دوشنبه 18 خرداد 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

"انتخابات" در ايران، نيلوفر بيضايی

نيلوفر بيضايی
گشوده شدن فضا و ايجاد امکان تنفس برای مردم به خودی خود خواسته مثبتی است. اما دفاع از کسانی که با انديشه صدقه دهی چنين می کنند و حق شهروندی را تنها تا جايی به رسميت می شناسند که با منافع باند خودشان در تضاد قرار نگيرد و بيش از همه سهم اين صدقه را در اختيار نيروهايی قرار می دهند که حامی آن ها هستند، آن هم از سوی نيروهايی که نزديک به سه دهه است از صحنه سياسی ايران حذف شده اند کاری به نهايت نادرست است

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


* متن سخنرانی در کنفرانس بلژيک در مورد انتخابات دهم رياست جمهوری در ايران

"انتخابات در ايران آزاد نيست" اين سخن را بارها گفته ايم و شنيده ايم. اما در چندين مقطع از اين دوران سی ساله ی حاکميت ايدئولوژيک اسلامی کسانی حتی از ميان خود ما مخالفين وضع موجود به اين جمله يک "اما" افزوده اند و از اين طريق به توجيه چرايی ضرورت شرکت در انتخابات غير آزاد پرداخته اند:

می گويند: درست است که اين انتخابات آزاد نيست، اما در اين مقطع و بلافاصله کلمه ی "حساس" و "تاريخی" را نيز بر آن می افزايند، و ادامه می دهند: شرکت يا عدم شرکت به سرنوشت ايران گره خورده و برای نجات ايران بايد احمدی نژاد را به عقب راند تا کسی، و تاکيدشان بر موسوی است ، به صحنه بيايد . آن چه در نظر دارند سياست خارجی به غايت فاجعه بار دولت احمدی نژاد است و منظورشان استفاده از فرصتی است که به قدرت رسيدن اوباما برای نزديکی به غرب ايجاد کرده است.

می گويم: آن چه مسکوت می گذاريد اين واقعيت مهم است که تصميمات اصلی در مورد سياست خارجی ايران نه در دفتر رياست جمهوری که در بيت رهبری گرفته می شود. حتی اگر موسوی دمکرات ترين امکان موجود اين نظام هم باشد، با دادن آدرس اشتباه نه تنها اين سرزمين را از سقوط نمی رهانيد بلکه با توهم سازی، در مهندسی اين سقوط سهيم می شويد.

و می پرسم: کدام مقطع را در اين تاريخ سی ساله سراغ داريد که حساس نبوده باشد آن هم با وجود حکومتی که با بحران و بحران زايی زنده است.

می گويند: آمدن موسوی يا کروبی توازن قوا را به سود جامعه ی مدنی تغيير می دهد و منشورهای رنگارنگ حقوق بشر و حقوق زنان و غيره را گواه می آورند.

می گويم: به راستی آيا کسانی که با شرکت در قدرت و حذف دگر انديشان، سياه ترين دوران سرکوب جمهوری اسلامی را رقم زده اند و امروز با سکوت و حتی نفی حضور خود در دستگاه سرکوب، به روشنی دروغ می گويند، صلاحيت ارائه ی منشور حقوق بشری دارند؟

می گويند: اين به انتخابات و شرکت در آن ربطی ندارد و مبحثی جداست.

می گويم : شما امروز با پشتيبانی از آن ها نه تنها بدان ها اعتبار می بخشيد، بلکه در مسکوت گذاشتن فجايعی که آفريدند، شراکت می کنيد و در سقوط عظيم تری که همانا سقوط فرهنگی، اخلاقی و نقض اصل مسئوليت شهروندی که همانا دفاع از حقوق بشر است سهيم می شويد. با چنين حمايت هايی و با شرکت در تداوم سکوت در مورد نقض بی رويه و مداوم حقوق بشر در دهه شصت توسط کسانی که مدعی پرچم داری اصلاحات در ايران هستند و در آن زمان در مقام های کليدی حکومتی قرار داشتند، شما که مدعی جمهوری خواهی و دمکراسی خواهی و خواست تغيير و جدايی دين از دولت هستيد، اگر صدها بيانيه و برنامه هم در دفاع از حقوق شهروندی بدهيد، بی اعتبار خواهد بود . از سرمايه ی نيروی خواهان تغييرات ساختاری و برقراری دمکراسی در ايران به کيسه ی کسانی می ريزيد که با نقاب های رنگارنگ مفاهيمی چون آزادی، دمکراسی و حقوق بشر را به سخره گرفته اند و مثله کرده اند.

