد بپذيريم که يکی از بيمارترين جامعه های جهان بوده ايم.
جنبش سبز به هر بهانه آغاز شد طغيان بهترين لايه های اجتماعی ايران بر وضع موجود ما بود. اين وضع موجود را هر کس چنانکه خواسته تعريف کرده است، از دور افتادن از راه خمينی تا رفتن تا پايان بر راه او. اما اين بس نيست. وضع موجود ما به سی سال و صد سال، و به دو هزار سال کشيده است. وضع موجود ما رخت بربستن خرد و عنصر اخلاقی از سياست و اجتماع است؛ خشونت و دين انديشی است، آن تفکر مذهبی که (چه بی دين و ديندار) همه حق را به خود می دهد و در ايمان و يقين کور و کورکننده اش می تواند از مرزهای حماقت و جنايت به آسانی بگذرد؛ فرو رفتن در خرافات است، مذهبی يا سياسی، که چشم ها و ذهن ها را بر هر واقعيتی می بندند؛ روحيه استبدادی و آن سوی ديگر‌ش، بندگی است که به ويژه در روزگار ما سرامدان را هيولاها و توده ها را زباله های انسانی کرد.
يک فرصت بی مانند به ما روی آورده است. توده بزرگی، به يک معنی آن توده تعيين کننده critical mass که می تواند وضع موجود را بشکند و دگرگون کند، برای بيرون آمدن از آن هاويه در جامعه پديد آمده است. ممکن است هنوز همه دست در کاران‌ش ندانند که با آن چه بکنند و اصلا دارای چنان قدرتی هستند؛ ممکن است هنوز بيشمارانی در جنبش در ژرفای روان خود هنوز از آن هاويه بيرون نيامده باشند. ولی فرصت برای همه پيدا شده است. جنبش سبز پوشيده در رنج در هر گام، درست همان مرحله ميانی، پالايشسرای purgatory "کمدی الهی،" است که ما برای درمان يکی از بيمارترين جامعه ها که يکی از ملت های بزرگ جهان نيز هست، لازم داريم (ملت ما به آسانی در تعريف نمی گنجد.)
مسائل و هدف های روزانه و کوتاه مدت جنبش سبز هر چه باشد ــ با همه اهميت آنها ــ نمی بايد بلندترين نگاه را از ما بگيرد. هر جنبشی يک ديد vision می خواهد. ديد، که با نگاه و نگرش تفاوت دارد، از امر روزانه، از آدم ها و موقعيت ها بالاتر است. جلو بسياری کژروی ها را می گيرد. آن را نمی بايد به عنوان ايدئاليسم خوار شمرد. در خود ايدئاليسم هيچ چيز بدی نيست. ايدئاليسم انسان را از آنچه هست والاتر و پست تر می گرداند؛ بسته به اينکه مثلا جامعه شهروندی باشد يا بی طبقه توحيدی. می بايد بيشترين و بهترين را برای اين کشور خواست. ما ظرفيت فرهنگی و تاريخی آن را داريم و ظرفيت انسانی اش را يافته ايم که به بالاترين سطح انسانيت امروز برسيم که مسلما نه در کوه های هندوکش است نه بيابان های خاورميانه نه فيضيه قم. نبردی که در گرفته است برای رسيدن به قله های بلند است، هر چند از ژرفاهای اين ويرانه به بالا می جوشد.

