گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
در همين زمينه
22 آذر» چرخش تاريخی جمهوری اسلامی، گفتوگوی مرتضی کاظميان با ابراهيم يزدی، جرس21 آذر» امروز دادگاه دکتر محمد ملکی برگزار خواهد شد 7 آذر» جنبش سبز و جمهوری اسلامی، گفتوگوی مرتضی کاظميان با عليرضا علویتبار 2 آذر» آذر سرخفام، مرتضی کاظميان 29 آبان» مسکو، تهران و جنبش سبز، مرتضی کاظميان
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! برای دکتر محمد ملکی، مرتضی کاظميان، جرسشنبهی هفتهی جاری (۲۱ آذرماه ۱۳۸۸) برای پيگيری مشکلی (که به وثيقهی آزادی سال ۱۳۸۰ مربوط میشد) به دادگاه انقلاب مراجعه کرده بودم. در گذر از يکی از طبقات، ناگهان با «مرد آزاده» مواجه شدم: دکتر محمد ملکی. مرد آزاده، رنجورتر و لاغرتر و ضعيفتر از روزهای قبل از بازداشت، با عصايی در دست، و مراقبی در کنار، خود را بهسوی شعبهای از دادگاه انقلاب، میکشانيد؛ با پيژامای زندان و لباسی که بهنظر نمیرسيد نسبتی با سرمای آخر پاييز و وضع جسمانی پيرمرد داشته باشد.
اعتراف میکنم که ديدن مرد مهربان در آن حال و روز، بس رنجآور بود. بهخصوص که حالا نگارنده (من) بهظاهر آزاد بودم و او در لباس زندانی و در بند... اينبار وضع با بهار سال ۱۳۸۰ فرق میکرد؛ آنجا (در سلولهای انفرادی بازداشتگاه ۵۹ سپاه) او را با پشتی خميده و مو و ريشی بلند، از شکاف لای در و ديوار سلول _گاهی_ میديدم که برای بازجويی يا ... میبرندش؛ آنجا خود نيز محبوس بودم؛ محبوسی که افسوس میخورد برای دياری که در آن مزد گورکن از بهای دوست داشتن انسانها و آزادی استاد ارشد دانشگاهاش، فزونتر است. بعدتر، مردادماه ۱۳۸۰ ، زندگی در «سلولی مشترک» با او، اين امکان را فراهم میآورد که بهقدر امکان يک «همسلولی»، «ذرهای» از آن وضع و فضا و موقعيت را برای مرد آزاده (و رنجور و بيمار و فرسوده) تغيير دهی؛ اما حالا، در نيمهی دوم آذر ۸۸ ، او، دکتر محمد ملکی، فرسودهتر و ضعيفتر از هشت سال پيش، و با عصايی در دست، تنها (چون «ابوذر»، يکی از «معشوقه»هايش) آهسته آهسته بهسوی محکمه گام پيش میگذاشت. تصويری ناگوارتر و آزاردهندهتر از هشت سال قبل، بهخصوص از منظر ناظری بهظاهر آزاد. بعدالتحرير:
Copyright: gooya.com 2016
|