می گويند: آن ها امروز تغيير کرده اند و خواسته های نيروهای دمکراسی خواه را به منشور خود بدل ساخته اند.

می گويم: وقتی جامعه ی مدنی کعبه ی آمال به اصطلاح اصلاح طلبان يعنی آقای خاتمی سر از مدينه النبی در آورد، انتظار داريد در درک موسوی اصولگرای اصلاح طلب از حقوق بشر، منشور کورش به ذوالقرنين منسوب نشود؟

می گويند: همين که امثال موسوی امروز از حقوق بشر می گويند بايد به فال نيک گرفته شود. آن ها حتی اگر اين فضای بسته را کمی بگشايند نيز کافی ست.

می گويم: گشوده شدن فضا و ايجاد امکان تنفس برای مردم به خودی خود خواسته ی مثبتی است. اما دفاع از کسانی که با انديشه ی صدقه دهی چنين می کنند و حق شهروندی را تنها تا جايی به رسميت می شناسند که با منافع باند خودشان در تضاد قرار نگيرد و بيش از همه سهم اين صدقه را در اختيار نيروهايی قرار می دهند که حامی آن ها هستند، آن هم از سوی نيروهايی که نزديک به سه دهه است از صحنه ی سياسی ايران حذف شده اند کاری به نهايت نادرست است. اگر مردم در داخل ايران به اين اميد به پای صندوق رای بروند، بسيار قابل درک تر است تا اين که نيروی اپوزيسيون حذف شده ی تبعيدی بدون اشاره به حقوق ناديده گرفته شده ی انسانی و شهروندی تبعيديان، آن ها را به شرکت در اين رای گيری تشويق کند. نيازی نيز به اين کار نيست. تيم های صد نفره و دويست نفره ی مهندسی فکری جناح های گوناگون حکومت که در وسط صحنه هستند کارشان همين است. مهندسين فکری نظام ولايت فقيه خود در ساختن فضاهای هيجانی و شبه انقلابی که از درون آن بی استعدادترين و بدفکرترين مهره های نظام هم به عنوان قهرمان های ملی بيرون می آيند در اين کار استادند. شما می توانستيد در چنين شرايطی حداقل خواسته های بخش حذف شده و سرکوب شده ی جامعه ی ايران را نمايندگی کنيد، اما گويا ترجيح می دهيد که همگام با همان متوسط ها و بی استعدادهای ايدئولوژی زده در حين ادعای عقل گرايی همان فضاهای تهييجی بی منطق را تقويت کنيد. نه تنها عرصه را به آن ها واگذاشته ايد، بلکه در فضای پوپوليستی و مشارکت در پراگماتيسمی که حکومتيان آن را با درايت تمام در جهت تحکيم مبانی ايدئولوژيک حکومت اسلامی بکار می گيرند، گاه گوی سبقت را از آن ها نيز می رباييد.

می گويند: عدم شرکت در انتخابات دوره ی پيشين باعث به قدرت رسيدن احمدی نژاد شد.

می گويم: نه، عدم شرکت دوره ی پيشين نتيجه ی مستقيم شرکت وسيع در رای دادن به آقای خاتمی بود. کسی که اميدها به او بسته بودند و در عمل نشان داد نه تنها حکومت اسلامی در ايران اصلاح ناپذير است، بلکه آن بخش از درون اين حکومت که نام اصلاح طلب را يدک می کشد ، در تداوم اين نظام منافع دارد و ميان اصلاح و حفظ حکومت ايدئولوژيک دينی، دومی را برمی گزيند.اين جناح خود را نه وامدار رای ملت که بسيار بيش از آن وامدار بنيان گذار حکومت اسلامی می داند. در عين حال تاکيد می کنم که تمامی اين شعارهای زيبا در وصف آزادی و حقوق بشر و حقوق زنان دقيقا برای جلب رای همان تحريمی ها به کار گرفته می شود و نتيجه ی همان عدم شرکت است.