* * *
من دو نمونه از اين ژرفاها را در اينجا می آورم. رويدادهائی بی اهميت و در سطح بسيار کوچک که با اينهمه نشانه های بيماری بزرگ تری است که به درجات گوناگون ما همه از آن رنج می بريم. طرفه آنکه هر دو اين رويداد ها به کسی بر می گردد که من از همان دوره آدمکشی های زنجيره ای رياست جمهوری رفسنجانی ستاينده مبارزات و رويکرد دوری از انتقامجوئی اش بوده ام. در اعتصاب غذائی که به ابتکار آقای اکبر گنجی در برابر سازمان ملل متحد در نيويورک بر پا شد آنها که می خواستند با پرچم شير و خورشيد در همان اعتصاب غذا و به همان منظور شرکت جويند اجازه نيافتند، و به آنها اخطار شد که ساحت خودی ها را نيالايند. اعتصاب غذا کوچک ماند و مزه تلخی در دهان جنبش سبز گذاشت که در خود ايران از اين مراحل دور شده است و می تواند ميان امر ملی و شخصی و گروهی تفاوت بگذارد. همان آقای گنجی هفته پيش در استکهلم سخنرانی داشت و گروه کوچکی از کمونيست ها و سلطنت طلبان با هياهو و سخنان ناشايست گردهمائی را موقتا بر هم زدند.
اين درست است که در نيويورک برخلاف استکهلم آزادی گفتار زير حمله نبود ولی هر دو رويداد تاسف آور از کاستی های فرهنگ سياسی ما بر می خاست؛ دو روی يک سکه، يکی بسيار زشت تر و هر کدام دنباله ديگری (پرچم شير و خورشيد در استکهلم نيز هوا شد.) ما داريم آزاديخواه می شويم ــ از بابت همه گروه ها مطمئن نيستم ــ و نمی دانيم که آزاديخواهی برخلاف دمکراسی خواهی اختراعی نوآموختگان، قطره چکان ندارد. انسان نمی تواند تقريبا آزاديخواه باشد. آزاديخواهی و جامعه شهروندی نخست از برابر شمردن حقوقی همه افراد بشر با همه اختلافاتی که دارند برمی آيد و تا همکاری در امر همگانی می رسد. (جامعه شهروندی، جامعه اتباع يک کشور نيست که از يک نوانديش دينی به تندی تحول يابنده و رو به تکامل شنيدم).
امروز در اين گردهمائی می خواهم از اين موقعيت بهره ای بگيرم و آن جامعه شهروندی را که آرمان جنبش سبز است تا آنجا که به من مربوط می شود پيش تر ببرم. من گذشته هيچ کسی را، حتی گذشته تا ۱۶ آذر او را که می بايد نام بسيج و نيروی انتظامی و "قانون" را لکه دار کند، سزاوار کيفر نمی دانم (دادرسی و محکوميت مجرمان امر ديگری است ولی برای ريشه کن کردن خشونتی که ديگر آن را مانند هوا تنفس می کنيم يک بار برای هميشه می بايد از کيفر دادن گناهکاران چشم پوشيد.) هر گرايش فاشيستی را به هر نام و برای هر آرمانی باشد، تازه ترين جلوه اش در استکهلم، سزاوار نکوهش و نيازمند اصلاح و آموزش می دانم.
به نظر من هر کس را که به اين جنبش بپيوندد اگر چه تا نيمه راه می بايد استقبال کرد. خانم عبادی، آقايان گنجی و مخملباف و مانند های فراوان شان در بيرون، خانم رهنورد و آقايان حجاريان و ابطحی و موسوی و کروبی و خاتمی و باقی و سحرخيز و صد ها و هزاران ديگر، رهبران و انديشه مندان مذهبی در درون و بيرون ايران، همه انقلابيان اسلامی پيشين که اکنون در صف آتش به مبارزه پيوسته اند و در خدمت اين ملت کمر بسته اند زنان و مردانی شايسته احترام اند و اميدوارم تا پايان بر آرمان های جنبش سبز بايستند. همه زندگی من نفی باورهای سياسی پيشين آنان بوده است، با بسياری از آنان در مسئله اتمی و تحريم جمهوری اسلامی موافقت ندارم و مواضع آنان را گريز از برابر مشکل می دانم؛ ملی مذهبی نيستم و نمی خواهم جمهوری اسلامی را نگهدارم. ولی اينکه آنان با من مخالف باشند ارتباطی به اصولی که در جنبش سبز برای همه ما يکی است ندارد. اساسا آنچه موافق و مخالف می انديشند نمی بايد کمترين مداخله ای در موضع گيری های اصولی هيچ يک از ما داشته باشد. کسانی هم که به گذشته اين شخصيت ها می تازند يک صدم تاثير آنان را در پيشبرد امر ملی نداشته اند.
ممکن است بگويند که بردن نام مبارزان در ايران در چنين مجمعی وضع آنان را دشوارتر می کند. اما کار جنبش سبز و کوشندگان‌ش از اين ها گذشته است. ديگر نمی بايد از اين ترسيد که دو سر بيرونی و درونی جنبش به هم بپيوندند. نه آنها مسئول مايند و نه ما مسئول آنها. راهی است گشوده شده و هر کس می تواند گام در آن بگذارد. باز بر می گردم به آن فرصت تاريخی، به آن چرخشگاه و پالايش ملی؛ آن ديد و ايدئال که ما را از اين ژرفنا به آن قله ها خواهد رساند.
سخن گفتن در نهاد آلمان-امريکا و نيوشندگان audience ايرانی، آلمانی مرا به ياد همانندی های تاريخ ايران و آلمان و نيز روسيه می اندازد. ما ملت های تراژيکی هستيم و تاريخ تراژيکی داريم. آلمان به رستگاری رسيده است، روسيه در کشش و کوشش است و ما در آغاز کاريم.

ـــــــــــــــــــــــــ
* گسترش يافته سخنرانی در نهاد آلمان - امريکا، هايدلبرگ، دسامبر ۲۰۰۹


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016