چند سال پيش در مصاحبه ای گفتم:
هيچ انسان آزادی خواه و دمکراتی با اصلاحات مخالف نيست و با گشايش فضا و پيشرفت به سوی دمکراسی نه تنها سر عناد ندارد، بلکه از آن استقبال هم می‌کند. منتها در نظام تماميت گرای ايدئولوژيک آن هم از نوع دينی‌اش که استفاده ابزاری از باورهای دينی در جهت مسخ مردم و تحکيم قدرت سياسی را در دستور کار قرار می‌دهد، هر واژه و خواسته‌ای (از جمله اصلاحات، دمکراسی و حقوق بشر) را در جهت تحکيم تسلط خويش بر مردمان تعريف و تحريف می‌کند، ما موظفيم تا با حفظ فاصله از روابط پيچيده و مافيايی درون قدرت، اين تناقض ها و پيچيدگی ها را روشن کنيم و از افتادن در دام عوام فريبی پرهيز کنيم و نه اين که با ساده کردن اين پيچيدگی ها و سهل انگاری، خود شريک اين توهم سازی ها شويم.

اصلاحات در نظامی با چنين ساختار اقتدارگرا و تماميت خواهی همانا حذف ولايت فقيه و نظارت استصوابی، حذف شورای نگهبان ، جدايی دين از حکومت است.

اصلاحات در چنين نظامی آزادی تحزب، برگزاری انتخابات آزاد، تضمين آزادی بيان برای همگان، حذف نهادهای موازی و دستگاه تو در توی اطلاعاتی، آزادی پوشش، تضمين حق انتخاب شدن و انتخاب کردن برای تمامی طيف های فکری جامعه، تامين آزادی های فردی و آزادی حق انتخاب نوع زندگی است، اصلاحات در چنين نظامی خروج دستگاه فکری شرع از حوزه ی قانون گذاری است.

تحقق اصلاحات در ايران نه از مجرای تنگ دستگاه رسمی و دولتی که از مسير مقاومت مدنی و استقلال کامل جنبش های مدنی از بدنه ی حکومت می گذرد.

می گويند: انتخابات محصول انقلاب مشروطه است و عرصه تحقق يکی از خواست های ملی و بدين دليل بايد از حق شرکت در انتخابات و گزينش استفاده کرد.

می گويم: آری، حق انتخاب شدن و انتخاب کردن يکی از آرمان های صد ساله ی اين ملت بوده است. حقی که نه در نظام پيشين و نه در نظام کنونی به ملت ايران واگذار نشده است. آن چه امروز در ايران انجام می گيرد نه يک انتخابات مطابق استانداردهای جهان دمکراتيک بلکه ايجاد شبهه ی برگزاری انتخابات است. اما حق انتخاب شدن تنها در انحصار طيف های اسلامگرايی است که در سی سال گذشته در درون بافت حکومت دينی قرار داشته اند. انتخابات يکی از ستون های اصلی نظام های دمکراتيک است در حالی که در حکومت دينی تنها برای نمايش ميزان محبوبيت حکومت در ميان مردم از آن استفاده می شود. بخش های اصلی تصميم گيرنده ی سرنوشت سياسی ملت ايران در اين نظام نه در حوزه ی انتخاباتی مردمی بلکه از سوی بالاترين مقام نظام که او هم از جانب ملت انتخاب نشده منتصب می شوند. ولی فقيه طبق قانون اساسی حق دارد رئيس جمهور را برکنار کند و کل مجلس را منحل اعلام کند. کانديداهای رياست جمهوری از سوی نهادهای انتصابی تاييد يا رد صلاحيت می شوند و تنها انتخاب کانديداهايی به رای عمومی گداشته می شود که از سوی نهادهای انتصابی انتخاب شده اند. از اين منظر تمامی کانديداهای رياست جمهوری مورد تاييد ولی فقيه هستند . در نظام هايی که انتخابات آزاد در آن ها برقرار است هر شهروند صاحب حق انتخاب می تواند در صورتی که بخواهد به تمام اطلاعات مربوط مراحل برگزاری انتخابات دسترسی داشته باشد و صحت و سلامت انتخابات برگزار شده را مورد بررسی قرار دهد. در چنين نظام هايی امکان تقلب در انتخابات تقريبا صفر است در حالی که در حکومت اسلامی احتمال عدم تقلب در انتخابات تقريبا صفر است.

بدون وجود آزادی احزاب، انتخابات آزاد نيست. آن چه در ايران انجام می شود، نه يک انتخابات ، بلکه به رای گذاشته شدن افراد انتخاب شده توسط نهادهای انتصابی است.

متاسفانه در اين نظام پيچيده و ايدئولوژيک که منافع جناحی نيز در آن نقش اساسی بازی می کند، استفاده ی ابزاری از هنرمندان، روشنفکران، نيروهای اجتماعی تحت ستم و تبعيض، مديون کردن آن ها به جناح خود، دادن امتيازاتی در برابر طلب کردن پشتيبانی و تبليغ برای آن جناح به يک اصل بدل شده است. نظام حاکم بر ايران يک نظام ضد دمکراتيک است. پشتيبانی از هر بخش آن به معنای اعتبار بخشيدن به تمامی آن است. عدم شرکت در بازی های جناحی حکومت نه به معنای انفعال بلکه به معنای عدم تمکين به سرنوشتی است که نظام اسلامی تلاش دارد پذيرش آن را ناگزير جلوه دهد: پذيرش استبداد و حتی توجيه آن به بهای استمرار بقا.

چند سال پيش در پاسخ به سوالی چکيده ی افکارم را در مورد وضعيت ايران با طرح يک پرسش توضيح دادم . امروز نيز سخن پايانی ام را با طرح دوباره ی آن با شما در ميان می گذارم:
بر ما چه می‌رود و ما چه می‌توانيم انجام بدهيم. منظوراز اين “ما“ يک مجموعه‌ی بسيار ناهمگون است. چه در بعد اجتماعی و فرهنگی، چه از نظر زبانی، مذهبی، عقيدتی و چه از لحاظ بينشی که در کشوری به نام ايران متولد شده‌اند. تعريف ما مردم از ايرانی بودن بنا بر خاستگاه های گوناگون، تعريفی يکدست نيست. يکی از مرکزی‌ترين عوامل تعيين معنای ايرانی بودن، عرصه‌ی سياست است. منظور من در اين جا قدرت سياسی و نظام حقوقی است. دولت حداکثری و در عين حال چند دست و غير قابل کنترل نظام ايدئولوژيک کنونی در اين دو دهه تمام تلاش خود را به کار برده تا تمامی عرصه‌های حيات انسان ايرانی را تابع تعريف خود از مفهوم ايرانی بودن بکند و در اين راه در بسياری زمينه ها موفق هم بوده است. يکی از اصلی‌ترين اين اهداف مترادف شمردن ايرانی بودن است با اسلامی بودن. اما از يک نکته غافل مانده است و آن اين که رويای تحت حاکميت در آوردن کليه‌ی شئون حيات انسانی، همان رويايی که تمام حکومت های توتاليتر در سر می پرورانند، در عمل و به تمامی قابل اجرا نيست. يعنی در عمل نتوانسته‌اند تمام وجوه حيات انسان را به تصرف خويش در آورند. اما اين تصور شايع در ميان بسياری از ايرانيان که گويا قدرت سياسی هيچ نقشی در شکل‌گيری فرهنگ و تبعات آن ندارد نيز تصوری از پايه بی اساس است. دل خوش کردن به اين که ايران و فرهنگ ايرانی اصالت خاص و تغيير ناپذير دارد، عدم درک مفهوم زمان از يک سو و نقش اساسی قدرت سياسی از سوی ديگر است.

واقعيت تلخ اين است که حکومت اسلامی در نزديک به سه دهه‌ی اخير توانسته با به کارگيری امکانات وسيع خود از دستگاه تبليغاتی گرفته تا نظام آموزشی... تعريف خاص خود را از ايرانی بودن به ايرانيان و جهانيان تحميل کند. حتی از اين حد فراتر رفته و نوع مخالفت با خود و نوع به کارگيری کلمات و نوع استفاده از واژه‌هايی که از دستگاه فکری خودش برنيامده‌اند، بلکه مفاهيمی سکولار هستند را دخل به تصرف و از مضمون تهی کند. سخن من اين است که اگر نمی‌خواهيم تن به اين تحميل بدهيم، نمی‌بايست اجازه بدهيم تا نظريه‌پردازان حکومت دينی از ما به عنوان مهره‌های بازی شطرنجی بهره بگيرند که تمام قواعد آن در زمين بازی آن ها تعيين می‌شود.

نيلوفر بيضايی





















Copyright: gooya.com 2016